باغ (۱)

1400/01/19

نگاهمو به چشم های قهوه ایش گره زده بودم و وجودم رو کاملا در اختیار عشق زندگیم گذاشته بودم .
دست های من کنار سرم ، توی مشت های مردونش ؛ و لب های اون بین لب های من گم شده بودن .
با کشیدن کیرش روی کصم و فرو نکردنش داشت دیونه ام میکرد که پاهامو دور کمرش حلقه زدم و گفتم : سیاوش عاشقتم …
به محض گفتن این کلمه لب هاش رو روی لب هام گذاشت و کیرشو فرو کرد
و با زبونش سینه های منو بازی میداد .
هر چی ناله های من بیشتر میشد ، سیاوش سرعتشو بیشتر میکرد و هرچی اون سریع تر میشد ، ناله های من بیشتر میشد .
بدنش از من فاصله گرفت و رفت کنار تخت وایساد و مچ های پاهامو گرفت و محکم کشید سمت لبه ی تخت . بعد از جیغی که کشیدم گفت : هیسسس!!! دیگه مال منی .
هر دو مچ پاهامو توی یه دستش به سمت بالا نگه داشت و با غرور شروع کرد عقب و جلو کردن .
عاشق همین حس مردونگی و قدرتش توی سکس بودم . که به من این احساس رو میداد که یه آدم خیلی قوی همیشه کنار من هست که میتونم بهش تکیه کنم .
چشمام رو بسته بودم و صدای نا هماهنگ بین ناله های ریزم و برخورد بدن هامون به هم توی گوشم پیچیده بود . اما یک صدا بود که من رو عاشق خودش کرده بود و لذت سکس رو دوچندان کرده بود ، سیاوش بود که زیر لب میگفت : تو فقط مال منی … مال منی !! من !!
دیگه سرعت تلنبه زدنش به اوج خودش رسیده بود که اون صدای آروم به فریاد های بلند سیاوش تبدیل شد .

_ تو مال منییییییی !! منننننننن… آهههه
ارضا شد و پاهامو ول کرد و اومد کنارم توی تخت به پهلو دراز کشید و با چشم های بسته دستش رو روی بدنم میکشید و همینطوری خوابش برد .


به به ! خانوم خانوما سحر خیز شدن .
_ بله دیگه بنفشه خانوم شما به جز شبا تو تخت ، صبحا هم تو آشپزخونه واسه ی عشقش کم نمیذاره .
ای جان ؛ حالا بیار صبحونه رو ببینم چی درست کردی !!
_ میگم سیاوش …
جانم سیاوش ؟!!
_ ما دو تا الان تو این چند وقتی که با همیم ، همش باید منتظر باشیم تا منصور بره ماموریتی ، جایی تا ما بتونیم حال کنیم .

با یه لحنی که میخواستم خودمو واسش لوس کنم گفتم :
_ آخه من بیشتر میخوام… نمیتونی هر هفته یه مکان جور کنی با همدیگه …
عزیزم مگه من میتونم به تو نه بگم ؟!!
سرشو آورد جلو و یه بوس کوچیک از لب های همدیگه کردیم و گفت :
اون رفیقم ، سیامک . یه باغ داره با صفا اصلا آدم با تو ، تو اون باغ خفن باشه مگه عقل و هوش واسش میمونه ؟ تنها چیزی که کار میکنه کمرشه .

همینطور که داشت میخندید گفت : میخوای آخر هفته جورش کنم ؟؟؟
ولی … خب شوهرتو چجوری میخوای راضی کنی ؟؟
_ کاریت نباشه ؛ اون با من . بهش میگم دارم میرم ماموریت .
اصلا حتی دلم نمیخواد قیافه ای اون ریشوی سرد مزاجو تحمل کنم . هرچی کمتر ببینمش خوشحال ترم .

آخه چجوری یه آدم میتونه با همچین فرشته ای سرد باشه ؟؟
الحق که خیلی بی لیاقته .
خب دیگه من برم زود تر . آخر هفته هر وقت آماده بودی خبر بده بیام دنبالت بریم صفا کنیم .
_ باشه عشقم ، فعلا خدافظ . مراقب خودت باش .
یه لب ازم گرفت و رفت .


الو … بنفشه خانوم کجایی ؟
_ من تو همون کوچه ای که گفتی وایسادم . بیا دیگه زود تر . تحمل ندارم .
ای جانم ، وایسا الان میام عشقم .

جلوی پام ترمز زد و شیشه رو داد پایین و عینک دودیشو از روی چشماش برداشت و با خنده گفت :

حاج خانوم مسجد تشریف میبرند ؟؟!! التماس دعا داریم .
_ عهههههه سیاوش ؛ خودت میدونی که به خاطر جایی که کار میکنم ، مجبورم چادری و مذهبی نشون بدم . نمیتونستم به منصور بگم با مانتو و صورت آرایش شده دارم میرم ماموریت که … شک میکرد خب .
حالا بیا بالا ؛ بریم ببینیم زیر چادر چی داری . اون مهم تره .

لبخندی زدم و سوار شدم و چادرم رو در آوردم و انداختم روی صندلی عقب .
سیاوش صدای موزیکو زیاد تر کرد و راه افتاد سمت باغ .

دستمو روی بازو های بزرگش میکشیدم و تو فکر بودم …
تو فکر بار اولی که همو دیدیم.
بعد از یه بحث و دعوای طولانی با منصور اومدم بیرون تا یکم قدم بزنم .
هوا تاریک شد و یه نمه بارون هم میزد .
تو یک کوچه ی خلوت همینطوری که به اهنگ مورد علاقم گوش میدادم راه میرفتم که یدفعه …
یه دست بزرگ از پشت سرم روی دهنمو گرفت . منو با خودش داشت عقب عقب میبرد تا اینکه وایساد و کمر منو محکم به یه ماشین کوبید و گفت :
تنها این موقع شب داری چیکار میکنی اینجا خانوم خشگله؟؟؟
یه مرد کچل تقریا سی ساله با چشم های سیاه و ریش های بلند و تیره بود که یه دستشو گذاشته بود روی دهنم و با ان یکی دستش هم محکم دستامو نگه داشته بود .
خییلی ترسیده بودم . ولی بیشتر تعجب کرده بودم…
اونی که تو همون ماشینی که منو بهش کوبید نشسته بود چرا حرکتی نمیکنه
مگه نمیبینه یکی داره …
یهو همون مرد کچل در ماشینو باز کرد و میخواست منو به زور بندازه تو ماشین
که تازه فهمیدم اینا با همن …
همینطوری داشتم مقاومت میکردم که یهو …
سیاوش اومد … قهرمان زندگیم ؛ کسی که اون مردو تا میخورد کتک زد و بعدش منو تا خونمون رسوند و …


بنفشه… چرا تو فکری ؟!!
خودت گفتی بریم … اگه ناراحتی میخوای برگردیم ؟!!
_ نه عشقم ناراحت چی ؟ من الان خوشبخت ترین زن روی زمینم .
دستمو دور بازوش حلقه کردم و سرم و تکیه دادم به بازوش . چشمامو بستم و به صدای نفس کشیدن سیاوش گوش میدادم …

رسیدیم ، بیا پایین که قراره امروز رو هیچوقت دیگه نتونی از ذهنت پاک کنی .
سرمو بلند کردم و لبهاشو بوسیدم و رفتم پایین …

ادامه...

نوشته: معلم


👍 15
👎 10
30401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

802460
2021-04-08 00:26:20 +0430 +0430

داستان خیانت و زن شوهردار ارزش وقت گذاشتن نداره عزیز

اگه از شوهرت خوشت نمیاد خیلی راحت درخواست طلاق کن!اگه میبینی کس دیگه ای رو دوس داری راحت مهریه ات رو ببخش و برو سر خونه و زندگیت!خیلیاتون فقط اسم حقوق مساوی زن و مرد رو میارین ولی علی رغم مهریه ی سنگینتون،خیانت کردن و بی آبرو بودنتونم روی دوش شوهر بیچاره میوفته!

ختم کلام،آدم باشین شاید خوشتون اومد

7 ❤️

802464
2021-04-08 00:32:42 +0430 +0430

سه تاشون با هم بودن دو تا مثلا دزدیدن سومی نجات داده!! صد بار این بازی رو با مردم ازاران کردیم یکیوم میرفت مزاحم میشد اونی که میخواست بکنه میرفت جلو میکوبید تخت سینه مزاحم با اردنگ دکش میکرد!! یه دفعه آرش زیادی محکم زد تاجیک تعادلش به هم خورد افتاد زمین! پاشد عوض فرار کردن جوری آرشو زد صدا خر داد!! یادش بخیر!! 😁

4 ❤️

802481
2021-04-08 00:55:34 +0430 +0430

به شدت با خیانت مخالفم،نخونده دیس

2 ❤️

802564
2021-04-08 13:58:00 +0430 +0430

عجب

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها