برکات جمکران

1390/11/25

سلام دوستان…
پدرام هستم 22 سالمه و این اولین داستانیه که مینویسم و کاملن واقعیت داره
اگه غلط املایی یا نگارشی داشت شما به بزرگی خودتون ببخشید
اگه خوشتون اومد بگید 2-3تا خاطره دیگه هم دارم بنویسم
و اگه بدتون اومد نیازی به فحش نیست دوست عزیز …نمینویسم


ماجرا برمیگرده به 2سال قبل اون موقع من 20سالم بود و رفاقتن بدجور تو کف کسو کون بودم…
تا اون موقع هم درست حسابی به خدمت کسی نرسیده بودم به غیر از یه جنده پولی که کردنش با نکردنش فرقی نمیکرد از بس که استرس داشتمو محیط برام سنگین بود…
با یکی دو تا دختر دوست بودم که از هیچکدوم بخاری بلند نمیشد و تا حرف اینجور مسائل میشد برا من نجیب میشدنو نارحت!
گذشت تا من با دوستم امیر یه شب تو پارک محلمون دو تا سوِژه دیدیم
با کلی دنگو فنگ رفتیم جلو و شماره هامونو دادیم…
دوتا دختر که مثلن میخاستن خودشونو فشن درست کنن… ولی مشخص بود زیاد وارد نیستنو یجورایی دهاتی میزدن ولی خدایی خوب تیکه هایی بودن…
امیر به شهلا شماره داد و من به سحر. سحر یه دختره حدودن قد بلند و تو پر بود که رنگ پوستش سبزه بود و توی اون تیپ فشنش اون ابروهایی که معلوم بود تا حالا اصلن بشون دست نزده تو چشم بود ولی این اصلن چیزی از زیبایی سحر کم نمیکرد…
اونشب گذشت تا دو سه روز بعدش یه شماره ناشناس رو گوشیم اس داد و بعد از یکم سره کار گذاشتن من خودشوو معرفی کرد.
سحر اون موقع پیش دانشگاهی بود و من سال اول دانشگاه…
کم کم با سحر جور شده بودیم چندباری با هم بیرون رفتیم و کم کم رومون تو روی هم باز شده بود. خلاف دوست دخترای قبلیم سحر راحت راه میداد و وقتی نبود که من با ماشین برم دنبالشو تو ماشین نیم ساعت اون لبای ناز و اون گردن نرمشو نخورمو سینه هاشو که از پر قو نرم تر بود نمالم… ولی همش در همین حد بود. کم کم داشتیم به هم خیلی وابسته میشدیم آخه اون یکم با بقیه واسم فرق داشتو با هم خیلی راحت بودیم…
همش تو کفه این بودم که کی میشه با سحر یجا تنها باشمو از اون بدن ناز و گوشتیش نهایت استفادرو بکنم و هربار بعد از عملیات ماشین من توخونه به یادش یک جق اساسی میزدم
خودشم راضی بود و فقط مشکلمون مکان بود…
خونه ما که با وجود داداشو زن داداشم طبقه ی بالا و بابای بازنشستم غیر ممکن بود و خونه اون ها هم یه چیز تو مایه های خونه ما…
همش اعصابم سره این ماجرا خورد بود. یکی از دوستام مکان داشت ولی نارفیق میگفت منم میخام منم دلم نمیومد به دختری که داره بم حال میده و بام اینقد راحته خیانت کنم…
گذشت تا داداشم یه خونه ساختو شرشو از خونه ما کم کرد… طبقه بالا هم شد کمپ من! ولی هنوزم 1مشکلی بود… بابام همش خونه بود و مثل نگهبان هروقت ما یکی از دوستامونو میاووردیم خونه دو سه باری میومد چک میکرد
دقیق یادم نیست چه مناسبتی شد که خونواده تصمیم گرفتن برن قم جمکران. اولش من تو باغ نبودم ولی یهو مخم جرقه زدو به بهونه درسو زندگی نرفتم باهاشون… قرار شد 2روزه برگردن که یه روزش تعطیل بود و اون یکیش یادم نیست چند شنبه بود
با سحر هماهنگ کردم که بیاد ولی شانس کیری ما روزه اول نتونست بیاد ولی قرار شد فرداش مدرسه رو توش کنه و صبح بیاد خونمون…
وای یعنی میشه به آرزوم برسم؟تا نزدیکای صبح تو کف بودمو همش بدن لخته سحرو تجسم میکردم
ساعت6 صبح ساعت زنگ خورد مثل 60تیر پریدم بالا و رفتم دوش گرفتمو یکم صفا دادمو بعدم ادکلنو خالی کردم رو خودم
گوشیم زنگ خورد… سحر بود…گفت یخ زدم پس کجایی یالا بیا من سره کوچتونم
فاصله خونه ما و سحر و مدرسشون پیاده مجموعن 20دیقه نمیشه
رفتم سره کوچه و با هزارجور کسکلک بازی یجور اوردمش تو خونه که همسایه ها نبینن
وواااای دیگه 1میلیمتری آرزوم بودم
هنوز نرفته بودیم تو اتاق کا بغلش کردمو شروع کردم ازش لب گرفتن و مقنعه شو در آوردمو داشتم دکمه های مانتوشو باز میکردم که گفت چیه چقد عجله داری.؟ انگار یجورایی ترسو استرس داشت…حقم داشت من نباید اینقد سریع شروع میکردم
گفتم باشه!
اون نشست روی مبلو منم رفتم که یچیزی بیارم واسه پذیرایی
2تالیوان آب پرتقال و خامه و نون اوردم و نشستم کنارش… مثل دوتا مرغ عشق صبحانه خوردیمو حالا نوبت خانوم بود که حس فوضولیش گل کرده بود
تمام سوراخ های خونرو سرک کشید و کشو و کمد بندرو بازرسی کرد
نشست رو تختم که رفتم نشستم کنارشو دست انداختم گردنش و بش گفتم راحت باش و اگه دوست داری مانتو رو در بیار
وای زیر مانتو یه تیشرت آستین کوتاه نارنجی پوشیده بود که اون بازو های گوشتیشو با سوزن تو چشمم میکرد
دوباره بغلش کردمو شروع کردم به لب گرفتن … وای که چه حالی میداد وقتی لباشو آروم مک میزدمو زبونمو میزدم به زبونش…
کم کم اون خوابیده بودو منم روش بودم. آروم دستمو بردم زیره تیشرتش و نوازش میکردم تیشرتشو که در آوردم سینه های هلووش از بالای سوتین چشمک میزد.بلندش کردم و بند سوتینشو باز کردم و بهشتو جلو چشمام دیدم وای که چقد نازو ملوس بود اون سینه های نسبتن درشتش که نوکشون یه حاله قهوه ای روشن بود .شروع کردم به خوردن و مالوندن سینه هاش… خیلی باحال بود سحرم چشماشو بسته بودو لذت میبرد
پیرهنو شلوارمو در اوردم فقط شرت پام بود… از سحرم اجازه گرفتمو شلوارشو در آوردم
وااای به این روون های گووشتیش که منو برد تو فضا… مخم داشت سووت بلبلی میزد و دیگه نتونستم تحمل کنم و شرت صورتیشو که تنگ بود از پاش در آوردم
عجب کس تپلو نازی… موهاشوو کامل تراشیده بوود
دست که به رونها و کون نرمش میزدم چند ثانیه میلرزید
افتادم به جون روونها و اون کس قشنگش… یکم خودشو سفت کردو گفت پدرام فقط کاری نکن که از کارمون پشیمون بشیمو نشه جبرانش کرد… با سر حرفشو تائید کردمو ادامه میدادم… با هر زبونی که رو لبه های نرم و پف کرده کسش میکشیدم اونم یه آه آروم از لذت میکشید… دوست داشتم حسابی بش حال بدم وگرنه از کس لیسی زیاد خوشم نمیاد
حالا دیگه نوبت من بود
برش گرذوندم و خاستم یکم کرم بزنم به کیرو سوراخ تنگ کونش که اولش خیلی میگفت نه ولی با اسرار من قبول کرد
منم قول دادم آروم بکنمو اگه خیلی دردش گرفت بیخیال بشم
کرمو زدمو آروم آروم داشتم شروع میکردم… با یه دستم از زیر سینشو گرفتم و با اون دستم کیرمو میزون میکردم
داشت میلرزید و خیلی ترسیده بود… منم تجربه نداشتمو نمیدونستم باید چیکار کنم
بیخیال سوراخ شدمو اول یکم کیرمو مالیدم رو کسش که هی میگفت مواظب باش ولی صدای آه ه ه و او و ه هش نشون میداد داره لذت میبره
برش گردوندم و پاهاشو به هم نزدیک کردم خودشم داشت کمک میکرد
گذاشتم بین پاهاش و عقب و جلو می کردم
طوری که سره کیرم میخورد به کسش.حرکتو تند تر کردمو با دستام سینه هاشو فشار میدادم و کمرشو بوس میکردم
سرو صداش اتاقو گرفته بود… هر دو داشتیم حسابی لذت میبردیم
کم کم آبم داشت میومد…بهش گفتم گفت بریز رو کمرم…همه آبمو خالی کردم رو کمرش .هیچ وقت اینقد آبم نمیومد
با دستمال پاکش کردمو بعد یه لب اساسی همو بغل کردیم
10-15 دیقه ای تو بغل هم بودیم…نمیخاستم از بغلش بیام بیرون
خیلی لذت برده بودیم… بعدش دوتایی با هم رفتیم حموم…اونجا هم کلی با هم ور رفتیم که اونم خیلی حال داد
ساعت 12-1تا نزدیک مدرسه رسوندمش و خدافظی کردیم…
هنوزم با سحر رابطه دارم ولی نه مثل قبل!
پایان

نوشته: پدرام


👍 0
👎 0
25375 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

311608
2012-02-15 07:51:59 +0330 +0330
NA

وقتی داستان می نویسی یک داستان بذار که قسمت سکسی زیادی داشته باشه. چون شخصا علا قه ای به خوندن

خاطرات دوره 20 سالگی و اولین سکس ندارم. ولی خوب بود .مرسی.

0 ❤️

311609
2012-02-15 09:52:36 +0330 +0330
NA

تا حدودی میشه باور کرد
جالب بود

0 ❤️

311610
2012-02-15 12:08:04 +0330 +0330
NA

خب میکردیش… یه کم با سوراخ ور میرفتی بعد…

0 ❤️

311611
2012-02-15 13:37:08 +0330 +0330

خب این داستان که به نظرم واقعی بود. نوشتنت هم کم کم بهتر میشه

0 ❤️

311612
2012-02-15 13:50:53 +0330 +0330
NA

tabrik
dari bozorg mishi
afalin
edame bede

0 ❤️

311613
2012-02-15 14:13:24 +0330 +0330
NA

چراهرچي نظرميدم ذخيره نميشه ميتوني كمكم كني

0 ❤️

311614
2012-02-15 14:18:49 +0330 +0330
NA

ميتوني كمكم كني

0 ❤️

311615
2012-02-15 15:39:53 +0330 +0330
NA

خوب تو که کردی از سوراخ کونم میکردیش حسابی

0 ❤️

311616
2012-02-15 17:35:48 +0330 +0330
NA

طوری که سره کیرم میخورد به کسش.حرکتو تند تر کردمو با دستام سینه هاشو فشار میدادم و کمرشو بوس میکردم

ببخشین من هرچی فکر میکنم نمیتونم اینجاشو بفهمم
چه جوری هم کیرتو کرده بودی لا پاش همزمان دستات هم رو سینه هاش بود تا اینجاش قبول ولی آخه چه جوری تو اون حالت کمرشو بوس میکردی یعنی اینقدر انعطافت زیاده
بابا انعطاف ژیمناست
ولی بازم داستانت خوب بود کس کش

0 ❤️

311617
2012-02-15 19:55:21 +0330 +0330

دستت درد نكنه بد نبود بالاخره يه نفر پيدا شد كه لاپايي كارشو بكنه واز خير سوراخ بگذره

0 ❤️

311618
2012-02-20 02:35:16 +0330 +0330

خوب بود آورین آورین بازم بنویس

0 ❤️

311619
2012-03-06 00:38:58 +0330 +0330
NA

از اونجایی که گفتی کاملن!!!واقعیت داره نخوندم…بی سواد جقی…

0 ❤️