بدشانسی + بی عرضگی = نکردن زن همسایه

1393/05/28

سلام، این داستانی ک مینویسم، مال 3 سال پیشه، من اون موقع 16 سالم بود( بیشتر داستانم ماله 17، 18 سالگیمه بخونید پس )،اسمم عرفانه، اول داستانم بگم که عین حقیقتو مینویسمو یه کلمه دروغ نمی نویسم،امیدوارم باور کنید
اون زمان من، اول، دوم دبیرستان بودم اگه اشتباه نکنم و خیلی خام بودم، یه تصوری از ظاهرمم بگم که قدم 178 بودو وزنم طرفا 80، بد نبود تیپو هیکلم اما خب واقعا بیست هم نبودم که یه زن بخواد بهم پا بده، معمولا اون زمانا آدم تازه از سن بلوغ میزنه بیرون و قیافش هنوز جا نیوفتاده، ادامشو بگم
ما جنوب کشور زندگی میکنیم، تو یه منطقه ی شرکتی که تقریبا همدیگرو میشناسن همه ی ساکنا، اما یه شانس خوبی که داشتم این بود که همسایه ی ما که اسمش لاله بود رفت و آمد خانوادگی داشتن با ما
یه تصوری از لاله بدم که سنش حدود سی بود، و قد متوسطی داشت، اما هیکل پر و خیلی سفید داشت، قیافشم خوب بود اما عالی نبود، فقط سفیدیش و پر بودنش آدمو جذب خودش میکرد،من بچه بودم، یادم میاد مدرسه میرفتم دبیرمون که دبیر یه درسی به اسم کتاب داری(اون موقع تازه مد شده بود) بودش بهمون گفته بود باید روزنامه دیواری بیارید، و ما به قشنگترینش جایزه ی خوبی میدیم، ماهم بچه بودیم، و میخواستیم بهترین باشیم امدم خونه به مادرم گفتم چیکار کنم، گفت برو پیش خاله لاله اون نقاشیشو طراحیش حرف نداره، منم رفتم در خونشونو دیدم با لباس تقریبا لختی درو وا کرد، خط سینش معلوم بود اما پاهاش کامل با شلوار پوشیده بود، از اون روز خیلی ازش خوشم امد، خلاصه رفتم تو خونشون واسم طراحی کرد رو مقوا و برگشتم
اینم بگم یه بچه ی 8 ساله داشت اون موقع،
گذشتو من دیگه مسیرم به خونشون نمیخورد تا اینکه یبار بچش زنگ زد خونمون و گفت، داداش عرفان میشه واسم بازی کامپیوتری نصب کنی؟
منم که از خدام بود گفتم باشه ، و رفتم خونشون، دوباره با یه لباس تو همون مایه ها امد درو وا کرد، من اولش فکر نمیکردم چیزی باشه، آخه کلا خانواده ی راحتی بودنو من 1 % هم فکر نمیکردم چیزی پیش بیاد، خلاصه بازیو نصب کردمو هیز بازی درووردم، اما بازم نمیتونستم کاری کنم، در اصل توانشو نداشتم حرکتی بزنم
یه شیش ماهی گذشتو من واقعا عصبیو کلافه بودم، از یه طرف تو کف ، از یه طرف نمیدونستم چیکار کنم، تا اینکه شمارشو از تو گوشی مامانم برداشتمو دلو زدم به دریا و بهش اس ام اس دادم که،سلام خوبی؟
جواب داد مرسی شما؟
گفتم حقیقتش میترسم بگم، پایه آبروم در خطره، گفتش نترس من به کسی چیزی نمیگم، منم قسمش دادمو معرفی کردم، گفت شیطون شمارمو از کجا اوردی، روت شد اس ام اس بدی؟ منم ک دیدم استقبالش بد نبود باهاش کلی حرف زدم، خلاصه دو ماهی اس میدادیم اما من خام بودمو هیچ کاری نمیکردم
یه شب وقتی بحثمون تموم شد گفت من میرم بخوابم، بوس
چند شب قبلشم بوس فرستاده بود اما من چیزی نگفتم، اینبار جوابشو دادم که فقط تو اس ام اس شیری؟ راست میگی واقعی ببوس، گفت باشه!
فکر کردم شوخی میکنه گفتم پس بدجور منتظرم قول دادی، گفت قوله قول
خلاصه شب بخیرو گفتیمو خوابیدیم
فردا شدو من داشتم بازی استقلالو نگاه میکردم ک دیدم یه اس ام اس امد بیا پیشم میخوایم ح بزنیم، پرسیدم چی بزنیم؟ گفت حرف
عشق کردم اینو گفت، گفتم الان میام
اماده شدم، بابام گفت چی شده بازیو ول کردی؟ باره اوله اینکارو میکنی، پیچوندمشو رفتم، درو وا کرد
نشستم پیشش، داشتم آب میشدم از خجالت،(واقعا خجالتی بودم) نمیتونستم رفیق مامانمو نگاه کنم، چند تا چرتو پرت گفت که میدونم خیانته و درست نیس اما میبوسمت، دیدم امدو ماچم کردو گفت اینم قولم، حالا برو خونه که شوهرم میادش، منم رفتم خونه و اس دادمو گفت مرسی اما دیدم اون ناراحت بود گفت چرا اینکارو کردم، یه حس بدی دارم، اما باور کنید دوباره خودش زنگ میزد
زیاد داستانو طولش ندمو خلاصش میکنم،بعد این جریان سه چهار بار رفتم پیشش اما یه مشکل بزرگ داشتم ک نمیذاشت ادامه بدم، اونم زود ارضاییم بود، من خیلی زود ارضا هستم، بیشتر اونی ک فکرشو کنی…
اما تو این سه چهار بار فقط تونستم تا سینشو برم جلو، همیشه ارضا میشدمو آدمیم که ارضا میشه نمیتونه ادامه بده…
اینم بگم من با اجازه ی مادرم میرفتم(به بهونه ی ساختن فیسبوک، کارای اینترنتی، درست کردن کامپیوتر و …)، اون اینو میخواست، میگفت اگه کسی ببینه و مادرت بفهمه من دیوونه میشم، واسه همین وقت کمی داشتم
یه روز بدجور عصبی بودم قسم خوردم رفتم کامل لختش کنم
بیشتر وقتا خودش زنگ میزد که برم، اما نمیذاشت به کسش دست بزنم، عصبی بودم چون ازم سوء استفاده میکردو فقط خودش عشق میکرد، وقتی سینشو میخوردم دیوونه میشد، خیلی دیوونه میشد
دو سه روز بعدش زنگ زدو گفت بیا، اسپری خریده بودمو یکم زدم به کیرم و رفتم اونجا، بردمش رو تختش، از لباش شروع کردم سینشو رد کردم رسیدم به شکمش، دستمو گذاشتم رو کسش، و از روی اون لباسی ک تنش بود ور رفتم باهاش، داشت دیوونه میشد ک خودشو کشید کنار، من شرتمو درووردمو دراز کشیدم روی تخت (روی کمر دراز کشیدم (
امد نشست روی کیرم، فقط شرط پاش بود اما اون لعنتیو نمیکند، منه کس خولم بهش گیر نمیداوم بکنش، اه اه میکرد، نمیدونم چه لذتی بهش میداد،واقعا نمیدونم …
20 ثانیه بالا پایین شدو آبم امد، و بلند شدمو بیحال بودم، اونم حالشو کرده بود ، برگشتم خونه، باورتون نمیشه انقد خجالتی بودم ک حتی نمیخواستم بفهمه ارضا شدم، اما خب تابلو بودو میفهمید
شبش دیدم زنگ زد، گفت عرفان، من پشیمونم ، من امروز روی بدن یه غریبه بالا پایین میشدم ، من اون لاله نیستم، دیگه نیا پیشم عذاب وجدان داغونم کرده و …
سه روز اصرار کردم که توروخدا بذار بیامو…
اما نمیذاشت
بیخیالش شده بودم، یه سالی گذشتو و رسید به چهارشنبه سوری سال 91، تیپ زده بودم، از در که زدم بیرون دیدم دقیقا روبه رومه، فیس تو فیس شدیم، یه خنده کردو رفتش تو خونمون
منم ازش عصبی بودم عکس العملی نشون ندادمو رفتم، یادم میاد اون روز آنتن ایرانسلو داغون کرده بودن، و اس ها دیر میرفتو میومد، یه اس دیدم از طرف اون با این متن : هنوز خوشتیپه خودمی، باورت نمیشه اگه فضای بسته بود بغلت میکردم!
فهمیدم دلش تنگ شده
امدم خونه آخره شبو خودمو لوس کردم، گفتم اگه دلت تنگ شده بود میگفتی بیام پیشت، گفت باشه، فردا شوهرم آخرین روز کاریشه، بیا چون بعدش میرم مسافرت نوروزی، باور کنید عشق کرده بودم، سنم بیشتر شده بود، تحقیق کرده بودم راجب زنا و تجربم بیشتر شده بود، فردا شد و زنگ زد خونه و گفت میشه عرفانو بگی بیاد کارتون های بالای کمدمو در بیاره؟ قدم نمیرسه، مادرم گفت برو زود بیا، از اونجایی ک مامانم میدونست این لاله با تیپ راحت میادو منم 7، 8 بار قبلا رفتم پیشش یکمی شک کرده بود، خلاصه رفتمو تمام جریانای قبل پیش امد اما اینبار لختش کردم ، نصف اسپری هم خالی کرده بودم روی کیرم، همه جاشو خوردمو امد ساک بزنه واسم، شروع کرد زدن،بیست ثانیه نگذشته بود دیدم در زدن، اون خیلی میترسید، تمام لباساشو پوشیدو رفت دم در دید داداشمه، وقتی صداشو شنیدم فهمیدم این نقشه ی مادرمه ، شک کرده بود شدید، داداشم که هم سن بچش بود گفت علی هستش، گفت نه بیرونه رفته کلاسه بسکت، همه چیو فهمیدم که مادرم اینو فرستاده، چون داداشم هیچوقت ظهر نمیزد بیرون، داداشم رفتو این لاله هم گفت عرفان یا همین الان میری خونه یا دیگه نمیای پیشم، منم رفتم، از اون روز به بعد دیگه نگفت برم پیشش از ترس آبروش، اینجا همه همدیگرو میشناسن، آبرو حرف اولو میزد…
تا امروزم تو کفشم اما دیگه نمیده، اس هم ک میدم جواب میده اما بحثو ک میارم سر خونه خالی دیگه جوابی نمیده، میگه من خیانت کردم به شوهرم، الان زندگی آرومی دارمو دوسش دارم، میگه بهترین خاطره ی عمرم بودی اما دیگه نمیشه
من خیلی از این داستانو سانسور کردم واسه ی کوتاه شدنش، شاید بشه دو ساعت داستان نوشت راجبش، دوست دارم کمکم کنید ک چجور راضیش کنم دوباره، خواهش میکنم راهی چیزی دارید بگید،
در ضمن فحشم ندید خواهش میکنم

نوشته: عرفان


👍 0
👎 0
41530 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

431969
2014-08-19 12:18:46 +0430 +0430
NA

واقعا آدم وقتی فرصتی داره نمی تونه کاری بکنه من هم یه همچین شرایطی برام پیش اومده بود اما از دست دادمش هنوزم بعد از 5 سال حسرتش رو می خورم
موفق و پیروزباشی

0 ❤️

431971
2014-08-19 22:23:45 +0430 +0430
NA

من هم با دختر تنها بودم اما موقعیتش که پیش بیاد نمیتونی کاری بکنی

0 ❤️

431972
2014-08-20 03:40:02 +0430 +0430
NA

من آدم مذهبي نيستم ولي شنيدم كه بزرگترها هميشه ميگن خدايا هيچوقت ما را امتحان نكن. اين يعني هر انساني توي هر شرايطي ممكنه اشتباه كنه. براي خودم هم پيش اومده. يعني يه نفر اولش پايه بوده ولي بعدا شديدا پشيمون شده. براي همين بهت ميگم اون زنه اشتباه بزرگي كرد و حالا پشيمون شده پس تو هم مرد باش و از زندگيش بيا بيرون. اما من يه شعار توي زندگي دارم: زن بدون حاشيه!! ميدوني يعني چي؟ يعني يا بايد با يه زن رابطه داشته باشي از نوع سكسي يا هيچ رابطه اي پذيرفته نيست. حالا ممكنه بعضيها ايراد بگيرن كه نه اينجوري نيست و … اما دقيقا اينجوريه! حالا مسيج بازي چه دردي ازت دوا ميكنه؟ اگه لو بره مثل آش نخورده و دهنه سوخته ميشي. پس عزيز من يا با زن سكس كن يا اصلا حاشيه بي حاشيه. البته منظورم زنهاي اطراف مثل خداي نكرده زن برادر، زن عمو، خاله و … كه توي اين داستانهاي چرت مينويسن نيست بلكه زنان غريبه است. از فكرش بيا بيرون و دنبال شريك براي خودت باش.

0 ❤️

431973
2014-08-20 04:38:27 +0430 +0430
NA

اینا حرف مفت میزنن من خودم چهار سال با زنه شوهر دار همخواب بودم الان هم یه زنه نجیب و خوشگل نصیبم شده !
برو بکنش که اگه نکنیش تا اخر عمرت با داشتن بهترین خانمها بازم تو کف میمونی از ما گفتن بود

0 ❤️

431974
2014-08-25 17:22:35 +0430 +0430
NA

دیگه این کارو نکنی ها افرین جوجو diablo

0 ❤️

431975
2014-09-24 08:11:19 +0330 +0330
NA

البته اون زن هم تخسیری نداشته یکمی زیادی حشری بوده یه کیر دو کیر هم براش کم بوده . بعدشم گفته بزار یه حالی هم به این همسایه جقیمون بدیم گناه داره

0 ❤️