تیک تیک …
تیک تیک …
صدای ساعت بود که به همراه نسیم صبح گاهی و افتاب خیره کننده مانع ادامه رویای زیبای من میشد
رویایی که برای من ارزوی همیشه گی ام بوده
رویایی که تمامش ختم میشد به یک نفر
اری مریمم کسی که حاظرم بخاطرش کوها و دریارهارا شکاف دهم کسی که این زبان ناچیزم عاجز از وصف اوست
باز صبح فرا رسیدو یک روز پر از مشغله در انتظار من
_ جانم مادرم
صدای شور شور اب با چه چه گنجشکان فکر مرا باز به سمت عشقم برد
اری مریمم الان در چه حال است
بیدار است …
خواب است …
وای خدا کی به این جدایی پایان میبخشی
قیژژژژ
سلام جناب رییس
_ سلام رضا جان خوبی پسرم
ممنون مچکر
ببخشید قربان خانوم نادری چرا نیومدن
_ امروز مرخصی است مریض شده
وای خدا چه شنیدم مریم من بیماره
اری خانوم نادری همان مریمم است
مریم نادری که کل زندگی مرا تسخیر کرده
_ جانم
بی وقفه سوار ماشین شدم زنگ به مریمم زدم
سرم بر روی فرمون یاد روزی کردم که مریم را برای اولین بار شناختم البته مریم که نه خانوم نادری …
اون روز برای اولین بار خودمو واقعا تحقیر شده فرض کردم
فقط دنبال یک انتقام بودم
حالا از اون روزا خیلی گذشته و من مریممو دارم
صد حیف که دست یابی بهش سخته
سر درد شده بودم
گویی مغزم رد داده بود هر چی ام نباشه عشقم مریضه با این که یک سرما خوردگی کوچک بود
ولی باز ترس و نگرانی را توی قلبم احساس میکردم
کاری از پیش نمیبردم به جز فکر کردن …
وووووووووو…
وووووو…
ووو…
خیلی خوشحال شدم وصفش سخته ولی گویی مانند پرنده ای بی بال به سوی یار زخمی ام میشتافتم …
بووووق
بوووق
در که باز شد نفس زنان پله هارو ۳ تا ۳ تا به بالا از هم رد میکردم
جلوی در واحد بودم به ارومی درو باز کردمو به داخل رفتم
مریم من روی مبل ولو شده بود
چهره به رخسارش نداشت خیلی نگران شدم
مریمی بدو عشقم بغلم چیکارت شد تو یکدفعه نفسم
گرمای سرشو روی شونه ام احساس میگردم
نمیدانم این گرمای عشق و استرس و علاقه و احساس است یا تب بدنش از مریضی زیاد
لبامو اروم به لب های زندگیم رسوندم
_ واییییییی نه رضآآآآآآآ
اصلا نمیزارم
مریض میشی عشقم
_ اوهو شاعرم که شدی اقا
_ رضام عشقم امروز خیلی نیاز دارم میشه باهم …
_ میخوام میخوام میخوام
_ نه عشقم رفت کلاس
سر به سمت لبای نفسم بردم دلهوره داشتم ترس در وجودم بود
مریمو خیلی دوسش داشتم
ترس از دست دادنش هر روز در دلم ریشه می افکند
قول ازدواج به هم دادیم
قولی که تا ابد درون قلبمون پایداره
مریم چون ماری خودش را روی من کشید
دستان ظریف و زیبایش را به دور گردنم حلقه کرد
بوسه های اروم بوسه های عاشقانه بوسه های ریز
بر روی لب و گردنم میلغزیدن
دستم رو سمت گیسوان مریمم غلتاندم احساس کردم دستم در موج ابی زلال و خشک فرو رفت
انگار در سرش غوغای جنگ و اتش بود داغ و سوزان
گونه زیبای بلورینش را به سمت صورت زبر ریشوی من کشید
دستانم از خیل گیسوان مریمم روی شونه های ظریف عشقم لرزید و پیرهن حریرش را لمس کردم
اهیییی کشید و بوسه ای به گونه ام گذاشت
بدنش را همچون ماهی از اب پریده تکان میداد
گویی تشنه ای سییر اب نشدنی بود
لباسش را به پایین فرود اوردم و اورا به زیر خود کشاندم
نفس هایمان تند تر میشد
حریصانه به سمتش شتافتم
در زیر تیکه ای پارچه دو الماس میدرخشید و انتظار لبی را داشت تا او را میک زند
مریمم نرمی و گرمی لبام را در تمام اعماقش حس میکرد
من نیز همانند گرسنگان حریصانه با ولع شروع به خودن سینه های زیبایش کردم
هر میک و فشار من برابر با اه و نفس نفس زدن مریم بود
لباسش را پایین تر کشیدم و دست بر تن عشقم نهادم تا ناف کوچکش نمایان شد نفس گرم مریم دستانم را اتش میزد
با دسپاچگی پیرهنم را از تنم دریدم
دستی دوباره به عشقم زدم و لباسش را را تا پایین زانوانش کشاندم
پا های نرمش را میفشاردم و اه و ناله های عشقم را بلند تر میکردم
لب بر دروازه عشق گزاشتم و مدام میک میزدم
دیگر مریم در جایش سابت نمیماند
بدن عشقم لرزه ای کرد و جسمش را اسوده
حال تازه موقع فتح اون دروازه کوچک بود
شروع به تلمه های وحشیانه و گاهی ارام کردم
تا جایی که دیگر نا در بدن خود نداشتم
یک لحظه حس کردن از سر نک انگشت پام تا مغز سرم فشاری امد و با فریاد و نعره اب خود را درون عشقم فرو نشاندم
بیحال بر روی هم افتادیم
چشمانم بسته بود که با صدای
مرسی عزیز ترینم
دوباره به دنیای خود بازگشتم
سری تکان دادم و لب طولانی ای از عشقم گرفتم
اون روز را خوب یادمه هر دو با عشق تا شب درون شهر شلوغ با ماشین و نوار و اهنگ گذراندیم
خیلی روز قشنگی شد …
۲ سال بعد
_ رضا اقا رضا عشقم نفسم
_ پاشو تنبل خان بدو برو سر کار
اون روز حس خوبی نداشتم خستگی تمام وجودم را گرفته بود
ولی حتی یک لحظه ام عشقم به مریم کم نشد
ساعت ۸ بود دزد گیر ماشینو زدم
در اپارتمان کلید انداختم
قیژژژژژژژ
این اقای اسماعیلی ام یک روغن به این در نمیزنه
زنگ واحد را به صدا در اوردم
عشقم به استقبالم امد
وقتی وارد خانه شدم بری مهمون و ادم خونه جمع بودن
دلیلش را جویا شدم
هه تازه فهمیدم تولدم است
ولی حس و حال جشنو نداشتم
بعد شام مهمونها محفل عشق منو مریمم را خالی کردن
حال یک خانه و من و عشقمو کلی خستگی و خواب در انتظارم بود
وارد اتاق شدم جعبه کوچک قرمزی را دیدم
به سمتش رفتم حتما کادوی مریمم عشقم واسه تولدم است
درش را گشودم یک کارت کوچک درونش یافتم
بازش کردم و چیزی را درونش دیدم که دنیاام را تغیر داد سرم گیج رفت اتاق را مانند بهشتی میدیدم خستگی و خواب از یادم رفت روی پاهایم نتوانستم بمانم
بدو بدو به سمت عشقم رفتم و فقط بغلش میکردم و بوسه بر روی صورتش مینشاندم
درون اون کارت نوشته شده بود :
سلام بابایی خسته و خشن ۷ ماه دیگه ملاقاتت میکنم
از طرف پسر یا دختر گلت .
اتمام 》》
شرمنده من عضو سایت نیستم و جواب کامنتارو نمیتونم بدهم
نوشته: √Rez
نثر جالبی نداشت مغلطه ای بود از عامیانه و ادبی
تکلیف نثرت رو مشخص کن اگر ادبیه تا اخرش همینه وسطش عامیانه مزخرف میشه انگار یه لباس سیاه با یه وصله کن قرمز!
این چی بود ؟؟؟ فکر کردم دارم تو دبیرستان ادبیات فارسی میخونم مخصوصا اونجاش که میگه چه چه گنجشگکان
???
داستان خوبی بود… تاخیری زدی که طولش دادی؟ واسه چی سوا سوا جمله نوشتی
فقط تا سطر دوم و “صدای شور شور آب” خوندم، دیدم بیسوادی میخوای ادای تنگا رو دربیاری بیخیال بقیه ش شدم…
شور شور آب… 🙄 🙄 🙄
کس بی بی تو کردم
آه آه کرد
کونش نهادم
دردش گرفت
شاید کونت نهادم
شاید
اه كير مرحوم گاندي تو اين كسنوشتت كه انقد تخمي نوشته بوديش.
شعر نگو شاعر میشی تو کون دادن ماهر میشی ?