برهنگی

1396/08/01

تق تق تق

-: بله ؟
-: منم
-: بفرما …

در رو پشت سرش بست و اومد داخل … پارچه ی خیس رو از روی پیشونیم برداشتم و سعی کردم به تاج تخت تکیه بدم … با اون لبخند مخصوص خودش گفت …

-: سلااااام پهلوون ! نبینمت روی تخت !!

تو اوج درد و تب از حرفش خندم گرفته بود … بعد از اون شب حسام ویژگی های جدیدی از خودش نشون میداد … یکی از جالب ترین هاش زبون تیزش بود … البته تا حسام رو “بلد” نباشی منظورش رو نمیفهمی …

-: برو بچه ! برای من با لغات بازی نکن ، من خودم پیرهن پاره کردما ! با من در نیُفت !
-: حالا پیرهنو نمیدونم ولی از قرار معلوم شلوار پاره کردی !! تعارف نکن ، اونم در بیار دیگه !!
زیر چشمی نگاهش کردم و گفتم
-: تنت میخاره ها !

به خاطر تبم فقط شورت تنم بود … بعد از اون شب عجیب ، سرماخوردگی بدی گرفته بودم … حسام خودشو مقصر میدونست و برای جبران ، هر روز بعد از مدرسه میومد پیشم و تا شب میموند …

-: مدرسه چه خبر ؟
-: هیچی بابا ، مث همیشه . یکی که درگیر روزمرگی شده ، خودشو گول میزنه و به عنوان احساس تکلیف و مفید واقع شدن میاد پای یه تیکه پلاستیک ، چیزایی که خودش اقرار داره چرت و پرتن و به هیچ کار آدم نمیان رو بلغور میکنه . ما هم مث پرینتر مینویسیم …
-: هوووو ، باشه بابا روشن فکر! از بچه ها چه خبر ؟ کسی سراغ نگرفت ؟
-: واقعا توقع داری ازت سراغ بگیرن ؟! تو خودت وقتی یکی که بیست و چهاری کرم میریزه رو نمیبینی میگی آخییییش یا میگی کجاس ؟!
-: خیلی خیلی ممنون :|

عجیب رک شده !!

از رو صندلی کنار تخت بلند شد و اومد کنارم نشست …

-: نیا نزدیک ، تو هم میگیریا !
-: هر چیزی از تو بگیرم برام شیرینه …

داشت پارچه رو خیس میکرد …

-: این لباس هم بهت میادا !
-: شورت هم مگه اومد نیومد داره ؟!
-: نه خره ، برهنگی !
-: منظورت چیه ؟

دوباره دراز کشیدم … دستشو گذاشت رو سینم و خم شد … پیشونیم رو بوسید و پارچه رو گذاشت رو پیشونیم … با اون بوسه انگار آرامش رو به کالبدم تزریق کرد … گرمم بود …

-: میدونی ( هر وقت میخواد جدی حرف بزنه یا از ته دلش یه چیزی رو بگه اولش این رو میگه ) ، وقتی یکی رو با لباس میبینم و باهاش حرف میزنم ، احساس میکنم طرف مقابلم یه چیزی پشت اون لباس هاست ، یه چیزی پشت اون چشم هاست . نمیدونم چی ، نمیتونم درست توضیح بدم . یه چیزی مثل یه تکنسین که داره یه دستگاه رو کنترل میکنه . همیشه تصورم این بود که اگه این حجاب رو کنار بزنم به اون میرسم اما تصورم اشتباه بود …

پریدم وسط حرفش …

-: اولین نفریم که لخت میبینی ؟
-: هرچند لخت نیستی ولی آره
-: میخوای تا اینم در بیارم پر رو !

به حرفم توجه نکرد و ادامه داد…

-: میدونی ، الان که دارم بهش فکر میکنم همین برهنگی هم یه جور لباسه . باهات حرف که میزنم ، هنوز احساس میکنم سهیل یه چیزی زیر این گوشت و پوسته …

آروم دستشو روی تنم می کشید … گاهی به چشمام نگاه می کرد و گاهی به تنم …

-: یعنی الان میخوای پوستمو بکنی که به خودم برسی ؟

توجه نکرد و باز ادامه داد …

-: ما تو هر شرایطی لباس مخصوص به خودش رو میپوشیم . زیر بارون ، بارونی و توی ساحل کتونی . برهنگی هم لباس یه موقعیت خاصه . شاید خاص تر از تمام موقعیت ها . موقعیتی که کم پیش میاد . موقعیتی که خودش از کلی موقعیت مختلف تشکیل شده که تو هر کدوم باید یه جور لباس بپوشی .
-: سکس ؟!
-: هر کی یه جور صداش میکنه . عشق بازی ، هم خوابی ، لذت ، هرزگی … هرکی یه برداشت ازش داره .
-: برداشت تو چیه ؟

دستشو برداشت و تو چشمام نگاه کرد …

-: میدونی ، بستگی به طرف مقابل داره ، برای یکی ارضای شهوت ، برای یکی پر کردن اوقات فراغت و برای یکی هم لحظه ی وصاله …

بلند شد رفت لب پنجره … پنجره رو باز کرد و یه نفس عمیق کشید … به بیرون خیره شده بود …

-: میدونی ، یه رابطه پیچیدگی های خیلی زیادی داره . نه عاشقانه ی محضه نه سکس محض . نه همش دعواست و نه همش حرف های عاشقانه . بالا و پایین داره . چن روز پیش داشتم تو اینترنت میگشتم ، یه جا نوشته بود اولین دلیل ازدواج برطرف کردن نیاز های جنسیه . شاید درست باشه اما سکس فقط برطرف کننده نیست . خودش کلی عنصر حیاتی رو به وجود میاره . شاید اشتباه میکنم اما به نظر من سکس یه عنصر فرعی هست که در عین حال ، نبودش کل اجزای دیگه رو مختل میکنه . سکس تعهد میاره ، سکس اشتیاق میاره ، عشق میاره ، آرامش میاره ، اعتماد به نفس میاره و خیلی چیز های دیگه . در عین حال نبودش همه این ها رو از بین میبره !
-: مطمئنی ؟!
-: نه ! برای مطمئن شدن باید امتحان کرد .
-: امتحان کردنش خطر داره ها!
-: میدونم ، رابطه رو به یه جاده یه طرفه وارد میکنه که باید تا تهش بری …
-: اما تو جاده های یه طرفه هم میشه یه جا زد کنار و اتراق کرد . میشه موند و لذت برد .
-: درسته ، اما از کجا معلوم جلو تر یه هتل هفت ستاره نباشه ؟
-: درسته ، اما از کجا معلوم جلو تر پلی که جاده از روش رد میشه ، نریخته باشه ؟
-: اونم هست . کسی چه میدونه ، باید رفت جلو …

دردم رو فراموش کرده بودم … درگیر تفکرات حسام شده بودم …

-: قطعا رو موش سفید آزمایش نمیکنی ! کیس مورد نظرتون کی باشن ؟!
-: تو !
-: من ؟!

جا نخوردم … توقعش رو داشتم … اما میخواستم بهتر بفهمم داریم چیکار میکنیم و چرا این کارو میکنیم …
برگشت سمتم و به پنجره تکیه داد … باد موهاشو تکون میداد … اون هم مثل من چند ماهی میشد که کوتاه نکرده بود …

-: آره ، تو
-: یعنی میخوای عشق و آرامش و اعتماد به نفس و اشتیاق رو با من تجربه کنی ؟ دوتا پسر ؟ خلاف طبیعت ؟
-: میدونی ، درسته که سکس میتونه باعث اون ها بشه ، اما عشق و بقیه اون ها هم میتونن سکس رو بوجود بیارن . در ضمن خلاف طبیعت نیست . من هیچ اتفاقی رو پیدا نکردم که باعث شده باشه گرایشم به این طرف سوق پیدا کنه . پس حسم طبیعیه . و هر چیزی که طبیعی هست یه راهی برای ارضا داره . درست مثل تشنگی و گرسنگی …
-: جواب منو ندادی !
-: ببین سهیل ، با تمام دیر فهمیت باید تا الان متوجه شده باشی که حس من به تو با حس بین دو تا رفیق یا حتی دو تا داداش فرق داره .
-: خب … ؟
-: خب و زهر مار ! چی میخوای بشنوی هی خب خب میکنی ؟
-: میخوام آگاهانه عمل کنیم ، تمام جوانب رو بسنجیم و بعدش با خیال راحت ادامه بدیم . مگه با الناز مشکلی داری حسام ؟
-: نه ، الناز از همون اول فقط یه دوست بود ، خودش هم متوجه این شده بود که هیچ حسی روش ندارم . چند بار با ترفند های مختلف سعی کرد توجهمو جلب کنه . اما نشد …
-: کاری هم کردین با هم ؟!
-: خخخ ، داری زیر زبون منو میکشی ؟! عیب نداره ، من و تو نباید چیزی رو از هم مخفی کنیم .

آروم آروم اومد سمتم و کنار تخت نشست … پشتش بهم بود …

-: آره … یه بار به پیشنهادش رفتم خونشون . میدونی ، دختر ها به حق مظهر زیبایی خدا هستن . ظریفن . به طور طبیعی مکمل پسر ها هستن . اما نمیدونم … موقعی که رفتم خونشون دو تامون گنگ بودیم ، نمیدونسیتم باید چیکار کنیم .روی دوتا مبل رو به روی هم نشسته بودیم . چند دقیقه ای گذشت که بالاخره سکوت رو شکست . جلوی مانتوش رو باز کرد و با اون طرز راه رفتنِ مختصِ دختر ها که بیشتر شبیه به رقصه تا راه رفتن اومد سمتم …
-: پس من اولین نفر نیستم !
-: صبر داشته باش … اومد و نشست روی پام و دستشو برد تو مو هام . دستاشو دورم حلقه کرد و شروع کرد به بوسیدن لب هام … خیلی زیبا بود اون لحظات . لمس کردن منحنی های تنش ، لطافت پوستش ، عطر شیرینی که به خودش زده بود . همه این ها جذابیتش رو دو چندان میکردن اما …
-: اما چی ؟!
-: نمیدونم ، یه چیزی کم بود . اون لحظه نمیدونستم چیه اما … چجوری بگم … حال نمیکردم … براش توضیح دادم شرایطمو . سخت بود براش اما بالاخره قوبل کرد . هنوز هم با هم چت میکنیم . اما از یه حدی جلود تر نمیریم …
-: آهان ، گرفتم .

کنارم دراز کشید و به سقف خیر شد …

-: میدونی ، سیستم کلی رابطه زن و مرد اینجوریه که مرد حمایت میکنه و زن حمایت میشه . شاید تو بعضی رابطه ها دو طرفه باشه و حتی برعکس . اما در کل اینجوریه . تو حرف زدن ، رفتار کردن ، تو سکس ، تو همه چی مرد باید منبع قدرت باشه ، باید قابل اعتماد باشه ، باید بشه بهش تکیه کرد . اما من به حمایت احتیاج دارم . انقدر قدرت ندارم که از کسی حمایت کنم .
-: شاید یه حس گذرا باشه حسام ، نمیخوای یه مدت صبر کنی ببینی چی میشه ؟!

چرخید سمتم و دستشو تکیه گاه سرش کرد …

-: سهیل من دو سه ساله دارم با خودم کلنجار میرم . دو سه ساله دلم میخواد باهات باشم . دلم میخواد …

نذاشتم حرفش رو تموم کنه و کشوندمش رو خودمو شروع کردیم لب گرفتن … اولش عادی نبود ، انگار داشت به چیزی فکر میکرد ، اما بعد از چند ثانیه با ولع خاصی منو میبوسید …‌. نمیدونم چند دقیقه گذشت … تا اون لحظه نمیدونستم این همه میگن لحظه وصال ، منظورشون چیه … حس عجیبی داشت …
انگار یه آب سرد رو ریخته باشن روت … تازه میشی … ذهنت رِفرش میشه و به چیزای جدیدی فکر میکنی … حس میکنی زمان نمیگذره … تا تجربه نکرده باشین متوجه نمیشین چی میگم … سرش رو بلند کرد و تو چشمام نگاه کرد … تا الان که دارم مینویسم هیچ لبخندی رو به زیبایی لبخند اون لحظه ی حسام ندیدم … میتونستم توی لبخندش شادی رو ، اشتیاق رو ، رضایت رو ، آرامش رو ببینم … سرش رو گذاشت کنار سرم … با یه دستم مو هاشو نوازش میکردم … دست دیگم پشت کمرش بود و ناخودآگاه حسام رو تو آغوشم می فشردم …

نفهمیدم کی خوابم برد … با آرامش خاصی بیاد شدم … هوا تاریک … نمیدونم چه ساعتی از شب بود … پارچه ی خیس روی پیشونیم … حسام روی صندلی کنار تختم نشسته بود و داشت با گوشیش کار میکرد …

-: تشنمه حسام …
-: تو جون بخوا …

رفت و آب آوُرد … کنار تخت نشست … پارچه رو برداشت و صورتم رو خشک کرد … سرم رو بلند کرد و قرص ها رو بهم داد …

-: سعی کن زود خوب شی که کلی کار با هم داریم سهیل !
-: نمیری خونه مگه ؟ دیرت نشه !
-: زنگ زدم خونه ، امشب پیشتم …

رفت و ضبط رو روشن کرده بود … با هم سیستم رو بسته بودیم … چهار گوشه اتاق اسپیکر گذاشته بودیم … صدایی با کیفیت معقولی رو ایجاد میکرد …

Revolution …
از گروه the score …

سلیقه ی خیلی خوبی توی انتخاب آهنگ داره … دقیق میدونه چی رو کجا باید گوش داد …

اومد رو صندلی نشست و شروع کرد به طراحی…

نوشته: رضا


👍 29
👎 5
5528 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

659282
2017-10-23 20:38:08 +0330 +0330

اگر کسی میخواد بفهمه همجنس گرایی چیه
فقط کافیه این داستان یا داستان های سامی رو بخونه

4 ❤️

659290
2017-10-23 20:52:43 +0330 +0330

The dr : خوشحالم که خوشت اومد . ممنون از لطفت ?

سامی : ممنو به خاطر لایک . ولی ما میپوشیم!!! ? ?

0 ❤️

659305
2017-10-23 21:46:45 +0330 +0330

اخی!^-^

لایک پنجم!خیلی حسی و قشنگ بود رضاجان،فقط،این مربوط به همون دنباله دار قبلیت نیست؟

1 ❤️

659307
2017-10-23 21:53:29 +0330 +0330

بی نظیر، یکی از بهترین داستانایی که خوندم ?
ممنونم که با قلم زیبات از هویتمون دفاع می کنی
لایک تقدیمت

فقط طفلی حسام که ویروسو دادی به خوردش! ?

0 ❤️

659329
2017-10-24 04:01:06 +0330 +0330

خيلي خووووب بودا ، فقط ميدوني اول هر جمله حسام خيلي زياد تكراار شده بود ، خسته نباشيد

0 ❤️

659339
2017-10-24 05:32:36 +0330 +0330

چه خوب بود این داستان؛ قلمت هم پر از حس بود .هرچی دلی باشه نتیجش این میشه …موفق باشی لایک

0 ❤️

659349
2017-10-24 08:31:55 +0330 +0330

عاشق مرگ عزیز : خوش حالم خوشت اومده . آره ، ادامه همونه . احتمال دادم به خاطر اسم داستانام هست که زیاد خواننده نداره . برا همین عوضش کردم ?

سیا جان : خوش حالم انقدر مورد توجهت قرار گرفت . امید وارم بتونم حتی ذره ای تفکر ها رو عوض کنم . ?

یاس : میگن قبل از ولی و اما هرچی بگی دروغه ولی باز ممنون . از قصد میکنم این کار رو . تو داستان های قبلیم هم بود …?

محبوب شهوانی : یعنی رو هوا میزنی تو خال ! دل به دل راه داره ?

سپیده خانوم : خوش حالم که حتی مورد توجه دختر ها هم قرار گرفته . آره . که هرچ از دل برون آید نشیند لاجرم بردل … ?

1 ❤️

659359
2017-10-24 10:47:10 +0330 +0330

اه اه حالم بد شد

0 ❤️

659371
2017-10-24 11:59:28 +0330 +0330

سکرت جان : خوش حالم . امید وارم تو نوشته های بعدی دل سرد نشی ! ?

کامران : نظر شخصیته …

1 ❤️

659405
2017-10-24 19:51:27 +0330 +0330

میدونی، اون خخخخخ رو که نوشتی
کلا پرتم کردی از داستان بیرون
آخه خخخخ یعنی چی واقعا !؟!
داستان و نوتلایی کردی رفت …

0 ❤️

659419
2017-10-24 20:49:28 +0330 +0330

خخخخخخ کجا بود ؟!

0 ❤️

659430
2017-10-24 21:08:14 +0330 +0330

-: خخخ ، داری زیر زبون منو میکشی ؟! عیب نداره ، من و تو نباید چیزی رو از هم مخفی کنیم .
قوبل # قبول
رِفرش= تازه کرد
داستان خوبی بود، آفرین14 ?

0 ❤️

659667
2017-10-26 13:12:15 +0330 +0330

:-* ?

0 ❤️

659805
2017-10-27 19:23:15 +0330 +0330

رابین : غلط تایپی قابل چشم پوشیه . رفرش هم که میگی تازه کردن میذاشتی به خاطر حس مجبور شدم بذارم

حدیث : خوش حالم که تونستم نظر یه نفر دیگه رو هم عوض کنم . تمام سعیم رو تو داستان بعد به کار میبرم ?

مملکت : چشم . درگیر دانشگاه بودم . طی یکی دو روز دیگه حتما مینویسم ?

0 ❤️