به او که بیهوده دوستش داشتم

1397/05/26

این روزا سرم خیلی شلوغه، درس خوندن و كار كردن توی غربت تمام وقتمو گرفته…
امشب دلم برای نوشتن، برای سایت و برای شماها خیلی تنگ شد.
دلم حتی برای رنجایی كه تو ایران میكشیدم تنگ شد.
برای گیتارم، برای آموزشگاه پدر، خانوم آشتیانی، استادمون كامیل و …


اون زمان موسیقی یه جور كلاس محسوب میشد، حتی واسه جلب توجه بعضی از جوونا یه جلد گیتار خالی مینداختن رو دوششون و با حس اِریك كِلپتون میفتادن كف خیابونا به مخ زنی و دلبری كردن!
من ولی فازم سنگین تر از این حرفا بود یه گیتار فِندِر سفید داشتم كه همه زندگیم بود، تمام احساساتم، شادی و غصه ها حتی خشممو تو تك تك سیما و آكورداش جا داده بودم.
بعد از دو سه سال كه میرفتم آموزشگاه ، یه تیم از هنرجو ها تشكیل دادیم، همه ی ذوق و شوق اون روزای من مجوز یه كنسرت بود.
یه كنسرت لعنتی كه فقط یه حسرت شد.
بهم اجازه ندادن به عنوان نوازنده ی گیتار الكتریك جزو گروه باشم، فقط چون دختر بودم.
یه عصر پاییزی سرد، كف سنگفرشای باغ فردوس با آكس های رنگ و رو رفته ی قهوه ایم، منتظر آرش و میثم بودم كه یارویی كه جایگزین من بودو بهم معرفی كنن.
طبق معمول نیم ساعت راحت معطل شدم.آرش تنها اومد، موهای بلند فرفریش و قد دراز و اندام لاغرش اوج تیپ هنری بود مثلا.
باهم توی كافه نشستیم و منتظر میثم و نوازنده ی جدید شدیم.
آرش اسپرسوی تلخ سفارش داد، با خنده گفت تو قهوه نمیخوری نه؟؟ گفتم این یكیو نیستم! میدونم آخر بی كلاسیه ولی حالم از طعم تلخش به هم میخوره آب میوه ی فصل میخورم!
قهوه خوردن خودش یه لایف استایل محسوب میشه حتی برای صبحونه !به جای چایی شیرین پنیر دلچسب من.ایناررو میگفتم و شكلك درمیاوردم.
وسط بحث و خنده بودیم ولی توی دلم پر از حس نفرت و كینه بود. فقط چون دخترم بازی نیستم.مسخره تر از اینم میشه؟
میثم با اون شكم افتاده و قد كوتاهش عین لاك پشت میخزید و نزدیك میشد.
اون روز زیبای نحس برای اولین بار از پشت اون خرمن گوشتی چشمم به محمد افتاد.
اندام نسبتا متناسبی داشت نه چاق بود نه لاغر، موهای حالت دار، دندونای ردیف سفید و یه عینك طبی ظریف. پلیور راه راه قرمز و سرمه ایش به پوست نسبتا گندمیش میومد.
هرچیزی بهش میخورد جز نوازنده ی الكتریك، شنونده ی سبك راك! و طرفدار پر و پا قرص اریك!
دانشجوی دندانپزشكی بود، قیافه ش تابلو میزد از اون خر خوناست.
اومده بود تهران واسه درس خوندن و خانوده ش شهرستان بودن. بند و بساط سازش و علایقشم با خودش آورده بود تو این شهر متضاد.
رو به روم نشست، بهم لبخند زد، از اینكه منو از گروه كنار گذاشتن ابراز تاسف كرد… آبمیوه ی فصل سفارش داد…
گفت تو تمرین كنسرت باشم و تاییدش كنم، اگه من خواستم میتونه جامو بگیره، چون اونجا متعلق به منه.لعنتی دوست داشتنی، محترمانه و دلبرانه داشت كاری میكرد خودم جامو تقدیمش كنم.
تو قرار بعدی لاكای مشكیمو پاك كردم، تیپمو ساده تر كردم، چتریامو جمع كردم و موهامو از بالا محكم بستم.
چم شده بود نمیدونم، حس میكردم با اون تیپ فانكی اصلا بهش نمیخورم.
سازمو نبردم، نبایدم میبردم، من تماشاگر بودم نه نوازنده.دوباره حسرت و غم وجودمو گرفت.
پله های چوبی آموزشگاهو با بی رمقی بالا رفتم.سازم باهام نبود ولی حس خاصی تو قلبم داشتم.
محمد و آرش و میثم تو اتاق تمرین بودن.
دوباره برخورد صمیمی باهام كرد، صداش بدجوری به دل مینشست ، مردونه و گیرا بود.
از اینكه ساز نبردم ناراحت شده بود، گیتار خودشو داد دستم، یه كورت مشكی داشت، به بچه ها اشاره كرد مترسك كاوه یغمایی رو بریم…
تمركز نداشتم. از كنسرتم برام سخت تر بود، جای هزاران نفر نگاهم میكرد، نفهمیدم چی میزنم، صداش یخ قلبمو آب كرد…
باورم كن…
من هنوز مترسك باغ جنونم…
عمریه مسافری و… من هنوز غرق سكونم…

بچه هام تو كف صداش مونده بودن، دلمو بدجوری لرزونده بود. تو قرار بعدی كه بازم اكیپی بودیم با شوخی و خنده گفت لیلا شماره تو بهم میدی؟
با شیطنت گفتم اگه از اوناش نباشی كه نرسیده اس بدی رسیدی هانی؟؟
بچه ها از خنده تركیده بودن.
محمد رفت تو فاز جدی و گفت، فك كردی من اینجوریم؟ برو بابا واقعا كه.
با ناز گفتم ایشالا كه نباشی! بزن 0912…
شماره رو سیو كرد، در جا تكست داد دوسِت دارم…
از خنده وا رفته بودم، نمیدونم عصبی بود، شادی بود، ذوق زدگی بود یا چی؟؟؟

هیچوقت كافه هایی كه باهم نشستیم و راجع به ساز حرف زدیم، راجع به عشق ،راجع به سیاست ماركسیسم ، افكار عجیب و غریب محمد، شخصیت گم شده ی خودم و تمام ناگفته های دنیا گفتیم ، یادم نمیره.

اولین شبی كه تو خونه ش تنها شدیم، دوتایی موزیك Autumn leaves (پاییز ترك میكند) اریك رو باهم میزدیم، توی اون نور كم ، حس وحشتناك این موزیك فوق رمانتیك،طاقت نیاوردیم…سازامونو ول كردیم و لبامونو نزدیك…
مثل ادمای افسار گسیخته لباسای همو میكندیم.حاضر نبودم یه لحظه م دستامو از دور گردنش جدا كنم.
تو سرمای اخر پاییز پنجره ها باز بود و باد خشن پرده های ضخیم اتاق محمدو بالا پایین میكرد.
چیزی از سرما نمیفهمیدیم ، عرق روی تنمون خشك شده بود.
منو از تنش جدا كرد و گفت پیك آخرو به سلامتی عشقمون میخورم لیلا… عشقی كه از نگاه اول تا ابد تو دلم شعله میكشه.
یه نفس رفت بالا… نیمه لخت تو بغلش بودم.روی تخت پهنم كرد، سینه هامو به دندون گرفت، میمكید و چشمامو میپایید،لذتو با فشار دادن چشمام به رخش میكشیدم.
آروم توی گوشم گفت، میدونستی اریك هم عاشق یكی بوده به نام لیلا؟آروم زمزمه كرد

Layla, you’ve got me on my knee
Layla, I’m begging, darling please
و یواش یواش لاله ی گوشمو مكید.
با خماری چنگ زدم تو موهاش، محمد منو بكن…
فقط تو این لحظه تو رو میخوام، بعدش دنیا تمومم بشه برام مهم نیست.
دستمو از پشتش كند و از روی شرت روی كیر شق شده ش گذاشت.
حسابی كلفت و خوش تراش بود، لبامو آزاد كردم و گفتم اگر دوست داره براش بخورم.
محمد آروم تو گوشم گفت؛ فقط میخوام بكنمت دیگه تحمل ندارم.لیلا تو…
میدونستم سعی داره بفهمه دخترم یا نه، زل زدم تو چشمای میشی رنگش، جفتمون غرق هم بودیم، گفتم محمد فقط بكن…
خیس خیس بودم، محتاج به اینكه زیر عشقم بخوابم و از شهوت و درد ناله كنم، محمد با یه حركت سر كیرشو كرد تو، قبل از اینكه جیغ بزنم دستشو روی دهنم چفت كرد… هیس، جونم… دردت میاد عشقم خیلی واسه كس كوچولوی تو كلفته.
تو همون حالت كیرشو اروم اروم تا ته فرستاد تو، اشك ازهر دو تا چشمام بیرون زد، محمد چتری موهامو كنار زد و اشكامو پاك كرد… جوووون ، جر خوردی خوشگلم؟ زیر محمد داری حال میكنی؟
دستشو از روی دهنم برداشت یه نفس عمیق كشیدم و با یه ضجه ی ریز گفتم؛ آییییییی، نفسم. پاره شدم.
محمد خیلی برام دلبری میكرد، درباره پرده م و اینكه چطوری از دستش دادم هیچوقت ازم هیچی نپرسید.
یه كم كه تو كسم كمر زد برم گردوند به پشت و داگی گاییدم كه دردش خیلی بیشتر بود چون كسم بازم تنگ تر شده بود.
بوی ادكلن تلخ لعنتیش دیوونه م میكرد.
همونجوری كه از پشت منو میكرد و گیس بافته مو مثل افسار اسب میكشید ارضا شدم، از تكون بدنم فهمید و با غرور و لذت گفت؛ جووون !شدی عزیز دلم؟ دیگه طاقت نیاوری زیرم نه؟ وسط همین حرفا صدای خودشم لرزید و گرمی آبشو روی كونم حس كردم.

من و محمد دو سال تمام روزامون و بعضی شبامون باهم بود، بعد از اینكه درسش تموم شد بهم قول داد با اینكه برمیگرده شهرشون ولی هیچی تموم نمیشه…
ولی كم رنگ و كم رنگ تر شد… تا روزی كه دیگه هیچوقت ندیدمش.
اینبار كه اومدم ایران مثل همیشه با تیم موسیقی برنامه كافه گذاشتیم، میثم با آب و تاب برامون از سفر شیراز تعریف كرد، كه مهمترین شب سفر عروسی محمد و مریم بود.
اونو نمیدونم ولی من تا روز مرگم با شنیدن صدای كاوه یغمایی، با دیدن گیتار فندر سفید كه سالها پیش برای هزینه های مهاجرت فروخته شد… اریك كلپتون و سنگ فرش های باغ فردوس… فقط یاد یه لبخند، یه قاب صورت جذاب و یه عینك طبی دور مشكی میفتم…
محمد…

پایان
نوشته مانیا


👍 54
👎 4
14378 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

711242
2018-08-17 20:21:21 +0430 +0430
NA

جالب بود . در مورد دیدگاه مارکس درباره سکس و خانواده هم بحث می کردید؟

2 ❤️

711244
2018-08-17 20:25:58 +0430 +0430

مانیا(love)
اومدی جان دلم؟خیلی غیبت داشتیا!!
باز یه داستان بی نظیر رو رقم زدی …فقط ترکیب اون همه عشق و جنون و موزیک با سکس برام خوب نبود …یعنی درکش کردما اما داستانت قشنگتر از اون بود که اروتیک برهنه رو جا بدی …شاید اگر پنهان تر بود حریصانه تر می خوندمش
لایک سوم تقدیم به بانوی عشق

4 ❤️

711245
2018-08-17 20:29:29 +0430 +0430

قشنگ بود و کمی آشنا

1 ❤️

711275
2018-08-17 21:20:20 +0430 +0430

کاش قدر دوست داشتنو میدونستیم…
8

1 ❤️

711281
2018-08-17 21:29:11 +0430 +0430

به به
چه عجب غایبین کم کم دارن هویدا میشن
خوش آمدی مانیای عزیز
مثل همیشه هر بار بهتر از قبل
عالی
یک ریتم یکنواخت بدون سرخوردگی مطلق
اریک کلاپتون هم که بجا …
لایک

2 ❤️

711291
2018-08-17 21:38:16 +0430 +0430

لايك تقديمت……
يكم ناراحت كننده بود اما بي نقص بود خيلي قشنگ نوشتي

3 ❤️

711342
2018-08-17 23:18:12 +0430 +0430

بسیاااااار زیبا

1 ❤️

711350
2018-08-18 00:23:16 +0430 +0430

خوب بوود

1 ❤️

711368
2018-08-18 03:49:48 +0430 +0430

یه بی کلاس قهوه نخور دیگه اینجاست.فقط یکبار از نوشیدن قهوه لذت بردم اونم یکی از همکارام که شام خونه ش دعوت بودم درست کرد،با وجود غلضت زیاد،اما بهیچوجه تلخ نبود.میگفت از تایلند خریده و از گرونترین قهوه های دنیاست.اما بعدا که گفت اینو از مدفوع فیل میگیرند کوفتم شد 🤮
اینجا در غربت یادآوری خاطرات گذشته،همیشه دلنشین و البته با حسرت همراه است. ما محصول حوادث و اتفاقات گذشته هستیم. زیبا نوشتی هرچند ترجیح میدادم بخش اروتیکش کمی کمرنگ تر و در لفافه میبود.
ایام خوب و خوشی رو براتون آرزو میکنم.
لایک
لایک

3 ❤️

711394
2018-08-18 06:17:18 +0430 +0430

لایک 20

واقعا حس خوبی بهم داد نوشتت ممنون

1 ❤️

711405
2018-08-18 07:30:57 +0430 +0430
NA

چه با احساس حیف که کم مینویسی…

2 ❤️

711421
2018-08-18 08:11:36 +0430 +0430

ایرادی به داستانت نیست و عالی بود،ولی وقتی اسم راک استار میاری یکم واسش احترام قائل شو،اون قسمت از آهنگ اریک کلپتون وسط رابطه باعث شد بخندم وسط احساس داستانت،شایدم فقط من این حسو داشتم
بازم بنویس،شاید دفعه بعدی سهم متالهدا باشه این عاشقانه ی زیبا:)

1 ❤️

711424
2018-08-18 08:23:18 +0430 +0430

بعد از مدت طولاني با خوندن يه داستان غمو حس كردم مانياي عزيز… خيلي از ته دل نوشته بودي و راستش خيلي بهم چسبيد ?

تنها نقدي كه دارم همون مسأله اي هست كه سپيده و بانوي زمستاني عزيز بهش اشاره كردن كه وسط يه داستاني با اين لطافت اون جملات توي ذوق ميزد…

به نظر من هيچ ايرادي نداره كه كم مينويسي دوست عزيز… در عوض دلچسب مينويسي. ب نظرم كيفيت هميشه بر كميت ارجحيت داره!
لايك به قلم دلچسبت

1 ❤️

711454
2018-08-18 10:32:39 +0430 +0430
NA

همین فقط مچکر :(((( یکم لفتش بده بیشتر بگو راضی نیستم ازت ✋

2 ❤️

711495
2018-08-18 12:11:05 +0430 +0430
NA

آها حالا شد یکم دیگه بیشتر بگی که دیگه عالیه ?

1 ❤️

711504
2018-08-18 12:35:39 +0430 +0430

چقدر قابل لمس و غمگین و عاشقانه . . . عالی بود عزیز

1 ❤️

711524
2018-08-18 14:00:52 +0430 +0430

عالی بود -درد و بلات بخوره تو سر اون جقی هایی که اینجا جفنگ میگن به جا داستان

1 ❤️

711536
2018-08-18 15:26:18 +0430 +0430

چرا پست اینستاگرام مردمو کپی می کنی توی داستانت؟ :(
بعد ابن بامزگی رو به نام خودت تمام میکنی؟ کار رشته میکنی .

1 ❤️

711572
2018-08-18 19:46:59 +0430 +0430

عزيز دلم
خانم زيبا و بي پرده!!!

دكترها و در راس اون ها بالاخص دندونپزشكها معمولن اونقد خر هستن ك با قلبشون عاشقي كنن ولي موقع ازدواج فقط دكتر بگيرن و اونم حتمن با پرده!!!
از اون پرده ضخيما!!!

تقريبن قانونه!!!يا ديگه حداقل دختر يه پدر دكتر رو بگيرن!!

1 ❤️

711637
2018-08-18 21:59:15 +0430 +0430
NA

یه قسمتی از داستان خیلی واسم آشنا بود حتی فکر کردم شاید داستان آشنایی اون دو نفر ولی آخر داستان که نگاه کردم متوجه شدم ربطی نداره

1 ❤️

711695
2018-08-19 04:33:08 +0430 +0430

روان و جالب،اینکه فراموشش نکردی هم قشنگه هم دردناک،قلمت مانا عزیزم

1 ❤️

711823
2018-08-19 14:29:15 +0430 +0430
NA

اوووووووفففف
عاااالي بود

1 ❤️

711958
2018-08-19 23:21:05 +0430 +0430

تاحالا هیچ وقت واسه هیچ داستانی نظر نذاشتم ولی فقط میتونم بگم لعنت بهت عالی بود.واقعا حالم جوری شد جملات آخر…عاشقتم دختر.:-)))

1 ❤️

711992
2018-08-20 06:00:44 +0430 +0430

علیکم السلام
منم زرم رو بزنم و برم.
تکرار مکرراته، ولی باس بگم توقع یه سکس حیلی رومانتیک رو داشتم. داشتم آروم آروم میومدم جلو… آروم آروم یه لذت غریب زیر پوستم میخزید که یهو دیدم نوشتی محمد منو بکن!؟!؟!؟!
حقیقتش بلافاصله یاد اون کلیپ داریوش منو بکن افتادم! حندم گرفت. اصلا به هم نمیخورد قسمت اروتیک با بقیه داستان.

2 ❤️

712633
2018-08-23 09:04:28 +0430 +0430
NA

بسیار زیبا بود، لایک سی و نهم

1 ❤️

714103
2018-08-30 19:24:45 +0430 +0430

زیبا و آشنا
تلخ و شیرین

1 ❤️

721308
2018-10-02 13:09:42 +0330 +0330

در این تلخ بودن دوست داشتنی جذاب ادمو تحریک به دنبال کردن میکنه. محشری تو بخدااا

1 ❤️

779820
2020-12-02 18:19:27 +0330 +0330

مانیا
من دیوونه ی اسمم هستم
ترکیبی از عشق و جنون و آرامش
همین ترکیبو تو داستانت حس کردم
عالی بود واقعا
ممنون

0 ❤️