با سلام دوستان این اولین داستانی هست که مینویسم البته یک سال پیش هم میخواستم بنویسم که پشیمون شدم
♥این داستان کاملا واقعی هست♥
دوستان توجه کنید در این داستان اسم خودم و دوست دخترم رو عوض کردم
خوب .من پسری هستم 18 ساله با قد 180 و عاشق بسکتبال که تا حالا 3تا دوست دختر داشتم و فقط با یکیشون سکس کردم.
با شیدا از اول دبیرستان اشنا شدم
حالا میگین کجا و چجوری؟
اواسط سال اول بود که تو ایستگاه اتوبوس بودیم که 2تا پسر بودیم و 8تا دختر منم شمارم رو تو کاغذ که از دیشب اماده کرده بودم به طرفشون پرتاب کردم همون لحظه هم اتوبوس امده بود و رفتم
شبش که تو گیم نت بودم دیدم یکی اسمس داده سلام خوشتیپ منم پیش رو گرفتم و باهام اشنا شدیم اولش خیلی خجالتی بود تا 1سال دوستی عادی داشتیم تا اینکه بعد یک سال بهش پیشنهاد سکس دادم
اونهم گفت زوده واسه اینکارها و قبول نمیکرد منم پافشاری میکردم و میگفتم نه من نه تو
اینقدر پافشاری کرد که تا 1ماه بهش اس نمیدادم
بعد از یک ماه اسمس داد قبوله من با پسر عمم که کوچکتر از من بود در جریان گذاشتمش تا خونه رو خالی کنه
امام بدبختی ترسیده بود و ماجرا رو خراب کرد از اونجا بود که ازش جدا شدم تا 2سال
بعد دوسال که بد جوری دلش رو شکسته بودم تو خیابون دیدمش جلوش رو گرفتم گفتم میخوام دوباره باهات دوست شم و الان پشیمونم
اونم میگفت برو وقتی بزرگ شدی بیا!!{البته بگم, این رو همیشه به من میگفت}
شمارم رو بهش دادم
بعد یک ماه که امتحانات پیش دانشگاهیمون شروع شد بابام برای خرید جنس برای مغازه با مادرمم به تهران رفته بود داداشمم که سربازی بود و یک روز خونه خالی بود
بهش گفته بودم بیا خونمون عکس های مامان بابات و خواهرت رو بهش نشون بده
البته بهش گفته بودم کاری نمیکنیم و نکردمم هم
اون روز بهش گفتم بیا میدون بوق بعد امتحانان ادبیات حدود ساعت 11:30بود که امد و باهم رفتیم خونه البته تا کوچه پایینی باهم بودیم بعدش بهش کلید خونه رو دادم گفتم تو جلو تر برو و در خونه رو باز کن و برو تو تا من بیام زنگ بزنم و در رو برام باز کن
همینجوری شد و رفتیم داخل داشتم عکس ها رو میدیم توی کامپیوتر که یکهو دستش رو گرفتم اونم کار با کامپیوتر و نشون دادن عکس ها رو ادامه داد و بعد رفتم سراغ لبهاش که از بچگی تو کف این کار بودم بعد از رو صندلی بلند شدیم همینجور که لب میگرفتیم رفتیم به سمت تخت من اونجا خوابیدیم رو تخت هی میخواستم لباس هاش رو باز کنم پافشاری میکرد اخر لباسش رو دراوردم
اخ چقدر پافشاری کرد که سوتینش رو در نیاره اخر دراورد سینهاش که خیلی بیخود بود مثل خربزه بود برعکس فیلم ها اصلا هم توپول نبود سینه هاش
وای چ حالی میداد
هرکاری کردم شلوارش رو کامل درنیاورد البته 30دقیق داشتم لبهاش و سینه هاش رو میخوردم
شلوارش رو هم که یکم کشید پایین اخه هرچی اسرار کردم از کون بکنم نذاشت اصلا نمیذاشت به کسش دست بزنم بعد از کلی جنگ قبول کرد لاپاش بذارم من که نه اسپری و … چیزی نزده بودم زود ابم اومد و لی کلی باهاش حال کردم لباس پوشید و خودش رو مرتب کرد بعد از 15 دقیقه لب گرفتن رفت
در ضمن قبل از این ماجرا موقع ازمون های گزینه 2 که هر دومون پیچونده بودیم و من ماشین اورده بودم تو ماشین از هم لب گرفتیم
راستی موقعی که لب میگرفتیم تخم هام خیلی درد میگرفت نمیدونم چرا!!!
الان هم که باباش فهمیده با من دوسته و تو خونه زندانیش کرده و یکبار هم دم در خونمون امده بود که من مغازه بودم و خونه نبودم و با مادرم صحبت کرده بود
و از اون موقع تاحالا چند بار اس داده بود که منم از ترس بابام دیگه جوابش رو ندادم
تمام
نوشته: اکبر
ملت کلا تو توهمات بسر میبرن.از بس که شب تا صبح و بلعکس باخودشون ور میرن…
داستانتو تا نصف خوندم.
کم کم به این باوره مهم رسیدم که خوندن نظراته دوستان بعد داستانها خیلی لذت بخش تر از خوندنه اراجیفی با عنوان و اسمه داستان سکیه.
از آخر داستان خوشم اومد كه گفتي: باباي دختره اومد در خونتون با مادرت صحبت كرد، معلومه مامانت جبران كرده كه باباي دختره صداش در نيومده!!
همين روزاست كه باباهه داستان خودش ومامانتو بذاره تو سايت
خخخخخخخخ
راستی موقعی که لب میگرفتیم تخم هام خیلی درد میگرفت نمیدونم چرا!!!
اینا همش اثرات جلقه...دیگه ننویس..
:Dخدائیش یعنی ادمین نمیتونه داستانها رو یه گزینشی بکنه بعد قرارشون بده تو سایت؟!! کافیه پنج نفر با ادمین همکاری کنند و هرکدوم فقط روزی یه داستان رو انتخاب کنند. اینطوری میشه روزی پنج تا داستان که لااقل یه گزینشی شدند! فکر نکنم کار چندان سختی هم باشه. از این خیلی بهتره که هر اراجیفی رو به اسم داستان بدید به خورد ملت
گلم برو بزرگتر شدى بيا.
شايد سنت 18 سال شده اما عقلت… لطفا ديگه ننويس.
بهش گفته بودم بیا خونمون عکس های مامان بابات و خواهرت رو بهش نشون بده!!
این یعنی چی؟ باقی کس شعرات به کنار اینو ترجمه کن برام من حالیم نشد. :D
کله کیری به جای پا فشاری خیلی جا ها باید می گفتی مقاومت. ریدم تو اون مغزت و سوادت و کردنت با هم.
راست بود، ننویس . . . . . . . . . . . . . .
خب بچه جان وقتی داری جلق میزنی و کف دستت رو محکم دور کیرت حلقه کردی و بالا پایین میکنی و در همون حال هم چشمای شهلای خودت رو بستی و به یاد دوست دخترت داری با شدت جلق میزنی معلومه که به تخمات خیلی فشار میاد و درد میگیره. عزیزم آروم جلق بزن.
داستانت کاملا راست بود، ادبیاتت کاملا کج بود. فهم و شعور و استدلالت هم خیلی کیری بود. یعنی اینکه از ترس بابات جواب دختره رو نمیدی پاک الاغ تشریف داری. کله کیری دیگه هم ننویس.
درون مغز تو شاشِ الاغه
چشای خوشگلت مثل کلاغه (چشا=چشمها)
به جای مدرسه یا مشق و آزمون
همش جلق میزنی جات توی باغه
عزیزم قسمت سکسیش کجا بود دقیقا؟؟؟
کیر بدبختم شق بود خوابش برد با این داستان کسشعرت
تو رو ارواح عمت ننویس :’(
دهاتی .دهاتی نوشتی .دهاتی مخ زدی .دهاتی سکس کردی .دهاتی هم نامردی کردی .همچین الکی هم بگم که کونی دهاتی
خو فکر کنم زده بالا دیگه تقصیر خودت نیسته(خالی کن)
داستانی خواهم ساخت خواهم انداخت به شهوانی
آن طرف داستانای تخیلی هیچی نیست خخخخ