به من بگو سمیرا (۲)

1400/07/23

...قسمت قبل

همونجوری که سرم رو سینه فرامرز بود و داشتیم قلیون میکشیدیم بهم گفت سمیرا؟؟؟ گفتم جانم ؟ گفت از اینکه زنِ من باشی و زنونه میپوشی خودتم لذت میبری یا فقط به خاطر من این کار و میکنی؟گفتم خوب خودمم لذت میبرم و اصلا طبعم از بچگی هم زنونه بوده ولی اگه تو دوست نداری خب بگو ، گفت نه قربونت برم خواستم بگم من هر جوری باشی دیگه دوست دارم نخوای به خاطر من خودتو اذیت کنی ؟ زود لباشو بوس کردم و زبونشو کردم تو دهنمو گاز گرفتم و تو همون حالت گفتم بِکَنَمش ؟؟؟ خوش زبون؟؟
بعدم بوسش کردمو گفتم منم دوست دارم ؟ ازم پرسید بیشتر شبیه مامانتی یا بابات ؟؟ گفتم میخوای خانوادمو ببینی؟؟ گفت آره گفتم پس پاشوبریم تو ، گفت قلیون بیارم تو عیبی نداره ، گفتم نه قربونت برم و بعدم کمک کردیم همه وسایل فسخ و فجور و بردیم تو پذیرایی و منم یه قهوه درست کردمو چند تا بالش آوردم قشنگ لَش کردیم و از توی لپ تابم رفتم قسمت عکس و فیلمای خانوادگی…من با دامن نشسته بودم یه کم سختم بود ولی نمیخواستم از زنپوشی هم خارج بشم ، یه فکری به ذهنم رسید ، آخه من و مامانم هم قدیم فقط من کونم خیلی گنده تر از مامانم هست . رفتم توی کشوی مامانم یه شلوار نخی های گل گلی داره که وقتی پریود میشه از اونا میپوشه و منم خیلی دوست داشتم ، دیدم بهترین فرصته رفتم پوشیدم و تو آینه نگاه کردم دیدم وای چی شدم چرا از اول نپوشیدم . دیگه سوراخ دعا رو پیدا کردم و یکی از تاپای مامانمم پوشیدم خیلی خوب بود رفتم که بشینم پیش فرامرز یه نگاه از سر تا پام کرد و گفت پاشو پاشو گفتم چیه؟؟ زود پاشد و بوسم کرد و در گوشم گفت الله و اکبر این همه جلال…پرسیدم واقعا دوست داری راحتی بپوشم ؟ گفت عالی شدی قربونت برم . خلاصه نشستیم و عکسارو دیدیم و خانوادمو بهش معرفی کردم و فرامرز هم با چند تا عکسی که از خواهراش و مادرش داشت منو با خانوادش آشنا کرد ، جالب بود برام که خانواده کم جمعیتی بودن دو تا خواهر که ازدواج کرده بودن و خودش و مادرش و پدرش هم فوت کرده بود ، به شوخی گفتم خب منو کی میخوای معرفی کنی ؟ گفت فردا ، گفتم چی ، فردا ؟ گفت آره عزیزم همون تیپی که باهاش عکس برام فرستادی رو آماده شو با هم عکس میندازیم برای خواهرم میفرستم ، گفتم خب اگه پرسیدن چی میگی ؟ گفت می گم تازه با هم آشنا شدیم اسمش هم سمیراس دیگه اونا نمیان دست بزنن به شوشول که ، خندیدم و گفتم ولی میپرسن چرا ممه نداره که ، بعدم خندیدم بغلم کرد و گفت منم الان انقد سینه هاتو میخورم تا ممه دربیاری و با این حرف منو بغل کرد و به حالت شوخی و کُشتی لبا سمو داد بالا و شروع کرد به خوردن سینه هام ، وای خدا چه لذتی داشت و من نمیدونستم . بعضی وقتا با تمام وجود میک میزد و صدای منو درآورده بود قشنگ حس میکردم نوک سینه هام گنده شده به خدا ، به خودم اومدم دیدم چه آه و اوهی راه انداختم و فرامرز هم هی جون جون میکنه ، بهم گفت سمیرا؟؟؟ کجاها رو میشه کبود کنم ؟؟ گفتم گردن به پایین و هر جا راحتی ، وای اینو من گفتم انگار منتظر بود بعداز یه ربع دیگه جای سالم تو بدنم نبود همه جامو خال خال پلنگی کرده بود و آخر دوباره اومد سر وقت سینه هام وقتی سینه هامو میخورد و بعض وقتا با نوک زبون نوک سینمو لیس میزد یه جوری میشدم انگار برق تو تموم جونم میپیچید ، شوشولمم راست شده بود و کاندوم هم نزاشته بودم دم گوشش گفتم فرامرز ؟؟ گفت جونم؟ گفتم بریم حموم ؟؟ گفت آره قربونت برم چقدرم عالی ، یه لب چند ثانیه ای گرفت و منم به خاطر اینکه یه ذره حرارتمون کم بشه پا شدم گفتم عزیزم یه سر تو حیاط بزن و چراغای حیاط و روشن کن و بیا ، پاشد رفت و منم زود پاشدم و قلیونو بساط و جمع کردم و کاندوم کشیدم رو شوشول ، یه دفعه تو آیینه دیدم وای انگار واقعا سینه هام بزرگ شده ولی دست بهش نمیتونستم بزنم ، وقتی دست میزدم انگار برق میگرفتم ،، وای خدا همه جام کبود بود ، فرامرز اومد تو گفتم دیوونه چیکار کردی من تا دو ماه باید با لباس کاملا پوشیده باشم حتی تیشرتم نمیتونم بپوشم ، اومد سفت بغلم کرد و گفت بهتر من حساسم کسی بدن سفیدتو ببینه حتی اون پسرخاله ورزشکارت ، گفتم اوه رو پسرخالم حساس شدی بابا بیخیال اون بی خطره ، بغلم کرد که بریم حموم که گفتم یه دقیقه صبر کن ، ما تو خونمون چون روغن زیتون زیاد مصرف داریم بابام کارتنی میخره یه دونه ورداشتم و گفتم بریم ، پرسید اون چیه ، گفتم بیا میخوام ماساژم بدی ، گفت حتما عشقم ، لباسامونو درآوردیم و رفتیم تو حموم ، دیگه رو شوشول حساس نبودم ،روغن ریختم کف دستمو مالیدم به بدن فرامرز، فرامرزم شیشه روغن و ریخت رو منو شروع کرد مالیدن و دوباره رفت سر وقت سینم ، گفتم تورو خدا یواش فقط گفت یواش یواش نداریم ، میخوام حالا که خودت دوست داری تا دو ماه دیگه سایز سینت و هفتاد و پنج کنم ، بعدم دوباره شروع کرد به مالیدن ، حسابی به رونم و کونم و همه جام روغن زد ، حسابی ها بدنمون لیز میخورد رو هم ، یه چهارپایه پلاستیکی که تو حموم بود آوردمو فرامرزو نشوندم روش و خودمم پامو اینور و اونورش گذاشتمو میزون کردم که کیرش بره تو کونم ، دیگه درد نبود فقط لذت بود و لذت ، تا ته رفت یه آهی کشیدمو اونجوری که نشسته بودم دیگه سینه هام قشنگ جلودهن فرامرز بود ، دستامو قلاب کردم دور گردنش، من که بالا پایین میشدم صدای آه واوهِ من و شالاپ شالاپ رونم روی رونای فرامرز با صدای ملچ و ملوچ خوردن سینه هام ، اینا اگه صدای عشق و بهشت نیست پس صدای چیه ؟ داغ کرده بودم وای خدا ، تو همین آه و اوه کردنا گفتم فری جون ؟ گفت جونم ؟ گفتم من میخوام بشم وای دارم میشم ، میریزه رو پاهات زود لباشو گذاشت رو لبامو گفت بشو قربونت برم اشکالی نداره و تو همین حین کاندوم و از روی شوشول برداشتم و تا دست زدم آبم اومد ،
وای رو پای عشقم نشسته بودم و کیرش هم تادسته تو کونم بود ولباش هم رو لبام ارضا شدم ، لبامو جدا کردم و یه آهِ از ته دل و طولانی کشیدم و سرم و گذاشتم رو شونه فرامرز، یه چند دقیقه ای همونجوری بودم و سرمو برداشتم و بوسش کردم و گفتم خیلی ممنونم عزیزم خیلی چسبید ، پرسیدم حالا چیکار کنم؟ سوال کرد خوبی ، گفتم عالیم ، گفت پس پاشو برگرد و بادستات شیر آب و بگیرو دولا شو ، آروم پاشدم که دیدم آبم ریخته رو پاهش خواستم پاک کنم گفت نه قربونت برم ، گفتم بزار تمیز کنم گفت مگه تو آب منو خوردی کثیف بود بعدم همشو مالید به کیرشو گفت اینجوری راحت ترم میره تو بعد خندیدمو یه لب اساسی گرفتمو برگشتم شیر آب و گرفتمو قشنگ کونمو براش قنبل کردم ، گفت جووووون الان شد ها بعدم یه ذره دیگه روغن ریخت رو کمر من هم مالید و هم آروم از لای چاک کونم میومد پایین ، ولی سر کیرشو تنظیم کرد با سوراخم یه دفعه فشار داد ، با وجودی که حسابی چرب شده بود ولی حس کردم آتیش گرفتم یه وای بلند گفتم که بادست روغن و مالید پشتم و با دستاش شونه هامو گرفت و کل بدنمو فشار داد سمت خودش و صورتشو آورد دم گوشمو گفت آماده باش که دیگه میخوام جرت بدم ها ، گفتم نوش جونت عزیزم آماده ام بعدم شروع کرد به تلنبه زدن ، وای خدا انگار داشت با گوشت کوب گوشت میکوبید ، همچین محکم تلنبه میزد آخرای تلنبه زدنش از برخورد روناش با کون من صدای شالاپ میداد ، میکرد و هر چند ثانیه یه بار هم یه سیلی محکم میزد در کونم یه دفعه دستشو از روشونم براداشت و دو طرف کمرمو گرفت وبلند هی میگفت سمیراجون ، منم تو اون حال نفس نفس زدن قربون صدقش میرفتم و گفتم جوونم ، گفت تو دیگه زن منی ها یادت نره هیچ وقت و منم میگفتم بله عزیزم میدونم یه دفعه با داد گفت سمیرا جونم داره میاد و با تمام قدرت یه جوری فشار داد که من سرم چسبیده بود به دیوار ودوباره تمام آبشو تو کونم خالی کرد ، نمیدونم چرا انقدر داغ بود، دستشو گره زده بود دور کمرم یه دو دقیقه ای ایجوری بود و بعدم یه آه بلندی کشیدو آرووم کیرشو درآورد و منو برگردوند و شروع کرد لب گرفتن ، نای وایسادن نداشتم اشاره کردمو نشستم هی قربون صدقم میرفت و لب میگرفت منم همینطور یه ذره که آرووم شد دولا شدمو کیرشو بوس کردمو گفتم من از ساقی ممنونم که مستمون کرد و خندیدیم و پاشدیم به دوش گرفتن انقدر آبش زیاد بود که وقتی پاشدم یه ذره ریخته بود رو صندلی حموم خلاصه حسابی همو لیف زدیمو شستیم ،زیر دوش بهش گفتم الانم دوسم داری؟؟؟ گفت چه سوالی چرا نداشته باشم ؟؟ بهش گفتم آخه یه بار که مادرم با یکی از دوستاش حرف میزد شنیدم که میگه بابام وقتی باهاش سکس میکنه وقتی آبش میاد دیگه پشتشو میکنه و میخوابه و تا یکی دو ساعت انگار بدش میاد از مامانم ، از نوع جواب دادن مادرم فهمیدم که دوستش هم تایید کرد بعدم گفتم من خودم هم قبلا یه وقت جق میزدم تا چند ساعت از سکس بیزار بودم ولی الان باتو وقتی ارضا میشم انگار تازه موتورم روشن میشه میخوام ببینم تو هم اینجوری هستی؟؟؟سفت بغلم کرد و شروع کرد لب گرفتن و لیس زدن و دوباره میک زدن سینه و گفت هر وقت جوابتو گرفتی بگو فهمیدم با خنده و دردی که از خوردن سینه هام میپیچید تو بدنم گفتم آره آره قربونت فهمیدم و سرشو آوردمو منم بوسش کردمو رفتیم بیرون ، ساعت نزدیک یازده شب بود ، حوله پیچ رفتم توی آشپزخونه و تا فری لباساشو بپوشه یه لیوان معجون حسابی براش درست کرم و آوردم ، گفت مرسی عزیزم خودم خواستم لباسمو بپوشم که دیدم وای لباس میخورن نوک سینم خیلی میسوزه اصلا نمیتونم ، فرامرز از اتاق رفت بیرون منم یه فکری به ذهنم رسید یه سوتین هفتاد داشتم به خاطر اینکه لباس به نوک سینم نخوره بستم و تاپم و پوشیدم و دیگه فهمیده بودم فرامرز از چی خوشش از همون شلوار نخی گل گلیا مامانم شلوارکشم داشت که خیلی با مزه بود و کون من توش اصن یه چیزی میشد پوشیدم ولی دیگه آرایش نکردم فقط یه خط چشم کشیدم اومدم بیرون دیدم داره با تلفن صحبت میکنه تا منو دید گفت گوشی ، اومد سمتمو دستمو گرفت گذاشت رو شونشو به حالت رقص تانگو بغلم کرد و همونجوری که با تلفن حرف میزد ازم لب گرفت تا تلفنش،
تموم شد و دوباره شروع کرد لب گرفتن ، به خدا حس میکردم لبام سرشده ولی منم حال میکردم و همراهیش میکردم ، دست گذاشت رو سوتین که بسته بودم و گفت ایشالا یه روزی پُرِ پُر بشه که مجبور بشی سایزشو ببری بالا ، بعدم گفت میخوای بدونی چقدر باهات حال میکنم گفتم آره ، خودشو چسبوند به من دیدم وای ساقی راستِ راست شده ، خندیدمو گفتم بابا منو که جر داده خودش خسته نشد؟؟ بعد لب گرفتمو گفتم شام چی میخوری ؟ گفت چی داریم ؟ گفتم میخوام از بیرون بگیرم پیتزا یا کباب یا هرچی چی بگیرم؟ اصرار کرد تو بگو ، گفتم پیتزا و یه پیتزای خیلی معروف داره حکیمیه زنگ زدمو یه بزرگ سفارش دادم ، تا شام بیاد منم یه زنگ زدم به مامان اینا و یه احوالی پرسیدم و فهمیدم که ممکنه تا پنج شیش روز دیگه نیان به فرامرز گفتم حالا حالاها اینجایی ها یه نیشگون از کونم گرفت و گفت آخ جون .میز و چیدمو یه فیلم باحال خارجی گذاشتم ببینیم ،خلاصه بعد از فیلم و شام همه رو جمع کردیم و گفت فردا باید بره بارِ ماشین و خالی کنه و ماشینو بزاره پارکینگ وبیاد ، پرسیدم منم بیا؟ گفت آره عزیزم بیا بعدشم میزنیم بیرون ، گفتم آخ جون پس بریم بخوابیم که فردا روز گردش و تفریحِ ، با خنده گفت بریم ولی من قول نمیدم ساقی آروم باشه ، لُپِشو کشیدمو گفتم غلط کرده بسِشه دیگه ،گفتم عزیزم با همین لباسا راحتی ؟ گفت آره ولی میگم حالا که میریم رو تخت حاجی اینا میخوای یکی از زیر شلواریهای حاجی رو بپوشم خندیدم و گفتم جدی ؟ گفت والا فانتزیش کنیم منم رفتم یه دونه از شلوارکهای خواب بابامو آوردم دادم بهش و خودمم رفتم یکی از لباس خوابای مامانمو پوشیدم ، تازه کشف کردم چقدر لباسای مامانم به من میاد خلاصه برقارو خاموش کردیمو رفتیم تو تخت مامان اینا خوابیدیم ، البته تخت من بزرگ بود ولی بازم اونجا راحت تر بودیم ، یه آباژور کوچولو روشن گذاشتم وبه فرامرز گفتم چیزی نمیخوای عزیزم ؟؟گفت نه بیا بخواب دیگه ، تا رفتم تو تخت انگار نشونه گیری کرده بود چسبید به لبای من ، گفتم تورو خدا فقط به این سوتین وسینه هام دست نزن خیلی میسوزه ،گفت ناز نکن بابا این سوزِشا نعمته عزیزم ، گفتم بله بله بعد اومد درِ گوشم گفت سمیرا ؟ گفتم جانم ؟ گفت من امشب حاجیم و تو هم حاج خانوم ، گفتم باشه دوباره اومد درِ گوشم گفت سمیر خوابه؟؟ وای از این حرفش دوتایی ترکیدیم ها ، گفتم آره عزیزم دمنوش نعنا دادم خوابِ خوابِ ، با دوتا دست صورتمو گرفت و گفت واقعا هر وقت برنامه دارن دمنوش نعنا میدن بهت؟؟؟ گفتم آره دیگه ، مُرده بود از خنده بعدم گفت پس حالا که سمیر خوابه پشتتو بکن و اون کونِ خوشگلتو بزار تو بغل من تا تو هم به یه فانتزیت برسی ، اول یه لب محکم ازش گرفتم و گفتم جونِ دلم ممنونم ، قشنگ کونمو دادم عقب تو بغلشو اونم دستاشو حلقه کرده بود دور کمرمو هی دم گوشم تند تند نفس میکشید وای دیوونه شده بودم ولی از یه طرفم داغون بودم حس میکردم زخم شدم ، ولی ول کن نبود فرامرز ، با خنده گفتم حاجی ؟ گفت جونم حاج خانم ، گفتم امشب خبری نیست ، گفت چرا ؟ گفتم چون تو بعد سکس پشتتو میکنی به من ، سرشو آورد بالا و یه دفعه افتاد رو من و با خنده گفت اَی خارکسه ، بعدم گفت من امشب میخوام تو این تخت اخلاق حاجی رو عوض کنم ، گفتم بابا ول کن فردا و پس فردا و حالا وقت داریم ، گفت من نقد و نمیدم به نسیه ، گفتم منم میترسم امشب زیاد بدم فردا زده شی ، یه دفعه لُپمو کشید و با حالتی که انگار بهش بر خورده باشه گفت حاج خانوم ، ما دیگه با هم عهد بستیم ، وای این حرفش یه جوری به دلم نشست سفت بغلش کردم و گفتم عزییییییزم ، زود لب گرفتمو با دستام شلوارکو از پاش درآوردم دیدم بی شرف خودشم سوتین منو باز کرد ،گفتم تورو خدا میسوزه گفت من خیلی باسینه هات حال کردم قول میدم آروم ، دیگه نگران شوشول نبودم چون فرامرز اصلا براش مهم نبود فقط خیالم راحت بود که ملافه تخت و عوض کرده بودمو اگه چیزی میریخت اشکالی نداشت ، دوباره شروع کرد به خوردن سینه هام ولی وقتی میک میزد حال میکردم ولی دیگه درد نداشت ، یه دفعه گفت سمیرا؟؟؟ گفتم جونم ؟؟ گفت منو تو نمیتونیم شصت ونه بشیم ، گفتم چرا میخوای رونامو گاز بگیری ، گفت تو برو پایین ، من سرمو بردم لای پاهاش و کیرش که انگار هر دفعه منو میکرد بزرگتر میشد و گذاشتم تو دهنم ، رونای منو باز کرد و دیدم بازبون داره دم سوراخ کونمو لیس میزنه ، وای خدا چه حالی میداد ، یه چند دقیقه لیس زد دیدم داره مث فیلما ساک میزنه ، احساس میکردم جونم داره در میره ، کیرشو از دهنم در آورد و گفت سمیرا داگی شو ، چهار دست و پا به حالت داگی وایسادم هی پاهامو باز کرد و افتاد به جون کونم یه جوری میخورد که صدای آه و اوه منو درآورده بود دیگه التماس میکردم هی میگفتم فرامرز تو رو خدا منو بکن وای دارم میمیرم ، پاشد گفت حالتتو عوض نکنی ها الان میام دیدم رفت از تو اتاق من دو تا بالشا و یه کوسن آورد و گذاشت زیر شکمم ولی کوتاه بود دوباره رفت یه کوسن دیگه آورد و گفت اینجوری دیگه خسته نمیشی ، بعدم کیرشو گذاشت تو دهنم و گفت بیا عزیزم امشب دیگه روغن و ژل خبری نیست حسابی خیسش کردم و رفت پشت سرم و کیرشو آروم و با حوصله گذاشت تو کونمو فشار داد ولی هنوز اون تو هم یه ذره چرب بود و هم دیگه انگار گشاد شده بود ، شروع کرد آروم آروم و با احساس تلنبه زدن ، بهم گفت عزیزم راحتی خیلی طول میکشه ها ، گفتم باشه قربونت راحت باش ، میکرد ها ،بعضی وقتا تندش میکرد و با دستشم هی با سینه هام ور میرفت ، دم گوشم گفت سمیرا ، با هم بِشیم ، گفتم باشه قربونت برم گفت من با انگشتم با کُست بازی میکنم گفتم آخ جون ، این حرفش برام جالب بود که به شوشول میگفت کُس ، بعد دستاشو برد جلو و شوشول و مثل دسته کونم گرفت و شروع کرد ولی من همون اولش شدم و ریختم رو بالشای خودم جیغ میزدم ها…خیالش که راحت شد من شدم منو بر گردوند و گفت حاج خانوم پاهاتو بزار رو شونه من پاهامو دادم بالا و با فشار از جلو گذاشت تو کونم که یه تجربه خوبی بود وای چه حالی میداد همونجوری که تلنبه میزد سینمو میخورد وای من انگار نه انگار ارضا شدم داشتم حال میکردم فرامرزم انگار تازه مست شده بود میکرد ها…یه دفعه سرشو آورد بالاو لباشو چسبوند به لب منو محکم فشار داد که فهمیدم داره ارضا میشه دستمو حلقه کردم دور کمرشو خودمم فشار دادم وای ایندفعه دیگه انگار خودِ آتیش بود همه آبشو ریخت تو کونمو همونجوری موند و هی همدیگرو بوس میکردیم بعدم بیحال کیرشو درآورد و افتاد تو بغلم سرش رو سینم بود و هی موهاشو نوازش میکردم و بوسش کردم ، دستشو گذاشت رو سینمو گفت دیگه نمیسوزه ، گفتم نه قربونت برم یه بوس از سینه هام کرد و سرشو گذاشت کنار سرم و گفت تو خیلی خوبی سمیرا ، با هم ازدواج کنیم ، فقط نگاش میکردم ، گفت جدی ها ولی الان چیزی نگو ولی بهش فکر کن ، دست کشیدم تو صورتشو و بوسش کردم آروم گفتم عشق من ، بهم گفت سیگار داری ، گفتم وای فرامرز ، با ترس پاشد گفت چیه؟؟گفتم هیچی قربونت برم این سیگار خواستن الانتم از اخلاقای بابامه ،گفت دیوونه ترسیدم ، گفتم ببخشید آخه یه دفعه گفتی برام جالب بود من یکی دوبار که بیدار شدم دیدم بابام داره سیگار میکشه فهمیدم سکس داشته و خیلی بهش حال داده ، گفت پس دارید ، گفتم اتفاقا از این برزیلیا داریم که طعم شکلات میده ، گفتم منم بکشم؟؟؟گفت بکش آره ، بوسش کردمو گفتم باید دیگه از شوهرم اجازه بگیرم ، پا شدیم لباسامونو پوشیدیم و رفتیم تو پذیرایی ، سیگارو آوردمو دو تا روشن کردیم داشتیم میکشیدیم گفت خب حاجی دیگه چه اخلاقایی داره ، گفتم اِ خوشت اومده ، خندید گفت جدی دیگه چه اخلاقایی داره که تو میفهمی سکس داشته ، گفتم یکی اینکه هر شبی سکس کرده باشه صبونه نیمرو با خرما میخوره ، یه وقتاییم مامانمو ناهار فرداش میبره بیرون و یه اخلاق دیگه هم داره که فردا میگم، خندید و گفت خیلی خب پس صبونه با شما نیمرو و خرما رو تو درست کن برای من و ناهارم با من…کلی بوسش کردمو بعد سیگار رفتیم خوابیدیم ساعت دو شب…همونجوری کونمو بغل کرد و خوابید…بهش گفتم عزیزم هر جوری راحتی بخواب…گفت قربونت برم اینجوری خوابیدن تو رویای من بوده شب به خیر…گفتم فدات بشم ایشالا از این شبا بیشتر داشته باشیم شب به خیر…

ادامه...

نوشته: ریماجون


👍 11
👎 2
12701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

837567
2021-10-15 04:08:32 +0330 +0330

عالی بود سریع سریع قسمت های جدید رو بزار 😍

2 ❤️