سلام دوستان
این دفعه میخوام یه خاطره از دانشگاه بگم سال ۸۵ من تقریبا ترمای اخرم بود دوست داشتم فقط تموم بشه برگردم تهران اما خب تنهایی هم که نمیشد
همینطوری با یه دختره تو دانشگاه دوست شدم
روز اول گفت اگه دنبال رابطه جنسی هستی من اهلش نیستم و بای بای
ماهم قبول کردیم یه چند مدتی باهم بودیم تلفن و قرار میرفتیم میومدیم میفهمیدم خاطر خام شده
بیشتر صمیمی شدیم که بمن گفت :میدونی من پرده ندارم؟
یهو جا خوردم دلیلشو پرسیدم گفت حلقویه هو اره
منم که قند تو دلم اب میکردن
صداشو در نیاوردم تا یه روز گفت فیزیکم خوب نیست منم که خدای فیزیک و دینامیک
گفتم بیا بهت یاد میدم
اونم قبول کرد
امد خونمون من تو اتاق خودم بودم درو دوستم باز کرد منو صدا کرد رفتیم تو اتاق و شروع کردیم به خوندن درس اولین مسیله رو که حل کردم چشمم افتاد به سینه هاش و دیگه برنداشتمش
متوجه شد گفت ای کجا رو نگاه میکنی منم کتاب دفترو حل دادم کنارو شروع کردم به لبشو خوردن اونم استقبال میکرد بلدم بود
لباساشم در اوردمو سینه هاشو خوردم دیگه داشت غش میکردلاغر بودو خوش هیکل
وسبزه
ممه های تو دستیو کوچیک
کسشم کوچولو بود
خونه دانشجویی بود و پر کاندوم یدونه برداشتمو کشیدم رو کیرمو با یه تف رفت تو کس خانم کوچولو
پدر سوخته تنگ بودو گرم
خیلی حشری بودم بعد دو سه دقیقه ارضا شدم
برای اونم با دستم ارضا کردم
یه یه ربعی تو بغل هم بودیم و نگاهامون تو نگاه هم
که من دوباره رفتم سراغش این دفعه طولانی بود و واقعا دلچسب این رابطه سه چهار ما همینطوری ادامه داشت تا اینکه بحث ازدواجش پیش امد و رفت که رفت
نوشته: Pohh
یه لحظه صبر کن خدای فیزیک و دینامیک… گفتی دفترو “حل” دادم کنار؟
سر و ته داستان تفکر یه جقی بود که دو روزه جق نزده
خودت و زیدت و خواهر و مادرت بیایین خونه من تا به شماها قرآن یاد بدم
کسکش جقی
جالبه اکثر دخترا برای درس یاد گرفتن خونه مجردی پسرا میرن، من خودم و هم دوستام خونه خیلی از بچه های دانشگاه رفتیم، همش منجر به سکس نبوده ولی خب گاهی اوقات نمیشه نداد???
که اینطور ! راستی توجه کردید اکثر داستانا همین کسشرا رو میگن آشنایی-خصوصی-خونه-سکس باوا عوض کن یکم این چرندیاتو بگن حداقل چه ذهن مجلوقی؟!