بخاطر میلاد (۲)

1398/03/07

…قسمت قبل

از جام بلند شدمو از مغازه زدم بیرون.حسن هم بعد از خداحافظی با اون جاکشه حرومزاده پشت سرم اومد.حسن کل مسیر افتاده بود به غلط کردنو معذرت خواهی که نباید منو میبرد اونجا و من بی توجه به حرفاش فقط سرم پایین بودو راهمو میرفتم.یهو قاطی کردمو یقشو گرفتمو بردمش سمت دیوار
_حسن به ولای علی اگه چیزی به میلاد…
_نه خره !!! این چه حرفیه.مگه از جونم سیر شدم.بخدا خودمم ناراحتم.
_اگه ناراحت بودی نمیذاشتی اون فیلمو نشونم بده.با این رفیقای لاشی و حرومزادت.گمشو برو
_دانیال بخدا من‌ فقط میخواستم…
_گفتمت گمشو
واقعا مقصر کی بود؟من؟الهام؟مریم؟مصطفی؟حسن؟یا میلاد؟
من بودم که باعث شدم میلاد با الهام دوس بشه؟یا میلاد بود که باز هم چوب سادگی و اعتمادش رو خورد؟مریم و الهام بودن که ما رو فریب دادن؟آدمای پست و حروم زاده ای مثه مصطفی زیاده؟یا آدمایی مثه حسن که ادای رفاقتو در میارن؟
باور کنید هنوزم که هنوزه هر روز این سوالا رو میپرسم از خودمو فقط زجر میکشم. دنیای کثیفی که همه رو داره قورت میده .بگذریم…
بعد از رفتن حسن من تمام فکرم شده بود میلاد.ساعت 10 و نیم شب بود.تصمیم گرفتم برم خونه ی میلاد اینا.نمیدونم چرا انقدر دلم تنگ شده بود براش. دلم‌ کباب شده بود براش.کاش این بلا سر من میومد نه یه بیچاره ای مثه میلاد.بهش زنگ زدمو گفتم بیاد دم در.وقتی که اومدو رفتمو بغلش کردم
_بیشعور آب بینیت رو تی شرت من پاک میکنی برو اونور
;_سرما خوردم
_چ خبر خیره نصف شبی
_ سرت با از ما بهترون گرمه دیگه مثل قبل تحویل نمیگیری آقا میلاد.
_دری وری نگو دانیال دیشب با هم رفتیم استخر و پیتزا
_چ خبر چکارا میکنی
_سلامتیت دعا ب جونت
_میگم یه قرار بزارم با دخترا چهارتایی بریم بیرون؟
_خودت میدونی که دیگه نمیشه.حوصله جر و بحث با الهامو ندارم
_رابطتتون چطوره راستی
_والا چی بگم یه روز خوب یه روز بد ولی خب حس میکنم الهام دیگه مثل اول باهام رفتار نمیکنه
_چرا مگه چکار کردی
_والا بخدا من یه بارم حرفی نزدم یا کاری نکردم که ناراحت بشه
_خب پس چشه
_نمیدونم خیلی سرد شده باهام.بیخیال.از تو و مریم چه خبر
_ما هم مثل شما یه روز خوب یه روز بد
_الهام و مریم دخترای پاک و خوبی ان دانیال.من یکی که عمرن نمیتونم الهامو از دست بدم
وای که چقدر اون لحظه که اینو گفت جیگرم کباب شد براش. جنس این بچه چی بود خداا.بغض گرفته بودم.خیلی سریع ازش خدافظی کردمو برگشتمو رفتم که متوجه صدای وحشتناکم نشه.چقدر اونشب شب بدی بود.وقتی من همچین حالی داشتم میلاد اگه میفهمید چی میشد!!!همش خدا خدا میکردم که این حسن کسخل یه وقت نره بهش بگه جریانو.میلاد مهم ترین آدم توی زندگی من بود.حاضر بودم واسش آدم بکشم.کسی بود که منو از منجلاب دود و اعتیادو رفقای کثیف و زندگیه بی بند و باری کشیده بود بیرون.چقدر خودشو باباش به من لطف داشتنو کمکم کردن.مدت زیادی که خانواده ی من متوجه کارام شده بودن منو از خونه انداخته بودن بیرون و این میلاد بود که به من کمک کردو به خونشون راه داد و باباش چقدر با خانواده ی من صحبت کرد که منو ببخشنو اشتباه منو بپذیرن.
اونشب تا صبح هزار جور فکر و خیال اومده بود سراغم.دلم میخواست الهامو بکشم دلم میخواست مغازه مصطفی رو خراب کنم رو سرش.اما عرضه این کارا رو نداشتم.فقط تمام قکرم پیش میلاد بود.
روزها از پی هم میگذشت. من و مریم کات کردیم و هر دوتامون به این امر راضی بودیم.حداقل من یکی که به هیچ جام نبود.میلاد همچنان به خریتش ادامه میداد.روز به روز خرتر میشد.
روز تولد الهام بود بعد از یه عمری قرار شد چهارتایی بریم کافه و یه جشن کوچولو و مختصر برای الهام بگیریم.طبق معمول کل هزینه هارو میلاد پرداخت کرد.کیک و کادو و بادکنک و بقیه کارای جشن.من که فقط دلم میخواست ببینمشو یه گوشه گیرش بیارمو تف کنم توو صورتش.
یاد روز اولی که چهارتایی رفتیم بیرون افتاده بودم.اونروز میلاد سکوت کرده بودو من حرف میزدم اینبار میلاد حرف میزدو من سکوت کرده بودم.مدام هم به الهام چش غره میرفتم با اخم نگاهش میکردم.حسابی هم تعجب کرده بود که چرا بهش کادو ندادم.میلاد برای الهام یه موبایل گرون قیمت گرفته بود.فکر کنم حقوق 6 ماهشو داده بود تا اینو بگیره واسش.داشتم شاخ در میاوردم.چقدر توو دلم بهش فحش دادم.دیگه اینجوری نمیشد باید یه جوری رابطشونو خراب میکردم.دیگه چیزی به اسم مغز توو کله ی این میلاد نبود.باید یکاری میکردم.
_اوه اوه بچها مامانم داره زنگ میزنه.زود باشید جم و جور کنید تا بریم دیر وقته تا من برم بیرون جوابشو بدمو بیام.راستی دست به موبایل خوشگلمم نزنید.
به محض اینکه الهام از کافه بیرون رفت،فکری به ذهنم رسید.به بهانه دستشویی رفتن از جام بلند شدمو خیلی با احتیاط از کافه زدم بیرون.الهام تو کوچه فرعی کناری کافه مشغول صحبت کردن با موبایلش بود و چون دیر وقت بود خیلی خلوت بود.منتظر موندم تا مکالمش تموم بشه.به محض اینکه مکالمش تموم شد حمله کردم به سمتشو چسبوندمش به دیوار
_ببین زنیکه ی جنده از تموم جیک و پوکت و جنده بازیات با پسرای همسایتون و محلتون خبر دارم.
_ولم کن بی شرف سرم خورد به دیوار عوضی ولم کن
_کس نگو و گوشاتو وا کن ببین چی میگم.اول از همه موبایلو به میلاد پس میدیو میگی که نمیتونی قبولش کنی.
_ دانیال تو رو خدا ولم کن.الان یکی میبینه کتفم درد گرفت
_بهت گفتم خفه شو و کس نگو.حرفام تموم بشه ولت میکنم.به محض اینکه رسیدی خونه یجوری رابطتت رو با میلاد تموم میکنی.یا خطتت رو خاموش میکنی یا بهش میگی که دیگه نمیتونی ادامه بدی.وگرنه به خدای احد و واحد آبرو نمیزارم واسه تو و خانوادت الهام.بلایی به سرت میارم که زمین و آسمون به حالت گریه کنن.
_اه بسه دیگه باشه ولم کن.
به محض اینه ولش کردم بدو بدو سریع رفت داخل پیش بچها.منم بدون اینکه بفهمن بجوری برگشتم پیششون.
_خب بچها بریم
_اره بریم فقط خوب دقت کنید چیزی جا نذاشته باشین
_میگم میلاد
_جونم عزیزم
_من نمیتونم این موبایلو امشب ببرم خونه.مامانم اگه دید شک میکنه.

_به چی شک میکنه.بهش بگو مریم بهم داد.
_اخه عزیزم اگه مامانم راجب این موبایل با مامان مریم صحبت کرد که دیگه گندش در میاد.
_خو بهش بگو یکی دیگه از دوستام داد بهم
_اخه بهش گفتم فقط با مریم میرم بیرون‌.
_یعنی چی خب الان.یعنی دیگه نمیخوای اینو
_نه عزیزم این چه حرفیه.فردا ازت میگیرمش.ولی امشب نمیتونم ببرمش خونه.
_باشه عزیزم اشکالی نداره.فردا واست میارم
دیگه تقریبا مطمئن شدم که الهام کاری که ازش خواستمو انجام میده.ثانیه های شب سپری میشد و یه لحظه هم خواب به چشمم نیومد و فکرم همش درگیر الهام بود.
چرا ما باید انقدر وقت و مغزو زندگیمونو واسه ی این آشغالا حروم میکردیم. چقدر کسخل و احمق بودیم.کاش اونموقع میفهمیدم زندگی جز دختر بازی و ولگردی تو کوچه و بازار و کافه ها ،ِلذت های دیگه ای هم داره.شاشیدم تو این مملکت که همه ی درای خوشی و سرگرمی رو روی مردم بسته.البته من تو این ماجرا هیچکسو به اندازه خودمو میلاد مقصر نمیدونم.دوران جوونیه ما خیلی تخمی گذشت خلاصه.هر خوشی ای که میکردیم روزای بعد ده برابرش باید تاوان میدادیم.با اشک ریختن، با دل گرفتگی، با دلتنگی،با عذاب وجدان و پشیمونی(ببخشید دوستان اینا درده روی دلم بود.نمیگفتم میترکیدم انصافا.خب برمیگردیم سر ماجرا…)
ساعت 2 شب بود که موبایلم زنگ خورد و صدای گریه میلاد میومد و با همون حال ازم خواست که بیام دم در.درو که باز کردم اومدو با گریه بغلم کرد
_دانیال دارم میمیرم نابود شدم رفت.
_یعنی چی چیشده بیا داخل بینم چی میگی
_ تو رو خدا زنگ بزن الهام ازش بخوا دوباره برگرده دارم دیوونه میشم توروخدا
_بیا یکم آب بخور نفس عمیق بکش و قشنگ تعریف کن ببینم چیشده
_بخدا نمیدونم چیشد یهو در اومد گفت دیگه نمیتونم باهات باشم.قراره واسم خواستگار بیاد و بابام ازم خواسته قبول کنمو دیگه بمن زنگ نزنو از این دری وریا.
_خب به تخمت.بزاره بره به درک.تو چرا اشکاتو حروم میکنی الکی
_دانیال چرا دری وری میگی من حالم خوب نیس اومدم پیش تو آرومم کنی میگی به درک که رفته؟!
_بله ک میگم.هزار بار دیگه هم بگی، میگم به درک که رفت.
یعنی خودت نمیفهمیدی که داره تیغت میزنه احمق جان؟!صبح تا شب داشت ازت شارژ و پول میکشید.
_( گریه)
_این از اون اخلاقش ک میگی باهات سرد شده.این از اون تیغ زدناش،این از اون بیرون اومدناش که سالی یه بار باهات میاد بیرون اینم از رفتار مشکوک امشبش.حسابی تیغت زد بعد یهو گفت نمیتونم دیگه باهات باشم.مگه میشه همچین چیزی اقا میلاد؟!تو حتی یه لحظه هم بهش شک نکردی که چقدر رفتارش مشکوک شده؟!خوبه خداروشکر موبایل رو بهش ندادی ببره.بازم خوبه مریم با اینکه کات کردیم ولی یه بارم از من شارژ و پول نخواست.
_( گریه)
_بابا بس کن دیگه گریه هاتو مثه بچهایی میلاد برات متاسفم.اگه حداقل ادم خوبی بود و براش گریه میکردی یه چیزی این الهامی که من دیدم با یه جنده هیچ فرقی نمیکنه.
و امان این زبون نحس و دهانی که بی موقع باز شد.با حرف آخرم میلاد یهو بلند شد توی چشام نگاه کرد.فقط ته چشماشو میتونستم ببینم که هیچی جز خشم توش موج نمیزنه.با قدرت یقمو گرفتمو انداختم روی زمین.از لحاظ فیزیکی من از میلاد سرتر بودمو باشگاه میرفتم.اگه با هم درگیر میشدیم مطمئنن میزدمش اما کی دلش میاد دست روی میلاد بلند کنه اخه.لعنت بهت الهام.
دستشو برد بالا و منتظر موندم که اونو توی صورتم فرو بیاره اما همون بالا نگه داشت و کاری نکرد.یقمو ول کردو از خونه زد بیرون.

ادامه دارد…

نوشته: ؟


👍 3
👎 4
10627 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

769931
2019-05-28 21:13:32 +0430 +0430

نگارشت قشنگه
سایت جوابگوی جزییات زیاد نیست و دوستان خسته میشن،بخاطر همین هم خیلی داستانت رو پرداخت نکردی و جزییات رو ب عمد حذف کردی تا حجم داستانت معقول باشه
منتظر قسمت بعدی هستم :-)

1 ❤️

769939
2019-05-28 21:40:42 +0430 +0430

چه تخیلات کودکانه ای داری

1 ❤️

769985
2019-05-29 02:39:24 +0430 +0430

داستانت قشنگ بود کاش منم یه رفیق واقعی داشتم که یواشکی هوامو داشت دمت گرم

0 ❤️

772838
2019-06-11 11:11:09 +0430 +0430

#رفیقای خوب!

0 ❤️