بخاطر خواهرم (3)

1391/11/01

…قسمت قبل

هرسه تامون بغض کرده بویم و از حال همدیگه خبر داشتیم هنوز حرفای بابا داشت تو سرم رژه میرفت دلم میخواست مرده بودم ولی اینجور نمیشد.هزارتا سواله بی جواب داشتم ولی نمیدونستم از کجا شروع کنم.یه نگاه به مامان کردم و با بغضی که داشت خفم میکرد گفتم
-چرا به من میگی پسرم؟
به ستاره نگاه کردم گفتم:
-تو چرا به من میگی داداشی؟
مامان گریش گرفته بود گفت:این چه حرفیه علی؟
-من:چه حرفیه؟من پسرتم؟اینجا چه خبره؟
-ستاره:داداشی بخدا همه چیزو برات توضیح میدیم فقط تورو خدا آروم باش
دیگه داشتم خفه میشدم تحمل هیچی رو نداشتم بلند شدم و سرم رو از دستم درآوردم پرتش کردم یه گوشه و درحالی که مامانو ستاره التماس میکردن که بمونم و مانعم میشدن از اتاق اومدم بیرون که دیدم رضا و فاطیما دم در ایستادن.نمیدونستم باید چیکار کنم اولین حرفی که به ذهنم میرسید نشخوار میکردم .رضا منو گرفت و گفت:علی کجا؟آروم باش
-من:ولم کن برو کنار
-فاطیما:علی…علی توروخدا
به فاطیما نگاه کردم و گفتم:تو هم میدونستی آره؟
-فاطیما:بخدا از یه سال پیش هر وقت خواستم برات توضیح بدم نذاشتی حتی بعد از شیش ماه هم که گفتی بیام تو مغازه خواستم همه چیزو بگم باز تو نذاشتی و…
-من:خفه شو فقط خفه شو تا نکشتمت
پرستار اومد و گفت چه خبره اینجا بیمارستانه
-من:چه خبره؟خبره بدبختیه منه خبره بیچارگیه منه خبره…
حال خودمو نمیفهمیدم با دستام محکم میکوبیدم تو سر خودم که رضا اومد محکم منو گرفت و مامانو ستاره و فاطیما هم که گریه میکردن و حرف میزدن ولی من هیچی نمیشنیدم فقط گوشام سوت میکشید.پرستار رفت و سریع حراست رو خبر کرد اونام اومدن منو گرفتن و خواستن ببرن بیرون که یه مشت زدم تو صورت یکیشون و عین گوه پهن شد رو زمین اون یکی هم خودشو کشید عقب و گفت من میرم با پلیس تماس بگیرم
-من:کس کش منو از پلیس میترسونی؟برو تا ننتو…
رضا در دهنمو گرفت و گفت علی ساکت هیچی نگو و منو کشون کشون برد بیرونه بیمارستان
-مامان:توروخدا مواظبش باش آقا رضا کار دسته خودش نده
فاطیما و ستاره اومدن دنبالمون که فاطیما گفت منم میام رضا…
-من:لازم نکرده گمشو از جلو چشام
رضا باز در دهن منو گرفت حالت تهوع داشتم و زانوهام سست شده بود
رضا درحالی که منو میبرد بیرون گفت:مگه نمیبینی حالش خرابه د برو اونور دیگه.ستاره خانوم شما هم نیاید لطفا.رضا منو سوار ماشینش)206مشکی(کرد و گازشو گرفت.تو راه خیلی آروم تر شده بودم توی خلصه فرو رفته بودم ساعتو نگاه کردم 5صبح بود یعنی من یه روز کامل تو بیمارستان خواب بودم.سکوت عجیبی بود و رضا داشت اتوبان با سرعت کم حرکت میکرد.بلاخره طاقت نیاردم و با لحنی آروم و غرق در سوال گفتم
-رضا
-جونم داداشی
-توهم میدونستی؟
-به رفاقتمون قسم تو بیمارستان خاله نسترنو فاطیما همه چیرو تعریف کردن واسم
-همه چی یعنی چی؟
رضا پیچید توی فرعی و تا خواست جواب بده دوتا چرخ بغل ماشین که سمت من بود رو برد تو جدول طوری که سرم خیلی آروم خورد به شیشه
توی اون بهم ریختگی و آشفتگیم بدجوری خندم گرفت و بلند قه قهه میکردم.
-رضا:ای بابا عجب کیری خوردم خیر سرم گواهی نامه دارم
-یعنی خوشم میاد تحت هیچ شرایطی آدم نمیشی کس مغز
-حالا هی بخند
-خب ریدی داداش ریدی
از ماشین پیاده شدیم رضا زنگ زد راننده بدبختشونو از خواب بیدار کرد تا پرادوی باباشو بیاره تو این فرصت هم من رفتم یه بسته سیگار گرفتم با اینکه بدم میومد ولی چندتا نخ با رضا کشیدم.راننده اومد یه نگاه به ماشین کرد گفت
-آقا رضا حالا من با چی برم؟
رضا:خب با ماشین من دیگه
-آخه اینکه تو جدوله؟
-رضا:خب خنگول زنگ بزن بیان درش بیارن بعدم ببرش تعمیرگاه
-بله چشم
-بی بلا
رضا اومد نزدیک من گفت:میگم علیییییی
هروقت یه درخواست داشت)یعنی همیشه(اسممو اینجور صدا میزد
-هان؟نمیخوای بگی که من برونم با این حالم؟بدون گواهی نامه
-فقط تا خونه آخه میترسم باز سه بشه
سوویچو گرفتم و بدون حرف تا خونشون که نزدیک هم بود رفتیم.یعنی خونه که نبود بهتره بگم قصر.رضا مادر نداشت یعنی وقتی به دنیا اومده بود مامانش فوت میکنه و باباشم که به بهانه های مختلف و سفر خارج کشور رضا رو میسپرد دست مادر بزرگش که تو خونشون زندگی میکرد البته توی طبقه پایین خونشون.
وارد خونه شدیم و رفتیم تو هال من رو مبل دراز کشیدم و رضا رفت یه لیوان آب آورد اومد
-من:رضا
-اول اینو بخور با این قرص
آب و قرصو خوردم و گفتم:حالا بگو من کی ام
با این حرف خودم دوباره بغض نشست تو گلوم
-هرچی باشه میخوای بشنوی؟
-آره
-پس بذار کامل بگم و تو حرفم نزن
-د بنال دیگه اه
-باشه باشه آروم باش.ببین تو وقتی بدنیا میای یعنی وقتی خاله نسترن تورو از آقا ناصر حامله میشه چجور بگم…
باز قفل کرده بودم چشمام داشت از کاسه میزد بیرون
-چیییییی؟
-آره پدر و مادر واقعیت خاله نسترن و آقا ناصرن.بعد از اینکه تو بدنیا میای آقا ناصر بخاطر یه سفره کاری مجبور میشه بره خارج توی این مدت…
-چرا هی لال میشی؟د بگو چی بوده؟دارم میمیرم
-توی این مدت احمد شریک آقا ناصرهمینی که فک میکنی باباته میاد و به… میاد…یعنی چیزه میاد )رضا هروقت عصبی میشد بدجوری لکنت زبون پیدا میکرد(میاد به مامانت…میاد و با چند نفر به خاله نسترن تجاوز میکنه و ازش فیلم…میگیرن بعدشم که آقا ناصر برمیگرده مدام احمد مزاحم خاله میشه و بهش میگه باید از شوهرت طلاق بگیری و زن من بشی من عاشقت شدم باید باهام ازدواج کنی وگرنه فیلمتو پخش میکنم اگه هم بخوای به پلیس بگی یا به ناصر،فیلمو میدم اونایی که اون شب باهام بودن پخشش کنن
خاله هم بعد از کلی خواهش و التماس از ترس آبروی خودش و شوهرش تورو برمیداره و یه شب که باز آقا ناصر میره خارج،از خونه میزنه بیرون بعد میره سراغ احمد و به زور باهاش ازدواج میکنه به شرطی که تا یه مدت برن خارج زندگی کنن.احمدم قبول میکنه و قاچاقی میرن ترکیه بعد سه سال برمیگردن تهران…
دیگه داشتم غش میکردم تمام تنم تشنج داشت و میلرزید ولی میخواستم کامل بدونم دورو برم چه خبره
با چشمای پر اشک پرسیدم پس ستاره چی؟
-احمد که از زن قبلیش جدا شده بوده دادگاه تا پنج سالگی حضانت ستاره خانوم رو به مادرش میده بعد که از ترکیه برگشتین اون پنج سال تموم میشه و ستاره میاد با شما زندگی میکنه.این وسط هم یکی از شریکای احمد که باهم کلاهبرداری میکردن همه چی رو بالا میکشه و میره خارج…
به یه درد دیگه رسیده بودم و اون این بود که ستاره خواهر واقعیم نیست داشتم دق میکردم دیگه و لیوان آبو برداشتم تا آخر خوردمش و بعد هم محکم کوبیدمش تو دیوار رضا هم سرش پایین بود و هیچی نگفت
-پس بابام چی؟چرا هیچ کاری نکرد؟
-خیلی دنبالتون میگرده ولی وقتی میفهمه که خاله نسترن رفته خارج با احمد،فکر میکنه که بهش خیانت کرده و این اتفاق رو از بد یومنی قدم تو میدونه واسه همین از دوتاتون بیزار میشه بعد دوسال هم با عمه ی من ازدواج میکنه که عمم هم شوهرش تو تصادف مرده و فاطیما هم حاصل ازدواج اولشه.بخدا علی خودم حال خودمو نمیفهمم که الان دارم اینا رو بهت میگم هنوز هضم نکردم این اتفاقاتو.فاطیما هیچوقت به تو خیانت نکرده وقتی باباش یعنی بابای تو میفهمه که با تو ارتباط داره این داستانه خیانتو سرهم میکنه و به فاطیما میگه که ازین روش باید از تو جداشه.ولی فاطیما قبول نمیکنه و به اجباره آقا ناصر به یکی از دوستاش میگه که این خبرو به تو برسونه…
توی این حال بد و خرابم درحالی که حس میکردم دنیام به آخر رسیده یه نور امید تو دلم روشن شد و اونم فاطیما بود.پس عشق من به اون هنوز تموم نشده پس اون خیانت نکرده و کسیه که میتونم هنوزم عاشقش باشم
-من:رضا تو اینا رو میدونستی؟
-به ارواح خاک مادرم دیشب فهمیدم
-پس ستاره چی؟
-ستاره چی؟
دستمو توی موهام کشیدم و با کف دست دوتا کوبیدم تو پیشونیم و گفتم:ستاره از کجا میدونسته؟
-اینو دیگه نمیدونم بخدا
-بابام یعنی همون ناصر حقیقتو فهمیده؟
-دیشب که تورو آوردن بیمارستان ستاره خانوم میاد و همه چیزو واسه آقا ناصر تعریف میکنه آقا ناصر هم دیشب اومد بیمارستان و بعد با خاله نسترن رفتن توی یه اتاق و بعده سه ساعت دوتاشون با گریه اومدن بیرون.آقا ناصر اومد بالا سرت و پیشونیتو بوسید کلی کنارت موند و نوازشت میکرد و اشک میریخت بعدشم یه ساعت قبله اینکه به هوش بیای رفت ولی به کسی نگفت کجا میره.عمه هم کلی نگرانش شده اونم همه چیزو فهمیده…
من دیگه اشک امونم نمیداد و داشتم دق میکردم رضا هم بغض کرد و گفت داداشی توروخدا گریه نکن
من باز اشکام زیادتر شد
-علی گریه کنی بخدا منم گریه میکنم
بغلش کردم و رضا هم زد زیر گریه دوتامون بلند و از ته دل داشتیم به حاله من زار میزدیم به حاله این سرنوشته شوم.انقدر اشک ریختیم و زار زدیم تا دوتایی تو بغل همدیگه خوابمون گرفت…


با صدای در به خودم اومدم
-جوون!سالمی؟زنده ای؟چند ساعته اون تویی؟
-ببخشید پدرجان داشتم خون هارو پاک میکردم الان میام
-خدا شفات بده
با این حرفش خندم گرفت ولی تا خندیدم احساس درد عجیبی توی سرم کردم دستمو که به سرم زدم دیدم کلی ورم کرده.از میرزا لباس گرفتم و هرچند کوچیک بودن ولی پوشیدمشون تا لباسام خشک بشن.
نشستم و باهم دیگه صبحونه خوردیم و بعد هم گفت:خب آقا خوشگله حالا نمیخوای بگی چکارت کردن؟اینجا چکار میکنی؟
-راستش خودمم درست نمیدونم چی شده یعنی خیلی گیج شدم.با رفیقم اومده بودم دنبال پدرم که چند نفر جلمونو گرفتن درگیر شدیم که یکیشون با چوب از پشت سر زد تو سرم دیگه نفهمیدم چی شد تا شما اومدی بالا سرم.
-خدا به خیر بگذرونه.قیافشون یادته؟.نه ولی…
-اگه بیینی میشناسی؟
-آره فکرکنم
-خب غذاتو بخور امروزه رو استراحت کن فردا میریم ببینیم خدا چی میخواد.
میخواستم مخالفت کنم ولی خستگی شدید و عجیبی داشتم.قبول کردم و بعد صبحونه جا پهن کرد برام که بخوابم.منم یه تشکر کردم و سریع رفتم زیر پتو…


ادامه…

نوشته: سردرگم.شرررر


👍 0
👎 0
93751 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

354254
2013-01-21 00:17:38 +0330 +0330
NA

مرسی قشنگ بود هرچند احساس میکنم قشمت قبلیش قویتر بود و تو این قسمت فقط داشتی توضیح میدادی و ی جورایی میخواستى رفع تکلیف کنی.ولی درکل روان و زیبا بود.مرسی.
چجوریه که اینقد زود آپ کردیش؟

0 ❤️

354255
2013-01-21 00:22:54 +0330 +0330

خوبه مرسى، منتظر ميمونم تا ادامه اش رو بخونم
.
.
واى خيلى سخته از ٤حرف مازاد فارسى نسبت به عربى استفاده نكنى واز كلمات مترادف استفاده كنى كه اونا توشون نباشه

0 ❤️

354256
2013-01-21 01:06:03 +0330 +0330
NA

واى به حالت باز به ستاره چپ نگاه كنى ها :W
در ضمن استقلال شيره :P

0 ❤️

354257
2013-01-21 01:12:08 +0330 +0330

سال هشتاد و نه، تو دربی شصت و نه

شیث رضایی دنبالِ فرهاد بدو، آی بدو، آی بدو آی بدو آی بدو

0 ❤️

354258
2013-01-21 02:27:39 +0330 +0330
NA

شادی جوجو استقلال شیره
شیر جوان هم استقلالیه
گفته باشم که همه دوستان بدونن

0 ❤️

354259
2013-01-21 02:46:13 +0330 +0330
NA

داستان خوبیه میخوام باقیشو زود بخونم .لطفا زودتر باقیشو بذار

0 ❤️

354260
2013-01-21 03:05:14 +0330 +0330
NA

سلام دوست عزیز سردرگم.شررر
قسمت سوم هم خوندم ولی متاسفانه خلاف تصوری که داشتم سطح کیفی این قسمت نسبت به قسمت دوم خیلی پایین تر بود!
چندتا ایراد داشتی که با توجه به نگارش قسمت دوم از شما بعید بود همچین ایراداتی!
اصولا" بیان کردن مدل اتومبیل در داستانها بی مورده و باعث میشه سطح اون رو تا یک داستان درجه سوم و چهارم پایین بیاره. شما میتونستی فقط بگی با ماشین رضا از بیمارستان رفتیم! اینکه شما با 206 رفتی یا پراید یا هر ماشین دیگه برای خواننده مهم نیست و نشانگر هیچ موضوع خاصی در روایت هم نخواهد بود. اگر هدف شما این بوده که به خواننده پولدار بودن پدر رضا را القا کنی نیازی نبود بگی راننده با پرادو اومد! در قسمت قبلی گفته بودی که پدر رضا خیلی خرپوله!
در جای دیگه یک علامت سوال بزرگ برای خواننده ایجاد کردید که مادر علی وقتی فرار میکنه چطور بدون گرفتن طلاق از ناصر تونسته مجدد ازدواج کنه؟
و چند مورد دیگه که به دلیل طولانی شدن کامنت از بیانشون صرفه نظر میکنم.
شما ظرفیت خوبی برای نوشتن دارید امیدوارم در قسمتهای بعدی جایگاه خودتان را پیدا کنید.
قسمت سوم اینقدر از قسمت دوم ضعیفتر بود که من احساس کردم این قسمت را یک نفر دیگه نوشته!!!
موفق باشی

Pentagon U.S.Army
(پژمان)

0 ❤️

354261
2013-01-21 03:14:49 +0330 +0330
NA

سردرگم.شرررر: خسته نباشی دوست عزیز

بسیار زیبا نوشتی.از همه مهمتر از قسمت اول تا الان جوری نوشتی که خواننده در ابهام بمونه .از این قسمت فکر کنم

داستان سیر عادی پیدا کنه. وبه تمام سوالاتم جواب دادی تو این قسمت. فقط کوتاه می نویسی.

بیچاره قهرمان داستانت تا سرشو بر ی گردونه خواهر پیدا می کنه.عجب روزگار پستی شده .من یک اشنا داشتم

که همین اتفاق براش افتاد .شوهرش نبود و اونم قربانی تجاوز گروهی شد.

ladyseducer:
بر خلاف شما فکر می کنم نویسنده اگه می خواست در مورد طلاق صحبت کنه و جزئیاتش داستان خسته کننده

می شد.یادمون نره در ایران همه چیز ممکنه.حتی طلاق 2 ساعته .فقط کافیه دم اقارو دید.

مرسی دوست گرامی موفق باشید.5 قلب بهت دادم.

(دوستان فکر نمی کنید بحث فوتبال زیر داستان به این قشنگی نادرسته؟ )

0 ❤️

354262
2013-01-21 03:43:34 +0330 +0330
NA

دوستانی که هنوز تو ذهنشون ابهامات وجود داره یا احساس ضعف توی داستان یا کوتاه نویسی و خلاصه یا غیر طبیعی بودن وقایع رو میکنن و هرچیز دیگه ای فقط یه چیز میگم…
:صبر داشته باشید…
و بعد اینکه من بازم میگم دارم با موبایل تایپ میکنم دوستانی که پیام خصوصی میدن و میگن بیشتر بنویسم باید بگم که تعداد حروف زیادی رو نمیتونم بنویسم ولی عوضش قول میدم هر روز قسمت جدید رو بذارم ممکنه یکم زیاد بشه خب ولی چیکارش کنم…
از همتون ممنون
سردرگم.

0 ❤️

354263
2013-01-21 03:53:44 +0330 +0330
NA

کاملا" مشخصه داستان اول درباره محارم بوده، بعد روند کلی عوض شد.
الان دقیقا" اسم داستان با محتواش همخونی نداره.
همه چیز داره سریع اتفاق میوفته و خواننده گیج شده.
فلش بک اول با این فلش بک فرق موضوعی داره که به خاطر تغیر روند کلی داستانه.
به نظرم 2 راه داری: یا ادامه ندی یا برگردی به اصل موضوع اولیت.

0 ❤️

354264
2013-01-21 04:30:09 +0330 +0330
NA

همه ی اتفاقا باهم تو این قسمت افتاد یا بهتره بگم حقایق تو این قسمت آشکار شد،و این باعث میشه روند داستان تند بشه،بلد نیستم نظر کارشناسی بدم اما بعضی جاهای داستان توی ذوق میزد مثل آوردن اسم و مدل ماشین،خب مشخصه که اینارو بخاطر این گذاشتی که فضا ملموس تر بشه و تصورش واسه خواننده آسون تر،اما توی ریتم تند داستان این چیزا نه تنها کمکی به تصور نمیکنن بلکه بیشتر حواس آدمو پرت میکنن (تأکید میکنم توی ریتم تند) بعضی جاها که دوستان هم اشاره کردن ابهام آمیز بود البته توی قسمتهای بعدی میتونی این نقصها و ابهامها رو برطرف کنی.قلمت همیشه روان :)

0 ❤️

354265
2013-01-21 04:50:50 +0330 +0330
NA

داره جالب میشه

0 ❤️

354267
2013-01-21 05:44:45 +0330 +0330
NA

داداش داستانی که گذاشتی خیلی برام جالب شده و دوسش دارم. هر روز صبح که از خواب بیدار میشم اول میام این سایت ببینم قسمست جدیدی گذاشتی یا نه. دمت گرم

0 ❤️

354268
2013-01-21 06:51:49 +0330 +0330
NA

هر سه قسمت داستان رو الان خوندم به نظرم با اینکه کوتاه مینویسی اما داستانت سریع داره پیش میره! جالب بود اما بعضی جاها (تو این قسمت آخریه) یکم آماتور کار کردی.مثلا تأکیدت رو مسأله ماشین که با توجه به کوتاهیه داستانت بیجا بود…
اما در کل تا اینجا خیلی خوب بود…
تشکر از قلمت

0 ❤️

354269
2013-01-21 15:16:38 +0330 +0330
NA

بابا نگایین بد بختو با مدل ماشین،ھمین یه نفرہ که زود زود آپ میکنه حالا پشیمونش کنین در ضمن پرسپولیس زلزله محبوب ھرچی دله/ھرکی دوسش ندارہ کسخله

0 ❤️

354270
2013-01-21 15:38:41 +0330 +0330
NA

داستانت قشنگ بود ولی قسمت قبلیش جذابتر بود .منتظر قسمت بعدیش هستم

0 ❤️

354272
2013-01-21 18:25:54 +0330 +0330
NA

داداش دمت گرم بعد اینهمه داستان مزخرف بلاخره ما یه داستان بدردبخور خوندیم امتیازتم از 1 تا 10 بنظرم8 منصفانه باشه

0 ❤️

354273
2013-01-21 19:24:50 +0330 +0330
NA

عالي بود آفرين…

0 ❤️

354274
2013-01-22 04:23:36 +0330 +0330

ادمين اين داستانو سه ماه پيش تو لوتى آپ شده واسه چى ازونجا كپى ميكنى

0 ❤️