بار اولم خیلی مزخرف بود

1392/03/05

سلام.
اسم من ماندانا و 22 سالمه.
این خاطره ای که می نویسم مربوط به اولین و اخرین تجربه ی سکس منه.
لازم به توضیحه ک من تا این سن/حتی تجربه ی گرفتن دست یک پسر رو هم نداشتم.و تمام این اتفاقات در مدت زمان 55 روز برای من اتفاق افتاد.
من دختری هستم بسیار خجالتی.بیشتر شبیه پسر.و تنها در این اواخر به توصیه ی بی افم تصمیم به دیدن چند فیلم سکسی گرفتم.
اینا رو گفتم که دلیل تفاوت داستان من با بقیه رو بدونین.
ماجرا از روزی شروع شد که من با یه پسر ک هیچ شناخت و علاقه ای بهش نداشتم یه قرار معمولی گذاشتیم.یه پسر خوش تیپ/پولدار و با اصل ونصب که رزمی کار هم هست.و الان هم کماکان بی افمه.
روی این ویژگی ها تاکید بیشتری کردم چون به نظرم مهم ترین ویژگی های مثبت یه پسر میتونه باشه.
من که هیچ وقت بی اف واقعی نداشتم/اصلا فکرشم نمی کردم که یه پسر بتونه منو گول بزنه/که البته الان از این بابت خیلی خوشحالم.
همونطور که گفتم/اولین قراره من با سامان قرار بود خیلی محترمانه باشه.که البته همین طور هم شد.
من با سر و ریخت به هم ریخته رفتم سر قرار.
ساعت 3:30 ظهر.
سوار ماشینش شدم و بعد از احوالپرسی قرار شد یه کم دور بزنیم و بعدش جایی رو ک میخواستم نشونم بده.
حدودا 1 ساعت با هم بودیم.
خیلی غیر منتظره دستمو گرفت.من که تا این سنم هیچ وقت کسی لمسم نکرده بود خیلی جا خوردم.
واقعا نمی دونستم باید چه عکس العملی نشون بدم.خودش که بعدا تعریف می کرد/می گفت که داشتی سکته می کردی!!!
خیلی عصبی و ناراحت بودم.
طوری ک تا 40 روز بعد حاضر به دیدنش نبودم.
بعد از این کلنجار 40روزه ی من با خودم/ واقعا حس کردم که عوض شدم.احساس نیازی ک من خیلی وقت بود که سرکوبش کرده بودم/توو وجودم شعله ور شد.
نه اینکه نیاز جنسی.بیشتر یه حس نیاز به جنس مخالف بود.من توو تمام عمرم همچین حس قشنگی رو تجربه نکرده بودم.
ولی بازم خجالت می کشیدم که ببینمش.
خلاصه اینکه دوباره قرار گذاشتیم و من با استرس خیلی زیادی که داشتم/قبول کردم که برم خونه ش.
دلیل این تغییر ناگهانی ام این بود که من همه ی حرفاشو منطقی می دیدم.و این یه رابطه ی برد-برد بود.
ولی بازم نتونستم برم خونه ش.
برای بار سوم قرار گذاشتیم.
بالاخره من رفتم خونه ش.
بدون هیچ استرسی.چون خونه ی خودش بود.و منم وقت کافی داشتم.
سامان 1 سال از من بزرگ تره.و استایلش خیلی خوبه.6 تیکه هم هست.
منم بد نیستم.چیزی که اون میگه
عنقده نگران بود که در خونه رو قفل کرد که فرار نکنم :)))
من که استرسم تازه شروع شده بود.پالتومو در اوردم و وایسادم.
اونم لباساشو عوض کرده بود.
واقعا نمی دونستم الان چی میشه.به عبارتی گیج گیج بودم.مخصوصا اینکه شب قبلش اصلا نخوابیده بودم و به شدت خسته و خواب الود بودم.
همونطور که سر پا وایساده بودم/سامان از پشت بغلم کرد و بهم چسبید.خیلی حس دلپذیری بود.
چون هیچ تجربه ی قبلی نداشتم/هیچ پیش فرضی هم توو ذهنم نداشتم که بخوام نسبت به اون بسنجم.
ارزو میکردم هیچ وقت تموم نشه و همینطوری بغلش بمونم.
بعد از 5 دقیقه منو برد توو اتاق روو تخت گذاشت.
لباسمو بالا زد که سینه مو بخوره.خودم پیشنهاد دادم که لباسمو در بیارم.بلیزمو در اوردم.سوتینم همینطور.
خودمم تعجب کردم که چرا عنقده ریلکسم.خب خیلی مهربون بود و وقتی حرف میزد باهام واقعا دیوونه میشدم.عاخه صداش خیلی سکسیه
فقط نوک سینه مو خورد.2 دقیقه شاید.بعدشم لبای همو خوردیم.من خیلی سعی می کردم ریلکس بمونم.چون اگه زیاد تحریک میشدم ممکن بود اجازه ی هر کاری رو بهش بدم.
با اینکه اصلا لب خوردن هم بلد نبودم ولی احساس می کردم داریم خوب پیش میریم.
بعدشم که شلوارمو در اوردم.خوابیدم رووش.ازم خواست که ک.ی.ر شو بخورم.با اینکه حالم به هم میخورد ولی سعیموکردم.
بوی پلاستیک داغ میداد.البته این تعبیر منه.
زیاد بهم سخت نگرفت و بعدش پاهامو باز کرد و گذاشت وسط پام.
سایز ک.ی.ر شم خیلی نرمال بوود.نسبت به عکسایی که اینجاس.و به نظر من خیلی بهتر از اینا بود.
بعدشم که من دمر خوابیدم و از پشت میمالید وسط باسنم.
راستش من اصلا حسی نداشتم.خیلی برام بی معنی بود.
چون بعد از اینکه کارش تموم شد و ا.ب.ش رو ریخت روو پشتم سریع لباساشو پوشید و رفت ناهار بخوره.
منم رفتم حموم.نمی دونستم کارم درست بوده یا نه.
از شدت ناراحتی داشتم میمردم.
چون واقعا برای من سکس مزخرفی بوود.
عصری ام که برگشتم خونه یه راست رفتم توو اتاق و خوابیدم.
ورم کرده بود … ام.و عنقده احمق بودم که فک کردم تبم بخاطر حاملگیه!!!
خلاصه اینکه بار اولم خیلی مزخرف بود.2 بار دیگه هم باهاش سکس داشتم.که بار دوم واقعا محشر بود.
اگه خوب نوشتم بگین که بعدی رو هم بنویسم.
البته مث حالا با سانسور :)))

نوشته:‌ solo


👍 0
👎 0
32667 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

382675
2013-05-26 11:40:37 +0430 +0430
NA

چی بود بابا

0 ❤️

382676
2013-05-26 12:10:19 +0430 +0430
NA

یه لحظه احساس کردم دارم روزنامه میخونم اخه این چه طرز داستان نوشتنه؟!

0 ❤️

382677
2013-05-26 13:15:11 +0430 +0430
NA

بچه کونی اومدی توسایت شهوانی داری باعکسا جلق میزنی حالا اینابه کنارداستان مینویسی باسانسور؟د بچه کونی ا.ب ک.ی.ر تمام بچه های شهوانی توحلقت!
بدنش شیش تیکس؟اگه خایه داره بگوبیاددعوا تو پیام خصوصی منتظرم بچه رونکنی میشه مثل تو(ک.و.ن.ی!)

0 ❤️

382678
2013-05-26 17:00:26 +0430 +0430

اولش میگی این داستان اولین و آخرین تجربه سکس منه بعد آخرش میگی 2بار دیگه ام باهاش سکس داشتم!!!چند چندی با خودت عایا؟؟؟

0 ❤️

382679
2013-05-26 17:26:33 +0430 +0430
NA

از داستان که -خیلی هم بد نبود البته-چیز زیادی عایدمون نشد ولی شما که تقریبن استعداد داری چرا"انقده" را می نویسی “عنقده”؟ و از اونم بدتر پیرو این لوس بازی های چرت اینترنتی که تازگی توی فیس بوک و… مد شده و مثل ویروس داره پراکنده می شه یعنی “غلط نوشتنِ خود خواسته”! چرا به جای "آیا"می نویسی “عایا”؟؟؟؟
جالبه ها, نسل جوون این مملکت از صدقه سرِ سیستم آموزشی گل و بلبل اینجا سواد نوشتن نیم صفحه مطلب بدون لا اقل 5 تا غلط املائی را به طور معمول نداره اونوقت مُد می شه که عزیزان اون چهار تا کلمه ای را هم که دست وپا شکسته بلدند بنویسند از قصد غلط بنویسند !!! دیگه چه شود؟!!!
دوستان گرامی , من قبلن و جاهای مختلف اینو گفتم که : باور کنید اینکار یعنی “غلط نوشتنِ خود خواسته” فقط کار بدی نیست بلکه نوعی جنایته!!!

0 ❤️

382681
2013-05-27 01:59:49 +0430 +0430
NA

توکه میگی یکم مالیدش به کوست بعدتودمرخوابیدی یکم مالیدش به کونت ابش اومدریخت روباسنت بعدرفتی خونه مریزشدی فکرکردی حامله شدی عجا حتمااین طرح جدیده ک یکم بمالن به کوست یکم به کونت بعدحامله بشی

0 ❤️

382683
2013-05-27 04:40:48 +0430 +0430
NA

جایزه تخم طلایی واسه خودته

0 ❤️

382684
2013-05-27 04:58:57 +0430 +0430
NA

داستانت هم مثل سکست بی مزه بود

0 ❤️

382685
2013-05-27 05:22:18 +0430 +0430
NA

من که خوابم برد

0 ❤️

382686
2013-05-27 16:54:24 +0430 +0430
NA

تو خودتم خیلی مزخرفی!دستتو گرفت40روز ندیدیش؟؟؟بقیشونخوندم کیونت بسوزه کونی

0 ❤️

382687
2013-05-27 20:34:12 +0430 +0430
NA

خیلی بابا ناامید کننده بود توبمیری.
اگه تونستی همین داستان رو بدون غلط بنویسی ثابت کردی که به سن قانونی رسیدی.

0 ❤️

382688
2013-05-30 17:45:28 +0430 +0430
NA

:B :B :B :B :B :B :B :B :B :B :B :B :B :B :B :B :B I) I) I) I) I) I) I) I)

0 ❤️

382689
2013-06-01 02:32:17 +0430 +0430

تخمی بود دیگه ننویس . . . . . . . . .
شاشیدم تو نگارش و داستانت، دیگه ننویس.

0 ❤️