حدودا ساعت شیش و نیم عصر بود ماشینا یکی یکی با سرعت از خیابون عبور میکردن از اون غروبا بود که آدم بی دلیل دلش میگیره دستم رو تو جیب کاپشنم کردم تا کمی گرم بشه ساکی ک توش جوراب و کمربند داشتم رو، رو شونه دیگم انداختم و منتظر ب کسایی که از کنارم عبور میکردند نگاه میکردم . اون ثروت و خانه انچنانی مثل خوابی بود ک بعد از بیدار شدن از بین میره انگار اصلا وجود نداشته همونطور ب رو ب روم خیره شده بودمو فکر میکردم به زندگیه خراب شدم ی سیگار از جیبم دراورد دنبال فندک میگشتم ک ی جفت کفش قرمز جلو سبز شد سرم رو بالا اوردم خودشدبود چطور جواب این همه خوبیش میدام به صورت معصومش نگاه کردم:
از صبح تا غروب کلا سی تومن کاسب شده بودم
باس بیشتر بفروشم حداقل پول نون یه هفته مون رو در بیارم
+خانومی دستت درد نکنه تو برو من شب میام دیگه
صورتشو ب حالت قهر برگردوند.) سه سال میشد که ازدواج کرده بودیم واقعا عاشق هم بودیم دوری ازش مث شکنجه بود برام از وقتی شریکم توی شرکت سرم کلاه گذاشت و رفت زندگیم خراب شد از دست طلبکارا به یه شهر دیگه اومدیم یجورایی ازعرش به فرش رسیدیم (
+خب باشه پس تو برو خونه غذا رو گرم کن منم تا یک ساعت دیگه میام
دیگه تقریبا هوا تاریک شده بود کمربند و جورابارو از روی جعبه چوبی ای که کنارم بود برداشتم و توی ساک گذاشتمشون از خیابون تا خونه بیست دقیقه راه بود همونطور داشتم اطرافم رو نگاه میکردم بیلبورد تبلیغاتی ک اونطرف خیابون بود نظرمو جلب کرد در کنار متن تبلیغات نوشته شده بود فقط تا 25 بهمن مهلت دارید امروز ,25 بهمن بود یادم اومد امروز یعنی بیستو پنجم،روز تولد پرینازه خوشحالیم چند ثانیه ای دوام نداشت پولم اونقدری نبود ک بتونم براش یه هدیه درستردرمون بگیرم چ برسه ب اینک بخوام واسش تولد بگیرم دوباره همون حس بیچارهگی و بدبختی اومد سراغم …
لعنت ب منی ک زندگیمو ب گه کشیدم
مسیر خونه رو درپیش گرفتم از خدا میخواستم پریناز حداقل یادش نباشه امروز تولدشه تو این مدت خیلی سختی کشیدیم حقش بود حداقل یه امشب رو شاد باشیم تو مسیر ک داشتم میرفتم داخل جوی آب ی کیف پول چرم دیدم اطراف رو نگاه کردم و با استراس رفتم سمتش چون جوی توش آب نبود کیف خیس نشده بود سریع برداشتمش وقتی داخل کیف رو دیدم باورم نمیشد اون همه پول دسته من تعداد تراول ها اونقدر زیاد بود ک بیخیال شمردنش شدم به غیر از پول داخلش دو عدد کارت بانکی و یه تکه کاغذ در کیف بود ، روی اون تکه کاغذ هم شماره تلفن همراه ای نوشته شده بود فکری به ذهنم رسید با خودم گفتم مقداری از اون پول رو برای تولد پریناز بردارم و وقتی ک کیف رو به صاحبش پس دادم میگیم مقداری از اون رو ب عنوان شیرینی برداشتم بسرعت به سمت بوتیک زنانه قدم برداشتم لباس های زیبای زیادی اونجا بود که بافت قرمزی که ساده بود بنظرم عالی بود اون رو انتخاب کردمو هزینه اش رو پرداخت کردم در راه یه کیک و یک پیتزا خریدم احساس میکردم خوشحال ترین فرد روی زمینم در خونه رو با کلید باز کردمو رفتم تو خونه نقلی ای ک اجاره اش دوماه عقب افتاده بود پریناز رو صدا زدم حموم بود وسائل تولد رو تو حیات پنهان کردم و وارد خونه شدم لباس هام رو عوض کردم و رو به روی تلوزیون دراز کشیدم
داشتم تلوزیون تماشا میکردم که پریناز از حموم در اومد
محکم تو بغلم فشردمش
کیک و پیتزا رو خوردیم با کلی شوخی خنده
سریال مورد علاقش شروع شد نشستیم ب تماشا کردن یه لحظه هردو چش از صفحه تلوزیون برداشتیمو چشامون تو هم قفل شد انگار زمان ایستاده بود لبم رو گذاشتم لباش تو چشاش یه حس شرم و خجالت بود دستم رو انداختم دور کمرش تا بیشترروش تسلط داشته باشم رفتم سمت گردنش شروع کردم بخوردنش
پنج دقیقه ای گذشت بغلش کردمو رفتم سمت تخت خواب گذاشتمش رو تخت و دوباره شروع کردیم به بوسیدن لب هم همزمان رسینه های کوچیکی که داشت رو میمالوندم بعدش تیشرت رو دادم بالا و سوتینشو در اوردم اون هم با کمک خودم تیشرتم رو در اورد هردمون داغ داغ بودیم شروع کردم به میک زدن, سر سینه هاشو کمی که خوردم رفتم پایین تر و شروع کردم به بوسیدن شکمش و همنطور پایین میرفتم ,همیشه خوش بو بود همیش تمیز واسه منی که ادم وسواسی ای بودم عالی بود شرت سفید رنگش رو در اوردم سرم رو بردم نزدیک و شروع به خوردن بین پاهاش کردم کم کم خجالت رو گذاشت کنار و شروع ب ناله کرد خیس خیس بود. بعدش بلند شدمو شلوارو شرتم رو باهم در اوردم با اون دهن کوچولوش واسم ساک میزد داشت آبم میمومد کیرم رو دراوردم از دهنش برش گردوندم سوراخ پشتش خیلی تنگ بود بیشتراز سه یا چهاربار رابطه مقعدی نداشت اول یک انگشت داخلش کردم زیاد درد نداشت براش دو انگشت کردم توش گفت درد میکنه تا ستا انگشت جا باز کردم براش کیرمو گذاشتم رو سوراخش کم کم داخلش کردم و بدون اینکه کمی صبر کنم تا جا باز کنه شرو کردم به تلمبه زدن اول میگفت درد داره تمومش کنم ولی بعد پنج دقیقه صدای ناله اش بلند شد کیرمو در اوردم رفتم حموم زیر آب گرفتمش و شستمش رفتم تو اتاق دوباره ساک زده منم انگشتش میکردم کیرمو در اوردم وارد کسش کردم پوزیشنو تغییر دادیم من دراز کشیدم اون خودشو بالا پایین میکرد چند دقیقه ای گذشتو آبمو خالی کردم توش بعدش رفتیم حموم وقتی بعد از من از حموم خارج شد اون بافت قرمز رنگ که هدیه تولدش بود رو بهش دادم باز کلی قربون صدقم رفت فرداش ب اون شماره توی کیف پول زنگ زدمو کیف رو بهش دادم وقتی درباره شغل ثابقم صحبت میکردم گفت برای قدردانی از اینکه پولش رو براش پیداکردم ازم خواست برم و توی شرکتش در زمینه تخصصم کارکنم
با تشکر از دوستان میدونم خیلی طولانی بود متشکرم
نوشته: SHAZDE.OFFICIAL
خوب بود
همیشه همدیگه رو دوست داشته باشین
ما که سرد شدیم دیگه هیچی بهمون حال نمیده
همه چی تکراری شده
کیرم خوابید کیرمو بغل کردم آهنگ برادر جان داریوشو پلی کردم با همدیگه اشک ریختیم لایک اول
ولی ناموسن داستان سکسی بود یا چصناله هندی:/
این قسمت کلید اسرار در مورد پاداش برگرداندن کیف و مدیر عامل شرکت شدن و تغییر همه زندگی
اگه واقعی بود خیلی قشنگ و با احساس بود.عشقتون پایدار.اما واقعا امیدوارم هیچ کس از عرش به فرش نرسه.
مردم کیف پیدا میکنند با اون شب تولد زنشون رو میگذرانند بعد صاحب کیف هم میبرش سر کار،
اونوقت من کیف پیدا کردم توش همش قرص و دوا بود بعد توی یک فورم درخواست کلیه بود!
کم مونده بود یک کلیه ام رو هم از دست بدم،
شانس اینا رو ببین بعد شانس من رو!!!