فصل سوم:
اشتباه محض
.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-
سرمای شدید پوست صورتم رو قلقلک میداد… باد سرد و ملایمی که می وزید باعث شده بود کل تنم به لرزه بیوفته.
اشکای گرمی که از چشمام سرازیر شده بودن روی گونه هام خشک می شدن و مجال خودنمایی پیدا نمیکردن.
حس میکردم پاهام اونقدری سنگین شدن که دیگه توان راه رفتن ندارم…
توی سپیدیه برف، روزگار سیاهِ دختری رو میدیدم که روی پیشونیش مهر بدبختی رو زده بودن.
اونقدر توی افکارم غرق بودم که نفهمیدم چطوری به خوابگاه رسیدم… چادر و کیفم رو پرت کردم روی تخت… آروم نشستم و زانوهام رو بغل کردم.
گیج و منگ بودم، نمیدونستم محسن چرا این کار رو باهام کرده بود، دلم نمیخواست این حقیقت تلخ رو باور کنم، دلم نمیخواست عین ابراهیم بت شکن یه تبر توی دستم بگیرم و بزرگترین بت قلبم یعنی محسن رو از بین ببرم… آره من از اون برای خودم یه بت ساخته بودم… اونم کجا؟؟؟
توی قلبم یعنی پاکترین و مقدس ترین جایی که توی وجود هر انسانه.
سرمایی که تو وجودم رخنه کرده بود حتی با آتیش بخاری آروم نگرفت.
وقتی پتو رو کشیدم روی خودم پلک هام سنگین و سنگین تر شدن تا جایی که به خواب رفتم؛ یه خواب عمیق…
تب و لرز شدید باعث شد دانشگاه رو تعطیل کنم و توی خوابگاه بمونم.
شب و روز از پی هم میومدن و می رفتن… زمان باعث شده بود فکر و خیال عین خوره بیوفته به جون روح و روانم.
نفس کشیدنم واسم مثل یه مرگ بود، یه مرگ تدریجی…
آخه چرا؟ چرا محسنی که اون همه بهش علاقه داشتم و برام تداعی گر فرشته ها بود مثل یه متجاوز به بدنم حمله کرد؟…
یه هفته گذشته بود. توی این مدت بارها صدام زده بودن که تماس تلفنی دارم اما هیچوقت اهمیت ندادم و حتی نپرسیدم کی پشت خطه.
صبح جمعه بود؛ یه جمعه ی سرد.
ابرا باعث شده بودن چراغ آسمون خاموش بمونه.
روی تختم زیر پتو چنبره زده بودم که صدای در اتاق منو به خودم آورد.
لاله: پاشو دختر، پاشو که ملاقاتی داری و یکی دم در منتظرته.
سرم رو از زیر پتو در آوردم و با همون چشای نیمه بازم گفتم:
با من کار دارن؟
لاله: موجود زنده ی دیگه ای هم بجز خودت توی این دخمه میبینی؟
سرم رو به سمت تک تک تخت ها چرخوندم.
لاله: دِ پاشو بنده خدا از سرما یخ زد، غلط نکنم طفلی تا الان بستنی شده.
.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-
1: نوشتن این قسمت یه خورده دردسر داشت چون نه من چیزی می دونستم و نه بهار خانوم جزییات زیادی یادش مونده بود؛ تمام تلاشم بر این بود که داستان جذابی از آب در بیاد.
2: با توجه به دو قسمت قبل فکر کنم این موضوع روشن شده باشه که سکس چندانی در کار نیست؛ پس اگر کسی خوند بخاطر این مساله گیر نده! این داستان یه سکس کامل داره و اونم توی قسمت آخر هستش.
3:از مهندس عزیز (مهندس گل پسر-پارسا) که توی چند داستان اخیر به من کمک بسیاری کردن صمیمانه تشکر می کنم.
4: امتیاز یادتون نره! کم یا زیادش مهم نیست؛ مهم اینه که بدونم خواننده های داستانم برام ارزش قایل بودن.
ممنونم%
نوشته: کفتار پیر-پژمان
راستی یه سوال که هیچ ربطی به داستان نداره:
کرمانی های عزیز توی شهرتون خیابونی به اسم خیابون مریم وجود داره یا نه…
ممنون میشم اگه جواب بدید.
.
.
7 آبان سال روز پدر ايران
و بنيانگذار حقوق بشر یعنی کوروش کبیر رو به همه ی ایرانی های گل تبریک می گم.
فعلا كه سر كلاسم!
برگشتم خونه، خدمتت ميرسم :-D
کفتار پیر عزیز :
من واقعا برای این خانوم متاسفم .وقتی داستان زندگیشو می خونم ناراحت می شم. وشما چقدر زیبا بیان کردی سر گذشتشو.
مثل همیشه محشر . اما در مورد سوالت:
تا جایی که من یادم می یاد اسم مریم برای خیابون نیست . ولی ممکنه زمان قدیم بوده. و یا برای محله های خیلی خیلی قدیم شهر.
ولی من یادمه مثلا خیابون میثم بود. که بیشتر شبیه خیابون فرعی بودن. نه خیابون اصلی که محل رفت و امد باشه. خونه های ویلایی
می ساختند اونجا.
معذرت می خوام نتونستم کمک زیادی بهت بکنم.
سلام پژمان عزیز
داستانت بسیار زیبا و دلنشین بود
ببخش پژمان جان فعلا سر کارم و سرم شلوغه بعدا میام نظر میدم
هوا همش برفى يخى بود با رفيقم تو خيابون سگلرز ميزديم تصميم گرفتيم بريم تو دل دشمن يعنى كتابخونه آخه ما سواد نداشتيم كه هوا همجاى آدمو قلقلك ميداد من از خنده اشكم دراومد ولى تا درو بست يخ زد نكه سرد بود پريدم تو كتابخونه رفيقم پاش لنگ ميزد و ميومد دنبالم گفتم چته؟ گفت دارم ادا راحله رو در ميارم گفتم خاك برسرت من فكر كردم يكى ترتيبتو داده گفت نه خيالم راحت شد همه بى صدا ميخوندن رفيقم چون خوش صداست گفت الان جورى ميخونم كه همشون كف كنن انقدر كلاس نذارن. همه ساكت بودن ناگهان رفيق نعره كشان شروع به خر خونى كرد همه بدون استثناء پشماشون فر خورد يه دفعه صدايى آمد: تق تق
من: كيه؟
صدا: منم منم مادرتون
از قضا كتاب شنگول و منگول روز ميز بود جلل خالق كار خدا بودا
خلاصه گفتم كفتار پير خودتو لوس نكن در بازه بياتو
پژمان وضع نابسمان كامنتمو كه ديد فرياد كشان دويد و ما هم فرار كرديم توى اون سرماى شديد حالا ببين ما چى كشيديم!!
١.وينستون ٢.مگنا ٣.بهمن فيلترپلاس! ٤.اوشنوويژه
جواب صحيح را به هر ورى خواستين پرتاب كنيد جايزشو از پژمان بگيريد.
پژمان من که نخوندم ولی بقیه میگن خوبه حتما خوبه شب میام می خونمش
آقا پژمان دستت درد نکنه. واقعا خسته نباشی.
بیچاره بهار خانوم قصه، هر جا میرفت این جماعت گرگ یه بلایی سرش میاوردن.
هییی چه فاز سنگینی!
چیکارش میشه کرد؟
اینجا جنگله بخور تا خورده نشی
اینجا نصف عقده این نصف وحشی
مجبور شدم باز یه سری به قسمت قبل بزنم. البته نه اینکه کار شما بد باشه ها! نه!
رفتم کامنت مهندس رو ببینم دوباره شاد بشم
:-D
دوباره دستت درد نکنه!
پروازی امیدوارم از داستان لذت برده باشی.
در مورد اون خیابون…دقیقا نمیدونم کوچه است یا خیابون ولی جایی که مد نظر منه یه خونه باغه…گفتم شاید بچه های کرمان یه همچین خیابونی رو بشناسن چون یه جورایی برام مهمه.
بازم ممنون.
.
.
لولوی جوان امیدوارم لایق تعریف هایی که کردید باشم و روز به روز بهتر بنویسم.
ممنون از کامنتتون.
.
.
شیر جوان عزیز…
من بهروز وثوقی رو دوست دارم و لی این فیلمش رو دقیقا یادم نیست دیده باشم یا نه ولی حتما به پسر عموم میگم ببینم همچین فیلمی رو داره یا نه ;-)
از گوگوش هم خوشم میاد منتها نه گوگوش الان (الان مثل اکثر خواننده ها شعرای بند تمبونی میخونه)
ممنون از کامنتت رفیق
.
.
آرش جان از نظر حجمی اگه نگاه بکنی این داستان از دو قسمت قبل سنگینتره.
اما همونجوری که گفتم جزییات زیادی توی ذهن بهار خانوم نمونده بود و از طرفی خودت یه نویسنده ای…این داستان می تونست دو قسمت بشه.
راستی تقریبا زمانی حدود یه سال و نیم رو نوشتم ;-)
کند و تند شدن ریتم داستان تا حدودی طبیعیه ولی از این به بعد سعی میکنم بهتر بنویسم رفیق.
در مورد خانواده ی بهار…ایشون اسمی ازشون نبردن پس قاعدتا توی این یه سال و نیم در زندگی بهار نقش چندانی رو ایفا نکردن.
.
.
طناز خانوم خوشحالم که لذت بردید.
.
.
مهندس…حواست به اون استاد ننه مرده باشه نه به گوشی.
من موندم پس فردا چطوری می خوای چرخ وامونده ی این مملکت رو بچرخونی ;-)
.
.
گل پسر غیرتی مهم خوندن بود ;-)
برای نظر دادن وقت هست رفیق.
.
.
آریزونا میخوای وسط چله ی زمستون بیام جهنم رو توصیف کنم؟
اتفاقا تضاد و پارادوکس قشنگی هم به وجود میاد :-D
در مورد اون قلقلک…وقتی از یه محیط گرم و نرم تشریفت رو میبری توی سرما…برخورد هوای سرد با پوست صورتت عین اینه که دارن سوزن توی پوستت فرو میکنن ;-)
حالا من این رو به قلقلک دادن تشبیه کردم.
راستی قسمت سوم داستانت خوب بود اما اولش مکالمه ها خیلی قاطی میشد.
یعنی توی یه مکالمه ی سه نفری بهتره اسم اشخاص رو ذکر کنی تا خواننده بدونه کی داره چی میگه.
بقیه جاهاش خوب بود البته باید یه خورده بیشتر روش کار کنی (ببخشید دیگه اینجا نظرم رو گفتم) :(
راستی یادم رفت…آریزونا ترجیح میدم تو جلوم بشینی و من کاریکاتورت رو بکشم ;-)
از حق نگذریم کارم بد نیست.
.
.
شکست اطلسی و پویای عزیز…امیدوارم از خوندنش احساس پشیمونی نکنید و لذت ببرید.
.
.
قصه ی طولانی…حقیقتش روز چهارشنبه خودم ادامه ی ماجرا رو فهمیدم…الان هم یکشنبه است و من دیشب داستان رو ارسال کردم.
با توجه به گرفتاری هام سعی کردم زود بنویسمش و خواننده ها رو بیشتر از این منتظر نذارم.
.
.
مازیار بلواس قدیم و مازیار خان جدید ;-)
تو که از هیچکس شعر خوندی…از آهنگ پیاده میشم یاس هم دوتا جمله میگفتی
اونجا که میگفت یه عده از اون آدما خود ماییم…داداش گلم این گرگ ها کیا هستن؟
هر انسانی میتونه لباس گرگ تنش کنه ولی بعضیا خیلی نامردن…از درون گرگن ولی لباس میش تنشون می کنن و وقتی بهت نزدیک شدن تیکه پاره ات میکنن و اصل خودشون رو نشون میدن.
.
.
ونداد میدونم چی میگی…امیدوارم هرچه سریعتر مشکلت حل بشه داداش.
چیز زیادی نمی تونم بگم فقط میگم صبر داشته باش…همین.
آرش من چهارشنبه بقیه داستان رو فهمیدم پس چاره ای نداشتم و حتی خودم توی کف ادامه ی ماجرا بودم ;-)
در مورد اون حرفت داشتم این رو می نوشتم:
یه حرف با اون دوست گلمون که داره با کرم ریختن به امتیازات موجبات خنده ی من رو فراهم میکنه:
جوجویی قبلا خیلی هوشمندانه تر عمل می کردی ها
اول صبر میکردی یه 30 نفر امتیاز بدن بعد پیدات میشد اما الان بعد از این که پنج نفر امتیاز دادن با حداقل ده تا آیدی اومدی و امتیاز 20 دادی ;-)
دمت گرم اما یه چیزی بگم بلکه اونجات سوخت.
حداقل 110 نفر به داستان من امتیاز میدن…گیرم تو 30 تا آیدی هم داشته باشی…در مقابل اون 80 تا آیدی های جنابعتلی پشیزی هم نمی ارزه پس بدو…بدو برو یه 30 تا دیگه هم بساز بلکه فرجی شد.
در کل از این که میخندونیم دمت گرم.
;-)
.
.
سوگولی عزیز شاید باورت نشه ولی این داستان بیشتر از هر کسی خودم رو درگیر کرده…بعضی جاهاش از ته دل خندیدم (اونجا که بهار از دست پسره فرار کرد و اون نتونست بهش تجاوز کنه)
بعضی جاهاش هم نزدیک بود اشکم در بیاد (وقتی پشت در اتاق بود چون یاد خودم افتادم منتها من پسر بودم نه دختر.)
در مورد اون امتیاز دادن هم از شیر مادرت حلال تر…
وقتی داشتم اول داستان رو که از هوای بارانی و ابری نوشته بودی می خوندم تو شیراز باران نسبتأ شدیدی داشت می بارید که خیلی خوبی بهم داد.
راستی امیدوارم هر کی این کامنتو بخونه و جواب منو نده، با یه کارگر افقانی لب بده.
قلب کدوم طرفی نمره۱۰۰ هست؟
yani mano az block dar avordan??? Saaaaaalam be hame man dobare omadam :)
pezhman azizam yani mishe to bad benevisi? Asheghe dastanet shodam khily khob az ab dar avordish
mamnoon pezhmane aziz
سلام پژمان جان و آرش جان
شما چه داستانتون امتیاز بیاره و یا نیاره داستانتون محشره و دلنشین
من یکی که واقعا لذت بردم از خوندن داستانهای ناب شما
مزاحم هرجا که بری زیاده مخصوصا تو این سایت که دیگه واقعا موج میزنه آرش جان
ما بی صبرانه منتظر قسمتهای بعدی داستانهای ناب شما پژمان گل ،اریزونای گل و آرش گل و گلاب هستیم
مخلص همگی شما
ونداد جان من نمیدونم مشکلت چی هست داداش گلم
ولی اگه قابل دونستی داداش علیرضات در کنارته و هر کاری از دستم بر بیاد برات انجام میدم تا به امید خدا مشکلت حل بشه ونداد گل
میتونی رو من حساب کنی ونداد جان
واقعا قشنگ بود
پراز درد و احساس…
اینقدر بدم میاد از داستانایی که یهو همون اولش همه چی واسه سکس جور میشه و دختر هم اولش ناز میکنه اما یهو راضی میشه اما این داستان خیلی توپ
فقط یکم فاصله بین قسمتهاشو کم کنن …
پژمان وقی داستانای تورو می خونم توقع ام از بقیه چیزای اطرافم بیشتر میشه. هر چه جلوتر میری عالی تر میشی،همین جور ادامه بده .اونجاتو ببوسم وقت کردی یه سر بهم بزن من که گرفتارم لااقل تو بیا.منتظرم
پژمان جان داستانت خوب وقشنگ و…بود…
اگه آدم بتونه با گرگهای این جامعه کنار بیاد ولی هرگز نخواهد توانست با گرگهای بره نما کنار میاد اولیش تکلیفش مشخصه ولی اون چیزی که ادم رو ازار میده…
راجع به این بحثی که آرش جان گفت من دلیل کار اون آدمو نمیدونم ولی قطعا اون ادم یک شخصیت ضعیف ومتزلزل داره ومیشه گفت تکامل ذهنیش تو همون4سالگی مونده…
راستش با این اوصاف خیلی راغب شدم امتیاز بدم هم به این داستان هم به داستان آرش عزیز…ولی متاسفانه با گوشی میام ونمیشه امتیاز بدم شرمنده آرش وپژمان عزیز…
سلام و درود آقا پژمان. مطمئنا من در حدی نیستم که بخوام راجع به داستان بسیار زیباتون اظهار نظر کنم. اما نکته ای که هست اینه که جامعه ی fsr یا همون فکر روز به قدری گسترده بود که همه جور ادمی توش پیدا می شد. این فقط یه طرف قضیست. فکر روز طرز تفکر و زندگی خیلیا (از جمله خود من) رو متحول کرد. دید بازاریابا گول زدن ساده لوحا و بالا کشیدن پولشون نبود. بلکه تغییر زندگیشون بود. می تونید مطمئن باشید که مسئولای fsr به هیچ عنوان کار ادمایی مثه حامدو اخاذی کردنو نمی پسندیدن. اما تو هر جامعه ای نخاله هم پیدا می شه. بسته شدن fsr واسه خیلیا ناراحت کننده بود.
شرمنده. قصد تبلیغ نداشتم. فقط تجربه ی شخصیمو گفتم.
موفق و پیروز باشید.
داستانت مثله همیشه عالی بود. قلم شما مستدام پژمان جان. :)
ونداد عزیزم
نمیدونم مشکلت چی هست ولی از خدا میخوام هرچه زودتر حل بشه
تو این عمری که از خدا گرفتم؛ تا حالا نشده چیزی رو فقط از خوده خدا (نه بنده هاش) بخوام و بهم پشت کنه
توم اگه از خودش بخوای، دریغ نمیکنه. مطمئن باش
درحال حاضر منم مثه تو یه مشکلاتی واسم بوجود اومده که کلا ازنظر روحی بهم ریختم
خدا خودش هوامونو داشته باشه…
پژمان ناراحت نشى!
كامنتم براى ايراد گرفتن نبود شوخى بود فقط.بازم ممنون زير داستان خودت نقدم كردى.
آرش تا امروز نزديكاى ظهر هر سه قسمت داستانم تو ليست بود ساعت 11 رفتم الان كه اومدم اول كامنتهاى اينجارو خوندم وقتى ديدم تو اينجورى ميگى ليست رو نگاه كردم يعنى هيچ كدوم از سه قسمت رو نديدم يعنى تو 3-4 ساعت سه تا قسمت كه جز ده تاى اول بود شايد بزور آخراى ليست پيداشون كنى
راستش الان خيلى حالم گرفته است درسته توى داستان يكم بار بسيجياى لاشى ميكنم پايگاه بسيج هم كه يسره وصله به اينجا يه مشت بسيجى جقى ميان داستانو از ليست خارج ميكنن ديگه وقتى دوستان هم حمايت نميكنن
ترجيح ميدم ادامه داستان رو ننويسم تا اينكه بخواد زير داستانايى مثل خواهر و عمه خاله ننشو و… قرار بگيره اين از صدتا فحش بدتره.
دوست عزیزی که با امتیاز دادنت می خوای یک داستانو خراب کنی:
اگه عربای کشور ما جنبه اینو داشتن که استعداد نویسنده هایی مثل پریچهر –سیلور فاک –کفتار پیر –اریزونا -sex and love و…بها بدن
الان تو کشور خودت ازادانه بدون محدودیت ازشون داستان می خوندی یا شاید هم کتاب.برای شعور پایینت و درک نداشته ات
متاسفم.جلوی هنر و استعدادو با امتیاز پایین نمی شه گرفت.
الاغ.
خعلد جالب بود … جذب میکرد آدمو … ای ول … پیازداغش زیاد ولی دل آدمو نمیزد
بازم مرسی … خوشمان آمد
سلام آرش جان
آرش جان من در خدمت گذاری حاضرم
راستش رو داستان و امتیاز دادن زیاد تجربه ندارم
بگو باید چیکار کنیم تا داستان شما و همچنین آریزونای گل به اول لیست برگرده
متاسفم واسه کسایی که عقدشون رو روی داستانهای دوستان هم خالی میکنن
دیگه عقده ای دیده بودیم ولی نه به این اندازه
آرش جان بگو باید چیکار کنیم عزیزم
آرش جان آدرس داستانت رو واسم بفرست خصوصی
درست میشه عزیزم ناراحت نباش
پوز این بسیجی عقده ای رو به خاک میمالیم
پژمان جان منم معذرت میخوام زیر داستانت این نظر رو دادم داداش گلم
آرش جونم این دوستمون راست میگه این بسیجی عقده ای رو سر جاش مینشونیم تا دیگه از این غلطا نکنه
مخلصیم آقای پژمان گل و گلاب
داستانتو نخوندم_حالم ندارم بخونم_فقط به خاطر تارزان اومدم!!!
کوفتار قصه ی ما کارمند یه شرکت تحقیقاتی بود و برای تحقیقش تو دشت و صحرا در حال گشت و گذار بود
معمولا برای گذروندن زندگیش اضافه کاری میگرفت…
معلوم بود که این کارش، خیلی خستش کرده بود و واسه آخر هفته ساعت شماری میکرد…
خمیازه…
بالاخره پایان هفته رسید و این خوفتار ما میخواست یه جایی بره تا یکم استراحت کنه که هفته ی جدیدو با انرژی شروع کنه
بعد از کلی کلنجار رفتن با خودش؛ تصمیم گرفت بره لب دریا و از آرامش اونجا نهایت استفاده رو بکنه و لذت ببره…
اما اونجا یه چیزی دید که…
قیافه ی آقا خوفتار قصه ی ما دیدنی بود…
یه دل نه صد عاشقش میشه و تمام تلاششو میکنه تا اونو بدست بیاره…
و بالاخره گیلیلیلیلی… (دوستان ، اینارو با فوتوشاپ درست کردم؛ بدیه کارمو به خوبی خودتون ببخشید)
و بازم عملیات…
ماشالا به کمر آقا خوفتاره…
ودر پایان، زندگی شیرین میشود…
=))
داستان عالی
داستان مصور عالی تر
=))
مرسی از همه مخصوصا کفتار پیر
میبینید تورو خدا…صبح تا حالا یعنی بعد از کامنت آخرم نتم خراب شد و نتونستم بیام. :(
اما در مورد امتیاز…آرش جان نمیدونم چرا ولی از همون اولین داستانم متوجه شیطنت بعضی ها شدم بخاطر همین پای تمام داستانام میگم امتیاز یادتون نره.
دوستان اگه بخوام کاری که توی شهوانی انجام میدم رو تشبیه کنم قطعا اون چیز ازدواجه.
وقتی آدم میخواد ازدواج کنه قطعا فقط بخاطر یه دلیل بفر1 رفع غریزه ی جنسی این کار رو نمیکنه…این وسط به چیز های دیگه مثل احساس آرامش یا بقای نسل و غیره هم فکر میکنه یعنی فقط واسه ازدواج کردن یه دلیل نداره بلکه چند دلیل داره.
حالا من میام توی شهوانی داستان می نویسم.
قطعا بجز این که می خوام شما لذت ببرید برای خودم یه سری دلایل دیگه هم دارم که شاید مهمترینشون پیشرفت کردن توی نویسندگی باشه.
این وسط اگه بگم به امتیاز فکر نمیکنم مطمین باشید دروغ گفتم چون میخوام ارزش کارم رو بدونم…بابا بخدا انتظار زیادی نیست.
هر داستان من حداقل 50000بازدید کننده داره نباید 300 نفرشون رای بدن تا یه همچین آدمای عقده ای نتونن عرض اندام بکنن؟
اصلا شما میدونید ما نویسنده ها چقدر باید فسفر بسوزونیم؟…(با توجه به گرونی مواد غذایی او1اع خیلی وخیم میشه ;-) )
حالا شمایی که داستان رو می خونی حاضر نیستی 20 کیلو کالری صرف یه تیک زدن بکنی؟
د عزیز من به ولله قسم نامردیه.
نمونه اش همین آرش و آریزونا…حالا من میدونم دشمن دارم و میدونم خیلیا میخوان داستانم کله پا بشه اما اینا چه گناهی دارن؟
تموم حرفم اینه خوانندگان عزیز انصاف داشته باشن و حق نویسنده رو بدن…بابا یه اعلام موجودی از عابر بانک میخوای بگیری 100 تومن کامزد کم میکنه :-D
انصافتونو شکر…
آخرشی مهندس
داستان پردازیت هم فوق العاده است!
:rollinglaugh:
تلخی شکست رو از دلم بردی، ولی بازم میگم:
توپ ، تانک، فشفشه
داور ما ک…کشه!
پژمان جان ممنونم
حرفت درسته. اون آدما از خود ماها هستن. فقط تصمیم اشتباه میگیرن و راهشونو گم میکنن
. . .
امیدوارم این دوست عقده ایتون دست از اینکارا برداره. خوب من الان میخوام مستقیما" با خود این آدم حرف بزنم:
ببین تو فکر کردی با این کارت چیو میتونی ثابت کنی؟ هیچی از ارزش این بچه هایی که زحمت میکشن کم نمیشه. رفتارتو عوض کن، دیگه این حرکتا رو نکن وگرنه خودم میام بالای سر تو و همه کسایی که ازت حمایت میکنن. میفهمی چی میگم؟!!!
مهندس گل پسر جون سلام
بابا تو دیگه کی هستی؟ مردم از خنده
داداش خدا وکیلی توهم یه داستان بنویس داستان پردازیت حرف نداره
داستان پردازیت تو حلق مازی جونم بلواس جااان سلام
خوبی عزیزم؟ نگران شدم گفتم نکنه حرف پارسا جونم درست باشه و بزنه نصفت کرده باشه
ولی با بازگشتت نشون دادی که بلواسی هستی
پویا جان سلام ،راستش دیروز به دلیلی که خودتم میدونی نشد کمی باهم گپ بزنیم داداشی
ولی خب الان از فرصت استفاده میکنم و بهت میگم خیلی گلی پویا جان
و در آخر بازهم به این توهین کننده عزیز میگم که حواسش رو جمع کنه که اگه بخواد اینجوری کنه و آریزونا جان و آرش جون رو اذیت کنه با ما طرفه
حرف مازیار خان رو جدی بگیر و دست از توهین بردار
ما یه داداش گل و دوست داشتنی داریم که اونم مازیار جان هست
مخلص بر و بچ
آرش جان و آریزونا جان حتی اگه امتیاز هم نگیرید خدا وکیلی هیچی از ارزشهای شما کم نمیشه و داستان شما جزء بهترین داستانهاست
فدای همگی
مهرون جون خوش باشي عزيز :)
پويا جون نوش جون!
هميشه بخندي دادا؛ اين عكسارو با رضايت صاحب تصاوير، اينجا گذاشتم :-D
مازي جون هميشه مشعوف و مسرور باشي!
اصن ميدوني چيه؟
من تا حالا اسم بلواسو نشنيدم ;-)
ونداد عزيزم
من مخلصتم داداش گلم
نميدوني از كامنتت چقد خوشحال شدم و روحيه گرفتم
اميدوارم هميشه شاد باشي عزيز دلم :-*
سلام پژمان عزیز…چقد زود دیر میشه…ماشااله داستان تو که بالا میاد،تا میای نفس بکشی…بجای کامنت اول کامنت دهم هم غیر قابل دسترس میشه…داداش برا عرض ادب اینجا هستم…داستان بازم عالی.هم محتوا پراز لحظه های درگیر وپر جادبه هست وهم قلم شیوای تو خوندنی وگیراست…برا بهار خانم ارزوی سلامتی و خوشبختی دارم وامیدوارم اخر داستان و زندگیش ختم به خیر بشه… اینکه برای هر بخش داستان اسم مجزا میذاری ناشی از توجه به ریزه کاری هاست که قابل تقدیره…در مورد امتیازها…اول:حیف که از صدبیشتر نداریم وگرنه قابل تورو نداشت…دوم:خدا مرگش بده وبدنش کرم بزاره که میاد به امتیازها کرم میریزه…سوم:عزیزم ارزش نویسنده های خوب سایت به بالا وپایین شدن امتیازها نیست اسم هر کدوم از شما زیر یه داستان برا سایت امتیاز وابرو میاره…چهارم:با اینحال منم از دوستان میخوام که در دادن امتیاز به این عزیزان خصاصت نکنن تا با رای چندتا ادم بی جنبه زحمت نویسنده های خوب سایت در ظاهر کمرنگ نشه…پنجم:روی سخنم با ادمین محترم سایته…تا وقتی که داستان ها روی صفحه اصلی هستن فقط بشه امتیاز داد تا بعدها نشه امتیاز ها رو دستکاری کرد…فکر کنم امتحانش برا یه مدت بی ضررباشه…
آریزونا دیگه نبینم از این حرفا بزنی ها…فکر کنم اونقدری پیر شدم که بتونم تشخیص بدم چه حرفی از روی غرضه و چه حرفی از روی دوستی.
ببخشید خواستم همونجا کامنت بذارم اما دیدم همینجا بهتره چون میای میبینی. (ترسیدم اونجا دیگه سرک نکشی ;-) )
در مورد امتیاز هم یه کامتت مفصل قبل این دادم…ایشالا دوستان حمایت کنن.
.
.
آرش با حلوا حلوا گفتن دهن شیرین نمیشه…وضعیت منم چندان پایدار نیست…چراغ خطر برای منم روشنه.
.
.
پروازی ساطور دستت گرفتی ها…آدم نکشی یه وقت. ;-)
.
.
سوگولی مبارک باشه…فقط امیدوارم برعکس امتیاز نداده باشی
:-D
.
.
سی سانتی و همینطور پسر غیرتی (اگه اشتباه نکنم آقا علیرضا)
خونه ی خودتونه…تعارف نکنید چون همه ی اینا حرف دل خودمم هستن.
.
.
شاهین شمال…خوشحالم که غذام (بیشتر اوقات داستان رو به غذا تشبیه میکنم…احتمالا بعضی دوستان که کامنت هام رو خوندن میدونن چی میگم) بهت مزه کرده رفیق.
.
.
پویا جان ممنونم از کامنتت…موفق باشی داداش.
.
.
هیوا :-D
هه هه
بیخیال…فقط همین.
.
.
پاسور…خفه
راستی تارزان میگفت اس ام داده میگه این کیه
فکر کنم بیچاره شدی چون برات تیز کرده :-D
ونداد عزیز دلمون گرفت…دادا دعا میکنم /بچه ها امین بگن/همون بالائی چاره کنه و لب تورو بزودی خندون ببینم…بی تو دادا کی میره تو غار. :D
مهندس بازم شیطونی کردی :D خیلی بامزه بود.دستت درست…توام خسته نباشی گل پسر…
مهندس اگه من تورو نترکوندم خودم نیستم :)
حالا جرات داری یه داستان بده بیرون ببین چیکار میکنم.
یه فتوشاپی نشونت بدم که حض کنی
حالا واسه من ترول میسازی؟
همین الان دهتاشو بدم بیرون ضایعت کنم؟
حیف که سرعت نت پایینه و چهارساعته نشستم فقط تونستم دوتا کامنت بدم بیرون.
ولی در کل دمت گرم.
;-)
.
.
زیم زکس عزیز امیدوارم از هر دو داستان لذت برده باشی هم داستان مصور هم داستان من ;-)
.
.
پویا دیگه عادت کردم ;-)
اوایل حال الان آرش رو داشتم و کلی اعصابم بهم میریخت اما کم کم متوجه شدم ارزش نداره خودم رو ناراحت کنم و سعی کردم کارم رو بهتر کنم.
بچه ها نسبت به من لطف دارن.
.
.
باران خانوم ممنون از کامنتتون.
.
.
پیر فرزانه ی گل همین که میبینم دوستان از کارم راضی هستن برام کافیه ولی خب بذار یه مثال برات بزنم.
اگه تو دکترای زیست داشته باشی اما بهت بگن برو علوم پایه ی ابتدایی رو تدریس کن بهت بر نمیخوره؟
می خوره دیگه قربونت برم چون ارزش تو بیشتر از ایناست.
هر چیزی باید سر جای خودش قرار بگیره.
.
.
a1364:
جونم داداش؟؟؟!!!
من کی ام اینجا کجاست شما کی هستید؟
;-)
هه هه!
ديدي منفجرت كردم خوفتاركم؟ :-D
من كه يا داستان نميدم بيرون، يا اگه بدم با خودت ميدم(چه بده بده اي راه افتاد :)) )
جيگر مني تو داش پژمان، جنبت تو گوش و حلق و بيني خودم :-D
داش علیرضا خیلی میخوامت. باید مجسمه ی تو رو بعنوان نماد غیرت و مردانگی تو بلواس نصب کنن!
. . .
پویا جان داداش، من با شمشیر تو دستم برگشتم. کفگیر که مال اون پیرزنه بود!
. . .
آرش جان میشه از اول کامنتا تا اينجا رو نگاه کنی ببینی اینجا چند درصد چتروم شده و چقدر دیگه کار داریم که به این مهم برسیم؟!
. . .
مهندس نمیشد اینو نگی سورپرایز بشیم؟؟؟
سگ بخورت!
. . .
آقا کفتاره شرمنده اینجا کامنت گذاشتم
مازي سورپرايز شدي نه؟
ذوقمرگ شدي نه؟
سكته زدي نه؟
… نه؟ :-D
…
داش كوفتار كاش نميگفتم تا يه جذابيتي داشته باشه ها!
من برم كامنتمو ويرايش كنم تا بيشتر ازين تابلو نكردم! ;-)
عليرضا جان ممنون از لطفت داداش
نظر لطفته :)
داداپيره من مخلصتم عزيز دل؛ سلامت باشي
كلا من مسئول غم زداييه اين سايتم :-D
داستان كوفتارم نابود ميكنم :-D
Miss ramesh…
واقعا شرمنده ام…فکر کنم قاط زدم و جواب کامنتت رو ندارم.
آخه این خطاهای لعنتی بدجوری کلافه ام کردن.
از این که خوندی ممنون.
سایه ی عالی مستدام ;-)
پژمان جان مثل هميشه عالي نوشتي.در نويسندگي تو اصلا شكي نيست. ولي راستش من قسمتاي قبليو خيلي بيشتر دوست داشتم.نه اينكه اينو دوست نداشتم,نه…
اين دليل بر ضعف كار تو نيست.شايد داستان جوري كه من توقع داشتم پيش نرفت.
راستي جالبه كه قسمت به قسمت گوش ميديو مينويسي.توام مثل ما نميدوني تو قسمت بعدي داستان چه اتفاقاتي بيافته!
;)
موفق باشي هميشه
اول سلام به همه بچه های گل شهوانی ، من برگشتم (حالا یک وقت ابراز احساسات نکنین تو رو خدا ، زشته ، من خجالت می کشم )
کفتار جان گل کاشتی . یعنی مدت ها بود یک داستان خوب و با مغز نخونده بودم ، محشر بود . کم کم دارم به شهوانی امیدوار می شم
باید بگم قلمت حرف نداره پژمان خان . امیدوارم ادامه بدی و داستان های توپ دیگه ای هم بنویسی .
درباره امتیاز هم چون دیر رسیدم نفهمیدم جریانش چیه وگرنه طرفو فوحش کشش میکردم ( همین قدر فهمیدم که یکی جاکش بازی درآورده امتیاز کم داده ) . به هر حال من که بالا ترین امتیاز رو بهت دادم .
قربان همگی
ابی
واي عاشق اين داستان شدم
خيلي قشنگ بود
اونقدر كه باعث شد براي اولين بار نظر بدم
واقعا بايد دست نويسنده اين داستان بوسيد !
پژمان عالي بود !
عالي
Sh3b
ممنون عزیز…امیدوارم از قسمت های بعدی هم لذت ببرید.
.
.
پویا جان با توجه به اینکه حامد از اون طرف راحت از ماشین در اومد و اینکه به بیمارستان هم منتقل نشد حدس زدن اینکه سالم مونده کار سختی نبود ;-)
.
.
افسون جان امیدوارم قسمت های بعدی مثل دو قسمت قبل بهت مزه بده ;-)
آره واقعا جالبه…یه جورایی من الان نمیدونم ادامه ی داستانم چیه و به اندازه ی خود شما (شاید هم بیشتر) کنجکاوم که بدونم چه بلایی سر بهار اومد و بعد از اون چیکار کرده.
.
.
ابی آناکوندا…بازگشت غرور آفرینت به عرصه های ملی و همینطور جهاد و مجاهدت رو تبریک میگم ;-)
از لطفت ممنون…در مورد اون امتیاز هم باید بگم اگه یه نفر بیاد نمره ی کم بده عین خیالم نیست چون نظرش برام محترمه اما اینکه یه نفر با سی تا آیدی بیاد همه چی رو به هم بریزه یه خورده ناراحت کننده است.
هر چند به لطف دوستان گل خواننده داستان دوباره برگشت.
.
.
محمد جان خجالتم نده…از اینکه میبینم داستانم تاثیر گذار بوده واقعا خوشحالم.
.
.
هانیزاده…ممنون بخاطر کامنتتون و همینطور لطفی که نسبت به من دارید.
موفق و پیروز باشید.
این هم از طرف یاور همیشه مومن:
داش پژمان گرفتار اسپم شدم شدید.
نشد کامنت بزارم پاش.
بازم مثل همیشه ایول داری داداش.
خوشم اومد ایندفعه دیگه کوتاه ننوشته بودی.
ولی جدی جدی دلم برا بهار سوخت.
اولا داستانت رو خیلی دیر به دیر مینویسی
بعدشم تو دو تا قسمت قبلی نقش خانوادهءبهار خیلی پر رنگ بود،اینکه۱دفعه حذف شدن تو ذوق میزد.
راستی اون یکی داستانت چی شد؟
چرا با 1 دست ۲ تا هندونه بر میداری که بعدش اینجوری تر بزنی؟
اگه تونستی بجای داداشت اینو بزار پا داستانت.
راستی امتیازت۱۰۰دادم
.
.
اما جوابش:
داداش وضعیت من رو که میدونی…اینم توی سه روز نوشتم (بهار نگاه دارن همه ی کاسه کوزه هارو سر من میشکونن) :)
در مورد خانواده ی بهار هم نمیتونستم چیزی بگم چون بهار باهاشون ارتباط چندانی نداشت که بخوام چیزی بنویسم.
و اما در مورد هندونه…آقایون خانوما دختری که داشتم داستانش رو می نوشتم (روزهای بر باد رفته) متواری شده و بنده خیلی وقته ازش خبر ندارم…البته اداگه ی زندگیش رو توی دقیقا دو خط برام تعریف کرده :-D
حالا اگه دوست دارید تا با تخیل خودم داستان رو پیش ببرم.
.
.
هیوا جان تند و کند شدن ریتم داستان کاملا عمدی بود تا خواننده خسته نشه و این که فقط به روی مسایل مهم تمرکز کرده بودم.
سعی میکنم درستش کنم رفیق ;-)
.
.
مهندس یه حرف 24 ساعت توی دهنت جا نمیگیره نه؟
حتما باید میگفتی میخوایم داستان بدیم بیرون و خودت رو خلاص میکردی؟
حالا عیب نداره.
.
.
مازیار جان شد دیگه ;-)
مساله ای نیست عزیزم.
اینکه بخوایم توی داستانهای تو هم دنبال غلط املایی و انشایی بگردیم کار عبث و بیهوده ای انجام دادیم. مشخصه ی اصلی نگارشت توصیف خوب و روایت کامل یک قصه ست که به خوبی از انجامش بر میایی. اگه بگم اسم رو از اول دیالوگهای دوطرف برداری خیلی بهتر میشه یک نظر کاملا شخصیه و خودت به عنوان نویسنده بهتر میدونی که چیکار کنی. ولی یه چیزی توی همه داستانهایی که تا الان نوشتی منو یه مقداراذیت میکنه اون اینه که گذر زمان خیلی بد و سریع اتفاق میفته. به طوری که اول و آخر هرقسمت از نظر زمانی خیلی باهم فاصله دارن " هفته گذشت، چندسال گذشت و… " به نظرم اگه داستان رو از زمان حال شروع کنی و توصیفات رو با یک فلاش بک از گذشته انجام بدی خیلی قشنگ تر میشه که البته توی داستان قبلیت خودت هم به این موضوع معترف بودی…
در مورد امتیازات داستانها و بالا و پایین رفتنشون باید بگم توی این چند مدتی که اینجا بودم و با زیر نظر گرفتن لیست داستانهای برتر ماه به این نتیجه رسیدم که میزان امتیازها با تعداد بازدیدی که از هرداستان میشه رابطه ی مستقیم داره. یعنی اگه از هر داستانی بیشتر بازدید بشه و امتیازی بهش داده نشه روی امتیاز کلی اون تاثیر میذاره. به عنوان مثال از یک داستان ممکنه 20000 بازدید صورت بگیره که البته به این معنا نیست که این تعداد ادم اون داستان رو خوندن. سیستم شهوانی طوریه که هر کلیک رو یک بازدید محسوب میکنه برای همین بسیاری ازین عددها تکراری محسوب میشه و حالا اگه امتیاز جدیدی هم داده نشه در هربار رفرش شدن لیست امتیاز کلی داستان کم میشه.
منهم اوایل فکر میکردم که کسی این کار رو به عمد انجام میده ولی مدتی که لیست رو زیر نظر گرفتم متوجه شدم اینطور نیست. البته شاید هم باشه ولی درکل این موضوعی که گفتم دلیل اصلی این قضیه ست. تنها راهش اینه که هرکسی داستان رو میخونه امتیاز مناسب رو بده وگرنه بازدیدهای بیمورد روی امتیاز کلی داستان تاثیر منفی میذاره…
شاهین جان از این که کامنتت رو پای داستانم میبینم خوشحالم.
و اما در مورد نقدت…از این که بهم لطف داری ممنونم.
در مورد اسم اشخاص قبل از مکالمه ها باید بگم من این کار رو برای این که خواننده ها گیج نشن انجام میدم.
قبول دارم…شاید وقتی که خواننده شروع به خوندن داستان میکنه این مساله یه خورده آزارش بده اما به محض این که توی جریان داستان قرار گرفت و با داستان همراه شد دیگه اون اسم ها به چشمش نمیان و از خوندنشون صرف نظر میکنه.(حداقل من اینجوریم و فکر میکنم بقیه هم تا حدودی همینجوری باشن)
به همین خاطر ترجیح میدم بنویسمشون.
و اما در مورد قلم تندم…باهات کاملا موافقم و خودم هم میدونم ریتم داستان تغییرات خیلی زیادی میکنه یعنی یکنواخت نیست اما بهم حق بده.
به هر حال خودت نویسنده ی بسیار خوبی هستی.
من وقتی استارت قسمت اول رو زدم بهار دو سه سالش بود ولی الان توی قسمت سوم بیش از بیست و یکی دو سالشه.
باور کن اگه بخوام همه ی جزییات رو بنویسم خودش یه رمان میشه بخاطر همین مجبورم از صحنه هایی که تاثیر چندانی ندارن خیلی سریع رد بشم ولی صحنه های اصلی رو کامل و با تمام جزییات به تصویر بکشونم که همین مساله باعث تغییر ریتم داستان میشه.
در مورد اون فلاش بک همونجوری هم که قبلا گفته بودم و خودت هم اشاره کردی داستان رو میتونست خیلی جذابتر کنه اما وقتی قسمت دوم رو تموم کردم این موضوع رو فهمیدم که یه خورده دیر بود و از طرف دیگه من ادامه ی داستان رو نمیدونم و این مساله فلاش بک زدن رو غیر ممکن میکنه.
ولی هر چه به زندگی الان بهار نزدیک میشیم سعی میکنم سرعت داستان رو کمتر کنم.
در مورد امتیاز دادن هم نمیدونم دیگه چی بگم…همونطور که خودت گفتی تنها راهش اینه که خواننده ها به داستان امتیاز بدن تا جلوی این کارا گرفته بشه.
ممنون که خوندی رفیق.
Man kheyli vaghte ke dastanhaye shahvani ro mikhunam ta alan ozve site nashode budam vali emruz bekhatere dadane emtiyaz sabte naam kardam, bebakhshid ke gushiye man zabane farsi nadare va man fingilish type mikonam, bedune eghragh migam dastanet fogholadas duste aziz, montazere edame hastam, hadde aksare emtiyaz ro ham dadam ke omidvaram nushe junet bashe.
ازش جان نمیدونم اینچیزی که میگی چقدر میتونه درست باشه. امروز صبح قسمت اخر داستان بی نهایت من با بیست و سه رای ومیانگین 3/7 دوباره جز ده داستان قرار گرفته بود در حالیکه حریم شکسته مدتیه از لیست خارج شده. اگه اینطور باشه با چیزی که شما گفتی جور در نمیاد. چون فقط یکی دوتا رای بهش اضافه شده…
شاهین منم با نظر آرش موافقم.
خیلی تابلو امتیازات داستان من داره تغییر میکنه (لا مصب هی میکشه پایین دوباره میکشه بالا :-D)
خارج بخوام حرف بزنم دیروز نیم ساعت بعد از آپلود شدن داستانم که پنج نفر رای داده بودن و میانگین امتیازات 5 بود بصورت خیلی ناگهانی و توی بیست سی دقیقه تعداد امتیاز دهنده ها رفت 19 و میانگین امتیاز اومد 2/5.
خب این یعنی چی؟
یا مثلا همین دو ساعت پیش تعداد رای دهندگان 62 بودن و امتیاز 87/3 اما با دوتا رای منفی دوباره اومد پایین و شد 85 :)
ولی خوشبختانه چون تعداد رای ها داره زیاد میشه تاثیر این نمره های منفی هم داره میاد پایین.
ولی خودمونیم ها هر کی هست آدم گشادی نیست.
این همه آیدی ساختن حوصله میخواد.
هه هه
.
.
ghalbe mesin
از این که داستان من وادارتون کرد که ثبت نام کنید خوشحالم و امیدوارم در همه مراحل زندگیتون موفق باشید.
بخاطر امتیاز دادن به داستان هم بسیار سپاسگذارم.
راستش من اینقدر روی این موضوع دقیق نشدم ولی مثل اینکه حق با شماست. از طرفی هم باورش خیلی مشکله یه همچین کسی وجود داشته باشه که بخواد اینکارو انجام بده. مگه ازین کار چی نصیبش میشه؟؟!!!
فکر کنم تنها کسی که بتونه ازین قضیه سر دربیاره شخص ادمینه که به اطلاعات کاربری و همینطو ای میل ثبت نامی کاربران دسترسی داره. هرچند احتمال داره این شخص یا اشخاص!! با چند ای میل ثبت نام کرده باشن…
میبنم که اسپم نیستم.
هوووووی پژمان!!!
درامانت خیانت کردیا.
بدم پارسامصورت بکنه؟
اما…
فقط بگوکدوم کسکشی میادکرم میریزه پای داستانات؟
طرف صحبتم باخودبیناموسته:
چراهمه جابایدشعورخانوادگیتونشون بدی؟
اسم خودتوگذاشتی آدم؟
توشرف داری؟
آخه کسکش بیشرف به چه قیمتی؟
حاضرم کون سگ بزارم ولی دیوسی مثل توهموطنم نباشه.
آخه من چی بهت بگم گواد؟
کیرمهندس توکونت.
کیراحمدی نژادتودهنت جاکش.
تخم پدرتی بیاعرض اندام کن تابکنم توکون سگ ودرت نیارم دیگه
سلام پژمان جان و آرش جان و شاهین جان
لطفا یکی این سوال من رو جواب بده
من با آیدیم روزانه چند بار میتونم امتیاز بدم؟ آیا در ماه فقط یک بار میشه امتیاز داد یا هر روز و یا هرچند بار بخوای میتونی امتیاز بدی؟
آقا من با پی 30 میام نت نحوه امتیازدهی رو هم کامل برام توضیح بدید ممنونم
یاور به جون خودم و خودت من کامنتت رو بی عیب و نقص کپی کردم…از بچه ها بپرس ببین اونا هم مثل تو نصفه میبیننش یا نه :)
.
.
علیرضا تو به هر داستان…عکس یا تاپیک میتونی امتیاز بدی و این کار رو اگه صد بار هم انجام بدی فقط یه بارش قبوله.
شیوه ی امتیاز دهی رو هم مهندس به طور کامل توضیح داده.
برو کامنتش رو بخون (اولین کامنت مهندس پای همین داستان)
ولی یه چیزی که نگفت:
بعضی افراد فقط زیر داستان یه فیلد که حالت کشویی داره میبینن که با کلید کردن روی اون موارد زیر رو میبینی:
حذف امتیاز
ضعیف
نسبتا خوب
خوب
عالی
محشر
که به ترتیب اولی هیچ امتیازی نداره ولی هر چه بطرف محشر بیای امتیاز بیشتری رو به داستان دادی.
محشر امتیاز 5 (همون 100)
ضعیف امتیاز 1 (همون 20)
بقیه هم که دیگه معلومه بین این دوتا قرار دارن.
مخلصتم داش ياور گلم!
اراده كني دوباره اين كوفتارو مصور ميكنم :-D
مثل همیشه قلم خوبی داری …ذهن فعال و خوبی داری…من کلا خیلی خوب می تونم با داستانت ارتباط برقرار کنم…موفق باشید ;;)
سلام داستانتون واقعا عالى بود امتيازت 100 ولى من نميتونم امتياز بدم,راستى جرا انقدر به امتياز بيله كردى وقتى 3صفحه داستانته و 6 صفحه برات كامنت ميذارن يعنى خوبه دكه من شخصا با تلفن ميام نميتونم امتياز بدم شايد بقيه هم اينجورى باشن,بهار خانوم من فكر ميكردم من خيلى زجر كشيدم و بدبختم ولى ببخشيد شما بيشتر اين زجرهايى كه ميكشى به خاطر حماقت و ضعيف بودنته و از دست دادن ايمانته,يادته از دست شوهرت جطورى نجات بيدا كردى كى نجات داد يادته از دست خانواده ت كى نجاتت داد,خانمى عزيزم من وقتى سركذشت رو ميخونم دركت ميكنم جون منم زندكى م شبيه تويه با يه تفاوت هايى من برعكس شما وقتى زير شوهرم بودم وقتى شوهرم جلو دهنمو با دستا قوى ش كرفت كه خفه شم اون كارشو كرد ياد خدا نبودم كه نجاتم بده ولى وقتى جدا شدم با كمك خدا با ياد خدا ارامش بيدا كردم بيخى درس نشدم اشتباه تو اين بود كه بابات و خدا رو فراموش كردى و ليلا و سيكار همدمت شد,بهار خانمى ببخشيد كه انتقاد كردم اخه انتظار بيشترى ازت داشتم,راستى يه سوال از بسرا دارم جرا نميتونيد با دختر يه رابطه سالم داشته باشيد فقط يه دوست باشيد جرا بايد سكس هم باشه؟ جرا اينجورى شديد؟ جون امثال بهار كم و امثال مريم زياد,اره؟
گفتي تارزان ياد ومپاير افتادم(خودت ربطشو مي دوني شايدم تارزان بدونه)
در هرحال كجايي ومپايرجان
با نام و ياده ومپاير شروع ميكنم
خب كير اسب دريايي تو كونت بچه كوني كس شعر نويس
تايتانيك با تمام مسافراش تو كونت
تارزان و گوريل و ومپاير را بيان سگي كونت بزارن كه اينفدر…
اي كره خر
هييييي كجايي ومپاير
راستي پژمنيف خواستم داستانت بي نمك نباشه_ياد زماني افتادم كه با مهرداد فحشت ميداديم
من اينجا يه ياور نامي مي بينم كه 3ماه پيش يه قولي به ما داده بود و الان كه اومدم ديدم هنوز عمل نكرده بهش_عجب
مهندس تبدیل به پاپیروست میکنم ها.
.
.
سورمه جان چشماتون قشنگ میبینه
امیدوارم بتونم بهتر از این چیزی که هست بنویسم.
ممنون بخاطر کامنتت.
.
.
Elah خانوم گل…
خب شما وقتی غذا میخورید این کارتون یه دلیل بیشتر نداره…در واقع میخوام زنده بمونید.
اما وقتی من داستان مینویسم برای خودم دلیل های زیادی دارم…امتیاز اولین دلیلم نیست ولی خب یکی از دلایلمه.
شما میگید با گوشیتون نمیتونید امتیاز بدید…بنظرتون نوشتن یه داستان با یه حجم این چنینی با گوشی چقدر میتونه سخت باشه؟
قبول کنید یه تیک زدن حقمه ;-)
نمیخوام از بهار دفاع کنم ولی هر کسی هم جای بهار بود به این سمت کشیده می شد.
وقتی شکست میخوری واسه سرپا وایسادن به هر چیزی چنگ میزنی.
اتفاقا بهار خودش هم میگه کل زندگیم به حماقت کردن گذشت.
سلام پژمان جان
خب قبل از اینکه حساب این داداش گل پسر رو برسی که بعید میدونم بتونی این کار رو بکنی من جوابم رو کامل نگرفتم داداشم
پژمان جان فقط یه سوالم رو جواب ندادی عزیز دلم
خب من سوالم این بود که من زیر داستان تو یا آرش جان و یا آریزونا در عرض یک ماه یک بار میتونم امتیاز بدم یا هر روز یک بار میتونم امتیاز بدم؟ اگه این سوال رو جواب بدی ممنونت میشم پژمان جان
فدای تو
سلام
خسته نباشي،درمورد داستان نظري ندارم چون دخالت در كاربزرگترهاس.فقط كامنتهارو خوندم در مورد امتيازات،بنظرم ما فقط داستاني رو كه دوست داريم امتياز ميديم كه كار درستي نيست،مثلأ اگر از گي،محارم و… خوشمون نياد نهايت چهارتا كلفت بار ميكنيم و تمام.اگر به داستانهاي آبدار حداقل امتياز بديم خيلي بهتره تا كلأ بيخيالش بشيم.نويسنده هاي خوب اين سايت دارن كار دل انجام ميدن نبايد رو كارشون قيمت بزارن.ارزش داستان به كامنتهاش،بگو بخندواحترام،بهترين تشكر از نويسنده هاس.
اه اه تو چقدر با ادبي ونداد_بايد فحش ك دار بهش بدي_بچه سوسول
پاسور میخواستم ببندمت به فحش ولی وقتی کامنت ونداد رو دیدم بیخیال شدم :)
ولی خر خودتی کره خرم بچه ته.
.
.
علیرضا جان تو به هر داستان یه بار بیشتر نمیتونی امتیاز بدی.
یعنی اینجوری نیست که امروز امتیاز بدی بعد دوباره فردا هم بتونی امتیاز بدی.
هر آیدی یا اکانت یه بار بیشتر نمیتونه امتیاز بده.
.
.
عبدول جان با حرفت کاملا موافقم…ما باید یاد بگیریم امتیاز بدیم…خوب و بد داستان فرقی نداره…مهم اینه که اون داستان جایی که لیاقت داره قرار بگیره.
الان توی قسمت داستانا واقعا یه وضع بدی پیش اومده که فقط دوستانی که داستان رو میخونن با امتیاز دادنشون میتونن درستش بکنن.
.
.
ونداد کشیدم…به ولله کشیدم اما جنس طنابش ایرانی بود پاره شد :(
نمیدونم کدوم از خدا بی خبری اومده بهت فحش داده.
بابت بی ادبیم عذر میخوام ولی هر پدر سگی با من مشکل داره بیاد سراغ خودم.
میدونم خیلیا توی این سایت با من مشکل دارن ولی دلیل نمیشه دوستام رو آزار بدن.
هر کی هست مرد باشه و بیاد سراغ خودم.
ونداد جان از قدیم گفتن خلایق هر چه لایق…بیخیالش.
خودت رو ناراحت نکن.
ولی بجون خودت من خجالته رو کشیدم…خیلی هم کشیدم.
از این که بهترین دوستم بخاطر من فحش بشنوه خجالت میکشم…برام سنگینه.
حاضرم خودم فحش بشنوم اما به تو یا کسانی که به نحوی بهم نزدیکن فحش ندن.
(البته هر کی خایه کنه به من فحش بده بنده حسابی سر دو راهی گیر میکنم:1: به ادمین میگم حذفش کنه…2:جوری به سیخ میکشونمش که دفعه ی دیگه از این غلطا نکنه)
پاسور میدونه فحش دادنم به اندازه ی کافی ملسه.
برو بچه_من پشتم گرمه!
ميرم مهرداد ومپاير رو ميارما!
ولي خودمونيم پيريوف_يادته عيدي چقدر به كس شعر نويسا فحش ميداديم_داستان عاليجناب يادته?مكسي فحش نداد بهش اونم(عاليجناب) گير داده بود بهش چرا بهم فحش ندادي?
توهر وقت مينويسي ياد اون مسئله ميوفتم
راستي ونداد بيخيال اين آدما_من و اين پژمنيف رو زياد بهم تشبيه كردن_اونقدر فحش شدنيدم اونقدر بهم گفتن پاسور پير كه نگو_سخت نگير
بيخيال ونداد_
پيريف بيا يه اكانت مشترك بسازيم به اسم پاسور پير_نظرت چيه?
اينطوري خيليا خوش حال ميشن به جون سهراب
آقا منم بازی!
منم میخوام کامنت آخری بشم :-D
به اون بدبخت چيكار داري ونداد
راستي پژمنيف پيدا كردم داستانو_خدايي هنوز رو دستش نويسنده بلند نشده
http://shahvani.com/content/ام-جی
آره که یادمه پاسور.
حتی یادمه کامنت مکسی سومی یا دومین کامنت بود.
کامنت خودمم یادمه.
بهش گفتم تا الان داستانات رو نخوندم ولی از این یکی واقعا لذت بردم اونم بی معرفتی نکرد و توی خصکصی لینک داستان ونسا فرشته ای از برزیل رو برام فرستاد.
داداش درسته پیر شدم ولی حافظه ام برای اینجور چیزا خوب کار میکنه.
ونداد میدونی چرا به این بچه هیچی نمیگم و اینقدر دوسش دارم؟
چون رفیقه…چون معرفت داره.
چون پام وایساد و بجای من فحش خورد.
(امیر دور ور نداری ها که چوب میندازم لای چرخت)
:)
راستی چرا اول بگیم پاسور؟
خب میذاریمش پیر پاسور :-D
البته پیر پاسور مکس خیلی بهتره…هه هه
پیر پاسور انوش هم باحاله ;-)
اصن یه وضیه لا مصب.
ونداد ترول درست کنم بذارم؟
مهندس رو میترکونم ها
ولی نه…مهندس هم برام عزیزه.
أأأأأأأأأأ !
با چه سرعتي جواب كامنتمو دادي !
دهنم باز مونده :-D
يا ميذاري آخر بشم يا ميزنم نصفت ميكنم :-D
يادته يبار خواستم پاي داستان آرش اول بشم، چي به سرم اومد؟ :-(
گفتي پير پاسور منو ياده پير پلنگ انداختي_آقا پير پاسور13بزار من حرفي ندارم
هنوز رودی نیومده…معمولا قبل از 48 ساعت پیداش میشد…نه رودی هستش نه چند نفر دیگه.
محسن رو هم نمیبینم
ایشالا که سالمن و فقط مشغله ی کاری دارن
آقا هي من نميخوام دست به اره بشم؛ مگه اين ونداد ميذاره؟؟؟
هيييييي روزگار… آخه چقد كشتو كشتار؟ :-D
خوفتار جان گروه خودتو مشخص كن!
اگه طرف وندادي، تا طناب پيچتون بكنمو باهم نصفتون كنم
اگه طرف مني تا اررو بدم دست خودتو اولين تجربه ي نصف كردنتو رو ونداد امتحان كني :-D
من به اين زوديا تسليم بشو نيستم :-D
تا الان چون رفيقم بودي ميخواستم با اره برقي متنصفت كنم كه زياد اذيت نشي
ولي از الان به بعد نه… وضع فرق ميكنه
ولي بازم بخاطر رفاقتمون بهت قدرت انتخاب ميدم
با كدومش نصفت كنم؟
سوزن؟
سنجاق؟
منگنه(خودمم نميدونم چطور ميشه كسيو با منگنه نصف كرد؛ ولي اشكال نداره، ياد ميگيرم)
پيچ گوشتي 2 سو؟
پيچ گوشتي 4 سو؟
قيچي آهن بر؟
و غيره!
من برم_چراغ لپ تاپم داره چشمك ميزنه_الانه كه خاموش بشه_بدرود
بدرود امير جان
ونداد صفحه فرز دوتا داريم
محصوص سنگ عادي
مخصوص سنگ گرانيت با درصد فلزي بالا
كدومشو بيشتر دوس داري؟
بعد
دندان موشي چه صيغه ايه؟
موش بيارم گازت بزنه
دندوناي موشو بيارم با اونا مدل درست كنم
دندوناي خودمو با دندون موش عوض كنم و گازت بزنم؟
همه موارد
ونداد ميگم اين يكي داستان پژمينفم كه منفجر كرديم :-D
حداقل بريم يه جايي حرف بزنيم كه تعداد پستامون زياد شه تا منم بتونم هرچه سريعتر افسونو سوكس كنم :-D
والا من كه مثه تو زن ذليل نيستم برم واسه زنم دوخت دندان موشي بزنم :-D
زن بايد كار كنه تا مرد شه!
مرد بايد جذبه داشته باشه ؛از در كه ميره مياد زنشو نصف كنه :-D
آخه تو ديگه چرا؟
ونداد يبار خانومتو نصف كن ببين چه حالي ميده :-D
راستش از غار بدم نمياد؛ منتها قبلا يبار صادق به اونجا دعوتم كرد كه بخاطر مشغلههای زندگيم نتونستم بيام اونجا( :-D ) و شرمندش شدم ديگه بعد ازونم قسمت نشد بيام :)
من ازون مهندساي با بخارم كه تا يه جايي دعوتم نكنن نميرم :)
(الان حس مهندسی درونم داره فوران ميكنه…)
باشه بريم :-D
ولي خب دعوتم كن؛ خجمالت ميچيشم =))
ممنونم :)
شكل ذوقمرگ=(شكلك ذوقمرگ)
باشه اومدم :)
چه خبرتونه بابا؟
من چندصباحی نبودم.آیااین پاسورهمان پاسوراست؟
امیرتونی؟
کی برگشتی؟
قطاری داداش.
ببینمت توضیحات جانبی روپیوست میکنم
آره خودشه
منم پارسام!
كسي كه پاي اين داستان آخر ميشه!
Elah_Ochooloo
راستش بهاراز من خواهش کرد که این رو به شما بگم…
اگر سرپا موندم به خاطر این بود که خدارو فراموش نکردم ولی لیلا و سیگار اشتباهی بود که انجام دادم و این دلیله بی ایمانی من نیست بلاخره انسان جایزالخطاست و من استثنا نیستم من هم یه انسانم و ممکنه خیلی جاها اشتباه کنم…
پژمان بهش بگو:
حالا تو كه سيگارو زدي؛ ترياكم بد نيستا :-D
خودم سفارشيشو دارم :)
ترياك اعلاي تضميني…
آخ، آب از دهنم راه افتاد؛ من برم بكشم =))
داش پارساچاکریم
چت کنم نزارم آخرشی؟
حیف که فرداصبحکارم.
اصلاپایه ای داستانشوبطورکامل منهدم کنیم؟
ش م ر خصوصیتوچک کن داداش.
این چه لینکی بودگذاشتی عشقی؟
پای داستان ام جی1کامنت باحال گذاشته بود که باحذف کاربریم کامنتم پاک شد.
توروح باعث وبانیه جاکشش.
من مخلصتم داش ياورم
من واسه آخر شدن از جونم مايه گذاشتم :-D
حتي وندادم منفجر كردم!
ديگه گناه دارم؛ بذار آخر شم :-D
فداي تو
بازم خیلی تلخ بود…
واسه بهار خانم متاسفم
امیدوارم حالا دیگه مشکلاتشون حل شده باشه!
موفق باشی
ممنونم داش ياور!
لطفتو هیچگاه فراموش نخواهم كرد… :-D
سلام داداش ونداد گلم خوبی عزیزم؟
داداش فکر نکن به یادت نیستم خیلی دعات کردم و از خدای مهربان خواستم که هرچه زودتر مشکلات داداش گلم حل بشه
ای کاش ونداد جان مشکلت رو به من هم میگفتی داداش خوبم
البته اگه قابل باشیما ونداد خان
اول که به خدا توکل کن که بهترین همدم واسه ماهاست
بعدشم یه داداش علیرضا داری که همه جوره باهاته ونداد جان
مشکلت رو بهم بگو اگه عمومی نمیشه خصوصی بگو گلم
هر کاری بتونم برای حل شدن مشکلت انجام میدم داداش گلم
دیگه نه نگیا ونداد جان
فدای تو داداش گلم
ههه ههه نمیشه که ونداد جون
منم میخوام آخر بشم
خیلی چاکریم
16
نه داداش امکان نداره بذارم آخر بشی عزیزم
بچرخ تا بچرخیم داداش گلم
الهی فدات بشم داداش ونداد گلم
ببینیم کی کیو میترکونه
ههه ههه
پارساااا کجایی آخه پس؟
نه داداش امکان نداره بذارم آخر بشی عزیزم
بچرخ تا بچرخیم داداش گلم
الهی فدات بشم داداش ونداد گلم
ببینیم کی کیو میترکونه
ههه ههه
پارساااا کجایی آخه پس؟
به به داداش پارسای گلم هم که اومد
خب ونداد حالا چی میگی دیدی نتونستی آخر بشی عزیز دلم؟
چاکریم داش گل پسر
مخلصتم عليرضا جونم (قلب) !
اي خدا اين ونداد عجب كنه ايه ها :-D
حالا كه اينطور شد، جفتتونو باهم ميتركونم :-D
ههه ههه صد نار بده آش ،به همین خیار نه خیال باش
جفتتون ترکیدین به منم میگن علیرضا نه برگ چغندر
ونداااااددد ؟ گریه نکن عزیزم
فقط یه راه داری فقط باید بهاره خانم بیاد اینجا نظر بذاره که من به خاطر بهاره خانم بکشم کنار وگرنه عمرا عزیزم
اینجا باید من آخر بشم همین ونداد جونم
ببین داداشم الان از سر کار برمیگردم و تو راه خونه هستم رانندگی میکنم ،واسه اینکه کم نیارم با گوشی آن شدم و ماشینم رو هم نگهداشتم تا نذارم ونداد خان آخر بشه
مهندس پوکید یعنی؟! ولی عمرا علیرضا طوریش بشه
پژمان جان داداش گلم خیلی شرمندتم به مولا که این مهندس داستانت رو به گند کشید
منم که هدفم مشخصه داداش پژمان فقط میخوام روی این ونداد و پارسا رو کم کنم
فکر کنم این بار ونداد پوکیددد
داش خوفتار دروغ ميگه مثل دايناسور!
من هدفم شاد كردن دل مردمه
ولي اين عليرضا و ونداد با هدف شوم قبلي، ميخوان داستانتو به گند بكشونن
شيطونه ميگه آدرس كامنتاشونو بدم ادمين بلاكشون كنه ها :-D
منم که شدیدتر در عجبم
ما دروغ میگیم ها؟ واسه داش پژمان و همه ثابت شدست که کی دروغ میگه کی راست
خودش میاد جوابت رو میده داش گل پسر
وقتی اومد زد از وسط نصفت کرد اون موقه میفهمی
پس چی ،چی فکر کردی مهندس؟
دادا پژمان ما تو نصف کردن تو تکه
حالا ببین بذار بیاد ببینه که چه بلایی سر داستانش آوردی اون موقع میبینی هه هه
جوجه!
اون اگه ميتونست منو نصف كنه كه خودش نصف نميشد!
فك كردي چرا الان جواب نميده؟
نصف شده، يعني من نصفش كردم :-D
آخه جوجه چی بگم بهت؟
میدونم نصفش کردی مثل مازیار خان که اومدی دروغ سر هم کردی گفتی کلش رو کندم دست و پاش رو نصف کردم ولی چند ساعت بعد مازیار خان سر و مر و و سالم اومد و کنف شدی که
بسه اینقد دروغ سر هم نکن عزیزم
ههه ههه
تو به دست کفتار جان نصف خواهی شد حالا ببین
پويا؟
زود خودتو بزن كنار تا توم نصف نكردم!
يالا جوجه!
كه گفتي مازي…
اون واقعا نصف شده! اونروزم اوني كه كامنت گذاشته بود خود مازيار نبود
قبل از نصف شدنش وصيت كرده بود كه بعد از مرگش يع نفر بجاش كامنت بذاره وگرنه اون الان ريق رحمتو سر كشيده… :-D
خوفتارم كه هوالباقي… :-D
تا شما دوتارو هم نصف نكردم بزنين به چاك!
به به پویا داش سلام عزیزم خوبی؟
مهندس کاسه کوزتو جمع کن با ونداد هردوتون ترکیدین
پویا جان میدونی که من یکی کم نمیارم عزیزم
من آخر میشم و مهندس نصف هه هه هه
اونم به دست کفتار خان
برو بذار باد بیاااد مهندس چی فک کردی هان؟
روتو کم میکنم حالا ببین
نصف شدی مهندس؟ مازیار جان تسلیت باد به مناسبت نصف شدن پارسا به دست کفتار جان و پویا خان
بهله مثل اینکه واقعا رویا به حقیقت پیوست مهندس نصف شد
هه هه هه واسه من شاخو شونه میکشی ها؟ دیدی آخرش خودت نصف شدی؟
مخلص پویا جان هستیم پویا دیگه راحت شدیم از دست این مهندس ههه ههه
عليرضا جان؟
پويا جان؟
زرشك!
وندادو كه منفجر كردم؛ شما دوتا كه خيلي جوجه اين!
من فعلا برم سر كلاسم؛ بعدا حسابتونو ميرسم :-D
قرار بر اینه که من آخر بشم پویا جان
مازیار جان بیا که مهندس نصف شد
ونداااااد دلم واست تنگ شد داداشی کجا رفتی پس؟
طاها جان ممنون از کامنتت…میشینیم و میبینیم که زندگیش در آینده چطوری پیش میره.
.
.
بیلی عزیز خوشحال میشم اگه با اسم کاربریه قبلیت هم بشناسمت ;-)
اما در مورد اون یکنواختی نمیدونم چی بگم.
هم موضوع داستان جدیده و هم این که من برای بار اول دارم از زبون یه زن مینویسم البته اگه قسمت اول روزهای بر باد رفته رو به حساب نیاریم.
ولی خب سعی میکنم بعد از این یه داستان شاد بدم بیرون.
در مورد امتیازا هم نظری ندارم.
این هر کی هست داره کرم میریزه.
کار الانشم نیست
از شیش هفت ماه پیش که من اولین داستانم رو دارم بیرون همین آش و همین کاسه.
به هر حال ما هم سرمون رو عین کبک نکردیم زیر یه خروار برف و یه چیزایی حالیمون میشه.
ممنون که خوندی.
.
.
مهندس داستان رو به گند کشوندی.
ولی میدونی چیه؟
امروز خوشحالم…خوشحال تر از اون چیزی که فکرش رو بکنی پس میگم فدای سرت.
خواستم چیزی نگم اما یهو یه صدایی توی گوشم پیچید…
همانا بدانید و آگاه باشید که بازی کردن با دم کفتار عاقبتی بهتر از این نخواهد داشت.
.
.
ههه ههه مهندسکی پس کجانکی هان؟
قرار بود حساب مارو برسی!!!
حرف پژمان جان رو شنیدی یا دیدی دیگه درسته؟
داستان رو به گند کشیدی الانم خودت نصف شدی
وندااااد خودم میکشمت داداشی
پویا فکر کنم آخر شدم هه هه
پژمان میدونم چیکارت کنم ، رفتی پشته سرتم نگا نکردی یا، اگه تا جمعه خودتو بهم نشون ندی پارت میکنم. میدونی چی میگم که؟
ههه ههه مگه اینکه اینترنت من قطع بشه تا تو اول بشی
ونداد جان فکر نکن بیمعرفتیم
عرض ارادتمونو تو غار دیدی عزیزم؟
انگار دنیا رو به من دادن وقتی اون خبر رو گفتی عزیزم
رقصتم که دیدیم ههه ههه پری منو نمیخوااااد
بچرخ تا بچرخیم جوجه تو کی منو خوردی که میای به پویا میگی ناهار علیرضا رو خوردم هان؟
جیگر جان نمیذارم آخر بشی ونداااد میکشمت
پویا باید این وندادم از دور خارج کنیم
مهندس که منفجر شد مونده این ونداد که اونم کارش تمومه
میبینیم ونداددد کی آخر میشه تو یا من
به ما میگن علیرضا ها عزیزم نه برگ چغندر
اونی که منفجر میشه خودتی نه من پس اسم خودت رو رو من نذار
چاکریم ،نوکریم ،مخلصیم ،ولی بدون که از همه آخریم
گفتم که جوجه صد نار بده آش ،به همین خیال باش
آخر خودمم حالا میبینید
ونداااد؟ خوابت میاد عزیزم؟
آخه تورو چه به این کارا برو بخواب عزیزم
نکنه تسلیم شدی هان؟ ههه ههه
آخش چه حالی میده آخر شدن
هه هه هه ببین کیو میترسونه
بچه میترسونی وندادددد
ادمین جان از خودمونه بچه
برو بخواب برو کامنت آخری مال خودمه
خب موندیم منو تو؟
معلومه داداش آخری خودمم
ههه ههه
زهی خیال باطل
پویا بی مخ همینه دیگه چون مخ نداری نمیتونی اونو به کار بندازی
داداش کامنت آخری مال منه برو بگیر بخواب
به به گل بود به سبزه نیز آراسته شد
خوش اومدی داداش آرش گل
با تمام احترامی که بهت قایلم حتی اگه صبح خواب بمونم و سر کار نرم کامنت آخری مال منه
برید بخوابید
خودت خودتو لو میدی سوژه میدی دست بچه ها بعدشم میگی علیرضا دیروقته؟!! برو پویا بی مخ برو بخواب که فردا تو شهر جار میزنم که ما یه داداش پویا داریم که لقبش بی مخ میباشد
چاکریم پویا بی مخ
خودت خودتو لو میدی سوژه میدی دست بچه ها بعدشم میگی علیرضا دیروقته؟!! برو پویا بی مخ برو بخواب که فردا تو شهر جار میزنم که ما یه داداش پویا داریم که لقبش بی مخ میباشد
چاکریم پویا بی مخ
دیشب شانس آوردین نتم قطع شد ولی حالا به عرض میرسونم که آخر شدم ههه ههه
روز خوبی داشته باشید من دیرم شده رفتم سر کار
كوفتار اون عكسي كه كشيدي مربوط ميشه به جامعه ي كوفتار ها!
حالا مگه تو كوفتارام مهندس دارين؟؟؟
خودم آخر شدم؛ هه هه هه!
مخفي شدمو همتونو گول زدم :-D
ههههه
عجب عکسی بود ها!!!
خیلی خندیدم
میدونستم این پارسا یه جای کارش می لنگه!
ونداد ، علیرضا، پویا، آرش
دوستان عزیز
اینقدر حرص نزنید
مگه جایزه ی نفر آخر چیه؟؟؟
سلوم بچه ها خوبین؟
ای بابا بازم که پیداتون شد!
سلام مازیار خان چطوری گلم؟
دیروز تو غار هم بهت سلام کردم جوابم ندادی عزیزم
اشکال نداره داداش ما که خاک پاتیم
داش مهندس نداشتیما ،دوستاتو تنها میذاری یه هو کجا غیبت میزنه هان؟ بزنم محوت کنم؟ هووووم
پویا بی مخ جان سلام شطوری عزیزم
الان مخت سوت میکشه آره؟
ونداد جونم سلام ،خوبی داداشم؟
بابا یه احوال پرسی چیزی آخه
منتظر خبر خوشت هستم ها نفسم
آرش جان سلام چطوری داداش
اوضاع بر وفق مراده
تو از اول هم نمیتونستی آخر بشی عزیزم بیخودی زور نزن
دادا پژمان خان سلام
بابا به کی قسم بخورم به گند کشیده شدن داستانت فقط زیر سر این مهندس بود؟ از ما نرنج که فقط هرچی میکشیم از دست این مهندس میکشیم
نصف بشی پارسا که پژمان رو نصف کردی
آخش بالاخره آخر شدم
ههه ههه
همینجا و از روی همین تریبون اعلام میکنم جایزه ی نفر آخر شدن اینه که این افتخار نصیبش میشه یه شب به عنوان مهندس(که توی عکس همتون به وضوح مشاهده کردید چه اتفاقی براش افتاد) در کنار من باشه :-D
حالا بیاید و برای آخر شدن بجنگید.
هه هه
مسابقه تا ساعت 12 امشب ادامه داره…بعد از مشخص شدن برنده همتون باید کامنتاتون رو پاک کنید.
گفته باشم نگید نگفتید :)
بعد از اومدنتون داستانم یه دونه کامنتم نخورد ;-)
خودم آخر شدم :D
عمرا اگه کامنتامو پاک کنم (شکلک آناناس!)
سر همتون گول مالیدم :D
سکس چیه؟
دمت گرم بخدا من الان بعد از ۵سال دارم میخونمش واقعا فوق العاده است
محشربودمثل همیشه
ازبین نویسندگان این سایت فقط داستانای غم انگیز کفتار رومیخونم وازنظرمن میتونه بهترین نویسنده شهوانی باشه
کفتار اگه100ندم بهت نامردیه;-)