برای اولین بار (۱)

1395/05/10

همیشه دوست داشتم اولین هام،بهترین ها باشه. مطمئن بودم اولینٕ هر آدمی رخ کارشه.
بخاطر همین موضوع همیشه دوست داشتم قوی ظاهر شم. گاهی موفق بودم ،گاهی هم نه.
هر آدمی یه پلی بک داره…یه نگاه به گذشته…شاید علتشم وجدان آدمه… برگردی ببینی کی بودی و چی شدی. و یا اینکه چی هستی…
مهیار…23 ساله …تهران…یه خانواده ی معمولی ، وضعیت مالی معمولی با آرزوهای خاص…
معتقدم که انسان باید …
آقای امینی…حواستون کجاست…
استاد نگاهی از روی عصبانیت به من کرد و به درس ادامه داد…:
معتقدم که انسان باید همیشه در جهت کمال خودش کوشش کنه…)
دفترچه. ی کوچیک مو بستمو تکیه دادم به صندلی…ذهنم مشوش بود…کارمو از دست دادم.با سارا حرفم شده و کارمون به قطع رابطه داره میکشه و جر و بحث های دخال خونه که هم یه مسله ی روتینه.
همه ی اینا طرف معمول ماجراست و اما خدا به خیر کند امتحانات ترم رو …
کات!
سکانس دوم
آقای امینی …حل کردید شما این مسله رو ؟
_بله استاد
_پس نیازی نیست بیاید پای بُرد.
اولین باری ک درس اصول برداشتم افتادم…بار دوم اما …
.

دلهره…استرس…لرزش دست …ایناها تمام چیزایی بود ک تمام مدت شده بود رخ کار من…
اولین بار بود که داشتم به این مسله فکر میکردم…
_آقای امینی ؟ میتونید ؟
به خودم اومدم…بله ،باشه ،یعنی مشکلی نداره باهام تماس بگیرید.
همیشه اولین ارتباط جنسیمو تو ذهنم تصور میکردم… و همیشه سعی میکردم طرف مقابلم بیشتر لذت ببره…البته توی ذهنم.

کات
سکانس سوم
تقریبا دیگه از تماسش نا امید شده بودم…روزنامه ها رو داشتم زیر و رو میکردم برای کار…
قرار بر این بود که توی درس اصول کمکش کنم…سرکلاس شروع کردم بهش توضیح دادن…اما فایده ای نداشت.تا اینکه خودش گفت فکر کنم بهتر باشه یه جایی دیگه باهم کار کنیم…

قلبم به شدت میزد…
استرس داشتم…
سرم داغ شده بود …نمیدونستم چه اتفاقی بیفته…واقعا درس؟ یا سکس؟ یا شایدم… انتظار هر چیزی رو داشتم…
کات
سکانس اخر
_من هیچکدوم اینا رو نمیفهمم…
یه لبخند کوچیک زدم…
خوبه
اینطوری بیشتر باید پیش هم باشیم…
دستمو گذاشتم رو شونش …گفتم بیشتر تلاش کن.
هه
خودمم میدونستم دارم دری وری میگم…اما شهوت است دیگر … زل زدم توی چشماش …تقریبا یک ساعت و نیمی بود ک خونشون بودم…
همکلاسیم بود…بچه های کلاس بهش میگفتن داف!اما من نه بلد بودم مخ بزنم نه میتونستم…
همچنان دستم رو شونش بود و داشتم به تراوشات ذهنیم فکر میکردم…
یه خنده ی کوچیکی کرد و گفت :دستت خیلی داغه ها…همیشه این مدلی ای ؟
دستمو برداشتم و گفتم چجوری یعنی…؟
گفت همیشه اینقد داغی؟ گفتم اوهوم…بده مگه؟
گفت نه…چرا بد…کاری ک نداری …گفتم نه نه…
گفت اوکی ،من انگار این درس و نیمفهمم ،باید حذفش کنم…
گفتم نه بابا چرا حذف ببین…داشت منو نگاه میکرد ، یک لحظه نگاهمون گره خورد تو هم…
جمله مو تموم کردم … باید سنگمو مینداختم.یا میشد یا نمیشد …
خیلی وقت نداشتم…باباش و مامانش بعد از ظهر برمیگشتن…
دستمو گذاشتم رو دستش…
دو ثانیه ای گذشت ،دستشو کشید …
لعنتی…
تیرم به سنگ خورد.
اما نه…
اومد نزدیکم…
صورتش داشت نزدیک و نزدیک تر میشد …
کلافه شدم.
همیشه بی اعصاب و عجول بودم.
چشممو بستمو لبمو گذاشتم رو لباش…
بدن تو پری داشت…
سینه های 75,80 و رژ قرمزی ک همیشه تو چشم بود
معمولا ساپورت میپوشید.
با یه تیشرت و یه مانتوی جلو بار…
لباشو آروم میخوردم،صدای نفس هاش صبور ترم میکرد…جسور تر شده بودم.دستمو گذاشتم رو سینش…رو کاناپه خوابید …منم همراهیش کردم …اروم لباشو میخوردمو سینشو میمالیدم…دوست داشتم اون لذت ببره،موفق هم بودم…
تی شرتشو در اوردم.شروع کردم به خوردن گردنش و اومدم تا بالای سینه هاش،بدن سفیدی داشت…خیلی سفید…
اومدم پایین تر روی سینه هاش…
خواستم سویتنشو باز کنم که دستمو گرفت…
گفت بسه…
برای اولین بار خیلی زوده…

ادامه…

نوشته: Chakavak


👍 6
👎 2
10805 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

550970
2016-07-31 20:46:55 +0430 +0430

Kiram seft shod offffff hashariaaaaam

0 ❤️

551002
2016-08-01 02:10:58 +0430 +0430

خوب بود ، نگارش جالب و ساده ای داشت ?

0 ❤️

551009
2016-08-01 06:23:42 +0430 +0430

تا اینجا که زیاد جالب نبود ادامشو بزارید ببینیم چطور میشه
موفق باشید ?

0 ❤️

551024
2016-08-01 10:09:58 +0430 +0430

یکم گنگ بود برام، خصوصا اولش اما در کل خوب بود و دوست داشتم. نگارشتونم خوبه، خسته نباشین.

0 ❤️

551594
2016-08-06 07:53:32 +0430 +0430

مرسی از نظرات شما دوستای عزیز.
یک هفته ای هست که میخوام ادامشو بزارم اما سایت مشکل داره نمیدونم چرا…
مرسی از توجهتون

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها