بردگی برای دوستم و خانوادش (۱)

1398/02/01

سلام خدمت همه دوستان حاضر در سایت شهوانی …داستان عنوان فوتفتیش و بردگی و حقارت دارد لطفا قبل از خواندن به موضوع توجه کنید .بریم سر اصل مطلب …(داستان کاملا واقعی میباشد)
اسم من علی هس دانشجوی میکروبیولوژی دانشگاه آزاد اصفهان …من از خرد سالی از بچه های فامیلمون حرفشنوی داشتم چه برسه ب بزرگتر ها و این هم بدلیل حس حقارتی بود ک در وجود من نهفته بود و خودمم از اینکه بچه ای هم سن و سالای خودم به من دستور میده و من هم بدون اما و چرا از اون اطاعت میکنم
لذت میبردم و همیشه هم به پاهای پسرای سفید و تپل علاقه شدیدی داشتم و این حسمم با خودم تا اینجا آوردم و همه آرزوی بردگی برای ی پسر سفید و تپل مپلو داشتم …
قضیه برمیگرده به تقریبا یک سال پیش ک من تازه وارد دانشگاه شده بودم و یکماهی میگذشت ک کاملا اتفاقی با یه ترم اولی از کلاس خودمون آشنا شدم ک اسمشون کامران بود. آقا کامران زیاد اهل درس نبود و هروقت هم ک اراده میکرد پدرش ک کارخونه دار بود پول به حسابش میزد و معمولا هم دورو برش رفیق زیاد نبود و این بخاطر این بود ک از نظر بعضیا هیکلش روی فرم نبود ولی بنظر من زیبا ترین بود با اون پاهای سفید و تپلو مپلش فکر کنم وزنش دور و بر kg۱۵۰بود من از وقتی با آقا کامران دوست شده بودم دنبال راهی بودم ک حسمو بهش بگم و بدونه ک میپرستمش چون هرشب قبل خواب به فکر اون و پاهای تپل م مپلش میخوابیدم …یروز کامران بهم ز زد گفت ک امروز میخوایم به اقواممون بریم فوتسال، هسی؟
گفتم هرچ تو بگی
گفت خب دور و بر عصر میام دم خوابگاه دنبالت(کامران خونه پدرش اصفهان بود و من جنوب برا همین خوابگاه گرفته بودم )
با ماشینش اومد دنبالم و دو سه نفر دیگه از پسرخاله هاش هم بودن من نشستم عقب و رفتیم سالن
به کامران گفتم مگو تو اهل ورزشم هسی
گفت آره بعضی وقتا فوتسال اونم …گلر بود
خلاصه رفتیم لباسامونو عوض کردیم بعد از ۱/۵فوتسال نشستیم رو سکو من داشتم آتیش میگرفتم وقتی کامرانو تو اون لباس میدیدم یه رکابی گشاد ک بازوهای گوشتیش زده بود بیرون و شلوارک لی ک ساق پای بدون موش آدمو دیوونه میکرد و بهترین قسمتش پاهای پرستیدنیشون بود ک با جوراب ساق کوتاه دیوونه کننده بودن…کامران با اینه خیلی کم توی بازی تحرک داشت ولی خیلی عرق کرده بود وقتی نشست روی سکوی بقل زمین و پاهاشو از تو کفش بیرون آورد تنم آتیش گرفت میخواستم برم سمت پاهاش و بلیسمشون نوک جورابش پاره شده بود و کفِشَم سیاه …من همش داشتم نگاهش میکردم جورابشو ک عوض میکرد پای راستشو گذاشت روی زانوی چپش دقیقا روبروی من بود …ناخونای پاش بلند بود و زیرشم سیاه …کف پاش قرمز …
دیگ هیچی نمیفهمیدم فقط نگاهش میکردم …جوراباشو انداخت تهه کفششو لباساشو عوض کرده راه افتادیم …وقتی همه پیاده شدن همش خودمو میخوردم ک بهش بگم دوست دارم بردت بشم و پاهاتو لیس بزنم اما نتونستم …عقب ک نشسته بودم یدفه کامران زد رو ترمز و پرت شدم سمت جلو گفتم چیشد …نزدیک بود بزنه به ی سگ و بعد وقتی قیافه منو دید بلند زیر خنده گفت قیافت شبیه سگه شد یه لحظه …منم خندیدم و گفتم واقعا …پیش خودم گفتم حتما ی چیزایی فهمده …خلاصه منو پیاده کرده خدافظیو بعدشم خونه …ساعت ۱۰ شب بهم پی ام داد ناراحت نمیشی یه چیزی بت بگم ؟؟!
آب دهنمو قورت دادم و جواب دادم :نه بفرمایید
گفت: انگار خیلی از پاهام خوشت اومده ???
گفتم: چی؟
گفت: انگار یادت رفته زوم کرده بودی رو کف پام لعنتی؟??
پیش خودم گفتم درست حدس زدم همه چیو فهمیده الان وقتشه ک بهش بگم باترس تایپ کردم …آره شما راست میگی
گفت :شما ؟؟?
گفتم :من دوست دارم اینکارو …گفت: کدوم
گفتم لیسیدن پاهاتون …بعد زد زیر خنده …گفت:مگه میشه …تو دیوونه شدی
گفتم نه اینطور نیست تو دنیا آدمای مثل من ک دیوونه پاهای شما باشن زیاده و من دوست دارم اسلیو شما باشم اگ شما امر بفرمایین
گفت:???خیلی دیوونه ای واقعا
گفتم :لطفا بذارین پاهاتونو لمس کنم و بوسشون کنم
گفت:غیر ممکنه …???گفتم :التماستون میکنم بردتون میشم …
گفت:بیشتر التماس کن شاید بذارم نگاش کنی???بعدگفتم :توروخدا حاضرم بمیرم براتون و…گفت :فکرامونو میکنیم فردا بهت میگیم???
شب بیاد پاهای تپل کامران جلق زدم و خوابیدم …صبح ک شدم دیدم پی ام داده نیم ساعت دیگ سرکوچتونم …سریع آماده شدم رفتم سر کوچه …اومده بود …با اخم گفت:مگه تو خری؟!نمیدونی باید سر موقع بیای؟گفتم :شما راست میگید ببخشید
گفت :حالا ک نمیبخشمت …ولی وقتی کف صندلمو لیسیدی چرا…من مث سگ تعجب کردم و ذوق مرگ شدم!با عجله و هولکی گفتم چشم هرچ شما بگید …گفت:احمقی تو واقعا???
گفتم بله دوباره خندید و گفت:حالا ک اینقد عاشق پاهای منی و بخاطر رفقتمون میذارم کف صندلامو لیس بزنی…رفت عقب نشست گفت بیا عقب ببینم چ بلدی و خندید… منم نشستم بغل دسشتو ب پاهاش نگاه میکردم ک صندل چرمی پاهاش بود ی اسلش لجنی رنگ نسبتا تنگ …بعد یواش زد تو گوشم گفت کجاااایی! گفتم :آها بله ببخشید گفت:گفتم شروع کن ببینم! گفتم پاهاتون ک پایینه اگ میشه بیارید بالا!اینو ک گفتم درو واز کرد ک پیاده شه بعد من التماسش کردم گفتم نه توروخدا غلط کردم …نشست دوباره و گفت :کیرم تو کونت خودت پاهامو بیار بالا مگه تو نمیگی میخوای نوکرم باشی !گفتم :چشم الان !سریع خم شدم دستمو بردم زیر صندلشو پای راستشو ک خیلیم سنگین بود
آوردم بالا کیرم بلند شده بود وقتی دید ک شق شده پاش ک تو دستم بودو از بالا کوبید تو خایه هام ک گفتم :آخ آخ
گفت:حالا زبونتو بکش عوضی پاهاشو ازآوردم بالا دستم ک خورد زیر پاش داشتم دیوونه میشدم کف صندلشو نگاه کردم دیدم خیلی کثیفه و آت آشغال رفت لای عاجاش …بعد با مکث زبونمو کشیدم از اول تا آخرش آقا کامران گفت :الحق ک سگی چ خوب لیس میزنی!?? قرمز شده بودم گفت :حالا اون یکی !گفتمچشم و دوباره اون یکی پاشو آوردم بالا و زبونمو کشیدم و آب دهنمو قورت دادم خندید و گفت عالیه نوکرم!گفت حالا صندلارو در بیار …در آوردم گفت بلیسش و بو بکش دقیقا مثل سگ …تا اینو گفت شروع کردم کفشو لیسیدم و مزش خیلی شور بود چرم قهوه ای از چرک پاهاش سیاه شده بود جای انگشتاشو بو کردم و لیسیدم خیلی شور بود و بد مزه…انقد لیسیدم ک تقریبا کف دهنم سیاه شد و لامصب تمیز نمیشد گفت حالا اون یکیم در آر سگ خوبم :پاشو گذاشت رو شونم …و فشار میداد و اروم میگفت تو نوکر منی تو برده منی و سگ منی و منو حقیر میکرد … اونم ک لیسیدم گفت سرتو بچسبون ب پنجره ،جفت پاهاشو گذاشت رو صورتم و پاهاشو میچرخود و میگفت بو بکش عوضی تو باید زیر پاهام خفه شی امروز …دماغم محکم با انگشتای پاش گرفتو پاشنهاشو چسبوند ب لبام داشت خفم میکرد دستم گرفتم به ساق پاش ک جداش کنم دستو پس زد پعد از پنج ثانیه پاشه برداشت و من ک چشام سیاهی میرفت داشتم له له میزدم اونم خندید و گفت خودت خواسی ک زیر پاهام باشی مگه نه …گفتم بله ارباب کامران …گفت خیلی خوشم اومد از ارباب?حالا میخوام پاهامو تمیز کنی و با دندونات پاهامو ماساژ بدی …گفتم بله ارباب خندیدو گفت از امروز کارت میشه همین چون خودت خواسی …
منم ازخداخواسته گفتم :هرچی شما امر کنید ارباب از زیر پاشنش پاشو گرفتم و کفشو نگاه کردم دیدم یک رگه سیاه از چرک دور تا دور پاشو گرفته گرفته و لای انگشام یکمی چرک بود و ناخوناشم باورنکردنی بود بلند و گوشه هاش یکمی سیاه …کامران گفت:نکنه میلی ب اینکار نداری؟گفتم:نه ارباب و زبونمو در آوردم و از پاشنه پاش کشیدم بالا لبه ای پاشو مکیدم مزش فوقلعاده بد بود ولی به دل من مینشست …کف پاش خیلی مزه شوری میداد زبونمو بردم لابه لای تک تک انگشتاشو لیسیدم و تمیزش کردم بعد پاشو چسبوند به سینمو خشکش کرد چون از پاش آب دهنم میچکید اونیکی پاشم لیسدم بعد گفت میخوام یه کادو بهت بدم چون امروز از کارت خوشم اومد گفتم:بله گفت برو از تو صندوق عقب کیفمو بیار بااجازشون رفتم در صندوقو باز کردم دیدم کیف ورزشیشونه آوردمشو نشستم بقل دسشون زیپشو باز کرد دیدم همون کفش و جورابایی بود ک دیروز تو سالن پاشون بود …همین ک کفششو آورد بیرون بوی عرق پاهاش زد زیر دماغم و گیجم کرد خندید و گفت میخوام اینارو با زبونت برام تمیز کنی و فردا بهم برگردونی …گفتم چشم ارباب …بعد گذاشت سر جاشو تو چشام زول زد سرمو خم کردم دیدم دستشو آورده جلو و گفت تشکر کن از اربابت …دستشونو بوسیدم و گفت زیر ناخونامو با دندونت تمیز کن …ناخونای دستشونم خیلی بلند بود …یعنی از وقتی دیده بودم همینطور بود …با دنتون چرکاشو در آوردم و رو زبونم بود گفت قورت بده و خندید منم بزور قورت دادم چهره ام بهم ریخت چن لحظه …اخم کرد یکی زد تو گوشم گفت دوست ندارم تو کاری ک میکنی ازین به بعد تردید کنی باید بدون مکث انجامش بدی …بعد گفتن میخوام برم دیگه و ساکت بهم نگاه کردن منم بعد از چن ثانیه دوهزاریم افتاد و دویدمو درو براشون واز کردم و یه لبخند زدنو پاشونو گذاشتن بیرون دوباره نشستن پشت فرمونو منو درو براشون بستم و بدون خدافظی گازشو گرفتن …من موندمو یه ساک ورزشی ک رفتم سمت خوابگاه یکی از اتاقا خالی چون رفته بودن خونهشون من رفتم اونجا و درو بستم بقیه هم داشتن درس میخوندن یا میخوابیدن
بعد زیپشو واز کردم‌کفشارو در اوردم دو سع دقیقه توشون نفس میکشیدم و عرق پاشونو بو میکردم …جوراباشونو در آوردم کردم تو بوشو دیوانه وار بد بود …انقد بوکردم ک احساس سوزش تو دماغم حس کردم …سرم درد گرفت خیلی بوی کفش و جوراب تند و بد بود …جورابارو انداخدات تو دهنم و جوویدم و خقورت دادم خیلی شور بود …انقد این کارو کردم تا مزه شوریش رفت بعد کفیه کفشارو در آوردم خوده کفیه نارنجی بود ولی ازبس پوشیده شده بود جای انگشتاش و پاشنش سیاه شده بود خیلی بودی تندی میداد از سردرد داشتم میمردم یکم…یع قرص خوردم و خوابیدم دوساعت بعد ک پاشدم سر دردم خوب شده بود دوباره رفتم سراغ کفشا انقد لیسیدم و بوییدمشون ک دیگ بو نمیداد …بعد ک تموم شد بی اختیار یبوس از جلوی هرلنگه زدم گذاشتم سر جاش …اون روز گذشتو قرار شد بیان دنبالمو بریم دانشگاه وساکو هم براشون ببرم …توراه همش به اربابم فکر میکردم ک چقدر خوشبختم ک تونسم برده و نوکرشون بشم …بعد اومدن و من سوار شدم بدون سلام نگام کردن و من دسشونو گرفتمو چنتا بوسه زدمو گفتم سلام ارباب …گفتن خفه شو ،انگار حالشون زیاد خوب نبود گفتن توی دانشگاه عادی رفتار میکنیم حواستو جمع کن ک سوتی ندی …گفتم چشم و راه افتادن…کلاسمون تموم شد و رفتیم پارکینگ سوار شدیم و رفتیم تو کوچه بقل خوابگاهمون پارک کردیم درو براشون باز کردم رفتن عقب نشسن خودمم همین طور …دیگ خودم میدونسم باید چیکار کنم …بدون اینگع اربابم حرفی بزنن رفتم پاهاشونو آوردم بالا …دیدم بوت پوشیده بودن و بدون جوراب …گفتن امروز میخوام خودت بهم سرویس بدی بدون اینکه حرفی بزنم …گفتم :چشم ارباب کف کفشارو لیسیدم بندشونو باز کردم دیدم بیرون نمیاد آقا کامرانم داشتن با گوشیشون ور میرفتن هرچی زور میزدم پاشون از تو بوت بیرون نمیومد انگار انقد عرق کرده بود چرمه به پاشون چسبیده بود یکم دیگه بنداشو شل کردم و تلاش کردم تا بلاخره پاهای پرستیدنیه اربابم ک توی بوت داغ شده بود عرق کرده بود بیرون اومد اول برا اینکه خستگی از تنشون بیرون بره ۱۰ دقیقه ای ماساژشون دادم شروع کردم به بوییدن ،بوی پاها خیلی زیاد بود و لای انگشاتوشونو لیسیدم و مکیدم زیر ناخوناشونو با دندونام تمیز کردم ولی اربابم چیزی نمیگفتن و سرشون تو گوشی بود …پاهاشونو چسبوندم به صورتموله له زدم تا شاید حالشون خوب بشه …اربابم گفتن صورتتو بیار جلو تا آوردم‌جلو با دستای گوشتی و سنگینشون کوبیدن توی صورتم …بدون اینکه آخ بگم حدود ۲۰ تا ضربه محکم زدن توی صورتمو بعد بهم نگاه کردن گفتن تو کی هستی لاشی؟گفتم سگتو بردتون نوکرتون گفتن خوبه!بعد بادستشون گردنمو گرفتنو فشردن و فشردن ک داشتم خه میشدم ناخوناشونو تو پوست گردنم فرو میکردن و میکشیدن انگار خیلی اعصابشون داغون بود …گفتم ارباب چیزی شده ؟زدن تو دهنم گفتن به توعه سگ ربطی نداره تو فقط باید هرکاری من میگم بکنی و باید وسایلتو جمع کنی بیای خونه ما…میخوام همه جوره به منو خانوادم سرویس بدی …فهمیدی؟شوک شدم انگار ی سطل آب یخ رو سرم ریخته بودن …گفتم چی؟محکم با مشت کوبیدن توی دهنمو گفتن گوه میخوری روی حرف من حرف بزنی …باید بیای خونه ما و چن روز به نوکرو برده و سگ ما بشی! منم گفتم چشم:بعد گفتن هنوز بهشون چیزی نگفتم ولی خودشون میفهمن …منم رفتم وسایلمو جمع کردمو با اربابم رفتیم خونشون …خونه ک نه عمارتشون با یه باغ بزرگ و استخرو باغبونو …وارد خونه شدم خدمتکارشون اومدن و به من سلام کردنو به آقا کامران خوشآمد گفت:آقا پس با اجازه من یکهفته میرم مرخصی و خداحافظی کردنو رفتم …اربام گفتن :بله برو بعد گوش منو گرفتن و گفتن تو قراره یه هفته جای این باشی ولی بیشتر ازون ازت کار میکشم چون تو سگ منی و بلند خندیدن …ارباب،یه برادر ۱۵ ساله یه خواهره ۳۰ ساله ک ازدواج کرده بود داشتن …و همشون هم تپل و مپل مثل خود اربابم بودن …مادرشون تق تق کنان با کفش پاشنه بلند پله هارو پایین اومد و به پسرشون سلام و علیکی کردنو گفتن عزیزم چرا زهرا خانومو فرستادی برن …حالا کی میخواد کارای این خونه رو بکنه …اصلا انگار منو نمیدیدن …که آقا کامران گفتن حالا خودت میفهمی …بعد مادرشون منو که دیدن گفتن این دوستته کامران جان…؟منم گفتم بله ولی قراره یه هفته اینجا باشه …منم گفتم بله همین طوره …بعد آیناز خانوم (مادر ارباب)لبخند معناداری زدنو گفتن:اووووه پسسسس…و رفتن از خونه بیرون …آقا کامران گفتن بدو کفشامو درآر منم خم شدم و درشون آوردم در حین در آوردن داداشون اومدن پایین و بیتوجه به من به آقا کامران سلام کردنو رفتن و بعدش گفتن کامی نوکر گرفتی برا خودت؟ک کامران گفت واسه توهم هس و خندیدن…بعد پاشدم گفتن دنبالم بیا …بردنم تو اتاقشون …اتاق خیلی بزرگی بود …بعد گفتن ازین به بعد جای خواب تو زیر تخت من یا زیر پاهامه …بعد گفتن پیراهنشونو واز کنم …منم یکی یکی دکمه هارو وا کردم و شکم سفید گندشون افتاد بیرون وای چه سینه هایی داشتن …نوکشون صورتی بود و افتاده خیلی لیسیدنی بودن …بعد گفتن زیر بقلومو بلیس …دسشونو دادن بالا …انگار یکسال بود موهای زیر بقلشونو نزده بودن …خیس عرق بود و رگه های چرک هم دیده میشد …بعد لیسیدمو بوکردم خیلی افتضاح بود ولی من همینو میخواستم …بعد گفتن شلوارمو بیرون بیار بعد…خیلی تنگ بود انگار دوخته بودن به پاهاشون بعد از طرفیم پاهای اربابم گوشتی بود هر کاری کردم نتونستم بیرونش بیارم ک ارباب خیلی عصبانی شدو با کف پا کوبید تو سرمو گفت توله سگ تو خیلی بی عرضه ای حتی نمیتونی شلوار سرورتو در بیاری …بعد من پاچه شلوارو گرفتمو به میکشیدم و ارباب پاشو به سینم فشار میداد تا بلاخره بیرون اومد گفتن ک ماساژشون بدم …خدایا بدنشون اصلا مونداشت…مگه میشه!اینقد سفید اینقد بی مو…خلاصه از پشت روی تخت دونفره دراز کشیدن دستور دادن از پشت گردن تا انگشتای پاشونو ماساژ بدم ایشونم چشماشونو بستن و منم کارمو شروع کردم سرشونه ها، پشت بازو ها،ساعدها،کفدستها،کون گندشون،رانها،ساق پاشون و کف پاهای قرمزشون …واقعا برا باورنکردنی بود که به آرزوم رسیده بودم …بعد ک تموم شد گفتن انگشتای پاشونو بکنم دهنم …دوزانو نشستمو انشتاشونو کردم دهنم توی دهنم با زبونم بازی میکردن معلوم بود دارن لذت میبرن دهنم داشت جر میخورد ناخونای پاهاشون دهنمو زخمی کرد …در همون حین در اتاق واز شدو برادر شون آقا بردیا خندیدنو وارد شدن و گفتن کافی این دیگ کیه اربابم گفتن سگمه و لبخندی زدن بعد آقا بردیا نشستن رو شونه هام (خیلی سنگین بودن) شونه هام داشت خورد میشد زیر ران هاشون …دوتا برادر داشتن خردم میکردن …که بردیا گفت کامی میشه بیاد اتاقم کارش دارم …بعد ی دفعه ارباب پاشونو در آوردن و حولم دادن عقب و بردیا همون حالت ک نشسته بود نشست رو کمرم و گفت حرکت کن توله سگ و خندید …بادستاش سرمو چنگ میزد …حدود پنج دقیقه ازم سواری گرفت تا رسیدیم دم در اتاقشون گفتن اسمت چیه گفتم علی گفتن خب پس تو نوکر مایی؟!گفتم بله ،با کفشی ک پاشون بود کوبیدن تو تخمام و گفتن باید بگی چشم سرورم منم همینو گفتم و رفتن رو تخت دراز کشیدن و گفتن بیا کفشامو دربیار گفتم چشم لبخندی زدن و من کتونیاشونو در آوردم پاهاشونی دور سرم گردوندن گفتن بو بکش پاهامو از صبح تو کفش بوده …گفتن جوارابو در آر و در آوردم خیلی بوی خوبی میاد دیگ ب بوی پاهاشون عادت کرده بودم برام زننده نبود دلم میخواست پاهاشونو بکنم تو دهنم و بخورم خیلی زیبا بودن …۴تا کشیده زدن تو گوشم گفتن عجله کن کار دارم منم سریع در آوردم کف جورابا سیاه شده بود بعد گفتن ماساژ بده !پاهای داغشونو گرفتم تو دستام مالیدم و مالیدم تا اینکه گفتن بسه و گفت بیا جلو وقتی رفتم جلو شلوارشو کشید پایین و گفت :کیرمو بمال …خیلی تعجب کردم وقتی دیدم کیرشو …(خیلی کوچیک بود دودول بود و معمولا چاق ها کیرشون کوچیکه)وقتی میمالید همش با سرم ور میرفت و میزد زیر گوشم …خیلی حقیر شدم جلوی اون پسر۱۵و برام هم حس لذت بخشی داشت ک نمیخواستم از دست بدمش …خلاصه گفت برام ساک بزن دودولشو خوردمو آبشو ریخت تو دهنم و گفتن قورتش بده و منم بزور قورت دادم .ارباب بردیاگفتن سرتو بکن زیر پتو اینکارو کردم یدفه یه چس عمیق و خیلی بد بو گیج کرد خواسم پاشم یدفه با پاهاش گردنمو گرفتن و میخندیدنو میچسیدن داشتم خفه میشد زیر دستو پای آقا بردیا …خیلی التماسش کردم ک ولم کرد و خواسم برم ک داد زد :گمشو بیا اینجا …رفتم یکی خوابوند زیر گوشم گفتن: حالا برو یه آبمیوه برام بیار …رفتم تو آشپزخونه پرتقال دیدم تو یخچال آبشو گرفتمو بردم خدمتشون تا میل کنن …بعدش ارباب کامران صدام زد رفتم پیششون گفتن :گمشو ازپشت بخواب منم گفتم چشمو خوابیدم بعد یدفه افتادن رو شلوارمو دادن پایین و سوراخمو چرب کردنو دودولشونو کردن تو کونم اولش درد میکرد بعدش عادی شد وبعد از نیم ساعت تلمبه زدن آبشونو تو کونم خالی کردن و گفتن حالا تو کونی من شدی و خندیدن یدفه صدای مادرشون ک از خرید برمیگشتن به بلند شد گفتن :یکی بیا این خرتو پرتارو از دستم بگیره!ارباب لباسشونو سریع پوشیدن و به من دستور دادن برم خدمت مادرشون…مریم خانوم تا منو دید گفت کامی چرا تورو آورده اینجا گفتم:ایشون خواستن من یک هفته در خدمت شما باشم و کار کنم واستون …(مریم خانوم زن چاقی بود ولی خیلی زیبا و امروزی و اهل ورزش هم نبود آنچنان فقط بعضی صبح ها میرفت پیاده روی و گردش وپاهاش خیلی زیبا بود، نگم براتون…)مریم خانوم گفتن:خبببب، پس چرا اونجا واسادی منو نگاه میکنی بیا اینارو ببر آشپزخونه تا بیام کاراتو بهت بگم …بردم گذاشتم تو آشپزخونه بعد که اومدم دیدم لم دادن روی مبل و نفس نفس میزنن گفتن بدو برایم یه چیز خنک بیار رفتم یه لیوان آبمیوه گرفتم و آوردم خدمتشون،بدون حرفی رفتن سر اصل موضوع گفتن : ساعت پنج پا میشی از خواب،کف سالوناروتِی میکشی،دستشویی هارو میشوری(تو اتاق هرکس یه دستشویی شیک بود)،خریدارو از بازارچه نزدیک خونه میکنیو میای ،بعد کفشای چرمی رو واکس میزنی و کتونی هارو با دسمال تمیز میکنی و اگ لازم بود خونه رو جارو میزنی و…فقط آشپزی به عهده خودشون بود،گفتن حالا برو میز شامو بچین و پسرامو صدا بزن …میزو چیدمو دیدم غذا گرفتن از بیرون ۵تا غذا بود …با قاشق چنگال آمادشون کردم و رفتم در اتاق ارباب کامران و گفتم بفرمایید برای شام سرشون تو گوشی بود گفتن بیار اینجا خودتم همینجا بخور …بعد رفتم ارباب بردیارو هم صدا زدم گفتم بفرمایید شام میل کنیم گفتن بیا سواری میخوام …رفتن روم نشستن و گفتن برو سمت میزشام …گفتن آخه مادرتون …محکم زد تو گوشم و گفتن همین ک گفتم تو سگ منی ،برو حالا …رفتم دیدم پدرشون آقا شایان هم اومدن با مریم خانوم نشستن پشت میزو غذا میخورن ک باباشون گفت هههههه پسرم به اسباب بازی جدید مبارک!و همگی خندیدن و آقا بردیابا پا کوبیدن تو شکمم و افتادم زمین وولو شدم …مامانشون گفتن :پسرم چرا زدیش بیچاررو! گفتن خیلی حرف میزنه و یکم پچ پچ کردنو خندیدن انگار آقا بردیا همچیو گفته بود …تا رفتم سر میز تا غذا هارو ببرم پدرشون گفتن بشین پایین صندلی …نشستم پاشونو محکم کوبیدن زمین و گفتن شغلت چیه ؟گفتم دانشجو ،همکلاسی پسرتون هستم گفتن پس چرا اینجایی گفتم خب پسرتون خواستن که بیام خدمتتون …آقا شایان گفتن یعنی پسرم هرکاری بگه میکنی گفتم :بله تا اینو گفتم ی سیلیه مردونه زدن زیر گوشم و افتادم روی پاهاشون بعد گفتن حالا ک پسرم برامون نوکر آورده ماهم استفاده میکنیم و خندیدن …(واقعا ظالم بودن همشون)آقا شایان گفتن کفشامو در بیارو پاهامو ماساژ بده گفتم چشم و در آوردم پاهاشون از صبح توی کفش بودو بوی خیلی بدی میداد آروم آروم میمالیدم اونا هم غذا شونو میخوردن ک یدفه احساس کردم یچی توی پهلوم فرو کردن و دیدم تا پاشنه کفش مادرشونه ایشونم هنگام غذا خوردن ماساژ میخواستن پاهاشون بوی فوقالعده ای میداد و چون تپل بودن جای کفش روی پاهاش ماشون مونده بود و من اون زیر پاهاشونو ماساژ میدادم اونو هم لذت میبردن و بگو و بخند …بعد با ضربه ای به پهلوم آقا شایان گفتن میتونی بری منم برا خودشیرینی یه بوسه از تک تک پاها زدم و بلند شدم غذاهارو گذاشتم تو سینیو رفتم …با اجازه ارباب کامران وارد اتاقشون شدم غذاشونو روی میز آماده کردم و خودمم کنار میز نشستم و شروع به خوردن کردم که ارباب پاهاشون رو انداختن رو شونو طوری ک کف پاهای زیباشون توی ظرف غذای من بود پاشونو میفشرن توی ظرف و میگفتن غذاتو بخور منم خم شدم و کف پاشون و لابه لای انگشتاشون هرچی چسبیده بودو خوردم و همینطور تا ته غذا مو خوردمو بعد با اجازشون ظرفارو بردم پایین و مادرشون ک توی اتاق بودن صدا زدن بیا اینجا منم با عجله رفتم …اجازه گرفتم و رفتم اونجا گفتن میخوام پاهامو توی تشت بشوری …گفتم چشم ارباب …کع یکدفه خندیدنو گفتن چرا ارباب حالا…گفتم چون شما شایستشید هم شماو هم پسرانتون و شوهرتون و من …گفتنلوس بازی بسه برو کارتو بکن …منم رفتم تشتو پراز آب ولرم کردم خودشون پاهاشونو گذاشتن توی آب و تکون میدادن …منم حشری شده بودم لاک مشکی زده بودن و ناخوناشونم بلند و سکسی بود …بعد دستامو بردم توی آب و شروع کردم به ماساژ پاهاشون داخل آب انگشتامو میبردم لابه لای انگشتای پاشون و حسابی میمالیدمشو و از ساق پاشون آب میرختمو میمالیدم ک یه دفه احساس کردم پاشونو گذاشتن روی شونه هام و میگن بیا منو بکن …مثل اینکه حشری و داغ شده بودن ولی من نمیتونستم اربابمو بکنم گفتم هرکاری بگید میکنم ولی اینکارو نه ک یدفه با کف پاهاشون زدن توی صورتم و گفتن حقته ک گوه خوره منو پسرام بشی …که اینکارو نمیکنی هااااا!گفتناز امروز مثل خر ازت کار میکشم پسره کونی …میخواسم بهت لطف کنم ولی دیدم لیاقتت چرک پای منو پسرامه …دستور دادن آب تشتو بخورم و منم مثل سگ سرمو بردم پایینو خوردم مزش شور بود و ی مزه خاص ک گفتنی نیس …و رفتن از توی جاکفشی هرچی کفش داشتنو اوردی گفتن تا صبح باید کف اینارو لیس بزنیو بو بکشی و حق نداری بخوابی منم از خدا خواسته گفتم چشم ارباب ک یدفه پاشونو گذاشتن روی شونمو و انداختنم رو زمین و با دوپا رفتن روی شکمم و گردنم ایستادن …گردنم داشت میشکست و داد زدم:آاااااخ ک ترسیدنو اومدن پایین منم روی زمین بودم گفتن حرومزاده پاشو تا دوباره نرفتم رو گردن درازت …پاشدمو دیدم‌دوتا بوت سیاه و قهوه ای ک کفیش سیاه شده بود آورده بودن و یکیم کتونی ورزشی چرک از بیرونش زده بود بیرون و کفشه خشک شده بود اول کفشارو بوویدم … مریمم خانمم بالای سرم بهم دستور میدادن…کفِ کتونیه رو لیسیدم و توشو بوییدم خیلی بوی حال بهم زنی داشت اما انگار ۵ سال اونو پوشیدنو نشستنش و بوی عرقش ریه هامو میسوزوند کفی هاشو درآوردم دیدم جای پاهاشون حک شده روش و چرکیو کثیف بود انقد لیسیدم ک حالم داشت بهم میخورد …(ادامه دارد)

نوشته: Ali


👍 3
👎 26
80103 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

762836
2019-04-21 20:58:35 +0430 +0430

تا اونجا که خوندم آقا کامران ١٥٠ کیلو بود و میرفت فوتسال و یه رکابی میپوشید که براش گشاد بود

ک س م غ ز حیف اون سهمیه دانشگاه که تو حرومش کردی
اون رکابی چه سایزی بود که برای ادم ١٥٠ کیلویی گشاد بود
ک ی ر م تو زندگیت

3 ❤️

762855
2019-04-21 21:25:58 +0430 +0430

کثافت کونی!
حالمونو بد کردی جنده ی کس کش!
می رفتی برده ی یه بشکه150 کیلویی میشدی خو بهتر بود!

2 ❤️

762858
2019-04-21 21:30:38 +0430 +0430

حالمونو بد کردی کس کش کونی!
میرفتی برده ی یه بشکه 150 کیلویی میشدی بهتر بود!
کیرم تو کست اگه ادامشو بنویسی!

0 ❤️

762862
2019-04-21 21:36:25 +0430 +0430

داش پارکتو عوض کن

0 ❤️

762863
2019-04-21 21:37:37 +0430 +0430

رفقا شما معنی اسلیو رو درست متوجه نشدید!
اسلیو یعنی برده ی جنسی دقت کنین فقط جنسی نه این کس شعرایی که شما مینویسید!
ارباب هم فقط از نظر جنسی میتونه صاحب اسلیو باشه و نمیتونه وادارش کنه به انجام دادن کارای دیگه ای به جز کارای مربوط به سکس!

4 ❤️

762864
2019-04-21 21:43:00 +0430 +0430

کیرم تو اول و اخر ناموست
عام کیری افکار پریسونت رو ننویس

0 ❤️

762888
2019-04-21 23:04:26 +0430 +0430

ننویس تورو خودا
من پیشگوم طالعتو دیدم اگه بنویسی سرطان کون میگیری
فردا نگی نگفت ها

0 ❤️

762910
2019-04-22 00:31:54 +0430 +0430

دولول منو یکی بده این خرس قطبی و شکار کنم 150 کیلو فوتسال ای جانم بشینه تو دروازه تمومه خدایی چجوری وقت میزاری این چرت و پرتا رو مینویسی ما کارگر میخوایم اگه دوست داشتی پیام بده کلی هم کفش کار کثیف داریم برا لیسیدن

0 ❤️

762925
2019-04-22 03:44:55 +0430 +0430

برده ی کیرم میشی؟

0 ❤️

762948
2019-04-22 05:56:09 +0430 +0430

داداش از موتوری جنس نگیر.کسک ش مغزتو چلم گرفته

1 ❤️

762953
2019-04-22 06:34:31 +0430 +0430
NA

آخه الاغ !!! اگه فوت فيتيش هم شنيدي معمولن با پاي تميز ك لاك زده هست انجام ميشه

ميگه ناخناش دراز بود زيرشم سياه!! دوست داشتم
اه اه

مث اينكه بگيم پسر كوتوله و كچل بود !آلتشم ١٢ سانت دوس داشتيم

آخه احمق وقتي ي چيزي ميشنوي برو چن تا عكس ببين بعد واسش قصه بگو!!!

2 ❤️

763013
2019-04-22 13:50:08 +0430 +0430

اصفهان روانشناس های خوبی داره بشون مراجعه کن خوب میشی

0 ❤️

763022
2019-04-22 14:36:00 +0430 +0430
NA

كيرم تو گوش راستت كوني بدبخت

0 ❤️

763026
2019-04-22 14:57:05 +0430 +0430

بجز اینکه نویسنده درک درستی از حس اسلیوی نداشت،اشتباهات نگارشی و املایی زیادی هم داشت.
از جمله اینکه اول مادر کامران را به نام آیناز معرفی کرد، بعد او را مریم صدا میکرد.یا خودش را علی معرفی کرد اما از طرف مادر کامران حبیب صدا شد.
گرچه این سوتی ها در برابر اصل اعصاب خورد کن داستان چیزی نیست.

0 ❤️

763040
2019-04-22 17:21:50 +0430 +0430

واای این چی بود دیگه!!با وجودی که کلا مغزت رو چرک و عفونت پر کرده ولی با این وجود نابغه ای در امر کص بافی،با عشق دیس لایک

0 ❤️

763066
2019-04-22 19:53:46 +0430 +0430

دادا ناموسن اگه عن گاو میخوردم اینقدر حالم بهم نمی خورد کس شعر می نویسی حد اقل یه چیز درست بنویس بد بخت کیرم الان رفته لای تخمام میگه من کسم دیگه راس نمیشه

0 ❤️

763167
2019-04-23 00:33:00 +0430 +0430

ریدم تو فتیشت گو بگیرنت عن تپه گند زدی به تمام تاریخچه ارباب برده ای سگ کون نشسته لیاقتت همون کوپه عن(اقا کامرانته) که شبی اموحی عنه تلگرامه

0 ❤️

763278
2019-04-23 18:53:46 +0430 +0430
NA

یک لیوان اسید لطفا (dash) (dash)

0 ❤️

768539
2019-05-20 13:41:31 +0430 +0430

ادامش رو بنویس دیگه

0 ❤️

773575
2019-06-14 11:07:35 +0430 +0430

این جوری که تو داری میگی با کامیون فیتیش کردی

0 ❤️