بهترین اتفاق زندگیم

1395/08/04

سلام اسم من آرمین هست و میخوام داستانم رو براتون تعریف کنم
من ۲۹ سالمه از ۲۰ سالگی تا ۲۹ سالگی تو آمریکا بودم و اونجا مهندس شهر سازی بودم و مشاور املاک و طراحی داخلی هم کار میکردم و درنتیجه وضعیت مالیم توپ بود
من موقعی که برگشتم ایران تابستون بود و خانواده ام برای مسافرت به اصفهان و مشهد آماده میشدند و من رو هم با کلی اصرار همراه با خودشون بردن ولی من چند روز دیر تر رفتم چون درگیر کار های بانکی برای پولم بودم و یه ماشین سفارش داده بودم که برام بیارن
ما تا کارها رو انجام دادیم و رفتیم یه ۱۰ روزی طول کشید.
موقعی که رفته بودم رفتم خونه عموم در فولاد شهر اصفهان.روزی که من رسیدم قرار بود فرداش برای ناهار به خونه پدر دوست پدرم بریم برای آشنایی. خلاصه از فولاد شهر تا اونجا نیم ساعت راه بود که رفتیم. یه شهر به اسم سده لنجان.از مشخصات خودم بگم قدم ۱۸۵و وزنم ۸۰ کیلو و هیکل ورزشی داشتم و خوشتیپ بودم. زمانی که رسیدیم کل خانواده اونجا بودن از بچه های خودش و عروس ها و نوهاش. زمانی که ما وارد شدیم یه سلام و احوال پرسی گرم از کردن و وارد خونه شدیم.۳نوه دختر و ۳نوه پسر داشت. یکی از نوه هاش که اسمش زری بود خیلی به دلم نشست.یه دختر قد بلند و هیکل بسیار سکسی و چشم های مشکی با قد ۱۷۸. خلاصه از ما پذیرایی کردن و موقع ناهار شد.من یه داداش کوچک تر از خودم دارم به اسم امیر که ۲۷ سالشه و زن داره.شغل امیر هم ساختمون سازی بود و وضع مالیش توپ بود. من با زن داداشم تو همین یه مدت کوتاه خیلی جور شدم و خیلی صمیمی بودیم و همیشه به چشم خواهرم بهش نگاه میکردم.با هم مشغول صحبت بودم که زری ما رو برای ناهار صدا زد. ناهار رو خوردیم و مرد ها رفتن که بخوابن با داداشم و من که عادت نداشتم ظهر بخوابم با زن داداشم نشستیم فیلم دیدم تو لپ تاپم. زری هم به جمع ما پیوست و ۳تایی با هم نگاه کردیم. یه دفعه گوشی من زنگ خورد و بهم یه پیشنهاد کار دادن تو اصفهان که گفتم باید بیام ببینم. زری هم بعد از ظهر کلاس داشت و قرار شد من ببرمش. تو راه با هم خیلی جور شدیم و بهم شماره دادیم.
من رسوندمش و رفتم سر پروژه. پروژ ۳ ساله بود. ۱میلیارد و ۲۰۰میلیون کمیسیون و یه پنت هوس ۴۱۰ متری تو بهترین برج اصفهان. من قبول کردم و قرار داد رو نوشتیم و یه چک برای ۳ آینده به ما دادن و خونه رو هم به نام زدیم تو بنگاه و من رفتم دنبال زری که برگردیم خونه پدربزرگش. تو راه تمام نمیدونم چی پیشه خودم فکر کردم و تمام احساساتم رو بهش گفتم. بعدش مثل اینکه اونم از من خوشش اومده بود. با هم لب تو لب شدیم و یه ذره عشق بازی کردیم که دیدیم ساعت۹ هست و بابام داره زنگ میزنه. گفتم تو ترافیک گیر کردیم تا نیم ساعت دیگه میایم. از موقع یه بعد عاشق هم شدیم و بعد از شام که خوردیم هر موقع میدید کسی نیست سرش رو مذاشت رو شونه ام و دستش رو می انداخت دور گردنم. خلاصه موقع خواب شد باهم تو تلگرام یه ذره چت کردیم و خوابیدیم. صبح که بلند شدیم من رفتم دست شویی برگشتم دیدم زری تو آشپز خونه است و همه تو سالن من رفتم پیشش و بهش صبح بخیر گفتم و لب تو لب شدیم اول صبحی شارژ شدیم.صبحانه رو که خوردیم قرار شد برای ناهار بریم باغه دوست پدرم که تو خونه پدرش بودیم. ما تا وسایل رو جمع کردیم ساعت ۱۲ شد و آماده رفتن شدیم من و زری و مادرش و برادر کوچیکش که ۵ سالش بود عمه زری که هم سن برادرم بود تو ماشین ما بودیم. بابام و مامانم و برادر و زن برادرم تو ماشین بابام. برادرم ماشینش رو فولاد شهر گذاشته بود.
تا رسیدیم باغ یه نیم ساعت طول کشید سریع بساط ناهار رو راه انداختیم و بعد از خوردن ناهار با زری و پسر داییش که اسمش امیر بود و ۱۷ سالش بود ۳ تایی رفتیم یه دور زدیم و اومدیم. امیر خیلی بچه باحالی بود و باهاش حسابی مچ شده بودم.
من زری رفتیم تو باغ چندتا سلفی باهم گرفتیم در حین لب و عادی و برگشتیم. شب موقع شام من همه رو برای فردا شب شام خونه ایی که تازه تو پروژه به نامم شده بود دعوت کردم و قبول کردن که بیان. من فردا صبح رفتم خونه رو آماده کردم و وسایل شام رو خریدم و شب اونا اومدن. زری مثل یه فرشته شده بود. شام رو خوردن و همه خواستن برن بخوابن و من بیدار موندم یه قهوه برا خودم درست کردم و رفتم تو تراس نشستم و یه آهنگ دپ گذاشتم بعد از چند دقیقه زری اومد پیشم با هم صحبت کردیم وهمش تو بغلم بود. تا صبح همون جا خوابیدیم تو بغل هم. ساعت ۵ یع دفعه بیدار شدم زری هم بیدار شد بهش گفتم عشق برو اتاق پیشه مامان و داداشت الان برا نماز صبح بلند میشن یه لب گرفت ازم رفت بخوابه. خلاصه صبح شد و صبحانه خوردن و به اصرار من ناهار هم موندن بعد از خوردن طرف ساعت۵ بود خداحافظی کردن و رفتن. بابام و مامانم و برادرم و زنش هم فردا صبح رفتن خونه عموم.
بعد از اون با زری رابطه ام خیلی بهتر شد کلی باهم بیرون رفتیم و بیشتر همو شناختیم خیلی دلمون میخواست با هم سکس کنیم. برنامه ریزی کردیم و زمان موعود فرا رسید.
زری اومد خونه من از بیرون شام سفارش دادم اومد خوردیم و رفتیم تو اتاق خوابه خودم.
لب تو لب شدیم و لب همو میخوردیم لباس های همو در اوردیم ولی زری شرتش رو بعدا در اورد. اول شروع کردم به بوسه زدن بدنش و خوردن لاله های گوشش بعد رفتم سراغ سینه هاش که سوتیینش رو دیدم زده بود سایز۸۵. مثل هلو خوش بو و سفید بودن. دور نوک سینه هاش کرمی مایل به صورتی بود. سینه هاشو خوردم و لمس میکردم که آه و ناله اش شروع شد رفتم سراغ شرتش که هیس خیس بود. شراش رو در اوردم که کس سفید بدون خال و مو تمیز جلوم ظاهر شد. مزه پرتقال میداد. شروع کردم به خوردنش که داشت از آه و ناله میمرد که یهو ارضا شد. بی جون شد افتاد رو تخت رفتم کنارش گفتم خوب بود؟
گفت عالی بود. گفتم حالا نوبت منه گفت پرده دارم گفتم از کون بده گفت میترسم و گفت بیا کیرت بذا لا ممه هام من رفتم انجام دادم کلی حال کردم و آبم اومد.بعدش رفتیم تو وان حموم آبش رو مناسب کرده بودم که گفت بیا بکن تو کونم منم کاندوم زدم وقشنگ چربش کردم و دادم تو کونش هی جلو و عقب میکردم و شروع کردم یه ۱۵دقیقه تلمبه زدم و ارضا شدیم جفتمون بعدش من رفتم یه دارو که از آمریکا اورده بودم یه قطره انداختم تو سوراخ کونش که بره پایین پرسید چیه گفتم تمیز کننده و چرب کننده خلاصه کاندوم رو در اوردم و کیرم رو خالی کردم تو کونش گرمای کونش منو کشته بود یه نیم ساعت تو همون حالت تو بغلم هم بودیم لب میدادیم و با سینه هاش بازی میکردم. بلند شدیم رفتیم زیر دوش اونجا هم یه حال اساسی کردیم اومدیم بیرون اون فقط با شرت و سوتیین بود و من با شلوارک و بدونه پیراهن. رفتم این غدا های فیریز که شرکت کاله تولید میکنه رو که از قبل آماده کرده بودم گرم کردم و با هم خوردیم و بعدش رفتیم تو تخت و تا صبح تو بغل هم لخت لخت خوابیدیم ساعت ۱۲ بلند شدیم رفتیم حموم دوتایی بعدش سفارش ناهار دادم اوردن خوردیم و رفتیم تو تخت با هم کلی حرف زدیم درباره ی آینده و بهش پیشنهاد ازدواج دادم و بهم گفت تا امشب بهت میگم بعدش خوابیدیم بعد از ظهر ساعت۶ رفتیم تو شهر دور زدیم و کلی چیز خریدیم بعدش رفتیم یه رستوران و شام خوردیم همون جا بهم گفت قبول میکنه باهام ازدواج کنه بعدش تو ماشین فقط میبوسیدمش شب رسوندمش خونه شون و قضیه رو به پدر مادرم گفتم که ازش خوشم میاد و بریم خواستگاری اونا هم قبول کردن خلاصه الان با هم نامزد هستیم و قرار تابستون امسال ازدواج کنیم. ممنون از نگاه های قشنگتون

نوشته: آرمین


👍 1
👎 9
11922 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

562154
2016-10-26 00:17:00 +0330 +0330

پرتقال؟ کس پرتقالی؟ ینییییی مادرتو گاعیدم
کسکش اول صبی کی لب میگیره حااالمونو بهم زدی
مرتیکه جغی (dash)

0 ❤️

562158
2016-10-26 00:34:53 +0330 +0330

برادر امریکایی خوندم تا اونجا که معلوم نشد چی شد کلی کمسیون دادنو اینا خونه بنام زدینو اونا برا کار تو پروژه بود گویا سر از ماملات ملکی در اوردینو اینا
بعد کی به تو احساساتشو گفت که گویا پشت فرمون رفتین تو کار لبواینا
شرمندواااااااااا
خیلی خیلی شرمندواااااااا
ولی … نباف لطفن مینویسی خوب بنویس بعد نوشتن بخون

0 ❤️

562175
2016-10-26 02:36:18 +0330 +0330

اون ساعت پنج پاشدنتو نمیتونم هضم کنم مگه تو خروسی وقت نماز پاشدی

0 ❤️

562181
2016-10-26 04:00:57 +0330 +0330

آرمین داداش تویی؟؟تو کی رفتی امریکا؟؟تا پارسال تا شا عبدالعظیم میخواستی بری پول نداشتی حال پروژه میلیاردی بهت میدن؟؟بگو داداش کنتور که نمیندازه.خواهش میکنم اگه کسی میتونه جواب منو بده.شما چه جوری اول صبح قبل اینکه صبحونه بخوری و مسواک بزنی لب میگیرین.دهن شما جنسش خوبه یا واسه ما خار داره؟؟؟پس چرا من نمیتونم؟؟

0 ❤️

562191
2016-10-26 06:18:46 +0330 +0330

این تا قلعه حسن خانم نرفته داره شعر میگه ، ما یه فامیل داریم رفته خارج انقدر سنگین و متین برخورد میکنه ، این کس ندیده اولی رو دید گرفت ، در ضمن کسی که سر صبح لب میگیره تزش چه توقعی میشه داشت ،
در ضمن مینویسی یه دورم بخون همش غلط و کسشعر

0 ❤️

562208
2016-10-26 09:44:40 +0330 +0330

داستانت جالب نبود

0 ❤️

562222
2016-10-26 11:07:42 +0330 +0330

قشنگ تابلو داري راست ميگي قيافت هم خيلي آشناست تو اين خانه چند نيويورك ديدمت دسته مشعل مجسمه آزادي تو كونت

0 ❤️

562223
2016-10-26 11:15:29 +0330 +0330

فقط و فقط دروغ بود ==اخه تو تازه از امریکا اومدی که میشناستت که بهت زنگ بزنه و پروژه بهت بده ؟لطفا یه کم کوچکتر باشه دروغا بگو سفارش یه راه پله عموم بهم داد

0 ❤️

562247
2016-10-26 17:33:12 +0330 +0330

من فك ميكنم تو نيتت خيره و دوس داري مارو خوشحال كن كون گلابي پولدار

0 ❤️

562266
2016-10-26 20:22:11 +0330 +0330

مجلوق کس ندیده

0 ❤️

562285
2016-10-26 23:20:21 +0330 +0330

حالا ما باکلی کلنجار رفتن با مغز معیوبمون باور کردیم این زری خانوم باباش کوس کشه دختر دو روز باتو بود دیوث یه زنگ نزد کجاس حالا اون به کنار رییییییییدی بااین چاخان کردنت

0 ❤️

562442
2016-10-28 08:57:50 +0330 +0330
NA

یعنی کلا ریدمان بود.پروژه بدن بهت هنوز نیمده اونم با پنت هاوس ۵۰۰ متری و یک میلیارد پول؟مرد حسابی خر گیر اوردی ملتو؟تو اصفهان ازین پولا نمیدن.مگه چکاره ای که همچین پولی بهت بدن.تهش ماهی ۱۰ ۲۰ میلیون.اونم تهش که میشه ۵۰۰.۶۰۰ میلیون.اگه بدن.تازه با پنتذهاوسی که بالای یک میلیارد میشه تو اصفهان.خالی بستی در حد همون امریکا.بابا ترامپ.بابا کلینتون.بابا گرون قیمت

0 ❤️