بخاطر خواهرم (4)

1391/11/02

…قسمت قبل

-پاشو…پاشو دیگه برات صبحونه حاظر کردم
یکم چشمامو مالوندم و خمیازه ای کردم و بیدار شدم.دیدم رضا تو آشپزخونست و داره صدام میزنه.بلند شدم ولی یه سر درد عجیبی داشتم.حس میکردم به آخر رسیدم گیج و منگ.از کجا باید شروع میکردم و پیش کی باید میرفتم؟خیلی دلم به حال مامان میسوخت یعنی داشتم دیوونه میشدم.اولین کاری که میخواستم بکنم این بود که برم و دمار از روزگار احمد دربیارم.ولی یه حس غریبی منو به سمت فاطیما میکشوند.احمد دروغ گفته بود فاطیما خواهر ناتنی من نبود چون نه پدرهامون یکی بود نه مادر هامون.دلم میخواست برم و یه دله سیر تو بغلش گریه کنم.بعد صبحونه به رضا گفتم بره پیش مامانم و ستاره خونه و اگه دید احمد اومده نگهش داره تا بیام اونم بی چون و چرا قبول کرد.خودمم زنگ زدم به فاطیما با بوق اول برداشت:
-الو علی…
نفس هام میلرزید و این بغز لعنتی و همیشگی دست از سرم برنمیداشت
-علی توروخدا یه چیزی بگو علی دارم میمیرم
با تمامه استرسی که توی گلوم ریخته بودم گفتم:
-خدانکنه
-علی علی الهی قربونت برم.میخوام ببینمت توروخدا
-هرجا که بگی میام.خیلی دلم تنگ شده برات فاطی
جوابی نداد منم سکوت کرده بودم آخه این حرفا بهم نمیومد.تقریبا یه دقیقه بینمون سکوت بود که فاطیما گفت:
-این تو بودی علی؟
-چیه؟بهم نمیاد؟
-اصلا
یکم مکث کردم و گفتم:خب نمیاد که نمیاد،کجا بریم حالا؟
-هرجا که تو بگی.کجایی بیام دنبالت؟
-خونه داییت
-باشه اومدم.بای
-فاطیما
-جان؟
یکم موندم و سی ثانیه فقط بینمون سکوت بود و صدای نفس های همدیگه رو میشنیدیم.من گفتم:
-عاشقتم
و سریع قطع کردم آخه دیگه نمیتونستم جوابشو بشنوم.ده دقیقه بعد زنگ خونه به صدا در اومد و خدمتکار رفت باز کرد من دویدم تو حیاط فاطیما بود.دوباره دهنم باز موند این دختر انگار هرروز متولد میشد روز به روز زیباتر و دلبرونه تر میشد.رژ لب قرمز و مانتو وشال قرمز با شلوار لی مشی و کیفه مشکی.تا منو دید بلند گفت علی…
من به طرفش رفتم اونم داشت میدوید دور استخر رو دور زدم و رسیدم بهش زانوهام سست شده بود.پرید تو بغلم و محکم درآغوش گرفتمش.بوی عطرش داشت مستم میکرد نمیخواستم ولش کنم از هرثانیه لذت میبردم.نمیدونم چقدر تو این حالت بودیم که فاطیما گفت:
-علی
-جونم؟
-میشه ولم کنی بخدا دارم خفه میشم
با خنده ولش کردم و آروم یکی زدم تو سرش اونم بدتر میخندید.چند لحظه تو چشمام زل زد و لباشو محکم به لبام چسبوند.تمام موهای تنم سیخ شده بود داشتم میلرزیدم ولی اون طعم لبای گوشتیش هوش از سرم میپروند.زبونمو تو دهنش میچرخوندم اونم همین کارو میکرد.بهترین لحظه عمرم بود.شهد دهنشو میچشیدم و اون لبای بی نظیرش جای هیچ حرفی نمیذاشت.اینو هم نمیدونم چقد تو این حالت بودیم که لبامون جدا شد.یکم تو چشمای هم خیره شدیم و اون دماغشو به دماغم میمالید.بعد هم پیشونیشو گذاشت رو پیشونیم.با تمام وجود داشتم عشق رو احساس میکردم با تک تک سلولهای بدنم.آفتاب از بینمون میگذشت و منظره ی دلنشینی رو درست میکرد.
-علی
-جان؟
-حرفی که پشته تلفن زدی راست بود؟
-شک داری عزیزم؟
-نه ولی اگه واقعا عاشقم بودی حرفای دوستمو باور نمیکردی…
-اشتباه کردم ولی خب همه چیز واضح بود از کجا میفهمیدم فیلمه؟ولی چیزی که مهمه اینه که من الان کنارتم و ازت میخوام که تا آخر عمر کنارم باشی.هستی؟
فاطیما فقط میخندید یعنی لبخند میزد یهو دیدم مادربزرگه رضا از پشته سر با لهجه ی شیرین ترکی گفت:خب یعنی آره دیگه چقد شما پسرا خنگین؟
من نگاش کردم و زدم زیر خنده فاطیما خودشو پشته من قایم کرد و گفت:علی توروخدا بریم آبروم رفت.
من باز میخندیدم.خداحافظی کردیم و رفتیم.میخواستم اون روز به هیچی فکرنکنم فقط با فاطیما باشم.بعد از کلی شوخی و خنده رفتیم رستوران ناهار خوردیم و بعد هم رفتمیم قهوه خونه قلیون کشیدیم آخر سر هم آپارتمان فاطیما.وقتی درو باز کرد و رفت تو من از پشت سر بغلش کردمو بردمش تو اتاق خواب و اون فقط جیغ جیغ میکرد
-وایی علی توروخدا الان میوفتم آییییی شکمم مامان.
انداختمش رو تخت دونفره و خودمم با کلی استرس رفتم روش.نمیدونستم چیکار میخوام بکنم.دوباره چشمامون تو هم دیگه خیره شد. و بعد لبامون بهم گره خورد.دستمو با ترس گذاشتم رو سینه هاش که گفت:
-وای نه علی من میترسم
-از چی؟
-خب…خب از سکس دیگه
-به من اعتماد نداری؟
-نه منظورم این نیست میدونی…
پاشدم و پشت بهش نشستم طوری که مثلا قهرم.اومد و از پشت دستاشو انداخت گردنم و گفت:شیش ماهه هرروز دارم بهت زنگ میزنم اومدم در مغازه،چندبار غرورمو زیرپا گذاشتمو اومدم در مدرست ولی تو حاضر نشدی به حرفام گوش بدی حالا فهمیدی همه چی دروغه یه روزه میگی دوباره عاشقم شدی.من کی وقت میکردم اعتماد کنم؟
راست میگفت حرفاش عینه حقیقت بود و من همه کارام اشتباه بود حتی اینکه الان خونه فاطیما بودم
-خب میخوام جبران کنم اگه بذاری
خندیدو گفت:
-با سکس؟
-آره میخوام از الان تورو واسه خودم نگه دارم میخوام…
فاطیما وسط حرفه من دستای خوشگلشو گذاشت رو سینم و دکمه هامو آروم آروم باز کرد و منم کیرم راسته راست.لباسمو درآورد و منم برگشتم طرفش یه دونه بوس از لباش کردم.دستاشو آروم به بدنم میمالید
-وای چقد سفیدی علی؟
-قابله شمارو نداره
لبامو به گردنش نزدیک کردم و چندتا بوس کردم و یکم زبونمومالوندم بهش و بعد خوابوندمش و آروم دکمه های مانتوشو باز کردم و بعد تاپشو درآوردم.خدای من مغزم سوت کشید.دوتا هلو توی یه سوتینه مشکی که با رنگه بندش به شدت تضاد داشت.
-چیه نخوریشون؟
-هان؟جوک گفتی بازش کن بینم دارم میمیرم
خندید و کمرشو داد بالا منم سوتینشو باز کردم که یهو سینه هاش پرید بیرون.سوتینشو سریع برداشتم که یک لحظه هنگ کردم و زبونم بند اومد خدای من.دوتا سینه سربالا با نوکه کاملا صورتی.سریع دستشو گذاشت جلوشون
-وای نه علی دارم آب میشم.
رفتم پیشونیشو بوس کردم و بعد آروم رو دستاش بوسه زدم و بردمشون کنار.تمام تنم میلرزید.به جونه سینه هاش افتادم بی درنگ میمکیدمو لیس میزدم و با دست راستم سینه و با دست چپم رونشو میمالیدم و اون واقعا نالش بالا رفته بود.رفتم بالاتر و عین قحطی زده ها گردنو لبو گونه و گوششو میلیسیدم و فقط آه میکشید و چشماشو بسته بود
-علی بسه برو
-کجا برم
-همه چیزو باید بگم؟خب برو پایین دیگه
رفتم دوباره سینه هاشو بعد شکمشو میمکیدم و زبونمو تو نافش میچرخوندم دیگه داشت به خودش میپیچید و با دستش سرمو به طرفه پایین هل میداد.منم حرکت پیشآبو تو کیرم حس میکردم.تمام بدنش داشت بهم التماس میکرد منم دیدم حالا که اینجوره بهتره یکم سادیسممو خالی کنم
-فاطی چرا دستات میلزه؟
-کوفت ماله خودت که بیشتر میلرزه؟
-خب تو رنگتم پریده
-علی بسه توروخدا…خب خودتم صدات میلرزه
-اون که ماله گریه های امروزه
دکمه های شلوارشو باز کرد و گفت :بدو ادامه بده روانی
با اینکه داشتم دیوونه میشدم ولی نمیخواستم کم بیارم
-آخه میدونی چیه…چیزه…من آمادگیشو ندارم
-میکشمت
شلوار و شورتشو باهم کشید پایینو از پاش درآورد دیگه داشتم دق میکردم رون های سفید و تپل با یه کس کوچولو و صورتی که اندازه زردآلو بود دیگه جایی واسه حرف نمیذاشت.سرمو گرفت و خیلی پررو گذاشت بین پاهاش منم با قدرت میمکیدم لیس میزدم و زبونمو تو کسش عقب جلو میکردم.دیگه کاملا جیغ میزد و موهای سرمو میکشید و همزمان با دستام سینه هاشو و بعد هم رون هاشو میمالوندم.بهترین لحظه های عمرم درحال سپری شدن بود.بعد از چند دقیقه پاهاشو دوره سرم حلقه کرد و کمرشو داد بالا و با جیغ گفت:داررررررره میییییییاد آهههههههه
و آبش با تمام فشار پاچید تو صورتم خیلی لذت بخش بود.خیس عرق و بیحال ولو شد.خیلی بیحال گفت
-توروخدا ببخشید عزیزم
-اشکال نداره لذت بردی؟
-واییی تو عمرم اینجور نشده بودم.
رفتم صورتمو شستم و یکم صبر کردم تا حالش جا بیاد وقتی برگشتم دیدم داره کسشو میماله واقعا هیکلش بی نظیر بود.گفت حالا نوبته منه؟
و بعد اومد شلوارمو کشید پایین و گفت:علی خودت درش بیار
-چرا؟
-آخه نمیشه.لوس نشو دیگه خودت درش بیار
خندیدمو شرتمو کشیدم پایین که دیدم دستاشو گذاشت جلو صورتش.منم دستاشو برداشتم و گذاشتم رو کیرم
-وای علی قربونت برم نه
-بدت میاد عزیرم؟میخوای لباسامو بپوشم؟
-نه توام…
خوابوندمش رو تخت و خودمم رفتم روش و دستامو گذاشتم دو طرف بدنش.کیرمو بردم نزدیکه کسش و یکم مالوندم بهش که دیدم دوباره داره صداش درمیاد خودمم واقعا داغ شده بودم و لذت میبردم ازین فرشته ی زمینی که قدرشو نمیدونستم تا حالا.آروم سرکیرمو کردم تو کسش دیدم هیچی نمیگه یکم دیگه بردم جلوتر واقعا دیوونه کننده لذت سکس برای اولین بار معرکه بود.که دیدم باز چیزی نمیگه و چشماشو بسته و لباشو گاز میگیره سریع درش آوردم و یه آه کشید.
-فاطی
-بله؟بله؟نمیذاری یکم از احساسم لذت ببرم
-دیوونه چرا چیزی نمیگی داشتم فرو میکردم…
-چی بگم؟مگه قرار نیست باهم ازدواج کنیم؟
-آره ولی الان…
-الان چی؟آره تازه اگه خواستیم بعدا میتونم بدوزم که دوباره امتحان کنیم.
نمیدونم چی شد ولی همیشه حرف که میزد نمیتونستم مخالفت کنم.با شک و تردید کیرمو دوباره فرو کردم اینبار سریع و تا آخر که قشنگ حس کردم یه چیزی از سر راهم رفتم کنار و فاطیما کمرشو داد بالا و صورتش رفت توهم
-آخخخخخخخ سوختم درش بیار علی پاره شدم
ولی دیگه گوشم چیزی نمیشنید و سریع و بی وقفه تلنبه میزدم.فاطی هم گریه نمیکرد ولی از چشماش اشک میومد چندبار گفت دربیار ولی دیگه بعد یه دقیقه نگفت و مدام با پشتم ور میرفت و منو به سمت خودش میکشوند انقد سریع تلنبه میزدم که کیرم داشت میسوخت.نگاه کردم تمام تشک و کیر منو کس فاطی خونی شده بود.با سینه هاش ور مرفتمو گردنشو میخوردم.دستاشو گذاشت تو موهامو صورتمو به صورت نازش نزدیک کرد و لب میگرفتیم بهترین لبای دنیا رو واسم داشت.حس کردم آبم داره میاد سریع کیرمو بیرون کشیدم و گذاشتم رو مثانش آبم با فشار زیاد پاچیده شد و تا وسط سینه هاش رفت
-آیییی سوختم چقد داغه دیوونم کردی علی
با اینکه دیگه جون به تنم نمونده بود ولی انگشتمو کردم تو کسش و سریع عقب جلو میکردم و دیواره کسشو میمالوندم.تا اونم آهی کشید و بعد دو دقیقه ارضا شد.جفتمون حال نداشتیم کرخت بودیم.رفتم خوابیدم کنارش و اون اومد خوابید رو سینم.با دست چپم که تمیز بود موهاشو نوازش میکردم.
با صدایی که از ته چاه بیرون میومد گفت
-علی
دیگه نا نداشتم جواب بدم چشمام هم بسته بود گفتم
-هوم؟
-عاشقتم
لبخندی زدم و پیشونیشو بوس کردم
-منم عاشقتم زندگیم
کرختی خاصی داشتم و یک آرامش در من موج میزد.آرامش لذت بخشی بود کنار عشقم.اما کی میدونست که این آرامشه قبل از طوفانه…

ادامه…

نوشته: سردرگم.شرررر


👍 0
👎 0
93487 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

354436
2013-01-22 00:16:45 +0330 +0330
hjh

ايولاجالب بود

0 ❤️

354437
2013-01-22 00:17:52 +0330 +0330
NA

سردرگم:

اول که روزت بخیر دوست عزیز.خسته نباشی. این قسمت ایراد داشتی دوست عزیز .

یکی اینکه چون زود اپ می کنی انگار نمی خونی داستانتو .درسته با گوشی تایپ می کنی ولی دلیل نمی شه غلط داشته باشی. بده یکی از دوستان برات ویرایش کنه .تو ذوق خواننده می زنی با غلط املایی.

نکته دوم اینکه:وقتی بکارت پاره می شه خونش زیاد نیست.سر گوسفند که نبریدن تمام تخت خونی شه.

این قسمت یک مقدار ضعیف بود .ولی مرسی که مارو از شر گی و خیانت نجات میدی.فردا بازم منتظریم.

مرسی دوست عزیز.امتیازتون منظور شد.

0 ❤️

354439
2013-01-22 00:25:18 +0330 +0330
NA

سلام و صبح همگی بخیر
الان میخونم و برمیگردم. فکر کنم این قسمت را خراب کردی سردرگم.شررر عزیز آخه بانو پروازی زیاد راضی نبود!!!
هنوز چشمهام نیمه بازه و مثل سگ خوابم میاد.
نیم ساعت دیگه بر میگردم.

Pentagon U.S.Army

0 ❤️

354440
2013-01-22 00:30:00 +0330 +0330
NA

دمت گرم صحنه های سکس رو خوب اومدی بجز موردی که پروازی عزیز گفتند

0 ❤️

354441
2013-01-22 00:59:10 +0330 +0330
NA

البته من اين داستان رو دوست دارم و پيش از اين هم گفته بودم كه سوژه داستان و نگارش راوي دوست داشتنيه. ولي غير از موردي كه خانوم پروازي اشاره كردن اين رو هم اضافه ميكنم كه هيچوقت مايعي كه در اثر ارگاسم خانومها ترشح ميشه مانند آب مني آقايون نيست كه با فشار و به اين مقدار كه بخواد صورت آقا رو كثيف كنه بيرون بپاشه! به هيچ وجه. اين داستاناي تخيلي اي كه بعضي از اشخاص توي سايت ميگن رو باور نكنين نويسنده هاي عزيز.

من موافق نيستم كه سردرگم شررر داستان و سوژه رو خراب كرده. داستان داره روالش رو طي ميكنه. فكر ميكنم توي قسمت بعدي بتونه مجهولات ذهني ما رو پاسخ بده. منتظر ميمونم و بخاطر اينكه زياد منتظرمون نميذاري و زحمتي كه كشيدي ازت تشكر ميكنم.
امتياز هم يادم نرفته :D

0 ❤️

354442
2013-01-22 01:24:18 +0330 +0330
NA

مرسی بازهم زیبا بود.و روان و قشنگ.
فقط 1نکته کوچولو
خمیازه رو میکشن نمیکننش.
بازهم مرسی.

0 ❤️

354443
2013-01-22 01:41:26 +0330 +0330
NA

سکس عشقولانه دوس دارم مرسی :x همین که سکس با محارم و همجنس و خیانت نیست عالیه

0 ❤️

354444
2013-01-22 02:00:13 +0330 +0330
NA

این قسمت رو دوس داشتم اما غلط دیکته داشتی…2تا اشتباه داشتی که دوستان هم اشاره کردن : 1.خونی که در اثر پاره شدن بکارت بیرون میاد 3الی 5قطره ست 2.ارگاسم خانمها طوری نیست که مثل آقایون بپاشه بیرون (معمولا).اما درکل خوب بود.

0 ❤️

354445
2013-01-22 02:34:16 +0330 +0330
NA

سرعت در حد نور :D
حالا يه كم صبر ميكردى شايد فردا باز قصه عوض ميشد و فاطى يهو خواهرت از آب درميومد، :D
همچنان استقلال شيره :P

0 ❤️

354446
2013-01-22 02:46:11 +0330 +0330
NA

برگشتم! قرار بود نیم ساعته برگردم ولی بدقولی کردم سردرگم عزیز.
بگذریم بریم سر داستان زیبا و جالبت.
مثل قسمتهای قبل نگارشت قابل قبول بود و داستان روند مقبولانه ای رو داره طی میکنه ولی احساس کردم کمی افت کردی!!! توصیفاتت از صحنه سکس کمی آماتور بود و در حد و اندازه داستان نبود!
با توجه به سوژه داستان و قلم شما انتظار بیشتری ازت میرفت که صحنه سکس با فاطیما رو حرفه ای تر به رشته تحریر در بیاری.
نکته ای که بانو پروازی به اون اشاره کرد کاملا بجا و صحیح بود و عرایض بنده هم در تاکید فرمایشات ایشان بود.
لزومی نداره داستان رو هر روز آپ کنی! کیفیت رو فدای زمان نکن و سعی کن بیشتر روی داستانت کار کنی تا جیزی که مد نظرت هست از آب در بیاد.
شاد, پیروز و تندرست باشی دوست من.
(ضمنا" نمره ات را هم دادم)
Pentagon U.S.Army
(پژمان)

0 ❤️

354447
2013-01-22 03:51:11 +0330 +0330

دوستان حق مطلب رو ادا كردند ، باهاشون موافقم.

0 ❤️

354448
2013-01-22 04:33:11 +0330 +0330
NA

سرور هر چی لنگیه امیر قلعه نوعیه

0 ❤️

354449
2013-01-22 04:33:53 +0330 +0330
NA

dastanet kheyli bahale :B

0 ❤️

354450
2013-01-22 05:20:59 +0330 +0330
NA

دوستان پای قسمت اول هم نوشته و گفته بودم که اینایی که دارم میفرستم گمون کنم تا قسمت شیشم طول بکشه مال دو سال پیشه ولی از اون به بعد نگارش تغییر میکنه و کلا روند داستان معقولانه تر پیش میره…
در مورد اون سوالی که گفته بودید خون دو یا سه قطرس خدمتتون بگم که اولا من که نگفتم دریای خون اومده گفتم بین پاهای علی و فاطیما از اون خونی شده که خب اینم طبیعیه همونطور تختی که روش سکس داشتن هم خونی میشه.
اگه هم بخواین علمیشو بررسی کنید برین تو سایت پزشکان قسمت نکات آموزشی جنسی میبینین که
1:خون حاصل از پاره شد بکارت پنج تا دوازده قطره ی غلیظه و غلظت این خون برمیگرده به جنس بکارت که انواع مختلف داره به هر حال غلظت خودش باعث زیاد بودن حجم و افزایش تاثیر هم میشه…
2واسه اون دوستمون که گفتن ارگاسم شدن خانوم ها مثل آقایون با خارج شدت آب همراه نیست و یا پاشیده شدنش باید بگم که گمونم یکم اطلاعات شما از سکس کم باشه یا هرچیزه دیگه ای فقط در این حد بدونید که ارضا شدن خانوما هم فرق داره بعضیا اصلا خروج آب ندارن و بعضیا هم مثل شیلنگ آتش نشانی فلکشون باز میشه که اونم بستگی داره…
قبول دارم که قسمت سکس یکم آماتور بود و بابت غلط های املایی هم معذرت و سعی میکنم که تو قسمتای بعدی حواسمو جمع کنم…
نقد بسیار چیز خوبیه منم بهش نیاز دارم فقط توروخدا حال گیری نکنید همین قسمتی که الان خوندینش سه بار پاک شد و مجبور شدم دوباره بنویسمش و حسابی دهنم سرویس شد.دوستان انقد توجه به این چیزا که چرا خون انقدر بود یا مدل ماشین فلان رو چرا گفتم و چرا آب با فشار پاشید نکنید.مسلما همه ی این ها به روند داستان در آینده کمک میکنه و طبق معمول جوجه رو آخر پاییز میشمرن.
بازم از دوستانی که قابل دونستن و نمرهو نظر دادن ممنونم که اشتباهاتمو گفتن
درود

0 ❤️

354454
2013-01-22 07:03:52 +0330 +0330
NA

در کل که روند داستان تا اینجا خوب بود
با نظر پژمان موافقم کیفیت داستانتو فدای زمان تایپ کردن نکن یه ویرایش داشته باشی خوبه.

0 ❤️

354455
2013-01-22 07:31:29 +0330 +0330
NA

از داستانت خوشم اومده ودنبال ميكنمش
صحنه هاى سكسيت آماتوربود

0 ❤️

354456
2013-01-22 07:45:35 +0330 +0330
NA

استقلال سرور هر چی لنگیه

0 ❤️

354457
2013-01-22 10:48:45 +0330 +0330
NA

بانو سردرگم عزیز!بسیار زیبا و ملموس نوشته بودید.
‏ تنها ایرادی که داشت شخصیت پردازی سریع و ضعیف بود که در کل از زیبایی داستان اونقدر ها هم کم نمیکنه…

0 ❤️

354458
2013-01-22 10:54:04 +0330 +0330
NA

بانو سردرگم عزیز بسیار زیبا نوشته اید.
در کل یه ایراد توانستم بیرون بیارم که عبارت است از:شخصیت پردازی با سرعت ماهواره فجر۱ در هنگام پرتاب!
دنبال کردن داستان های شما نیز ادامه دارد…

0 ❤️

354459
2013-01-22 11:48:07 +0330 +0330

بچه کونی میخوای داستانتو تموم کنی یا نه اگه میخای لفطش بدی بگم بکنام بیان اونجا دمار از کونت در بیارن خیال میکنی همه مثل خودت علافن که هر روز بشینن پای کوس شعرای تویه کونی؟

0 ❤️

546882
2016-06-30 07:32:08 +0430 +0430

سردرگم.شررر
پارتِ بعدی داستان بارگذاری نمیشه 5 و 6 رو پاک کن دوباره بذار مشکل رو هم به ادمین گزارش کن.
اینو یه نفر ازم خواست که بهت میگم

0 ❤️