بالباستینگ - روزی که فیروزه اخته ام کرد (۱)

1394/10/22

داستانم بر میگرده به هفت سال قبل وقتیکه 22 سال داشتم و تمام فکر و ذکرم داشتن سکس بود.
چند ماهی میشد که از ورامین به تهران اومده بودم و یه خونه خیلی خیلی کوچیک در فلکه دوم تهران پارس اجاره کرده بودم. اونموقع به عنوان فروشنده توی یه کمپانی واردکننده لوازم ساختمانی کار میکردم. شرکتی بزرگی بود و کلی کارمند داشت. حقوق نچندان بالایی میگرفتم ولی از شغلم راضی بودم و میتونستم خرجم رو به راحتی در بیارم.
از 6 صبح تا 6 شب بیرون از خونه بودم و تنها سرگرمیم اینترنت گردی در سایت های پورن بود. با اون سرعت های هندلی کلی باید جون می کندم تا یه فیلم کوتاه دانلود بشه و بتونم باهاش یه حال شخصی راه بندازم. بیشتر فیلم ها رو هم میریختم رو گوشی که بعدا دوباره تماشا کنم. گوشیم کم کم شده بود یه بانک کامل فیلم سوپر. از هر رقم که میخواستی توش بود.
و اما …
یه روز یه بار از چین برامون رسید و قرار شد هرجوری که شده تا شب همه اشون رو رسید بزنیم و بفرستیم انبار. کلی سرم شلوغ بود و از دنیا غافل. فکر کنم تا حدود 10 شب تو شرکت مونده بودیم و داشتیم کارمیکردیم. تقریبا همه کارمندای بخش ما مونده بودند و داشتند کار میکردند.
وقتی که کار تموم شد، خسته و کوفته رفتم سمت اتاقم که وسایلم رو جمع کنم برم خونه. یهو دیدم یکی تو اتاقم داره با یه گوشی بازی می کنه و هی میخنده. رفتم جلوتر دیدم یکی از خانومای شرکته. اسمش فیروزه است و اونموقع حدود 40 سال سن داشت. زنی با قد متوسط و هیکلی که خیلی توپر بود و شون هاش قطور. صورت تقریبا خشنی داشت و فک پهن.
بود فیروزه توی اتاق من خیلی برام شوکه کننده نبود چون خیلی از اوقات میومد توی اتاقم و با هم حرف میزدم. در مورد هر چیزی تقریبا ممکن بود حرف بزنیم. از قیمت وسایل گرفته تا اینکه مثلا خورشت قیمه چجوری پخته میشه. اما چیزی که اون شب منو خیلی شوکه کرد این بود که دیدم گوشی یی که دست فیروزه است، گوشی منه!!! سریع تمام حالات ممکن و غیر ممکن که میتونست برای گوشیم پیش اومده باشه رو در عرض چند صدم ثانیه توی مخم مرور کردم. اون همه فیلمو بگو، اونا رو اگه دیده باشه که دیگه آبرویی واسم نموده!!!
به سرعت رفتم توی اتاق. فیروزه بدون اینکه هل بشه یا بخواد گوشیم رو بزاره یه گوشه، همچنان خنده کنان به هم نگاه کرد و گفت: بابا ایول. این همه رو میخوای چیکار؟ هاهاهاهاها. من کمی از خجالت سرخ شدم ولی انگار فیروزه اصلا براش مهم نبود و با یه نگاه خیلی معنی دار سر تا پام رو برانداز میکرد. گفت: می شینی هر شب همینا رو می بینی که هر روز دیر میرسی شرکت. هاهاهاها. سرم رو پایین انداختم و خیلی یواش گوشیم رو ازش گرفتم. تمام هیکلم خیس از عرق بود. خیلی خجالت کشیدم.
فیروزه در حالیکه داشت از جاش بلند میشد زد به شونه ام و گفت: اقتضای سن اته، خجالت نکش. منم وقتی هم سن تو بودم کلی از این کارا کردم. هاهاهاهاهاها.
اون شب تا صبح نتونستم بخواب و کلی از ماجرایی که برام پیش اومده بود، احساس خوبی نداشتم. هی پیش خودم میگفتم آبروم پیش همکارم رفت ولی از طرفی دیگه میگفتم، خب چرا زن به این بزرگی رفته سراغ گوشی من؟ وسیله خصوصی منه و نباید کسی بی اجازه بهش دست بزنه. و علاوه براین، چرا اینقد با دیدن اون کلیپ ها ذوق زده شده بود؟ با خودم کنار اومدم که باید فردا صبح در اولین فرصت برم سراغش و باهاش حرف بزنم و بهش بگم کار درستی نکرده.
فرداش، به محض اینکه رسیدم، رفت توی اتاقش با یه حالت بسیار تند بلند بهش گفتم: کار دیروزت خیلی بد بود. اصلا خوشم نیومد. اون هم سرش رو آورد بالا و درحالیکه داشت میخدید گفت: جدی؟!!! واااای ترسیدم. هاهاهاهاها. این جور جواب دادنش کلی عصبانیم کرد و داشتم از کوره در میرفتم. گفتم: چیه؟؟؟ دنبال فیلم خودت می گشتی؟؟؟
جمله ام خیلی سنگین بود ولی اون همچنان خیلی مرموزانه می خندید. آروم از جاش بلند شد، اومد از کنارم رد شد و در اتاق رو بست. بعد اومد جلوم وایساد. به محض اینکه صورتش اومد جلو صورتم، یهو خنده اش تموم شد و تبدیل به یه اخم بسیار وحشتناک شد. صدای نفس هاش رو می تونستم بشنوم. من هم مثه چوب خشکم زده بود و فقط بهش نگاه میکردم.
خودش رو آورد جلوتر و آروم دم گوشم گفت: نشنیدم چی گفتی. یه بار دیگه می گی؟
دهنم بسته شده بود و اصلا نمی تونستم حرف بزنم. مثل سگ ترسیده بودم. نمیدونم چطور شد که یهو دیدم دستش رو برده بین پاهام و بیضه هام رو گرفته توی دستش. ساعد دست چپش رو هم گذاشت رو گلوم. حس میکردم کاملا فلج شدم. جرات کوچیکترین تکون خردنی رو نداشتم.
دوباره دهنش رو آورد جلوی گوشم و خیلی آروم گفت: نشنیدم. چیزی گفتی؟؟؟
لال شده بودم. بدنم یخ زده بوده. نمیتونستم تکون بخورم. یهو با دست راستش خایه هامو محکم فشار داد. زانوهام شل شدند. حس میکردم دارم از مردی میوفتم. دستاش چنان قدرتی داشت که خایه هام داشتند منفجر میشدند.
با صدای یه خورده بلند تر توی گوشم گفت: میخوای همینجا خایه هاتو له کنم که دیگه دلت فیلم سوپر نخواهد؟؟ ها؟؟؟ می خوای این دو تا هسته خرما رو از ته ببرم بندازم تو چاه مستراح بچه جون؟؟!!!
بعدش با دست چپش هلم داد عقب و رفت به سمت میزش. منم که فشار خونم افتاده بود تکیه دادم به دیوار و آروم آروم سر میخوردم به سمت زمین. نای بلند شدن نداشتم.
رفت و نشست پشت میزش. یه نگاه به حال زار من انداخت و گفت: تو که کل هیکلت به اون بدبختا بنده، با من کل کل نکن بچه. کاری نکن بلایی سرت بیارم که تا آخر عمر حسرت بکشی. ایش…
با هزار بدبختی از جام پاشدم و نفس نفس زنان در رو باز کردم و رفتم به سمت دستشویی. تو دستشویی کلی آب سرد ریختم رو بیضه هام که دردشون کم شه. بعد از دو سه دقیقه درد بیضه هام کم شد و تونستم داستان رو یه خورده هضم کنم. خیلی برام افت داشت که جلوی یه زن اینجوری تحقیر بشم. اون هم از ناحیه ای که همیشه واسه ما مردها نشونه قدرته.
نمیدونستم چیکار باید بکنم. گیجه گیج بودم. رفتم تو اتاقم و خودم رو با کار مشغول کردم ولی اصلا تمرکز نداشتم. حس میکردم خیلی بهم توهین شده. به فکر انتقام بودم. اما چجوری؟ چه راهی وجود داره؟ باید یه کاری بکنم.
بالاخره به این نتیجه رسیدم که مثل فیلم ترسناک ها ببرمش یه جای تنها و اونجا دخلش رو بیارم. تنها جایی که به ذهنم میرسید باغ داداشم تو جاده جاجرود بود. اما باید براش یه دلیل خوب پیدا میکرد و حتما باید قبلش نظر رو جلب میکردم و خیالش رو راحت میکردم که بین ما دیگه مساله ای نیست و اینجور چیزا.
دو سه روز صبر کردم که اوضاع یهخورده بهتر شه. بعدش دو تا لیوان چایی ریختم و بردم توی اتاق فیروزه. با لبخندی به لب سلام کردم. اون هم با سردی جواب سلامم رو داد. نشستم جلوی میزش و شروع کردم به حرف زدن. گفتم: من چند روز راجع به کار خودم فکر کردم و حس میکنم نباید اون روز اون حرفو بهت میزدم و تو حق داشتی از دستم عصبانی بشی. اون هم سرش رو به علامت تایید تکون میداد. بعدش گفتم: فیروزه خانوم من حسابی ازت معذرت میخوام و میخوام از دلت در بیارم. امشب تولدمه و بچه ها برام یه مهمونی کوچولو گرفتند، اگه دوست داری تو هم بیا.
فیروزه یه نگاهی بهم انداخت و گفت: اگه قول بدی دیگه حرف مزخرفی بهم نزنی، من هم می بخشمت.
گفتم: حتما. از این به بعد حتما مراقب حرف زدنم هستم. حالا میای تولد؟
گفت: سعی میکنم بیام.
گفتم: خیلی هم خوب. من آدرس رو برات نوشتم روی این کاغذ. خیلی دور نیست ولی جای قشنگیه.
بعدش برگشتم به سمت اتاقم و توی دلم قند آب میشد که تونسته بودم بکشونمش به جای خلوت تا حسابی انتقامم رو ازش بگیرم.
بعد از ساعت کاری، سریع خودم رو رسوندم خونه و چند تا وسیله برای تنبیه فیروزه جمع و جور کردم. هیچ نظر خاصی واسه شکل تنبیه نداشتم، فقط داشتم یه سری خنزل پنزل مثه طناب و چسب و… جمع میکردم تا به موقعش ازشون استفاده کنم.
خودم رو به باغ رسوندم و منتظر فیروزه نشستم تا بیاد. حدود ساعت نه و نیم بود که دیدم زنگ در صدا داد. انگار قند تو دلم آب شده بود. جنگی خودم رو به در رسوندم و در رو براش باز کردم. فیروزه یه لباس سفید و سورمه ای پوشیده بود و رژ قرمز خیلی براقی زده بود. سلام کردم و فیروزه رو به سمت خونه باغ هدایت کردم.
داشتم با خودم مرور میکردم که چجوری دخلش رو بیارم. اولش حتما باید به یه جا ببندمش تا نتونه فرار کنه. گفتم شاید بهتره اول از پشت بگیرمش و بعد ببندمش ولی با توجه به زوری که ازش دیده بودم جرات نکردم. دیدم بهترین راه اینه که ببرمش توی یه اتاق و یه گوشه تنگ گیرش بندازم. ولی باز هم نمیشد چون نمیدونستم باید چجوری ببندمش.
یهویی یه فکری به سرم زد. گفتم بهتره از پشت بزنم تو سرش و بعد که بیهوش شد دست و پاش رو ببندم. به نظرم فکر خوبی بود و میشد انجامش داد.
به فیروزه گفتم بچه ها هنوز نرسیدند، تا اونموقع بیا بریم باغ رو بهت نشون بدم. فیروزه هم قبول کرد و رفتیم به سمت یه گوشه باغ که خیلی تاریکه. من هم وسط راه یه تیکه چوب از زمین برداشتم و چون هوا تاریک بود فیروزه متوجه چوب توی دست من نشد.
فیروزه جلو راه میرفت و من پشتش. که یه جا حس کردم بهترین زمان برای اینه که با چوب بزنم توی سرش. چوب رو بالا بردم و وقتی میخواستم بزنم توی سرش، نمیدونم چطور شد فیروزه فهمید و جا خالی داد!!! انگار تمام دنیا روی سرم خراب شده بود. نمیخواستم تمام نقشه هام بر آب بشه. همین یه فرصت رو برای انتقام داشتم. چوب رو دوباره بالا بردم که با تمام زورم بزنم بهش. که یهویی فیروزه نشست روی زمین و با تمام قدرتش یه مشکت محکم زد وسط خایه های من!!! مشتش چنان قوی بود که ناخودآگاه افتادم زمین. فیروزه پرید روی سینه ام و دستش رو گذاشت روی دهنم. بعدش یه کشیده خیلی محکم زد توی گوشم و گفت: ه
ا؟؟؟؟؟ چته؟؟؟؟ یادت رفته کونی؟؟؟ میخوای منو بزنی؟؟؟؟ دهنتو سرویس می کنم. بلایی بر سرت بیارم که روزی صد مرتبه آرزوی مرگ بکنی. خایه هاتو میدم سگ بخوره.
بعدش دست انداخت خایه هامو گرفت و فشار داد. درد تمام وجودم رو گرفته بود و طرفی از شدت ترس کم بود که بمیرم. منو کشون کشون برد به سمت خونه و من تمام راه داد میزدم که گه خوردم، غلط کردم. اما اون گوشش بدهکار نبود.
وقتی رسیدم به خونه منو برد به سمت پنجره و پرده رو با یه حرکت از جا کند. بعدش با نخ های پرده دستهای منو از پشت بهم بست و منو کشوند به سمت آشپزخونه.
وقتی رسیدیم آشپزخونه، اون سمت نخی که دستام رو باهاش بسته بود، گره زد به لوله گازی که توی ارتفاع حدودا 2 متری قرار داشت. بعد جورابم رو از پاشم در آورد و کرد توی دهنم که نتونم داد بزنم. بعدش خیلی خونسرد رفت و در یخچال رو باز کرد و با پارچ آب خورد. وقتی آب خوردنش تموم شد، سرش برگردوند سمت من و گفت: گور خودت رو کندی. با دم شیر بازی کردی. ولی اشکال نداره، درسی بهت میدم که دیگه از این گه ها نخوری.
بعدش، دکمه های مانتوش رو باز کرد. چشمتون روز بد نبیه. دیدم یه هیکل ورزشکاری و پر از عضل اون زیره. تمام عضلاتش رو میشد دید. یکی از بهترین هیکل هایی که یه ورزشکار میتونه داشته باشه. بازوهای درشت و شکم عضله ای. یه خالکوبی هم روی بازوش داد. فیروزه کم کم تمام لباس هاش بجز شورتش رو درآورد و ترس من لحظه به لحظه با دیدن اون همه عضله بیشتر میشد.
اومد جلوم و شلوارم رو از پام درآورد و بعد از او شورتم. با پشت دستش زد به کیرم و گفت: بیچاره ها کس نکرده باید بریده بشدند هاهاهاهاهاهاهاها

ادامه دارد
نوشته: اخته


👍 2
👎 6
32726 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

528269
2016-01-12 22:36:42 +0330 +0330

نخ های پرده؟شما جای نخ رو پرده ها تون سیم بوکسل میبندیم؟
هر روز شروور تر از دیروز…

0 ❤️

528271
2016-01-12 23:10:42 +0330 +0330

منم همچین موردی داشتم،البته بجز فیلم و این داستانا،و خب البته طرف غیر از پررویی ادعای مردونگیم داشت!تازه فکرم میکرد خیلی قلدره و زورش زیاده :) که خوب معلوم شد کلا در اشتباهه ;) و خلاصه خوش گذشت … از داستان! چیزی نگم بهتره

0 ❤️

528283
2016-01-13 02:16:15 +0330 +0330

کسخل اینچه داستانیه ریدم توش

1 ❤️

528287
2016-01-13 04:39:57 +0330 +0330

اوه اوه…

0 ❤️

528296
2016-01-13 06:17:18 +0330 +0330

تخیلی حداقل میگفتی بیهوشت کرده کشون کشون بردتت . یه چیزی بگو باور پذیر باشه

0 ❤️

528302
2016-01-13 08:17:51 +0330 +0330

عاشق همچین بانوهایه قوی و نیرومندم واقعا بهشت زیر پایه خانم ها هستش

0 ❤️

528317
2016-01-13 11:15:08 +0330 +0330

عالیه خیلی خوبه منتظر ادامه داستانتم

0 ❤️

528378
2016-01-13 23:25:59 +0330 +0330
NA

دفعه بعد کس بگی بوست میکنم حامله شی
گورومساخ

0 ❤️

528403
2016-01-14 11:46:14 +0330 +0330

طرف ابجی کوچیکه بروسلی یا جکی جان نبود تو حرکتی متوجه شد و جا خالی داد هاهاهاهاها
اخه جقی طرف کوه عظله بود هاهاهاهاها

0 ❤️

528706
2016-01-17 13:54:43 +0330 +0330

سلام
چی شد من منتظر بقیه داستانک
چرا نميفرستي پس
چند روز الاف ادامه داستانتم

0 ❤️

591390
2017-04-23 12:40:35 +0430 +0430
NA

آخه کوسخول!!! از پس یک زن بر نمیای اسمتو گذاشتی مرد.!!!

0 ❤️

591391
2017-04-23 12:44:36 +0430 +0430
NA

لگد می زدی روی جوجولش؛ چنان دادی میزد که دیگه تخم زدن از یادش بره.!!!

0 ❤️

591392
2017-04-23 12:47:15 +0430 +0430
NA

زنها روی این قسمت بدنشون (جوجولشون) کمتر از مردها حساس نیستند. بعدم پستوناشو که بگیری دیگه یاد میگیره که کی رئیسه.

0 ❤️

591393
2017-04-23 12:55:50 +0430 +0430
NA

در نهایت موهاشو می گرفتی و روی زمین می کشیدی و پرتش میکردی بیرون .دفعه بعد با زنی که خواست باهات چنین کاری کنه؛ اینطوری جواب بده.

0 ❤️