بهترین بابای دنیا

1392/11/30

1 مهر سال 1390 بود من 17 سالم بود از بچه گی دوست داشتم یک بابای جوان خوشتیپ خوش اندام داشته باشم که بهم محبت کنه. آخه بابای خودم اصلا اهل بچه و عاطفه نبود کلا با هم خیلی فاصله داشتیم. همین باعث شده بود خیلی افسرده و گوشه کیر باشم.
وقتی خط اینترنتم خراب شد مجبور شدم برم اداره مخابرات آخه بعد یک هفته گزارش خرابی کسی نیومد واسه تعمیر. خودتون می دونید که اینترنت نباشه ادم حوصلش سر می ره.
منم رفتم اداره و چون خیلی عصبانی بودم رفتم ریاست ببینم اول با معاون صحبت کردم مرد خیلی خوش تیب خوش اندامی بود یعنی بابای رو یا های من. خیلی بهم احترام می زاشت برخورد خوبی داشت. منم ازش خیلی خوشم اومده بود بعد کلی دعا کردن التماس به خدا جرأت کردم نامه براش بنویسم درد دلمو بهش بگم.
اول فک کرد نامه برای ریاست آوردم گفتم نامه برای شماست وقتی من رفتم بخونید اونم لبخد زد و گفت تو برو من می خونم.
شماره خودمو تو نامه نوشته بودم و گفته بودم اگه جوابتون مثبته بهم زنگ بزنید.
اونم بعد چند دقیقه بهم زنگ زد گفت پاشو بیا با هم صحبت کنیم ببینم دقیقا ازم چی می خوای منم گفتم خوب تو نامه گفتم دیگه فقط محبت شمارو می خوام.
باز اسرار کرد که بیا منم که یکم ترسیده بودم می خواستم نرم ولی با خودم گفتم زنگ زده دیگه حتما جوابش مثبته این همه سال تو آرزوی این چنین مردی بودم. خلاصه رفتم اداره از شانس ما هم که ساعت 30 :11 ظهر بود و طبقه سوم که اتاق ریاست و معاونت اونجا بود خالی بود و فقط آقای مرادی معاون بود ریاستم که مثل رئیس هر اداره سره میزش نبود. ؛ راحت تونستیم صحبت کنیم.
آقای مرادی اول به من نگاه کرد و با شک بهم گفت همجنس باز که نیستی من اهل این جور چیزا نیستم گفتم نه بابا من فقط محبت می خوام این چه حرفیه می زنید.
اونم خندید گفت خوب خدارو شکر , بعدش ازم وقت مدرسه و کلاسامو پرسید منم گفتم اونم گفت ساعت 2 بیا جلو اداره من که می رم خونه تو هم منو دنبال کن.
دنبالش کردم اول فک کردم حالا کلی باید راه برم تا به خونه این برسم آخه هوا گرم بود منم تاقت گرما ندارم همین طور خیابون اداره داشتیم می رفتیم پایین که پیچید تو کوچه و در خونشونو باز کرد با صورت اشاره کرد که بیام تو، خونه یک طبه بود اونم مجرد 36 سالش بود.
گفت تا کی می تونی پیش من باشی منم گفتم تا ساعت پنج هستم گفت خوب نیم ساعت صبر کن من برم دوش بگیرم ماهواره باز کرد گفت بشین هر کانالی دوست داری نگاه کن تا من بیام منم نشستم بعد نیم ساعتی اومد بیرون گفتم آفیت باشه بابا گفت بار اولمه یکی بهم می گه بابا احساس خوبی بهم دست داد خودشو خش کردو با حوله دراز کشید رو تخت گفت بیا بغلم منم از خدا بود رفتم تو بغلش منو بغل کرد صورتم می خورد به ماهیچه های سینش یکم خیس بود بدنش بوی شامو بدن می داد. بعد یکم گفتم بابا گفتن جانم گفتم ازت یک چیزی بخوای عصبانی نمیشی از صورت بوسید گفت جون بخواه واسه همین بود که از حرف هاش همیشه خوشم می یاد خیلی مودب و مهربونه.
گفتم بابا میشه یکمی ممه بخورم؟ خیلی دلم می خواد یک لحظه مکس کرد و با تعجب بهم نیگا کرد منم خجالت کشیدم بعدش پاشد حولشو در اورد فک کردم لخته بعد دیدم نه شورتش تنشه باز منو بغل کرد ممشو با دستش گذاشت تو دهم گفت من دراز می کشم تو بخور هر چقدر دوست داری.
منم هی می مکیدمو لیس می زدم ؛ وسط ها دیدم آبش(منظورم شیرستا نه اسپرم) اومده شورتش یکمی قطره ای خیسه دیگه نخوردم بار اول بود خیلی با حوس می خوردم. بهش گفتم بابا منو ناز می کنی منو از سرم ناز می کرد و دستش لای موهام بود بهم گفت عجب موهای لختی داری گفتم کشیدم به ماردم. بعد یکمی در عین این که من تو بغلش بود به پشت خوابید منم سرمو گذاشتم رو سینشو با ممش که جلو چشم بود بازی می کردم. بابام بهم گفت چقدر ممه دوستا داری تو گفتم از بچگیم علاقه دارم به ممه بابا منو ناز کردو گفت از این به بعد من باباتم هرچی دوست داری بهم بگو خجالت نکش منم گفتم دیگه بهم با تعجب نیگا نکنا گفتش چشم عزیزم بعد دیگه خوابم اومد چون همش داشت نازم می کرد خوابم اومده بود. وقتی بیدار سدم دیدم ساعت چهارو نیمه و آقای مرادی تو خوابه عمیقه داره نفس می کشه منم با هر دم و بازدمش بالا پایین مشم. از صورتش بوسیدم که بیدار شد گفت بیدار شدی پسر گلم گفتم نمی خواستم بیدارت کنم گفتش عیب نداره اون روز اصلا ناهار نخورده بود به خاطر من گفت بازم ممه می خوای بخوری گفتم نه دیگه یواش یواش باید برم.
بلند شدیم آقای مرادی لباس خونشو پوشید منم تو حال بودم که اومد تو اشپز خونه گفت بیا بشین با هم یک چیزی بخوریم منم نشستمو میگو حاظری داشت گذاشت تو ماکرو فر گرم شد؛ با دستا خودش بهم غذا می داد احساس خیلی خوبی داشتم و خیلی خوش حال بودم هیچ وقت محبتی از پیدر خودم ندیده بودم. میگو چربه منو گرفت پنج شیش تا بیشتر نتونستم بخورم بابا گفت تو چیزی نخوردی واسه همینه دیگه جون نداری. گفتم اخه چربه نمی تونم بخورم.

از اون موقع به بعد هر روز هفته چند ساعتی با هاشم(خانوادم فکر می کنم من با دوستام تو گیم نتم) و از محبتش لذت می برم خدارو شکر می کنم که گیر آدم کثیفی نیوفتادم.
البته بعد ها فهمیدم که اقای مرادی عقیمه واسه همینه که ازدواج نکرده و پوسته تمیزی داشت عین صورت بازیگرا.
الان هم که دیگه حسابی با هم صمیمی شدیم و همدیگرو خیلی دوست داریم اینو می گم چون از لحن حرف ها و رفتار های اقای مرادی معلومه که بهم وابسته شده.
درسته باورش سخته ولی این معجزه و لطف خداست که برای من اتفاق افتاده و خدا به خاطر وجود اقای مرادی تو زندگیم شکر گزارم.
الانم تو داشگاه شهرمونم و ترم چهارمم اینم بگم یک سال پشت کنکور موندم دارم رایانه می خونم و با اکثر زبان های طراحی سایت آشنایی کامل دارم و سه تاشون کامل فولم.

نوشته: امیر


👍 0
👎 2
133361 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

413169
2014-02-19 00:44:34 +0330 +0330
NA

کسشعر بود.

0 ❤️

413170
2014-02-19 07:24:52 +0330 +0330
NA

الان گی هستنید؟ پدرو پسر هستید؟ من که نفهمیدم چی هستید ولی اگه گی نشدید هم خودت هم اقای مرادی به روان پزشک مراجعه کنید. اینو برای مسخره بازی نمی گم. اینو از نوشتت فهمیدم . هر دوتون در شرایط روحی خیلی بدی هستید بهتره به روانپزشک مراجعه کنید . فقط کافیه فکر کنی روز ی اقای مرادی رو از دست بدی. ببین چه بلایی سرت میاد.
خیلی از مردم محبت خانواده نچشیدن دلیل بر این نیست برن طرف همجنس .اونم به عنوان پدر. ولی خوب تو ظاهرا روحیه حساسی داری .به نظرم قکر اساسی کن.اون 3 زبان طراحی سایتت هم کامل تو حلقم. :D
تو سایت طراحی نکن .زندگیتو درست کن. :D

0 ❤️

413172
2014-02-19 10:26:06 +0330 +0330
NA

واقعأ درسته، اگر گی نیستین، اوضاع خیلی عجیب و وخیمه…

بعدشم فکر کردی باباهای با محبت، سینه شونو میذارن دهن بچه هاشون و راست میکنن؟!!! :D

0 ❤️

413175
2014-06-02 01:09:52 +0430 +0430
NA

ای بابا از ممه مردام مگه شیر میاد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

0 ❤️

413176
2014-08-09 16:08:17 +0430 +0430
NA

منم اقای مرادی می خوام .

0 ❤️

413177
2014-09-07 23:39:03 +0430 +0430
NA

بچه ها یه لحظه این صحنه رو تصور کنید این بره پیش مرادی مرادی سنشو نشون بده بگه بیه بیه

0 ❤️

549855
2016-07-22 09:00:54 +0430 +0430

منم اقای مرادی میخوام منم بابا میخوام وای خیلی حس خوبیه ه بابای جوون و خوشتیپ بذاردت توی بغلش بهت بگه پسرم

0 ❤️

724722
2018-10-18 23:44:30 +0330 +0330

تبریک میگم تو الان یه کونی هستی که میتونه سایت طراحی کنه !

0 ❤️