باکره

1391/04/24

همه توی ماشین ها منتظر ناصر بودیم . طبق روال همیشه ناصر دیر کرده بود .
محمد همینطور که پشت فرمون نشسته بود و با پاهای نازنیم ور میرفت : ای بابا اینم که همیشه ما رو میکاره !
نازنین : محمد! باز تو پشت سر ناصر حرف زدی ؟ بازم حرف همیشگی ؟ اگه ناصر نبود …
محمد حرفش رو قطع کرد : خیلی خوب . بسه دیگه بابا. غلط کردم ،… حالا بده یه دو تا لیس به این ممه های نازت بزنم…
نازنین با دست زد پشت دست محمد: جیزه …تو ماشین از این خبرا نیست!
من : بس کنین بابا بذارین ببینیم ناصر میاد یا نه .
محبوبه خطاب به من : من جیگر اون بی بخاریت برم امیر…هیچوقت “هات” نیستی ،نگاه کن محمد چیکار میکنه یه کم مثل اون باش …
من: بس کن حالا ، تو هم وقت گیر آوردی …من نمیدونم تو ماشینهای دیگه هم اینجوری جرو بحثه؟
محمد: مثل اینکه بلاخره ناصر اومد.
ناصر با یه پونتیاک سیاه پیداش شد .از ماشین پیاده شد و اول رفت سراغ ماشین ایرج ،یه کمی صحبت کرد و بعد رفت سراغ ماشین امید .
ناصر خودش اینطوری خواسته بود که وقتی میاد هیچکس از ماشین پیاده نشه تا خودش اگه مطلبی هست بیاد بگه.
بلاخره اومد سراغ ما . تو اون هوای گرگ و میش دم غروب میشد از راه رفتنش فهمید که خیلی خوشحاله .وقتی رسید به ماشین ما، با اون هیکل بزرگش تمام پنجره ماشین رو پوشوند .
ناصر : سلام بچه ها ،میبینم که همه وا رفتین .اشکال نداره همتون رو حال میارم ،فقط زود راه بیفتید که اینجا خطریه. میریم ویلای ما محمود آباد .
محمد : ناصر تو رو خدا نه…من خسته ام چطور دو سه ساعت رانندگی کنم ؟ بریم خونتون .نزدیکتره که !
ناصر: بچه کونی اگه کسی نبود که میرفتیم اونجا .فکر میکنی من خرم ؟ بابام اینا خونه هستن مهمون هم دارن .فعلا جای دیگه نیست باید بریم اونجا.اگه نمیتونی بده امیر برونه…
محمد ساکت شد ویه آه خفیفی کشید .میدونستم خوشش نمیاد ماشین رو دست من بده.
من: راه بیفتید دیگه ،چقدر چونه میزنید؟
محبوبه : بجنبید که من هلاک کیر این بی بخارم …" خاک تو سر"
ناصر :چیزی که باهاتون ندارین ؟ جاده خطریه ها…
محمد: نه بابا چیزی باهامون نیست .
دوباره محبوبه خودش رو به من چسبوند .ناصر هم رفت و ما حرکت کردیم. در راه محبوبه فقط مونده بود دیگه کونم بذاره .هرچی هم سرش داد میکشیدم دست بردار نبود .
محمد:خدا شانس بده ،کاش نازنین هم یه کم مثل محبوبه بود .من شمال که رسیدم عوض میکنم نازنین مال امیر محبوبه مال من.
محبوبه : هووووووووووش. جفتک ننداز .حالا ما یه چیزی گفتیم تو هم دو دستی گرفتی…
بعد از دو سه ساعت رسیدیم و رفتیم ویلای ناصر که خیلی شیک بود همه از ماشینها پیاده شدیم .ناصر زود تر از ما رسیده بود و منتظر ما بود .
محمد: با این خستگی دیگه کیرمون بلند نمیشه .
نازنین : خاک تو سرت . حالش میارم برات .
همه پیاده شدیم .من نگاه کردم دیدم یه نفر جلوی ماشین ناصر نشسته .به محمد اشاره کردم اون کیه ؟
محمد شانه هاشو به علامت بی اطلاعی بالا انداخت .ناصر به همه گفت برید داخل .به غیر از ناصر و مهمون جدیدش ما شش پسر ( بین بیست و هفت تا سی و پنج سال سن) وشش دختر( بین بیست تا سی سال) بودیم .ناصر هم سی ساله بود .وقتی همه تو سالن نشستیم من میتونستم رو صورت تک تک بچه ها یه علامت سوال ببینم.
ویلای ناصر خیلی شیک و بزرگ بود . یه نگهبان هم داشت به اسم " یاور". ناصر همیشه دم یاور رو میدید و پول خوبی بهش میداد.اونم قبل از اینکه ما یا مهمون های ناصر بریم ویلا تمام سور و سات رو آماده میکرد.دهنش هم قرص قرص بود و ناصر خیلی بهش اعتماد داشت .
بلاخره ناصر هم وارد شد و دست یه دختر تو دستش بود.یه دختر حدود نوزده ،بیست ساله .قد تقریبا متوسط .اندامش خیلی قشنگ بود .سینه های برجسته و باسن خوش فرم .
بهروز :ناصر این لعبتو از کجا پیداش کردی ؟ به به به ببین چیه … کس کش . ناصرمیدی یه دوری باهاش بزنیم؟
ناصر : صبر کنین صبر کنین.امشب براتون برنامه دارم .میخوام حالشو ببرین.این دختر اسمش پریا است امشب هم مهمون اختصاصی ماست .
پریا سرش رو انداخته بود پایین و صورتش هم سرخ شده بود .صدای دخترای دیگه در اومد: پس ماچی؟
حمیرا:ما دیگه تخو شدیم .
ناصر: برا شما هم دارم …یه جنس عالی که حال کنید .
بچه ها از ناصر خیلی حساب میبردن .رو حرف اون حرف نمیزدن .
ناصر: خوب هرکسی مثل سابق اتاق خودش، غذا و مشروب و میوه هم که مثل همیشه رومیزه .نگران چیزی نباشید.(خطاب به درویش):اوهوی کون گشاد تو هم اگه خواستی نشه خوری کنی خوراکی تو یخچال هم هست .
ناصر: امشب یه فرقی با بقیه شبها داره.این پریا خانم خوشگل ما که خودم کسشو درسته میخورم (خطاب به پریا : سرتو بیار بالا خوشگلم) باید بگم که باکره س ،یعنی آفتاب و مهتاب کسشو ندیده. امشب حراجیه هرکی میخواد باید پول بذاره وسط …
با پونصد هزار تومن شروع میکنم . یک …پانصد تومن .
دو… پونصد تومن …
درویش:ششصد.
ایرج : هفتصد.
محمد:هشتصد بده خیرش رو ببینی .
نازنین: خاک تو سرت ،… تو که داشتی خودتو میکشتی .چشت به یه کس تپل مپل افتاد …کونی .
محمد: تو رو هم میکنم.
بهروز :هشتصدو پنجاه …تمومه
امید: نهصد…
من تو یه حالت عجیبی قرار گرفته بودم …گوشهام سنگین شده بود .
بی اختیار گفتم : یک میلیون .
ناصر : کس کش بچه کونی ،تو یک میلیونت کجا بود که فیس میای .
من: خوب تو بهم قرض میدی!
ناصر : حیف کیر من .باید چوب بکنم تو کونت .آخه کونی من اگه میخواستم این جوری به امثال تو قرض بدم که تا حالا نصف کونمم فروخته بودم…
صدام در نیومد .همیشه از ادبیات ناصر بدم میومد .حرف زدن عادیش چهارتا کس کش و کونی چاشنیش بود ولی وقتی هم که مواد میزد اخلاقش خوب میشد وبهتر صحبت میکرد. خوب هم دست و دلبازمیشد . امید : من حراجو بردم …یو هو هو …بده من دستتو دختر خوشگل .
ناصر: مادر جنده صبر کن …ننتو گاییدم هنوز تموم نشده …من همین الان دو میلیون میدارم وسط .هرکی تونست بیشتر بده .
هیچکی صداش در نیومد.امید یه چند لحظه ای مردد موند. امید: خوب کونی (همیشه با ناصر همینطوری حرف میزد چون هم سن و رفیق قدیمی بودن) بگو سر کار گذاشتمتون …تو که خودت میخواستی پس چرا گفتی حراج…
درنا با خنده: دلم خنک شد. از اول هم میدونستم سرکاریه .
فرانک: وای حال میکنم وقتی میبینم ناصر میکشه در کون همتون …
ناصر همینجوری که قدم میزد فرانک رو گرفت تو بغلش دستش رو برد در کون فرانک ویه نیشگون گرفت و گفت: برو تو بغل عشقت درویش . یه کم کیر درویش رو بمال ، نمی خواد خایه مالی منو بکنی ،جنده…
همه زدن زیر خنده …
سحر محکم ایرج رو گرفت تو بغل وگفت : من که سفت اینو چسبیدم کاری هم به کسی ندارم .
ناصر : طاقچه بالا نذار ، تو رو هم نمیکنم .کست خیلی گشاده…
باز هم همه خندیدن . تو این مدت من همش نگام به پریا بود که هیچی نمیگفت و مثل برده ها یی که برا فروش گذاشتن ساکت وایساده بود .سرش رو هم پایین انداخته بود .
ناصر: راستش این که گفتم سر کاری نبود . بعد از من اگه خوب پول بدین میتونین با این خوشگله حال کنین . یه درصدی هم به ما میرسه دیگه… ناسلامتی یه کمی از این پوله باید برگرده دیگه .
ایرج به ناصر : اگه وضعت روشن نبود چیکار میکردی ؟ از اینم در صد میخوای؟!!!
امید : دست دوم با این مبلغ …هه هه هه …من این همه با حمیرا حال میکنم شاید سی چل تومن بیشتر بهش نمیدم .تازه کلی هم بهم حال میده.(با صدای آروم) تازه وقتی که نعشه اس مث مرده میافته و من همه کاری میکنم .
حمیرا که با دخترای دیگه مثلا خودش رو سرگرم کرده بود و همگی سعی میکردن خودشون رو بی تفاوت نشون بدن ولی حواسشون به ما بود با لحنی شکایت آمیز گفت:چیزی که شما قرمساقها به ما نمیدین .فقط از ما کس میخواین .فکر میکنین که ما همه برده شما هستیم .
امید :غلط کردم بابا(رو به بچه ها )به خدا این امشب منو کیر پیچ میکنه.
ناصر: بس کنین دیگه .هرکی خواست ،خواست …
بهروز : ما میخوایم ولی نمیشه، آقا برو حالشو ببر .اگه چیزی هم به ما ماسید ماسیده دیگه.
درنا به بهروز : بیا عزیزم برات یه پیک بریزم گرم شی بعد بیا تو بغل خودم تا آتیشت بزنم.
ناصر :از خودتون پذیرایی کنین…دخترا بیان امانتیاشون رو بگیرن .ضمنا خیراتی نیست .اول پول بعد امانتی .
مدتی بود که مصرف شیشه و قرص بین بچه ها بخصوص دخترا زیاد شده بود .

توی این شلوغی من رفتم دست پریا رو گرفتم و نشوندمش روی مبل ،خودم هم کنارش نشستم . یه گیلاس برا خودم و او ن ریختم .
من : ببخش که اینجا هرکی هرکیه…
پریا: مهم نیست ،دنیا هرکی هرکیه …
از این متلکش خوشم اومد .
ناصر : هوی بچه کونی نخوریش.
من : نکنه حرف زدن هم پولیه؟
ناصر : نه بابا راحت باش ،البته فقط حرف بزن!
بچه ها مشغول اعمالشون شدن و من همینطور که مشروبم رو میخوردم با پریا گرم گرفته بودم .وقتی میخندید دوتا چال رو گونه هاش میافتاد ولی خنده هاش تلخ بود .توی صحبتهامون فهمیدم که خیلی از زندگی بیذاره واز بچگی روز خوش نداشته وزیر دست زن بابا بزرگ شده . یواش یواش هم پریا و هم من مست شدیم وبه بچه ها که مشغول رقصیدن بودن پیوستیم .ناصر هم رفته بود تو اتاقش وداشت خودش رو میساخت .همینطور که مشغول رقص بودیم من پریا رو به سمت خودم کشیدم و گرفتمش تو بغل .تو همین حین سعی کردم ببوسمش که یهو یه پس گردنی خوردم ،دیدم محبوبه اس .
محبوبه: خاک تو سرت کنن ایهمه من دارم باهات راه میام ولی تو تا چشمت به یه نفر جدید افتاد حرص ورت داشت …
من: بابا بیخیال الان میام سراغت .اینقدر سخت نگیر…
همینطور با محبوبه مشغول بگو مگو بودم و بچه ها هم ما رو مسخره میکردن .یهو دیدم ایرج پریا رو قاپید …
ایرج : بیا خوشگله…بیا ببینم چند مرده حلاجی …
درویش اونو از بغل ایرج در آورد ،امید از درویش گرفتش ،بهروز از اون محمد هم اومده بو وسط وخودش رو میکشید به پریا .همه پسرا دورش کرده بودن .بلبشویی شده بود .پریا هم مثل عروسک خیمه شب بازی وسط دست اینو اون میچرخید.
ناصر: بچه ها بسه دیگه …مال بد بیخ ریشه صاحبشه ،بدینش به من …
امید: اگه این مال بده ،پس مال خوب چیه…وای کیر من عاشق مال بده…

ساعت حدود یک نیمه شب بود .همه مست و خسته بیحال افتاده بودیم رو مبل .ناصر اومد وسط سالن و پریا رو هم کشید وسط .
ناصر: بچه ها میخوام امشب یه حال قشنگ بهتون بدم …
بهروز(با بیحالی و چشم نیمه باز): چی؟!!!
ناصر(صورتش از اثر تریاک وا رفته بود): میخوام اینجا جلوی همه این خوشگل خانم رو" اپن" کنم …
بچه ها با هیجان چشماشون باز شد.پریا با تندی نگاهی به ناصر انداخت .منهم دهنم باز موند و یه آه بی اختیار کشیدم. ناصر به پریا گفت: مگه پول نمیخوای… چیه نیگاه میکنی پتیاره.
من: ناصر بابا بیخیال .
ناصر: حرف نباشه
پریا سرش رو انداخت پایین .دخترا یکی دوتا شون با حالت بیخیالی و بقیشون با هیجان نگاه میکردن.
پسرا نشئگی از سرشون پرید .
ناصر: امید یه رختخواب بنداز وسط سالن …همین جا.
امید تو یه چشم بهم زدن رختخواب رو پهن کرد .همه با چشمهای باز داشتند صحنه رو نگاه میکردند .

فضای سالن پر شده بود از شهوت .هرکسی جفت خودش رو محکم گرفته بود و به ناصر نگاه میکرد .نازنین روی پاهای محمد نشسته بود و داشت به سرو سینه محمد دست میکشید ومحمد هم دستش رو کس نازنین بود ،بهروز با درنا ،درویش با فرانک ،ایرج با سحر ،محبوبه کنار من نشسته بود و داشت از روی شلوار کیرم رو میمالید .امید پیش ناصر بود و فقط حمیرا روی مبل نشسته بود و تنهایی نگاه میکرد.
ناصر(با فریاد):یکی یه موزیک باحال بذاره بی بخارها.
خوب که ویلای ناصر بزرگ بود وگرنه با این سرو صدا ها معلوم نبود چه بلایی سرمون میاد. یاور هم ته حیاط خواب بود . حمیرا با بی حالی موزیک گذاشت . آهنگ گوگوش …من ز بخت سیاهم…من این آهنگ رو خیلی دوست داشتم …
ناصر آروم آروم پریا رو لخت میکرد و مار پیچ بدور پریا میچرحید .امید هم همینطور در کنار ناصر به بدن پریا دست میکشید.ناصر دست کرد تو جیب شلوارش و مقداری تراول چک در آورد و ریخت رو سر پریا ،اخم پریا یه کم باز شد .پریا با سوتین و شورت ایستاده بود وسط سالن .یه لحظه دیدم همه بچه ها همدیگه رو لخت کردن .محبوبه هم داشت کیر منو در می آورد.بعد هم شروع کرد به ساک زدن .منهم تحت تاثیر جو ، سر محبوبه رو گرفتم و عقب و جلو میکردم. ناصر سوتین پریا رو باز کرد .دوتا سینه سفید و خوشگل افتاد بیرون .وای دلم میخواست من جای ناصر بودم .ناصر شروع کرد به لیسیدن سینه پریا و امید هم اون یکی دیگه رو میمکید .پریا بیچاره هم همینطور ایستاده بود و نمیدونست چکار کنه.یواش یواش پریا رو خوابوندن رو تشک و دو تا یی مثل گرگ گرسنه افتادن به جونش از بالا تا پایین بدنش رو میخوردن .بچه ها هم دیگه مشغول شده بودن .تعارف رفته بود کنار همه لخت بودن
حمیرا هم داشت با خودش ور میرفت .من یه اشاره به حمیرا کردم و حمیرا هم اومد نشست کنارم منهم با دست چپم شروع کردم به مالیدن کسش…نفهمیدم کی لباسهام در اومد البته محبوبه خیلی فعالیت میکرد از اونطرف هم ناصر شورت پریا در آورده بود .من بی اختیار بلند شدم و اومدم بالای سر ناصر .بچه ها هم مثل اینکه منتظر همچین چیزی بودن همه اومدن نزدیک تا بهتر ببینن.پریا صورتش رو با دودستش پوشیده بود .ناصر پاهای پریا رو با ز کرد .
ناصر: وااااااااااای ،ببینین اینجا چه خوراک خوشمزه ایه .من میخوام این غذا رو بخورم .
ناصر شروع کرد به لیس زدن وخوردن کس پریا .زبونش رو میکشید رو کس پریا و با سر زبونش چوچول پریا رو مالش میداد همچنین مثل اینکه میخواد نوک سینه رو بمکه چوچول پریا رو همینطور مک میزد . ما هم دیگه دل تو دلمون نبود .امید هم دیگه اومده بود و حمیرا رو گرفته بود .نمیدونم چی شد اینقدر بچه ها غرق شهوت بودند که روی پارکت سالن ،روی زمین لخت رو هم افتاده بودیم ودرست مثل این فیلمها قاطی پاطی داشتیم سکس میکردیم و به ناصر و پریا نگاه میکردیم .پریا هم دیگه حشری شده بود و حسابی ول داده بود و شروع کرد به ساک زدن برا ناصر .ناصر با دستش پریا رو هل داد رو تشک وبا صدای بلند گفت : همه ببینید چجوری کس این پتیاره رو پاره میکنم …
پاهای پریا رو باز کرد .پریا از ترس پاهاش جمع کرد ولی ناصر بزور پاهاش رو باز کرد و هی فحش خواهرو مادر رو بسته بود به ناف پریا .با دست کیرش رو گرفت و گذاشت دم کس پریا . همه نگاه میکردیم . ناصر اولش سر کیرش رو کشید روی کس پریا .مثل اینکه دلش نمیخواست به این زودی فرو کنه.خودش رو انداخت روی پریا و ما دیگه کیرناصر وکس پریا رو نمیدیدیم . پاهاوکون پر پشمو موی ناصردر وسط پاهای سفید و تراشیده پریا بود. کمی ناصر خودش رو تکون داد و یکدفعه فشار داد .صدای جیغ پریا توی سالن پیچید .من بی اختیا ر آبم اومد و ریخت رو شکم محبوبه . ناصر هم تند وتند خودش رو تکون میداد و هی تلمبه میزد .آخر کار هم یه آه بلند کشید و کیرش رو که بیرون اورده بود و پر از خون بود روی شکم پریا گذاشت ومنی اش رو رو شکم پریا خالی کرد…


ساعت شش صبح بود ،من به اطرافم نگاه کردم.نمیدونستم چند ساعت خوابیدم.بقیه بچه هاهم لخت خوابیده بودند.به ناصر نگاه کردم .ناصرلخت و بیهوش روی پارکت افتاده بود .بی اختیار نگام به تشک افتاد که لکه های خون رنگیش کرده و پریا هم یه ملافه رو خودش کشیده و خوابش برده …
الان چند سالی از این موضوع میگذره . پریا هم هنوز تو جمع ماست ولی اون پریای سابق نیست ، بخاطر شیشه و کراک حسابی از قیافه افتاده ، اندامش رو هم دیگه نگو…

پایان

نوشته: پ-ح


👍 0
👎 0
73810 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

325325
2012-07-14 16:41:30 +0430 +0430

بدجور شیر توشیره نفهمیدم کی با کی بود!!!خواهشا دیگه ننویس واسه انگشتات ضرر داره

0 ❤️

325326
2012-07-14 16:51:12 +0430 +0430
NA

حالامثلاکه چی؟کیرخروسط جمعتون.
خیلی دوست داری بری توجمع های اینطوری بچه خوشگل؟
آخی گناه داری.جیگرم کباب شد
فعلابروجقتوبرن تابزرگ شی عمو

0 ❤️

325327
2012-07-14 17:08:25 +0430 +0430
NA

کیر تو جمعتون حالم بهم خورد بدبخت حروم زاده یه دختر بدبخت رو با پول به دست اوردن افتخاره؟

0 ❤️

325328
2012-07-14 17:56:48 +0430 +0430
NA

خوش بحال ناصر پریاروکرد ومحبوبه خودشو کشت.داستان قشنگی بود ادامه بده

0 ❤️

325329
2012-07-14 18:12:30 +0430 +0430
NA

به نظر من خیلی قشنگ نوشتی .متاسفانه دوستانی که اینجا میان فقط یاد گرفتن فحش بدن ولی اگه یه کمی دقت کنن میفهمن که این یکی از دردهای جامعه ماست که دختری بخاطر فقر مجبور میشه حتی از مهمترین و با ارزش ترین چیز زندگیش بگذره …من چون مونث هستم درک میکنم که این داستان چه چیزی رو میخواد بگه که خیلی از دوستان بی توجه ازش گذشتن …در هر صورت خوب بود ،نگارش هم خوب و بدون غلط بود …

0 ❤️

325330
2012-07-14 19:11:17 +0430 +0430
NA

تکاور کجایی بابا… فساد ینی این… سکس غیر سالم ینی این… اول که اگرهم راست بوده توش خیلی مبالغه واغراق کردی… دروغ هم توش زیاد گذاشتی مشخصه… از نظر سبک نگارش بد بود .ازنظر محتوا افتضاح بود. اصلا داستان خوبی نبود چون ترویج فساد میکرد وسکس سالمی نبود… نبود دیگه ننویس… چرا باید بهت فحش بدموقتی که از پست ترین موجودات روی زمینهم پست تری. چیرو میخوای بااین حرفات ثابت کنی؟ کیو حشری کردی که داری به داستانت افتخار میکنی؟ اگر یکبار دیگه ببینم ازین مهملات وکس شعریات نوشتی منو اینجور مودبانه نخواهی دید. اینو مطمین باش…منفی 60 درجه سانتیگراد زیر سرمای سیبری.اینم نمره ی کس شعرات

0 ❤️

325333
2012-07-15 03:05:30 +0430 +0430

سکس کثیف بود دیگه ننویس. . . . . . . . . . . . . . .
به نظرم خیلی معتادی و این ها که نوشتی ناشی از توهمات کیریته. کوس مغز اینا چیه که نوشتی؟ فیلم سوپر هم از این چیزا نداره که تو نوشتی. بچه کونی تو که با انگولک دیگران ماست میخوری میخواستی یک میلیون بدی واسه یه دختر باکره؟ تو عمر گُه بارت که کون دادی تونستی یک میلیون تومن جمع کنی کوس کش؟ یارو ناصر بهتون گفت که جاده خطریه یعنی چی؟ یعنی توی راه گشت شما رو میگرده نه؟ ولی میبینن 6 تا پسر کونی معتاد و 6 تا دختر جنده تابلو تو ماشین هستن کاریتون ندارن؟ فکر کنم خیلی فیلم خالی بندی هالیوودی تماشا میکنی و آب کیر زده تو مخت و پوکیدی. آب ناصر تو دهنت. پشم کوس گوریل تو حلقت. چولمنگ عوضی حالم از داستان تخمیت به هم خورد دیگه ننویس. کله کیری رفتید جنده بازی و کونده بازی دیگه نوشتن نداره دیگه ننویس. حتی رغبت نکردم برات شعر بگم فقط این رو داشته باش از سرت هم زیاده. برو جلقتو بزن بچه شیشیه‌ای.

ناصر و درویش و امید در کف منزل بُدند (بُدند=بودند)
ایرج و بهروز و ممد یک وری رو دل شدند

نازنین و محبُبه با دُرنَکی مست و خراب
اون سحر هم با فرانک یا حمیرا جور شدند

0 ❤️

325334
2012-07-15 04:02:40 +0430 +0430

خیلی چندش اور بود حتی نمیتونم داستانت رو به نقد بکشم مثلا میخواستی یه سوژه بکر داشته باشی؟متاسفم خوب از اب در نیومد

0 ❤️

325335
2012-07-15 05:05:21 +0430 +0430
NA

ببین من نمیخوام به این داستانت نیشخند بزنم/////////////////یا یه کیک بپزم باسه خودم پیشبند بزنم
متاسفانه داستان کیریت بود درد جامعه////////////////همین دردی که توی مملکت حاکمه
از فقر تبدیل میشه اون دختری که سالمه/////////////به راحتی باسه نون شب به یک فاحشه
میگی دارن توی باسن و سینه جاذبه////////////این شهوت لعنتیت باسه امثال من جالبه
میشه اون دختر به یه معتاد حامله/////////////////بازم میگن نگید ایران فاسده
از این حرفام بخدا داره گریم میگیره//////////////خوش بحال دختری که بجای فاحشگی میره تو ترافیکا دم ماشینا اسفند میگیره
من توی فقر بزرگ شدم و نتونستم بنویسم شعری با خودکار لکسی///////////////شاید سر عقده هامه میام توی چند تا سایت سکسی
عقده هایی که از بچگیمون توی وجودمون ریشه کرد//////////////جوونا دارن کشف میکنن که زن شوهر دار رو هم میشه کرد
آخه تا کی بزنیم مواد و بشیم اسیر شهوت////////////////////بیام از این شعرا بگم یا بگم کس ننه مادر قحبت؟
منم مثلش کشیدم درد نامادری///////////نگی دروغ میگم همش راسته در حین ناباوری
کشیدم گریه های بعد از طلاق///////////////از گریه زیر چشمام سیاه شده بود مثل پر کلاغ
چرا دروغ بگم هیچ وقت نخوردم طعم شلاق/////////تا برم بشم مثل این دخترا یک مشت الاغ ((((خیابونی هارو میگم )))
دیگه بسه زیاد نگم از زندگی شخصیم//////////////////اصلا ولش کن بیا بریم همون وسط مسطا برقصیم
برقصیم و مست کنیم و بکنیم و پولدار باشیم////////////////از خوردن خون بکارت دختر مردم یه مشت خونخوار بشیم
تا ما اومدیم حرف بزنیم یکی زر تو سرمون گفت بگیر بشین//////////////بسه دیگه نمیخوام بگم از شهر فقیر جنده نشین
تا بوده همین بوده زیاد بخودت سخت نگیر//////////////////تو هم برو جق بزن داداش پای حرفام نشین
فردا نیاین بگین منم شدم یه مرتد/////////////////////////شاید آیندم بشه همونیه که تیغو به خود زد

0 ❤️

325337
2012-07-15 08:12:35 +0430 +0430
NA

بیخود بود اصلا داستان قشنگی نبود و هیچیش معلوم و واضح نبود

0 ❤️

325338
2012-07-15 08:23:02 +0430 +0430

چند خط اول رو که خوندم قاط زدم!!
اصن کی به کیههههه،کس ننه دیگه ننویس
ناصر به محبوبه گفت نازنین دستش تو کسش بود اصن خر تو خر نوشتی.
راستی کاش میتونستم باس 1200ولتی ماشینم رو تو کونت روشن کنم :)
شانس آوردی داستان رو تا آخر نخوندم وگرنه شیر خوار تا کیر خوارت رو میگاییدم،عمه ننه.
:evil: :hat:

0 ❤️

325339
2012-07-15 09:08:39 +0430 +0430
NA

نمیدونم چی بگم
به نظرم این جور سکس فانتزی خوبه ولی داستانشو نوشتن باعث ترویج فساد تو جامعه میشه که متاسفانه یکی از واقعیت های جامعه هست
داستانت جدااز سکسش که یکم قاطی بود موضوع جالبی داشت
ولی دیگه ننویس چون بد اموزی داره خوشم نیومد

0 ❤️

325340
2012-07-15 09:34:14 +0430 +0430
NA

خاک برسر تو و امثال تو بشه که با پول یه دخترو میخرین…
مطمئن باش یکی خواهر یا دخترتو با پول میخره حرومزاده کوسکش مادرجنده خواهر کسه
کیر تموم بچه ها به کس خواهرومادرت…

0 ❤️

325341
2012-07-15 10:35:51 +0430 +0430
NA

معتاد و سکس فکرشو بکنین چجوری همدیگه رو ارضا میکنن یه لحظه تصور کنین

0 ❤️

325342
2012-07-15 10:55:41 +0430 +0430
NA

خاک بر سرتون فقط همین

0 ❤️

325343
2012-07-15 11:11:51 +0430 +0430
NA

چه غمگین بود داستانش :((

0 ❤️

325344
2012-07-15 13:08:35 +0430 +0430
NA

بد نبود ولی از سکس گروهی بدم میاد یه جوری چندشم شد

0 ❤️

325345
2012-07-15 16:29:50 +0430 +0430
NA

اخه ایران رسیده ب این سطح ک برا زدن پرده دختر مزایده کنن تا 2 میلیون برن
؟
بابا کاش اسمای داستانتو خارجی میکردی شاخامون در نیاد
خاااک بر سر اون دختر!
من از سکس عجیب غریب خوشم میاد اما از توهم عجیب غریب نه! ;)

0 ❤️

325346
2012-07-15 17:28:15 +0430 +0430
NA

ghashang bood valii delam gereft sharafam khob chiziye

0 ❤️

325347
2012-07-15 18:52:07 +0430 +0430

اونوقت وقتی بهمون میگن دخترای ایرانی رو میفرستن به شیخ نشینهای خلیج فارس رگ گردنمون کلفت میشه و فریاد وا غیرتا سر میدیم درحالی که یه مشت مرفه بی درد اینجا توی همین مملکت خراب شده عفت یه دختر رو به مزایده میذارن .
اگه داستانت یه درصد واقعیت داشته باشه باید به حال ایران و ایرانی گریه کرد وزار زد

0 ❤️

325348
2012-07-16 01:19:56 +0430 +0430
NA

این تریپ داستانا هنوز جا نیفتاده
بهتر بود اینهمه سیاهی لشکر نندازی دنبال خودت

خیلی افغانی وار رفتار کردی توی داستان…

شرف دختر بینواییو با پول خریدن که هنر نیست
اگه قصدت این بود که تشنگی و هوسبازیه عده ای از همجنسامو مثال بزنی که موفق شدی

اما یاد رفت اینجا ایرانه…درسته افغانی زیاد شده

اما مرام ایرانی معمولا همچین چیزیو نمیپذیره
شک نکن اگه هم همچین اتفاقی بیفته توی جمعی بالاخره یه فردین پیدا میشه
میبینی که چقد مخالف داری…هرکدوم یه فردینه واسه خودش چون محاله سکس و شهوت بتونه چشم آدمو کور کنه
تسلیم شدن شهوت تو خلوت دونفره اتفاق میفته
نه وسط مشتی تخم سگ

دختریکه بخاطر مشکلات زندگی ناچار میشه شرفشو بفروشه یعنی قید دنیا رو زده
شک ندارم که خریدار این شرف آدم بیشرفیه…

نرخ نان فحشا نیست
میشود بی نان زیست
فاحشه تنها زن نیست
مرد بیشرم هم فاحشه ایست

0 ❤️

325349
2012-07-16 07:16:58 +0430 +0430
NA

جالب بود،فضای داستانش جدید بود.

0 ❤️

325351
2012-07-16 16:53:43 +0430 +0430
NA

من از نویسنده این داستان یه خواهش دارم
اگه میشه ادرسه هر کی توی اون جمعتون هستو بده مخصوصاً اون ناصر بی پدر مادرو
تا من خودم ازراعیلش بشم
د اخه مرتیکه با زندگیه دختر بیچاره چی کار داری من خودم به شخصه ننه ی ناصرو گاییدم

0 ❤️

325352
2012-07-16 17:26:22 +0430 +0430
NA

im hanging.من واقعا نفهمیدم چی شد ولی با احترام گیرم تو جمع معتادتون

0 ❤️

325353
2012-07-17 15:49:04 +0430 +0430
NA

منقل و سيخ و سه پايه تو كس ننت مرتيكه معتاد بيشرف . ديگه از اين كس شعر ها نگو كونده وگرنه اجاق خوراك پزيتو ميكنم تو كونت ، خاركسده

0 ❤️

325355
2012-09-14 12:45:58 +0430 +0430
NA

معتاد احمق

0 ❤️