به خاطر عشقم بهرام

1391/10/22

اولین باری که دوست پسرم را دیدم در یک کلاس بود. وقتی استاد اسمش را خواند ناخوداگاه برگشتم به سمتش صدای خیلی قشنگی داشت. وقتی نگاهم کرد دلم پر کشید. این اولین باری بود که او را می دیدم. از آن زمان پنج سال می گذرد ولی هنوز برایم مثل روز اول تازه و ملموس است. صحبت را خودش شروع کرد. وقتی با من حرف می زد تمام تنم می لرزید همیشه فکر می کرد لرزشم به خاطر این است که تا ان زمان با هیچ پسری حرف نزده بودم ولی نمی دانست در وجود من چی می گذرد. ان زمان تازه با دوست پسر قبلیم بهم زده بودم و تازه در کنکور رشته ای که دوست داشتم قبول شده بودم. با کمی کمی صحبت کردم فهمیدیم نقاط اشتراک زیادی داریم ولی در ان زمان من برایش فقط یک دختر بچه بی دست و پا بودم و تا به خودم بجنبم با دختری دیگر دوست شد. اوایل نمی دانستم که عاشق شدم چون فکر می کردم هنوزبه دوست پسر قبلیم علاقه مندم ولی با این که دیگر خیلی کم یکدیگر را می دیدیم ولی نمی توانستم فراموشش کنم. خیلی از دست خودم عصبانی بودم که به مردی که متعلق به دیگری است به این چشم نگاه می کنم برای همین سعی می کردم فاصله ام را بیشتر کنم. یک سال گذشت ولی هنوز نتوانسته بودم ذره ای از علاقه ام به بهرام کم کنم و از طرفی سهراب هم اصرار می کرد که دوباره باهم باشیم ولی من نمی خواستم. انقدر بهرام را دوست داشتم که با این که ازاو خبری نبود ولی حس می کردم اگر پیش سهراب برگردم به هر دوی ان ها خیانت بزرگی کردم. تا این که یک روز بهرام زنگ زد و گفت که می خواهد مرا ببیند. می دانستم دوست دخترش از این کار خوشش نمی اید و طفره می رفتم که گفت بااو بهم زده پس با هم قرار گذاشتیم که فردای ان روز یکدیگر را ببینیم. به چند دلیل اصلا نمی توانستم خوشحال باشم. اول ان که بهرام خیلی ناراحت بود و این باعث می شد من هم از موقعیتی که پیش امده خوشحال نباشم. از طرف دیگر بهرام را دراین یک سال خوب شناخته بودم و می دانستم که اگه بخواهم بااو بمانم باید سکس داشته باشیم و این تنها راهی بود که می توانستم او را مال خودم کنم. دیدارها و صحبت هایمان هر روز بیشتر می شد ولی پیشنهاد یا ابراز علاقه ای در کار نبود. دیگر واقعا تحمل نداشتم که این بارهم از دستم برود. با یک کم کنجکاوی فهمیدم که فکر می کند نمی تواند از من به هیچ وجه توقع سکس داشته باشد و به همین علت تصمیم گرفته از دوستی با من صرف نظر کند. برایم فرقی نمی کرد چقدر پیش برویم. من بهرام را می خواستم. چند روزی فکر کردم و دیدم اگر می توانستم فراموشش کنم در این مدت فراموش می کردم پس دو ماه فکر کردم و تصمیمم را گرفتم من بهرام را به هر قیمتی می خواستم. ولی نمی دانستم چکار کنم که به سمت خود جذبش کنم. تعطیلات عید شروع شد و باید تا تمام شدنش صبر می کردم و بعد دست به کار می شدم که یک اتفاق خوب همه چیز را جلو انداخت. بهرام با چند نفر از دوستانش مجردی به شمال رفتند و یک روز بعد از رفتنش به من زنگ زد. صدایش عجیب بود. بهرام همیشه با یک لحن همراه با احترام و نه چندان خودمانی بامن حرف می زد ولی ان شب طور دیگری بود. عوض شده بود و بلند می خندید و به می گفت عزیز دلم. جا خوردم. کاملا اطمینان داشتم که مست کرده. از کارش هم عصبانی بودم و هم ترسیده بودم. گفت با دوستانش روی دریاچه در یک قایق بادی هستند. وضع اصلا مصاعد نبود سر و صدا زیاد بود. یکی از بچه ها می خواست سیگارش را روی قایق بادی خاموش کند. یکی دیگردر ان هوای سرد داشت لباس هایش را در می آورد تا اب تنی کند و قایق داشت واژگون می شد. هر لحظه بیش ترعصبانی می شدم که چرا در این وضع به من زنگ زده وقتی این را با عصبانیت پرسیدم یک لحظه ساکت شد و گفت آخه حالم خیلی خوب بود و دلم می خواست این لحظه ام و با یکی شریک شم تمام شماره های گوشیم را گشتم و تنها کسی که دلم می خواست باهاش حرف بزنم تو بودی. دوستت دارم باران. تو اون لحظه حس کردم یک پارچ آب یخ ریختن روی سرم. تلفن را بی خداحافظی قطع کردم. پس بهرام هم من را دوست داشت و تنها چیزی که مانع می شد به این حس اعتراف کند این بود که می دانست نمی تواند با من رابطه داشته باشد. به خودم لعنت می فرستادم ولی تصمیمم برای بدست آوردن بهرام قطعی شده بود. دیگر او را به هر قیمتی می خواستم. فردای آن روز دوباره با لحنی جدی تماس گرفت و به خاطر صمیمیت بیش از حدش معذرت خواهی کرد و گفت که در اثر الکل بوده و دیگر تکرار نمی شود. من اما با لبخند ولحنی صمیمانه گفتم به شرطی میبخشم که من را به خانه ات دعوت کنی. می خواهم اتاقت را ببینم. از تعجب چند لحظه سکوت کرد. این پیشنهاد ان هم از طرف دختری مثل من اگر محال نبود حداقل بسیار دور از ذهن می نمود. بهرام از رابطه من و سهراب خبر داشت و می دانست که در طی یک سال دوستی حتی دستش را به زور می گرفتم. ولی بعد از چند لحظه سکوت عاقبت قبول کرد که بعد از تعطیلات مرا دعوت کند. تعطیلات نوروزی تمام شد و بهرام بنا به قولی که داده بود دعوتم کرد تا اتاقش را ببینم. بیچاره هنوز هم فکر نمی کرد که چه نقشه ای برایش کشیده ام. صبح تمام بدنم را شیو کردم و تمام بدنم را کرم مالیدم. کرم و عطرم را با هم برایم از المان آورده بودند و کرم را که می زدی بوی عطر تمام اتاق را پر می کرد. لباسم را طوری انتخاب کردم که نه خیلی باز باشد ونه خیلی پوشیده ولی چسبیده به بدنم که برجستگی ها به خوب نمایان باشد. با یک اژانس در کمتر از ده دقیقه جلوی در خانه بهرام بودم. زنگ که زدم بی درنگ در باز شد. مصمم بودم در همان روز بهرام را از آن خود کنم و وقتی تصمیمی می گیرم پای همه چیز در آن می ایستم و این بار هم مصمم و آرام پیش می رفتم. وقتی جلوی آپارتمان رسیدم با لبخندی منتظرم بود. ناهار را که خوردیم به اتاقش رفتیم تا اتاقش را نشانم بدهد. پشت کامپیوتر نشستم و مشغول دیدن مجله های معماری شدم که برایم از اینترنت گرفته بود. نمی دانستم چه کنم تا تحریکش کنم خیلی بچه بودم و بار اولم بود که با یک پسر آن هم پسری که انقدر او را می خواستم تنها بودم. تصمیم گرفتم هیچ کاری نکنم و ارام باشم و به این امید که حضورم انقدر تشویق کننده هست که خودش شروع کند. بعد از نیم ساعت گفت که خسته شده و روی تخت دراز کشید. با تمام وجود می خواستم روی تخت کنارش دراز بکشم. ولی باید صبر می کردم تا خودش کم کم دست به کار شود. حس می کردم اگر اشتیاق نشان دهم نتیجه معکوس ببینم. پس همان طور ارام و بی خیال به دیدن عکس ها و مجله ها دامه دادم که دیدم ظاهرا نمی خواهد اقدام دیگری بکند. چشم هایش را بسته بود و دراز کشیده بود من هم دست از کار کشیدم و نگاهش می کردم که چشم هایش را باز کرد و با لبخندی پرسید می خوای تو هم دراز بکشی سرم را به نشانه موافقت تکان دادم. کمی کنار رفت تا من هم در کنارش بخوابم. طاق باز روی تخت خوابیدم. بهرام ارام ارام شروع به نوازش موهایم کرد و من چشمانم را بستم تا خود را به دست او بسپارم. بهرام وقتی دید اعتراضی در کار نیست ارام یقه لباسم را پایین کشید که سینه هایم را ببیند. وقتی چشمش به سینه های سفت و برجسته ام افتاد بی اختیار اهی از سر خوشی کشید. برایش باور کردنی نبود سرش را در گوشم فرو برد و گفت وای دختر با من چه کردی مگه من می تونم با تو اینجا باشم و کاری نکنم با لبخند چشمانم را باز کردم و گفتم کی گفته قرار نیست کاری بکنیم. شعف و تعجب را هم زمان در چشم هایش دیدم و باز لبخند زدم با این کار بهرام که دیگر می دانست که من هم از این کار راضی هستم. شروع به در آوردن بلوز و شلوارم کرد. انچه را که می دید باور نمی کرد. من همیشه قیافه معصوم و مصبتی داشتم و لباس پوشیدنم هم از همین اصول پیروی می کرد به همین دلیل برای بهرام باور کردنی نبود که بدنم انقدر زیبا باشد. بعدها به من گفت که احساس می کرده دارد خواب می بیند و با هر حرکت مکث می کرده چون می ترسید از خواب بیدار شود. به هر جهت کم کم به خود جرات می داد تا بیشتر خودش را نزدیک کند. مرتب می گفت باورش نمی شود که من در آغوشش هستم. بهرام نوازشم می کرد و در گوشم ارام ارام زمزمه می کرد ولی من بیشتر می خواستم. لباس های بهرام را از تنش در آوردم و سوتینم را هم باز کردم که دیدم باز هم بهرام بهت زده نگاهم می کند. کم کم داشتم شک می کردم که نکند درباره دوست دخترهای رنگارنگی که داشته دروغ گفته چون من که اولین ارتباطم بود کمتر بهت زده و خجل بودم تا بهرام که با هر حرکت من چند ثانیه بهت زده نگاهم می کرد. با خنده گفتم ظاهرا اولین بار است که یک زن لخت می بینی بهرام هم خندید و گفت نه ولی هیچ کدام به زیبایی تو نبودند. از حرف هایش در دلم قند اب می کردند.از خنده و حرف های بهرام به خنده می افتادم بهرام هم که می دید من تا این حد با او راحتم تعارف را کنار گذاشت و روی من دراز کشید و مشغول خوردن سینه هایم شد. باور نمی کردم بلاخره روزی رسیده است که او را مال خود می کنم. بهرام گردنم را گاز می گرفت و من حس می کردم خوش بخت ترین زن روی زمین هستم. سینه هایم را میلیسید لبهایم را می بوسید و به اصرار من گردن و کمرم را به شدت گاز می گرفت. دیگر داشتم به مرز جنون می رسیدم. بهرام را روی تخت انداختم و شرتش را بیرون کشیدم. خودم هم درست نمی دانستم چه می کنم. مغزم دیگر کار نمی کرد در مورد این که چطور می شود با خوردن الت یک پسر او را به اوج لذت رساند شنیده بودم ولی حتی تصور ان هم حالم را بهم می زد ولی وقتی شرت بهرام را پایین کشیدم و التش را دیدم با سر به ان حمله ور شدم و ان را تا ته توی دهانم جا دادم با ولع کیرش را می خوردم واقعا نمی فهمیدم چه می کنم تنها چیزی که در ان لحظه برایم معنا داشت بوییدن الت بهرام بود. بوسیدنش. صورتم را به کیرش میمالیدم میبوسیدمش میمالیدمش و در اخر ان را دوباره در دهانم جا می دادم صدای بهرام اتاق را پر کرده بود و باعث می شد با ولع بیشتری به کیرش حمله ور شوم . نمی دانم چقدر طول کشید ولی بهرام کیرش را از دستم در اورد و گفت باید بروم. در ان لحظه مثل نوزادی بودم که شیشه شیرعزیزش را از او دریغ می کنند. با بغض به بهرام خیره شدم که دوباره از خنده ریسه رفت گفت باران عزیزم. برای همیشه که ان را از تو دریغ نمی کنم ولی در رابطه ها معمولا پسر از خود بی خود است و این دختر است که رابطه را کنترل می کند ولی ظاهرا وضع تو از من خراب تر است و اگر من هم خودم را ول دهم پشیمانی به بار می اورد. امروز را برو و اگر خواستی از این به بعد با هم باشیم من بسیار خوشحال می شوم ولی در این حالت تصمیم گیری حماقت است. وقتی به خانه برگشتم هم بهت زده بودم و هم راضی فکر می کردم دچار عذاب وجدان شدیدی شوم ولی هرچه می گشتم از این حس در وجودم خبری نبود. ان شب هرچه به بهرام زنگ زدم جوابم را نداد بعد از یک هفته خودش با من تماس گرفت وپرسید که خوب به این قضیه فکر کرده ام و این که ممکن است اتفاق های بعدی چه اثر منفی روی اینده ام بگذارد. گفتم که فکرهایم را کرده ام و می خواهم باهم باشیم. بهرام گفت که بسیار خوشحال خواهد شد که با من باشد ولی هیچ تعهدی در قبال ازدواج با من نمی دهد. باز هم گفتم که به هیچ وجه برایم مهم نیست. بهرام که دیگر خلع سلاح شده بود گفت فقط امیدوار است که انقدر بتوانیم خود را کنترل کنیم که پرده من باقی بماند. گفتم که نیازی به این کار نیست چون من رابطه کامل می خواهم. و بهرام باز هم بهت زده از پشت تلفن فقط سکوت کرد. این را هم بگویم که حالت بهت زدگی بهرام بارها و بارها در ارتباط با من در طول یک سال اول ارتباطمان تکرار می شد. اول بهرام راضی نبود که پرده مرا بزند و شش ماه اول مقاومت کرد و فقط از عقب و دهان با هم ارتباط داشتیم. می ترسید من پشیمان شوم و دیگر راه برگشتی برایم نباشد ولی بعد از شش ماه که دید من هرروز مصمم تر می شوم که این کار را انجام دهیم عاقبت تسلیم شد و رابطه ما کامل شد از آن زمان حدود سه سال می گذرد و من و بهرام هنوز با همیم. بعضی اوقات به این فکر می کنم که مردان دیگر چگونه خواهند بود ولی همیشه عشقم به بهرام از هوسم برای تجربه دیگری قوی تر است. از این که خود را در اختیار بهرام گذاشته ام هیچگاه پشیمان نشدم. تمام خانواده ام می دانند که با بهرام دوست هستم و این که چقدر دوستش دارم ولی نمیدانند که با هم سکس داریم ولی پذیرفته اند که به غیر از بهرام هیچ کس را نمی خواهم و خوانواده بهرام هم از ارتباط ما خبر دارند و امیدوارند که زودتر ازدواج کنیم ولی من خیلی امیدی به ازدواج با بهرام ندارم چون می دانم به ازدواج اعتقادی ندارد ولی هنوز هم از کاری که کرده ام پشیمان نیستم. من بهرام را دوست داشتم و دارم و تنها به همین که در کنارش هستم راضی ام و اگر بهرام با دیگری ازدواج کند باز هم به این دلخوشم که توانستم این چند سال را در اغوش عشقم باشم.

اول این که این داستان واقعی و داستان زندگی خودم و چون اولین باری که دارم داستان سکس می نویسم متنش زیاد سکسی نیست و بیشتر شبیه داستان های معمولی که تو بقیه جاها می نویسم اگه خوشتون بیاد می تونم با کمی تغییر برم سراغ خاطرات جزئی تر و سکسی تر.
دوم این که خواهش می کنم نظر بدین تا اگه خواستم باز هم بنویسم بهتر از این دفه باشه. در مورد این که متن داستان بعدی همین جوری کتابی باشه یا خودمونی تر هم نظر بدید.
و سوم این که مرسی وقت گذاشتین و داستان و خوندین.

نوشته: parvazeh


👍 0
👎 0
22813 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

352206
2013-01-11 23:55:38 +0330 +0330
hjh

نگارشت داغون بود،سعي كن بهتر بنويسي،اميدوارم به عشقت برسي

0 ❤️

352207
2013-01-12 00:25:59 +0330 +0330

خوب بود فقط به قول خودت خودمونی تر بنویس. کتاب ادبی که نمیخونیم.
فقط جون جدت خالی نبند و از بهرام جونت فرشته نساز. همون حضرت یوسف هم اگه تا وسطهاش با زلیخا میرفت دیگه باید زهرش رو میریخت نه اینکه:
“به ناگه آلتش را از دهانی که سخت مشغول تناول بود بیرون کشید و مرا عتاب نمود که برو دیگر مرا یارای این همه عشق و حال نیست. دیگر بار بیا که نیک اندیشیده باشی کیر را بهر خود میخواهی یا بهر هوس خود”

0 ❤️

352208
2013-01-12 06:01:02 +0330 +0330
NA

داستانت بد نبود ولی اگر واقعا" حقیقت زندگی خودت باشه به نظر من بزرگترین حماقت زندگیت را مرتکب شدی!!! دوست داشتن بهرام دلیل منطقی برای حماقت شما نیست! اینکه اگر دختری مردی را دوست داشته باشه و با علم بر اینکه هیچ آینده ای هم با او نداره جسم و روح و آینده اش را تمام و کمال در اختیارش بذاره عشق نیست بلکه هوس و شهوتی است که با او تخلیه میکنی! بهرام با دختری دیگر ازدواج خواهد کرد و تو خواهی ماند و یک دنیا پشیمانی! چون هنوز باهم هستید از حماقتت پشیمان نیستی ولی وقتی ترکت کرد پشیمانی سراغت میاد که البته سودی ندارد.
به نظر من اگر خواستی داستانت را ادامه بدی به زبان محاوره ای بنویسی بهتر از کتابی جواب میده. سعی کن نوع نگارشت را تغییر بدی و اتفاقات را بهتر توصیف کنی. روایت های سکسی هم یادت نره.
موفق باشی
Pentagon U.S.Army
(پژمان)

0 ❤️

352209
2013-01-12 06:35:48 +0330 +0330
NA

سلام، وقتی مطمئن شدم که این داستان رو پروازی عزیز خودمون نوشته، همون که اشعار زیبایی رو بعضاً به عنوان کامنت می نویسه، نظرم رو خواهم داد.

0 ❤️

352210
2013-01-12 09:49:06 +0330 +0330
NA

:B کی گفته من داستان نوشتم؟

شیر جوان شما دیگه چرا؟

زن اثیری عزیز من پا تو کفش بزرگترها نمی کنم. :P

من عقلم به داستان نوشتن نمی رسه .من بنویسم ادمین سایتو می ذاره فرار می کنه :D

ببخشید نویسنده محترم یعنی من تا این حد خرم که PARVAZEH

بنویسم ؟ اخر اسم انگلیسی h نمی ذارن .

نمی دونم اسمت واقعا پروازه هست یا نه.ولی کسی که بخواد فحش بده می ده.پس خودت

باش. منم حداقل 10 سال از تو بزرگترم.این تجربه های بچه بازی و از خود گذشتگی از من

گذشته.

موفق باشی دوست عزیز.

0 ❤️

352211
2013-01-12 09:53:55 +0330 +0330

عجب!!!واقعا که شورشو دراوردید

دوست من شما با کاربر پروازی عزیز خصومتی دارید یا واقعا اسمتون پروازه هست؟ یا میخواین با انتخاب اسم کاربرهای بزرگ و عزیز سایت برای خودتون کامنت جمع کنید!! درکل کارتون زشت و زننده بود دوست عزیز

امروز به اسم پروازه بانو داستان مینویسید .لابد فردا هم به اسم شیر جوان و یا بقیه بزرگان این کار رو تکرار میکنید

بانو پروازی یا هر شخص دیگه قبل از اینکه داستان بنویسن حتما به دوستان خود خبر میدن و میگن که من داستان مینویسم

شاید هم اسمتون واقعا پروازه هست دوست عزیز

والا تو این سایت هیچ چیزی غیر ممکن نیست

به هر حال با اسم یکی دیگه داستان گذاشتن کاریست بسیار اشتباه و زشت و زننده هست کارتون اگه واقعا این کار رو کرده باشید

اگر فکر میکنید با انتخاب اسم کاربران بنام سایت فحش نمیخورید سخت در اشتباهید …داستانی که خب نباشه و به دل کاربران و خوانندگان نشینه مورد لطف و تفقد قرار میگیره اونم از نوع فحشش

من اهل پارتی بازی و این حرفا نیستم …داستان خوب رو باید خوند و نظر گذاشت حالا این داستان خوب رو چه دوستانم بنویسن و چه یکی دیگه بنویسه

این داستانتم به درد خودت میخوره عزیز …عجب نگارش مسخره ای

داستان ادبی که نمیخونیم دوست عزیز

موفق باشید

0 ❤️

352213
2013-01-12 17:35:23 +0330 +0330

این عشق نیست. خریت محضه.
یه دختر عاقل حتی با مردیم که عقد محضری کرده ولی هنوز زیر یه سقف نرفتن این کارو نمیکنه. به قول شاعر که میگه و خداوند عشق اسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها.
هزارتا انگ به یه دختر جوون میچسبونن.
ما ایرانی هستیمو افکار ایرانیا با این چیزا هیچ سنخیتی نداره.

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها