به معنای واقعی کلمه احمق بودم

1393/01/26

سلام بارانم از بابل حال ندارم خوب تایپ کنم پس فحش ندید اگه فحش بدید برسه به خودتون میخوام داستان زندگی نکبتمو بگم از وقتی که بچه بودم و یادم میاد پسر داییام و پسر خاله و داداش و … گیرم مینداختن و دستمالیم میکردن همیشه از این کار حالم بهم میخورد تا اینکه بزرگ شدمو مدرسه و خدا وکیل اصلا تو نخ دوست پسر نبودم اوایل بعدشم که با mosi دوست شدم تو فکر سکس نبودم خیلی دوستش داشتم ساعتها عکسشو تو کامپیوترم نگاه میکردم تو خیال خودم دستشو میگرفتم خیلی واسم جذاب بود خیییییلی میخواستمش اون موقع 17 سالم بود نمیخوام از خودم تعریف کنم ولی میدونید دختر شمالی ها سفیدن و …نگو آقا منو واسه کردن میخواسته منه خنگ فکر میکردم ازدواج میکنیمو شوهرم میشه واقعا ساده بودم به معنای واقعی کلمه احمق کم کم شروع کرد اس سکسی دادن و زمینه رو آماده کردن از دمه مدرسه تا خونمون که نزدیکای باغ معروف تو بابل بود دنبالم و پشتم میومد و میدونستم تو نخ کونمه.تا یروز بخدا نمیدونم سر چی شر بپا کرد و باهام قهر کرد حالا منم مثل سگ التماس میکردم منو ببخشه نمیدونم چرا فکر میکردم خدامه اونم بیشتر سگ محل میکرد تا اینکه یه شب تاصبح که اس بازی میکردیم تامنو ببخشه گفت یه راه داره گفتم چی؟گفت گر خدا زحکمت ببندد دری ز رحمت گشاید در دیگری منظورشو فهمیدم چون دیگه بزرگ شده بودمو حالیم بود بهم گفت تا فردا شب وقت داری فکر کنی منم تو شرایط بدی بودم نمیدونم چرا همش حالت تهوع میگرفتم خلاصش میکنم خودمو انداختم دودستی تو نکبت قرار واسه آخر هفته بود من بجای مدرسه سر کوچمون منتظرش بودم تا بیاد ساعت 8 بود اومد با ماشین یه نفر دیگه ام بود نشستم تو ماشین گفت میریم بابلسر یجایی به اسم بهمنمیر چیزی نگفتم تو راه خیلی
استرس داشتم میخواستم بالا بیارم رسیدیم بعد بیست دقیقه اونجایی که میگفت ویلایه فامیلشونه رفتیم تو اون پسر دیگه با کلید درو باز کرد خیلی چندش بود و کثیف با اینکه حرفه ای نبودمو دفعه اولم بود فهمیدم اینجا مکانه کنارای دیوار بغل پشتیا زرورق و کاغذ شکلات و… یکم ترسیدم اما از اینکه قرار بود چی بشه هیجان داشتم بالاخره تنها شدیم mosi فرصتو از دست ندادو اومد تو لبم و شروع کرد نوازش های عاشقانه منم داشتم میمردم بخدا همونجا کم موند ارضا شم از لبام رفت تو گردنم و زبون داغشو میکشید روش با دستشم موهامو گرفته بود اولش خوب بود و آروم یه دفعه مثل شیر نر وحشی شد پدر سینه هامو درآورد گازای که میگرفت ضعف میکردم از درد دیگه قابل کنترل نبود شرتمو تو تنم تیکه تیکه کرد و انداخت اونور تا کسمو دید میخکوب شد چند لحظه نگاش کرد لباشو گذاشت روشو لیس زد دوباره وحشی شد منم مثل یه بره افتاده بودمو کاری نمیکردم لیس زدناش تبدیل به گازهای وحشی شد خانمها میدونن چقدر درد داره یکی کسشونو گاز بگیره خلاصش میکنم کیرشو درآورد وای من کم مونده بود سکته کنم آروم مالیدش رو کسم یکم اومد سرشو فشار بده تو که نرفت فهمید منم خودمو کشیدم عقب اونم اصرار نکرد فقط رو کسم عقب جلو میکرد تا حس کردم دارم پرواز میکنم مغزم داشت میترکید یهو چنان لرزیدم که mosi joon ترسید سریع برگردوند منو چند ثانیه رفت سر گوشیش دوباره برگشت کرم آوورد زد به سوراخ کونمو آروم کیرشو گذاشت روش چربش کرد دستشم گذاشت رو دهنم یهو … خدا نصیب گرگ بیابون نکه نفسم حبس شد دردش قابل وصف نیست من فقط گریه میکردم دستشو گذاشته بود رو دهنمو یهو در باز شد اون پسره که کلید ویلارو داشت اومد تو مردم از خجالت ولی نمیتونستم تکون بخورم آخه زیرش بودم اون پسر نیومده کیرشو کردتو دهنم تو این حال چهره واقعی دوست پسر وحشیمو دیدم که گفت عاقبت کون قر دادن تو خیابون اینه کیرشو آورد بیرون خونم ریخت روپاهامو زمین منم فقط جیغ میزدم دوستش اومد دوباره همون درد تو سوراخ کونم انگار سوزن ریخته بودن داشتم میمردم اون حس عاشقانه تبدیل به یه تجاوز شد دیگه نفهمیدم بقیشو چون کونم پاره شده بودو از حال رفته بودم نمیدونم شایدم چیز خورم کرده بودن بیدارشدم دیدم ساعت 3ظهره خدا الان مامانم دربدر دنبالمه با بدن بی حال رفتم تو حیاط ویلا دیدم ماشین اونجاس و داشتن تو حیاط مواد میکشیدن منو که دیدن گفتن حاضرشو بریم منم سریع …قیافمو اگه میدیدید لبام کبود سینم کبود کونم پاره موهام درهم نمیدونم من که بیهوش بودم چیکارم کردن خیلی هم گشنم بود تو راه حرفی نزدم شایدم ترسیدم همش گریه میکردم تو راه دور تر از خونه پیادم کردن منم لنگو لنگو رفتم خونه مامانم سر کوچه بود داشت بارون میبارید مامانم که دید منو سریع دوید طرفم از قیافم فهمید گفت چی شده منم گفتم خوردم زمین اما باور نکرد رفتم تو حیاط تا خونمونو باغچمونو دیدم زدم زیر گریه مامانم مثل مرده ها شده بود چیزی نمیگفت بخودش اومد منو برد تو لختم کرد و پاهامو کسمو کونم نگا کرد قضیرو فهمید نمیدونم چرا چیزی نپرسید فقط بغلم کرد و گریه کرد بعد حاضرم کرد برد دکتر زنان اونجا دکتره که ماما بود دکتر نبود کسمو نگا کرد گفت سالمه مامانم آه کشیدو یکم دارو واسه کونم داد رفتیم خونه دمش گرم به بابام چیزی نگفت فقط گفت افتاده زمین صورتش کبود شده اون روزا گذشت اما من فهمیدم که پسرارو باید دشمن خودم بدونم چون پسری که بخادت نمیبردت خونه خالی الان بزرگ شدمو مهندس برق شدم ازدواج کردم الانم خوشبختم اما وقتی یاد تجاوز میوفتم اشک تو چشام جمع میشه…

نوشته: baranjooni


👍 0
👎 0
36588 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

416598
2014-04-15 09:33:31 +0430 +0430
NA

با هزار سال تنهایی موافقم
طرف میگه قدرت خوندم یا فرمان… نه که مهندس برق شدم !

0 ❤️

416600
2014-04-15 11:52:54 +0430 +0430
NA

با عنوان داستانت کاملاً موافقم !!!

0 ❤️

416602
2014-04-15 22:12:01 +0430 +0430
NA

قشنگ بود…

0 ❤️

416601
2014-04-16 02:57:11 +0430 +0430
NA

آقا این بچه کونی همه رو کیر کرده خودشو کون.
میدونید اسم دوست پسرش چی بوده؟
موسی نه موسا
به زبون بابلی موسی یعنی کونی.
اونوقت این دیوس قرمساق کیر دوست به دوس پسرش در اوج دوست داشتن میگفته موسی جان.یعنی کونی جان.
منم با اجازه از شما یه چندتا فحش بابلی تهرانی نثار روح شیطانیش کنم تا ببینیم چی میشه…
آی نویسنده موسی بلی دوست.
موست بلی قرت دا.
بلی تو ریش داییت.بلی خور
کونی چاقال یه عمر اسگل لاز بودیم تو کون بل اومدی ابنجا مارو اسگل کنی.
سگ بغل کن موسی دیگه نبینمت اینجاها وگرنه شهید راه بلی میشی.همچین اساسی وسفت یه دست تو دهنی باهات کار میکنم
که تا آخر عمرت دهنت به هم چفت نشه و مثل دهن شتر وا بمونه.

دیوس گوزو

لت وپار سابق

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها