سلام و وقت بخیر
قبل از هرچیز باید بگم میدونم با توجه به ماهیت این سایت، خوانندگان گرامی انتظار داشتن داستان پر باشه از توصیف صحنه های سکسی. اما شخصا از خوندن متن و یا تماشای فیلم هایی که صرفا و مطلقا به سکس میپردازن، هیچ لذتی نمیبرم. شاید سالها قبل و اوایل آشناییم با این موضوعات، فقط به دنبال چنین چیزهایی بودم، اما کم کم تمام فیلم ها و متن ها و داستان های سکسی، شبیه هم شدن! معمولا یا دروغ بودن و اونقدر دور از واقعیت بودن که شبیه داستان های تخیلی میشدن، و یا همش تکرار یک سری موارد بود که فقط هر بار ظاهرش تغییر میکرد.
این داستان هم به جاهایی میرسه که شامل توصیف چنین صحنه ها و وقایعی هست. اما اگه انتظار دارین اول تا آخر داستان درباره اتاق خواب و تخت و رنگ لباس زیر و پوزیشن های سکس و فانتزی های فیلم های پورن باشه، متاسفم که نا امیدتون میکنم. چون این متن، قسمتی از زندگی فردی هست با وقایعش و ارتباطاتی که با دیگران داره. و مسلماً قسمتی از زندگیش هم شامل روابط جنسی میشه. اما فیلم نامه ی یک فیلم سکسی نیست که هر لحظه اش حتی اگه صحنه سکس نباشه، به نوعی ارتباط با سکس داشته باشه!
ضمنا، واقعا از خوندن نظراتی که نه انتقادی توش هست و نه پیشنهادی برای بهتر شدن نوشته ها و فقط حاوی حرفهای رکیک و توهین و صحبت های بی ربط هست، حالم بد میشه. نمیدونم چرا بعضی ها فکر میکنن چون این سایت درباره موضوعات سکسی هست، پس حتما باید حرف های رکیک بزنن و حتی وقتی هیچ نظری درباره داستان ندارن، حداقل چند تا فحش بدن و توهین کنن! یعنی واقعا درک این موضوع سخته که سکس و روابط جنسی و موضوعات مربوط بهش، هیچچچچچ ارتباطی با فحش و توهین و ابتذال نداره؟؟؟ کاش ادمین محترم، با نظارت بیشتر سعی کنه این فرهنگ غلط رو در حد توان کم رنگ تر کنه. باور کنید خودم وقتی نظر بعضی ها رو زیر داستان ها میخوندم، اصلا از خودم بدم میومد که وارد چنین محیطی شدم! دارم سعی میکنم اینو بگم که فحاشی و فقدان شعور، همه جا وجود داره، حتی توی سایتی که آموزش اشپزی ارایه میده. ولی مسلما اونجا اجازه نمیدن هرکسی هرچی میخواد بنویسه. اما اینجا واقعا این دید بوجود اومده که بخاطر محتوای سایت، هر چیزی میشه گفت! و بدیهیه که کنترل نشر نظرات، ارتباطی با آزادی بیان نداره. عذر میخوام، زیاد حرف زدم.
بگذریم…، به قول یکی از دوستان “وقتی درک و فهم این رو ندارن که چی مینویسن، مسلما نباید انتظار داشت این حرف ها تاثیری روشون داشته باشه.”
این متن، اولین تجربه نویسندگی من هست. کمبود ها و مشکلاتش رو به بزرگواری خودتون ببخشید.
بریم سراغ ماجرا…
دوره دانشجویی، مستقل زندگی میکردم و دور از خانواده بودم. موسیقی تدریس میکردم که بتونم مخارجم رو تامین کنم.
قبل از دانشگاه، عاشق دختر یکی از آشناهای دورمون بودم. هرچند توی اون سن، معمولا هر روز عاشق میشیم، اما خب، من واقعا اون رو دوست داشتم و خیلی بهش فکر میکردم. ولی چون توی یه شهر دیگه زندگی میکردن، و رفت آمدمون خیلی کم بود، هیچ وقت نتونستم بهش بگم . اما حسی که بهش داشتم، برام یه جورایی قابل احترام و ارزشمند بود (نمیخوام بگم مقدس بود)،. به هر حال وقتی رفتم دانشگاه، قید هر نوع رابطه با دختر ها رو زدم. راستش مشکلات خانوادگی و درگیری هایی که با خودم و زندگیم داشتم، باعث شده بود هیچ وقت نتونم برم سراغ این نوع روابط. یعنی همیشه احساس میکردم درگیر تر از اون هستم که بخوام برم دنبال عشق و عاشقی و یا حتی دوست دختر و عشق و حال.
خلاصه…
توی یه آموزشگاه موسیقی مشغول به کار شدم تا وقتی که درسم تموم شد و توی همون شهر سربازیم شروع شد. دوران سربازی هم چون حقوق ارتش خیلییییی کم بود و ناچار بودم کار کنم، دوباره برگشتم توی همون آموزشگاه و تدریس رو ادامه دادم.
معمولا جلسه اول که تدریس نت و تئوری موسیقی بود، چند تا هنر آموز رو با هم درس میدادم و از جلسات بعد، بصورت خصوصی و یک نفره ادامه میدادیم.
اون روز دوتا خانم و سه تا آقا توی کلاس بودن. وسطای کلاس متوجه شدم یکی از آقایون دایم حواسش به یکی از خانم هاست. از کسانی که در هر موقعیتی فقط به فکر سوء استفاده هستن، متنفرم. من با روابط آقایون و خانم ها مشکلی ندارم، اما تا وقتی که همه چیز دوطرفه باشه. نمیتونم تحمل کنم که کسی مزاحم دیگری بشه. ولی وقتی هر دو طرف رضایت دارن، بنظرم دیگه کسی حق دخالت نداره. البته بدیهیه که به قول معروف هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد.ضمنا اینکه میگم دیگه کسی حق دخالت نداره، ربطی به روابط همسر و حق دخالت طرف مقابل نداره و اصلا نمیخوام اینجا در اون مورد صحبتی کنیم. ببخشید، فکرکنم گاهی زیادی از بحث اصلی دور میشم. داشتم عرض میکردم که… من معمولا مودب و اروم هستم. اما بعد از چند سال تجربه تدریس، میتونم بگم تقریبا زود نیت ادمها رو تشخیص میدم و برای کنترل جو کلاس، یه کم از اون حالت آروم و مودب بودن فاصله میگیرم. البته هیچ وقت به کسی بی احترامی نمیکنم. مگه اینکه لایقش باشه. واسه همین وقتی دیدم زیادی داره وقاحت به خرج میده و اون خانم هم موذب هست،گفتم : شما مشکلی داری؟
نویسنده : زندانی ابد
خیلی خوب بود.روون و جذاب و بدون غلط املایی.خیلی هم به حرف بعضی کامنت گذاران توجه نکن.چون اولین بارته اینجا مینویسی داستانت حتی اگه خیلی خوبم باشه دو سه قسمتشو که بذاری کم کم بازخورد خوبشو میگیری.
دوست عزیز همروجم نبند داستان خوببود ادامه بده لایک
درود، توی ی آموزشگاه موسیقی… این شد آغاز داستانت،، اون دهها خط توضیحات اخلاقی فایده نداره،چون خییییییییلی ها پند و نصیحت کردن، اونا بیشتر از داستانت شدن.
اصل و تنه ی داستان ادامه بده، لذت بردم، ادامه ش بنویس، اما خواهشا بدون توضیحات اضافی اول و آخر، سپاسگزارم. لایک 4
طلا چه پاکه چه منتش ب خاکه
اگه ما چیزی میگیم، مال جق نوشته هاس،
تو ب جای فلسفی بازی، داستانتو بنویس،
،
داستانتم خوب بود، لایک کردم
مثل یه موسیقی طولانی بود که هنوز داری پیش درآمد ش رو اجرا میکنی…بد نبود یعنی هنوز چیزی دستم نیومده که نظر بدم…ولی گرم و گیرا مینویسی…بازم بنویس…
هم بخاطراینکه اولین کارت بود و هم تاحدودی تونستم باداستانت ارتباط بگیرم لایکت کردم امیدوارم موفق باشی دوست عزیز
یه خورده خود برترانگاری توی متنت هست مخصوصا توی مقدمه داستان اما درکل قلمت روانه،،و اون پرانتزها یه جورایی داره داستانت رو خراب میکنه سعی کن بقیه داستان رو خلاصه تر بگی که اون متنهای داخل پرانتز هم گفته بشه اینطور روونتر میکنی متنت رو،، ادامه بده، لایکت کردم
لطفا ادامه اش رو بنویس دوست عزیز، یه جورایی با خاطره ات ارتباط گرفتم، تا ببینیم ادامه اش چی میشه. لایک کردم که دنباله داستانت زودتر آپ بشه
کلی بالا پایین و اگهی و التماس کردی که اگه سوتی کیری دادی وتابلو بود کیر تو داستانتو عاقبت صاحاب داستان نکنن تو بگو نقد کردنش ترس نداره درد نداره سوزش نداره ولی عبرت گرفتن داره بعد شلوارت میکشی بالا میریدرد نداره عیب نداره بچه ننه خره گاو
داستان به این خوبی چرا لایکاش پایینه دوست دارید لایک کنید خووووب
تا میای با یکی درد دل کنی میبینی اون از تو داغون تره همیشه همین طوره چرا؟؟؟؟
با درود به همه دوستانی که وقت گذاشتن و خوندن و در آخر نظرشون رو نوشتن.
ممنون از همه. مسلما هیچ کس کامل نیست! منم استثنا نیستم. واقعا ممنونم که نظر دادین ، چون تک تک نظر ها باعث میشه تلاش کنم بهتر بنویسم. حتی نظر اون دوستانی که در ظاهر نکته ای آموزنده نداشت هم باعث شد بارها و بارها نوشته ام رو بخونم. قبول دارم که اول داستان زیاد حرف زدم. ببخشید. میدونستم شاید باید این ها رو توی قسمت نظرات سایر داستان ها بنویسم، اما خب، فکر کردم شاید اینجوری عده بیشتری بخونن.
بازم ممنون از همه. امیدوارم ادامه این ماجرا نظر همه عزیزان رو جلب کنه
خوب نوشته بودی نمیدونم چرا نخونده بودم این داستان رو اما انقدر صاف و ساده نوشتی که ادم اگر نخواد هم ناخودآگاه باهات همذات پنداری میکنه اون زندگی سخت و اون غربت خیلی ملموس بود با دلت مینویسی لایکش کردم امیدوارم ادامش رو بخونم موفق باشی
اون توضيحات اوليه ب نظرم بيجا بود ، كسي ك اينجا داستان ميزاره ريسك بالايي ميكنه ، خوب هم بنويسي بالاخره يكي دو تا كامنت ناجور پيدا ميشه،ادامه بديد لطفا اما بدون توضيحات اضافه ، خسته نباشيد
خیلی خوب بود ساده و روان حتما ادامه اش رو بزارید!
کم کسشر اول کاری بگو
باتچکر
مرسی کــیـــــــر