بهترین لحظات توام با ترس

1395/06/13

تقریبا دوسالی بود که نت و کامپیوترو کنار گذاشته ودر مغازه ام مشغول کار بودم دیگه کاملا سرگرمیم کار شده بود یه روز موقع ظهر گوشیم زنگ زد .شماره ناشناس بود جواب دادم از اونطرف صدای خانومی اومد بعد از سلام و احوالپرسی گفت منو یادته میدونی کی هستم ؟ اصلا تن صداش برام اشنا نبود گفتم نه متاسفانه گفت من سارا هستم .بعد مدت کوتاهی سکوت و فکر کردن بازم جواب دادم نه بخاطر نمیارم …شاید اشتباهی گرفته ای در جواب گفت مگه شما حامد نیستی .مات و مبهوت مونده بودم و هر چی به مغزم فشار می اوردم ولی از شناختن سارا چیزی به ذهنم نمیرسید .در جواب گفتم بله حامد هستم ولی هر چه فکر میکنم یادم نمیاد که با شما کجا اشنا شدمو چه جوری شمارمو داری .
سارا با ارامش توضیح داد که تقریبا دوسال پیش تو یه سایتی با هم اشنا شدیم و حدودا یک ماهی هر چند روز در میون با هم تماس داشتیم و فقط تلفنی با هم حرف میزدیم. سارا بعد گفتن هر جمله میگفت حالا یادت اومد؟…ولی انگار تمام این حرفا برام تازگی داشت .حافظم یاری نمیکرد .به خودم فشار می اوردم تا یادم بیاد ولی فایده ای نداشت .سارا هم تقلی میکرد یادم بیاره بناچار بعد توضیحات کامل سارا کمی از اونموقع یادم اومد
نفسی تازه کرد و بغض گلویش را گرفت و با گریه شروع کرد تعریف کردن داستان زندگیش که چرا اونموقع یدفه ارتباطو قطع کرد و الان تماس گرفته …

از زبان سارا…

همون موقع ها بود که با تو حرف میزدم با یه پسر دیگه هم در ارتباط بودم اسم پسره محمد بود کار منو محمد به خواستگاری و ازدواج سر انجامید …محمد چون تهران زندگی میکرد بعد ازدواجمون منو برد تهران و با هم زندگی مشترکمونو شروع کردیم سال اول ازدواجمون زندگیمون خوب بود و به خوشی میگذشت .محمد نمی خواست بچه دار بشیم و هر موقع حرف بچرو میون میکشیدم با پر خاشگری محمد مواجه میشدم این قضیه منو نگران کرده بود که نکنه محمد قصد زندگی دایمی با منو نداره خلاصه رفته رفته رفتار محمد رو به تندی میرفت بعد مدتی به جایی رسید که زیر کتکم میگرفت و تا جون داشتم منو کتک میزد البته دلیل خاصی برا گیر دادنو کتک زدنش نداشت . کم کم پای یکی از دوستاش به محفل زندگیمون باز شد منم نمی تونستم اعتراضی بکنم چون با کتک استقبالم میکرد و چون بر خلاف نظر داداش بزرگم که بعد از فوت پدرم سر پرست خانوادمون شده بود به محمد جواب مثبت داده بودم . روی برگشتن به خونه خودمونو هم نداشتم .خلاصه مدتی گذشت دوست محمد دیگه زود بزود بخونمون می اومد حتی موقعی هم که محمد نبود وارد خونه میشد .با محمد رفتار دوستشو در میون میگذاشتم ولی عکس العمل خاصی نشون نمیداد …و میگفت بهش اعتماد دارم و برا تو مشکلی پیش نمیاره .یروز دوست محمد که مهران نام داشت اومد خونمون و اونروز
تو خونه تنها بودم بعد کمی از اینور و اونور حرف زدن بهم نزدیک شد نفساش با روزای دیگه فرق داشت …سعی میکرد تندی نفساشو تو صورتم حس کنم طوری حرف میزد که انگار صد ساله عاشقمه با این حرکاتش ترس بدنمو گرفت به هر بهونه ای بود خودمو به در رسوندم و از خونه زدم بیرون و بعد از مدتی برگشتم خونه که دیدم رفته .زندگی خودمو با این رفتارهای محمد به باد رفته میدونستم و از طرفی چون بشوهر م وفادار بودمو زندگیمو دوس داشتم نمی خواستم از دست بدم .منتظر محمد شدم…با گریه جریان و قصد بد مهرانو براش تعریف کردم محمد انگار که کل ماجرارو میدونه با خونسردی گوش داد و با جوابی که اصلا انتظارشو نداشتم مواجه شدم
بهم گفت به مهران بدهکارم و مدتی بود که مهران بهم میگفت زن خوشگلی داری اوایل با شوخی میگفت ولی بعدا که دید توانایی پرداخت طلبشو ندارم حرفاشو جدی کرد و بهم پیشنهاد داد که در عوض بدهی میتونم تو رو در اختیارش بزارم منم بناچار قبول کردم و تو هم باید تن به اینکار بدی .اگه قبول نکنی با این شرایط مالی نمی تونم با تو ادامه زندگی بدم و باید برای طلاق خودتو اماده کنی… با شنیدن این حرفا از زبان محمد انگار دنیا روی سرم خراب شد و قدرت فکر کردن از من سلب شد محمد با انکه نمی تونست به چشمام نگاه کنه و این حرفارو بزنه ولی من از چشماش هزاران فتنه میخوندم مثل اهویی که در بیبان از گله دور افتاده و بناچار از ترس تنهایی به شیر درنده پناه می بره. سرگردان و سر در گم بودم وقدرت تصمیم گیری نداشتم همچنان اشک می ریختم ومحمد در انتظار جواب من بود. بناچار در جوابش با صدای لرزان کلمه تسلیمو بهش فهموندم . انگارمنتظر همچین لحظه بود با شتاب از خونه بیرون رفت و بعد مدت کمی مهران از در وارد شد همون لحظه فهمیدم که کل معاملات لازم در غیاب من بین محمد و مهران انجام شده و مهران منتظر جواب من بوده .
مهران اومد طرفم و گونهامو پاک کرد بوس ملایمی از کنج لبام کرد وبا لحنی ارام گفت بخاطر تو هزینه کرده ام تا بدستت بیارم .پس بدون که خاطرتو میخواستم .تو هم در مقابل دوس دارم امشبو مال من باشی تا بهم خوش بگذره …منو با خودش برد طرف حموم و صورتمو مثل یه بچه شست و از م تقاضا کرد لباس باز بپوشم و ارایش کنم . همه خواسته هاشو انجام دادم از طرفی اگه کوتاهی میکردم بعدش مطمین بودم با خشونت محمد روبرو میشدم و از طرفی شاید مهران بخاطر کوتاهی من دوباره ادعای طلب میکرد . مهران تو اتاق خواب روی تخت دراز کشیده و منتظر من بود
وقتی وارد اتاق خواب شدم مهران با لبخندی گفت خیلی خوشگل شدی خیلی وقت بود منتظر این لحظه بودم .بلند شد و طرف من اومد انگشتاشو از دو طرف لای موهام کرد و لبشو چسبوند به لبم همزمان بافشار لباش روی لبام منو بطرف تختخواب سوق داد هر دو روی تخت ولو شدیم ولی دستاش هنو لای موهام بود و لباش روی لبام کم کم اتیش شهوتش بالا گرفت . و من هم رفته رفته همه قضیرو فراموش کرده و اتش شهوت بهم غلبه کرد سینه هاشو از رو لباس می مالیدم و یکی یکی دگمه های پیرهنشو باز میکردم مهران هم تو این فاصله تابمو بالا زده و سینه هامو از رو سوتین می مالید و هی قربون صدقم میرفت دیگه تحملش تموم شده بود همه لباسامو از تنم در اورد و همچنین لباسای خودشو حرارت بدنش بالا بود وقتی سینه های داغشو به سینه هام چسبوند انگار داشت از تب میسوخت با این حالت منم بیشتر حشری شده و محکم بغلش کردم پاهاشو دور پاهام گره زده بود و التش که داغ و سنگ شده بود شیکممو سوراخ میکرد و با دستاش دو طرف کونمو می مالید و میگفت امشب میخوام بهم حال حسابی بدی منم با حرفام همراهیش میکردم …یک لحظه فکر کردم محمد از پشت پنجره نگاه میکنه به مهران گفتم چراغو خاموش کرده و چراغ خوابو که جاشو نشون دادم بزنه .اینکارو کرد و هر دو رفتیم زیر ملافه … همین که اومداز روبرو بغلم کرد دستمو گرفت و برد التشو داد دستم .منم با کمی جابجایی جا دادم تو سوراخم و با یه فشار جا داد تو سوراخم التش بزرگتر از مال محمد بود و من هم چون اولین تجربم با یه نفر دیگه بود کاملا حشری و لیز شده بودم .
به هرحال ساعتها همه حالتهارو با من انجام داد و بلند شدو بدون اینکه دوش بگیره گفت میرم منم همان حالت خوابیدم و صب بلند شدم دوش بگیرم دیدم محمد تو حال خوابیده …ادامه دارد
البته سارا این توضیحات کاملو همشو پشت تلفن نگفت .بعد مدتی که قرار گذاشتیمو همدیگرو دیدیم کل ماجرارو دقیق توضیح داد … و اگه دوستان علاقمند به خوندن بقیه داستانو دارن و میخوان ادامه رابطه منو سارا و سرانجام زندگیشونو بدونن با نظرشون اعلام کنن
ممنون از با ادباش

نوشته: hami


👍 5
👎 5
21110 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

554850
2016-09-03 22:59:41 +0430 +0430

كس شعر محض

1 ❤️

554860
2016-09-03 23:45:54 +0430 +0430

من این داستان و قبلا خوندم و شما اینو اینجا داری مینویسی بنام خودت و کمب تا تابش میدی و خرابش هم کردی

0 ❤️

554911
2016-09-04 11:10:17 +0430 +0430

دختره به تو زنگ زد و جز به جز مراحل مورد تجاوز قرار گرفتنش رو برای تو شرح داد؟؟! کصشعر گفتی بس عمیق!!!

0 ❤️

554958
2016-09-04 20:17:01 +0430 +0430

حالا بلاخره حامد يا حامي؟:))

0 ❤️

554964
2016-09-04 21:08:56 +0430 +0430

آقا بجای قصه های دروغین ک فحش و غضب بچه هارو بدنبال داره ، خوب راحت بگو فحش دلم میخواد ؛ آره قربونش ش ش

0 ❤️

555043
2016-09-05 11:28:59 +0430 +0430

ندونستم چی شدولی دهنت :-*

0 ❤️

555105
2016-09-05 20:54:18 +0430 +0430

Tajavoz chera zadi?barchasb behtar ham bud

0 ❤️

975505
2024-03-17 13:58:42 +0330 +0330

چه شانسی کاش اینجور شانسها در خونه منو میزد

0 ❤️