بعد از ده سال فهمیدم !(۳)

1400/07/11

...قسمت قبل

سلام
بدون مقدمه می خوام حسی که اون شب بعد شنیدن حرف فرنوش تجربه کردم رو بهتون بگم، آره واقعا می خواست همه چیو به رضا بگه!
هرچی که زنگ و اس ام‌اس فرستادم ، گوشی روشن نشد که نشد
نمیدونم بگم چه حسی داشتم ،استرس بود ،شرم بود یا چی
ولی اصلا حس جالبی نبود …
از خونه زدم بیرون ، یکم پیاده راه رفتم سوز بدی میومد، برگشتم که ماشینو بردارم همین که ماشین و می خواستم از پارکینگ بیارم، فرنوش از آژانس پیاده شد ، یه حس خوبی داشتم که دیدمش ، پیاده شدم گفتم سوار شو یه دور بزنیم ،در مورد تصمیمت صحبت کنیم…
داشتیم چرخ میزدیم، گفتم از خر شیطون بیا پایین …
گفت اومدم خب
گفتم یعنی دیگه پشیمونی از حرفت؟!
گفت نه !! رضا شاید الاناست که همه چیو فهمیده باشه
منو میگی رنگم شد گچ
چی میگی فرنوشششش یعنی چی
گفت ‌که ،ماجرا رو روی کاغذ چسبوندم رو تلویزیون !
وایسادم فقط داد میزدم واااای واییییییییییی واییییییییییی چه کار احمقانه ای
آینده همه به چخ رفت ،بچه چی میشه
دایییی چی من چی تو چی …
یهو گفت نمیخواد نگرانه اینا بشی ، نوشتم که دیگه خستم از رابطمون ،خیلی وقته دارم فک میکنم ،فرزانم خونه مامانه ، من تصمیم خودمو گرفتم الان ۱‌ساله من و تو رابطمون تموم شده خودتم میدونی …
گفتم مگه الکیههههه؟!؟؟!
گفت آره شکور الکیه… من و رضا ۲ ماه یبار هوس همو نمی‌کنیم، هم اون هم من ،شبا دیر میاد که زود بخوابه ،صبا زود میره که حرف نزنیم باهام
منم‌ که چند ساله دو به شکم …
پیش خودم فکر میکردم ،رضا و من با وجود فرزانه خوشبخت میشیم ،ولی نه
هر‌سال کمرنگ و کمرنگتر شد ،هم از طرف من هم‌ اون
شاید من مقصرم ،شاید من کم محبتم ،شاید…
ولی الان دیگه هیچ حسی نداریم بهم ،اینارو نمیدونی ،چون نبودی و نمیدیدی
کلی از این حرفا زد
آخر سرم گفت اگه مهم بود الان زنگ میزد ، می‌گفت چی میگی کجایی ،ولی پی الواتیه ،رضا اون رضای ۱۵ سال پیش نیست شکور ،منم نیستم‌ تو ام نیستی…
حرفا تموم شد ،دورامونو زدیم ،گفتم میری تهران یعنی؟ فرزانه کجاست ،تهرانه؟ گفت نه خونه سودی گذاشتمش
الانم اودم اینارو بگم از نگرانی درای
گفتم خب بیا امشب پیش من بخواب ،فردا میری
گفت باشه
رفتیم تو ، بازم یه فضای سنگین حاکم شد
نیم ساعت دو کلمه حرف زده نمیشد
گفتم فرنوش
گفت بله

  • چرا نمیشه باهم زندگی کنیم؟!
    _ها ها ها ، میشه ولی خیلی چیزا شاید خراب شه، پاش وای میسی؟؟
  • بیا بریم ،آره وایمیسم
    _پیاده شو باهم‌بریم! کجا؟؟؟
  • میریم سوئد ، طلاق بگیر ،میریم
    _فرزانه چی؟ مگه کشکه
    +اونم‌‌می‌بریم، اصلا میریم ترکیه ،بیخ گوشمونه
    خلاصه از این حرفا زدیم که وقت خواب رسید
    گفتم‌بیا حالا بخوابیم بعدا یه خاکی میریزیم، گفت‌که احساس میکنم‌ فرنوشه ۱۰ ۱۵ ساله پیشم الان !!
    دوس ندارم بخوابم
    گفتم‌ خب چی‌دوس داری فرنوشه ۲۰ ساله پیش؟!؟!
    گفت شکور ۲۰ ساله پیش!
    کلی خندیدیم که ساکت شدیم و دستشو روی کیرم حس کردم ،گفت اینو می خوام،واقعا می‌خوام …
    دیدم داره له له میزنه ،قشنگ آتیش رو تو چشاش میشد دید
    سرشو چرخوندم اونور ،شروع کردم گردنشو بو کردن و بوس کردن
    دیدم فشارهای روی کیرم بیشتر و بیشتر میشه
    از توی شرتم درآوردم ،گرفت تو دستاش ،آه می‌کشید چه آهی
    تنها چیزی که بهش فکر نمی‌کردیم، وضعیت تخمی بود که توش بودیم
    فقط همو می خواستیم اون لحظه
    آروم آروم از رو گردن و لبش اودم‌ سمت سینه هاش ، از روی لباس و سوتین گاز و چنگ مینداختم،مثله وحشی !!
    اونم آه می‌کشید، با تموم حسش
    دستمو انداختم تو شرتش، دیدم خیییییییس خیسه
    یکم لمسش که کردم ،انگشتمو خیس کردم و فرستادم توش
    بعد ۲ انگشتی ،دیگه داشت زجه میزد!
    شلوارمو درآورد ،ماله خودشم همین‌طور ،ولی پیرهنا تنمون‌بود
    اومد روش نشست ،یه لب کوتاه گرفت و کیرمو تنظیم کرد که بره تو
    یهو یه گرمایشی حس‌کردم که ،چشام سیاهی رفت ،خیلی آروم و خوشگل بالا پایین می‌کرد و ناز می‌کرد!
    منم با نگاه کردن حرکاتش ،مست‌شده بودم
    لذت بود که تموم تنم و گرفته بود
    از روم بلند شد ، خم شد جلوم ،حالت سگی
    نا نداشتم بلند شم ،یکی‌زد رو پام و گفت دارم میمیرم‌ زود باش!
    پاشدم وایسدم پشتش ،اولین بار بود زیبایی کون و کسش رو توی یه قاب‌ میدیم ،یه سوراخه خوش رنگ و یه کون‌ خوش فرم! واقعا منظره ی بی‌نظیری بود
    گذاشتم تو کسش ،عقب جلو میکردم که انگشت شستمو خیس کردم و روی سوراخ کونش تاب میدادم ،کونش و چنگ میزدم ،داشتم‌ همه لذتارو حس میکردم
    فهمیدم‌که داره ارضا میشه ،آه و اوفاش مقطع شد ،‌که سرعتمو زیاد کردمو، ارضا شد
    منم دراوردم ،روی کون و کمرش خالی کردم و بغلش گرفتم‌
    چش باز کردم‌دیدم صبحه!!
    پاشدم‌ دیدم نیست فرنوش
    رفتم‌ جلو در حموم فهمیدم‌صدا آب میاد ،اونجا بود
    در زدم‌که برم‌تو ، گفت فعلا وایسا نیا!!
    منم رفتم صبحونه آماده کنم ،که زنگ‌در اومد ،کیه این‌وقت روز
    رفتم‌ جلو پنجره ،بلههههه‌ رضاست
    شکه شدم‌یه لحظه ،کلا خودمو زدم به کوچه علی چپ‌‌و جواب ندادم ،رفت
    فرنوش اومد تو در حموم گفت کیه
    گفتم‌رضا
    گفت بازش نکن ، الان میتونی بیای حموم‌ پیشم !!
    پیش خودم گفتم‌اینو نگاااا به هیچاش نیست!
    اون‌روز گذشت
    فرداش دایی دوباره زنگ‌زد
    جواب دادم‌احوال پرسی و اینا که اومدم نبودی …
    گفتم‌ در خدمتم ،هر وقت بگی
    گفت بیا ببینمت ،دوس دارم حرف بزنیم
    من دیگه‌از شوکه شدن به مرز کسخلی داشتم میرفتم!
    گفتم باشه بیا امروز
    دایی شبش اود…
    ادامه دارد

نوشته: شکور


👍 7
👎 1
27901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

835982
2021-10-05 16:48:10 +0330 +0330

شوگر مامی تهران پیام بده

0 ❤️

836789
2021-10-11 00:18:30 +0330 +0330

من خایه فنگ شدم و منتظر ادامه

0 ❤️