بدشانسي و بدبياري در سكس با عشقم

1392/12/01

سلام دوستان ميخوام خاطره سكس باعشقم روبراتون تعريف كنم كه بابدشانسي وهزار بدبختي تونستيم باهم سكس داشته باشيم
اسمم مسلم21سالمه قد 170وزنم65ازنظرتيپ وقيافه هم اوكيم عشقم هم اسمش مونا هست 17سالشه وزنشم حدود60وقدش165ميرسه خونواده ي عشقم تو ي شهر ديگه زندگي ميكنن كه باشهرما60كيلومتري فاصله داريم ي بعد5ماه ارتباط تلفني وقرارهاي توي پارك وجاهاي ديگه روزيكشنبه قرار گذاشتيم كه تو ي خونه همو ببينيم وسكس داشته باشيم قرارمون شده بود روزسه شنبه ساعت9صبح كه تاساعت12-1باهم باشيم منم به يكي ازدوستام گفتم كه واسه سه شنبه خونه لازم دارم ميتوني برام جوركني اونم گفت باشه ميبرمت خونه خواهرم منم گفتم زنگ بزن كه اگه رديف شد جوابو به عشقم بدم فرداش گفت كه خونه رديفه منم جوابو به مونا جونم دادم شبش ي خوشحالي همراه باترس تو وجودم بود نميدونستم ترس واسه چي بود خلاصه صبح شد ومن ودوستم رفتيم رسيديم شهري كه عشقم اونجان دوستم گفت من ميرم خونه رو خالي ميكنم توهم برو دوست دخترتو بياروبيا منم ي ماشين دربست گرفتم وبه موناجونم گفتم دارم ميام ربع ساعت ديگه ميرسم رسيدم بت ميگم كه بياي راستي فراموش كردم بگم قراربود باهم مشروب بخوريم خلاصه رسيدم سرخيابونشون اونم اومد وسوار ماشين كه شد گفت مسلم پسرهمسايمون اونجاس منوديد ناكس ماشين داشت اومد دنبالمون به مارسيد ماشينشو گذاشت جلومون كه نتونيم حركت كنيم منم ازماشين اومدم بيرون وباهاش دعوا كردم مونا بهش گفت جواد پسرعمه امه ولش كن اونم بش گفت باشه اگه پسرعمته ميرم به مادرت ميگم وسوارماشينش شد ورفت وبعدش باهزار مكافات قانعش كرد كه پسرعمه اشم ودوست پسر دخترخالشم رفتيم خونه. عشقم ترسيده كه مبادا به مامانش چيزي بگه يكم ارومش كردم دوستم كنارم بود بش گفتم كه ماروتنهابزاره دوستم رفت بيرون منم شروع كردم به لب گرفتن وسينه هاشو ماليدن ازروشلوار كسشو مي ماليدم ي 10دقیقه ای لب ميگرفتيم بعدش دكمه ي اول شلوارشو بازكردم دکمه دوم هم بازكردم دستمو بردم داخل وباكسش بازي ميکردم كه ديدم دربازشد نگاه كردم دوستم بودزودخودمونو جمع وجور كرديم بش گفتم ها؟ گفتش بيرون گرمه ومستقيم اومد سراغ مونا ودستشو گذاشت روكتفش منم بلند شدم گردنشو گرفتم وبش گفتم نامرد چکارميخواي بكني اونم ديگه كاري نميتونست بكنه ساكت شد مونا هم قبلش رفت دم درو وكفششو پوشيد ومنتظرم بود منم وسايلمو جمع كردمو زديم بيرون ماشين گرفتيم واونو رسوندم خونه ي دوستش اخه خيلي ترسيده بود منم حالم خيلي خراب بود 4-5سيگاريكي بعد ديگري کشيدم با اينكه سيگاري نيستم اعصابم داغون بود سوار شدم واومدم خونه ساعت 12رسيدم مدام باش حرف ميزدم اون ترسيده بود منم ترسيده بودم ي شكي به هردومون وارد شده ازظهر تا صبح ساعت4-5بهم اس ميداديم كه گفت داييم اينا خونمون هستن داييش همسايمون هست كه توخونه داييش باهم اشنا شديم وعاشقش شدم منم بش گفتم بامامانت حرف بزن وباشون بيا اونم گفت باشه اگه تونستم ميام بعدش رفتيم خوابيديم ساعت11زنگ زد بيدارم كرد هميشه خودش منو بيدار ميكرد منم عاشق اينكارشم گفت دارم باداييم ایناميام بش گفتم خوش اومدي نفسم گفتش مسلم ي چيزي بت بگم ناراحت نميشي گفتم ن بگو چيزي شده گفت ن فقط پريود شدم بدشانسي هاي ديروز كافي نبود اينم روش بدجور ناراحت شدم به زمين وزمان فش دادم اخه چرا امروز ولي بش گفتم عزيزم اشكال نداره فقط بيا اونم اومد وشب شد ساعت حدود 1ونيم نصف شب بود كه بش گفتم داييت خوابه گفت اره به زن داييش هم کاري نداشتم اخه خبر داره كه عاشقشم منم رفتم بالاپشت بوم وپريدم خونه داييش خونشون جوري بود كه اشپزخونه بيرون بود هميشه ميخواستم توخونه داييش ببينمش مي نشستيم تو اشپزخونه نشستيم بعد خوابوندمش ولباشو ميخوردم اون اول ساكت بود ولي بعدش شروع كرد به خوردن لبام منم باولع لباشو ميخوردم گازميگرفتم زبونشوميمكم تاپشو زدم بالا سايزسينه هاشو نميدونم چنده ولي بهشون نميخوره كه سينه هاي ي دختر17ساله باشن خيلي بزرگن سينه هاشو ازكرستش بيرون اوردم وشروع كردم به ماليدن واي خيلي حشري شده بودم سينه هاشو تودستام گرفته بودم و مي مكم بازبونم ليسشون ميزدم نوك سينشو بالبام گاز ميگرفتم اونم حشري شده بود وهمش آه آه ميكردربع ساعت سينه هاشو ميك ميزدم وليس ميزدم بعدش اونو به پهلو خوابوندم وكيرمو گذاشتم روسوراخ كونش ودوسه دقيقه اي لاپايي گذاشتم بعدش سرشو گرفتم بالا كه سرش رفت داخل كونش وچهارپنچ بار تلمبه زدم كه ابم اومد وريختم روكونش بعدش باي پارچه کونشو پاك كرد و يه لب ازش گرفتم يكم كنارهم خوابيديم بعدش گفت ساعت چنده؟ گفتم ساعت 4هست گفت باشه ديگه برو ميترسم دايیم بيداربشه منم ي لب ازش گرفتم ورفتم اونم روز بعدش رفت خونه خالش وجمعه عصر رفت خونشون الان ي هفته از اين ماجرا ميگذره ومن ي حال عجيبي دارم دوست دارم بازم سكس داشته باشم ولي فقط با عشقم دوست دارم سكس كنم ن باكس ديگه خيلي دوسش دارم وميخوام باهاش ازدواج كنم برامون دعا كنيد كه بهم برسيم راستي داستان واقعيه وبه جز اسامي دروغ ديگه اي نيست نظر بديد انتقاد كنيد ولي خواهشا فوش نديد
نوشته :مسلم


👍 0
👎 0
32645 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

413302
2014-02-20 01:18:38 +0330 +0330
NA

آخه این قد و وزنتون رو گفتی به چه درد داستان میخوره ؟به چه درد ما میخوره ؟
کی یاد میگیرین یه انشاء بنویسین؟

0 ❤️

413304
2014-02-21 02:42:03 +0330 +0330

بد نوشتی، ننویس . . . . . . . . . . . . . . .
خیلی بی سر و ته نوشتی، یعنی تخمی نوشتی، دیگه ننویس. فعلا برو جلق بزن و فکر ازدواج با عشقت باش. هرچند وقتی نوشتی که کیرت اتفاقی رفت تو کونش و تلمبه هم زدی و آبت اومد فهمیدم که داشتی جلق می‌زدی نه تلمبه. یعنی اینقدر گشاد بود؟ کله کیری دیگه ننویس.

بگو کیرت چگونه در مونا رفت
در آن هنگامه عمرت بر فنا رفت
چرا با یاد عشقت می‌زنی جلق
بدان در کون تو، کوه دنا رفت

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها