من اسمم زهراست و تو یه خانواده مذهبی بدنیا اومدم . پنج تا خواهر دارم که همگی از من بزرگتر هستن و از لحاظ مالی کاملا در مضیقه . پدرم درامد پایینی داره و زندگی کمی سخت. ما تهران زندگی میکنیم تو یکی از محله های جنوب شهر . الان که دارم خاطره مینویسم سی و سه سالمه . قد بلندی دارم حدود 175 و وزنم هم متناسبه و حدود 70 کیلو . وقتی خواهر دومی من زینب ازدواج کرد من یازده سالم بود . مادرم یه زن بسیار خشک مذهبی بود و اصلا اجازه نمیداد بجز مدرسه جایی بریم و با کسی دوست باشیم . شوهر زینب جنوبی هستش و بسیار خونگرم و مهربون . از همون اول که وارد خانواده ما شد بمن که عضو کوچیک خانواده بودم خیلی محبت میکرد . اسمش بهروزه . خواهرم تازه ازدواج کرده بود که به بهروز ماموریت دادن بره سنندج و همونجا خونه اجاره کرد و با خواهرم زندگی میکرد . هر سال تابستون با تعطیلی مدارس من رو میبردن پیش خودشون .از بین دامادهای خانواده پدر و مادرم خیلی بهروز رو دوست داشتن و بخاطر همین اجازه میدادن من برم دو سه ماه خونشون بمونم . تو این مدت خیلی هوامو داشت و نمیذاشت کمبودی احساس کنم . یادمه یه شب خوابم نمیبرد که صداشون رو شنیدم . اونموقع ( یازده سالم بود) هیچ تصوری از سکس نداشتم . با شنیدن یه جیغ کوچیک از خواهرم برق از سرم پرید . کنجکاو شدم و رفتم پشت در اتاقشون فال گوش ایستادم صدای خواهرمو میشنیدم : ترو خدا یواشتر ، درد داره بهروز ااای اایی … دنیا رو سرم خراب شد . فکر کردم داره خواهرمو اذیت میکنه و شایدم کتکش میزنه . بدم اومد ازش . رفتم تو اتاقم حتی گریه کردم … صبح به زینب گفتم از بهروز بدم اومده و میخوام برم خونه گفت چرا مگه چیشده گفتم شنیدم دیشب داشت اذیتت میکرد داشت تو رو میزد من خیلی بهروز رو دوست داشتم فکر نمیکردم اینجور مردی باشه . خلاصه من بد میگفتم و خواهرم میخندید . اونجا اولین بار بود که از سکس چیزهایی شنیدم . از لزومش تو زندگی زناشویی ، ازینکه چقدر تو روح و روان افراد اثر داره و ازینکه بالاترین لذت دنیاست .
کم کم بزرگ شدم . کماکان تابستونا میرفتم سنندج خونه زینب . بعد از دیپلم زینب و بهروز با پدرم صحبت کردن و اجازه گرفتن منو کلا ببرن پیش خودشون و امکاناتی برام فراهم کنن تا بتونم درس بخونم و دانشگاه برم . خواهرم هم صاحب یه دختر شده بود . اجازه صادر شد و من رفتم سنندج . از یه محیط بسیار محدود وارد محیطی شدم که بهروز هیچ محدودیتی براش قایل نبود . بهروز نه به دین اعتقادی داشت نه به حجاب و … کلی کلاس و اموزشگاه و کتاب و جزوه و درس و آزادی کامل . برای اولین بار با یه پسر آشنا شدم به اسم یزدان . اولین بار که یزدان منو بوسید آشوبی تو دلم برپا شد . خیلی بمن اصرار میکرد که برم خونشون تا اینکه قبول کردم و رفتم . کلی حرف زدیم و ازم پذیرایی کرد و لابلای حرفا یهو دوباره منو بوسید . برای من لذت و مطبوعی جدیدی داشت دوست داشتم ادامه داشته باشه همینجوری لب تو لب بودیم که دست گذاشت روی سینه ام . برق گرفتم اولین بار بود کسی سینه ام رو لمس میکرد . گفتم دوباره دست بزنی میرم کلی التماس کرد و قسم خورد که لباستو در نمیارم منم قبول کردم لبام صورتم گردنم و گوشامو میبوسید مک میزد لیس میزد و سینه هامو میمالید . رو ابرا بودم خوابیدیم این خوردن ادامه داشت منو روی شکم خوابوند و از پشت گردنم و لاله گوشم رو میخورد اصلا متوجه نشدم که شلوارشو تا زانوش کشیده پایین . تو یه چشم بهم زدن شلوار منم کشید پایین تقلا کردم از زیرش بیام بیرون نتونستم شوکه شده بودم و میگفتم تو قسم خوردی . کیرشو از پشت گذاشت لای پاهام و عقب جلو میکرد گفت همینجوری ادامه میدم و تو هم تکون نخور اگه تقلا کنی ممکنه بره بره تو و پرده ات رو پاره کنی . بناچار حرفشو پذیرفتم یواش یواش لذتی که میبردم زیادتر و زیاد تر شد بدنم داغ شده بود و یه چیزی در درونم داشت شعله ور میشد احساس عجیبی بود و لذت فراوانی داشت واژنم خیس خیس شده بود احساس کردم غوغای درون بدنم میخواد از وجودم بزنه بیرون و همینجور هم شد . اورگاسم برای اولین بار . یاد حرف زینب خواهرم افتادم که گفت بالاترین لذت دنیاس . راست میگفت فوق العاده بود دیگه اون حس بدی که به یزدان پیدا کرده بودم بخاطر اینکه به قسم خوردنش پایبند نموند از بین رفت و کمی بعد یزدان کیرش رو از لای پام کشید بیرون و حس کردم ابی ریخت روی پشتم . اونم ارضا شده بود دستمال اورد و پشتمو پاک کرد . تازه حس خجالت و شرم بوجودم برگشت سریع شلوارمو پوشیدم و رفتم دستشویی و بعدش از یزدان خواستم منو برسونه خونه . وقتی رفتم خونه بهروز یجوری نگاهم کرد که دلم ریخت . رفتم تو اتاقم بلافاصله پشت سرم اومد و گفت زهرا کجا بودی گفتم کلاس داشتم نگاش کردم فهمیدم عصبانیه ترسیدم گفت کجا بودی ؟ تو کلاس نبودی نمیدونستم چی بگم گفت برو یه دوش بگیر بعد حرف میزنیم . بعد از شام بمن گفت بیا بریم بستنی بخریم و بیاییم تو راه گفت میدونم پیش یه پسر بودی . اگه میخوای راه خودتو بری که مسئولیتش با خودته ولی اگه میخوای راهنماییت کنم و از اسیب در امان باشی با من راحت و صادق باش . حالا بگو ببینم کجا بودی با کی بودی و چکارکردی ؟ من ساکت بودم نمیتونستم چیزی بگم و خجالت میکشیدم . این سکوت یکم ادامه داشت که گفت هنوز دختری ؟ گفتم واای این چه حرفیه اره بخدا . من کار بدی نکردم . گفت کوچکترین شکی ندارم که پیش یه پسر بودی سکس داشتی فقط نمیدونم در چه حدی بوده گریه کردم گفتم بخدا چیزی نبود و من کار بدی نکردم خیالت راحت باشه . اون شب بهروز کلی منو راهنمایی کرد و باهام حرف زد برای اولین بار حس کردم میتونم با یه مرد راحت راجع به مسایل جنسی حرف بزنم و سوالات بیشمارم رو بپرسم …
ادامه دارد
نوشته: زهرا
لطفا ادامه ش رو ننویس.
یا زهرا
خانواده مذهبی مهاجرت از تهران به سنندج برای ادامه تحصیل
یزدان رو از تو کجات در آوردی یهویی
عههههه چه جالب یعنی دخترا هم میتونند برن رو ابرا؟
من تا الان فکر میکردم فقط پسرا موقع سکس میرن رو ابرا
وای که ادم از این داستان ها چقدر یاد میگیره
زهرا جان میشه به منم بگید چجوری رفتی رو ابرا؟؟من فکر میکنم منظورتون رو ابر دوشکِ؟بگو تروخدا مگه میشه امدم بره رو ابرا.فقط با هواپیما میشه بری.اونم روش نمیشه وایساد.میفتی بابا .دوست پسر الاغتم که شربت تو اون خونه خرابشدش نداش بهت بده زیر کیرش غش نکنی؟؟؟
چون دوستان گفتن که انِ ابرا هم که دیگه درامده لطفتاًادامه کستانتان دا ننویسید.ممنون و مچکرم.کسی نیست یه کوچولو ممه بده به ما بخوریم بریم رو ابرا؟؟؟؟
عزیزم اونی که رفتی روش اسمش کیره نه ابر !!
گولت زدن
چطوری یعنی مادر خشک مقدس تو اجازه میداد چن ماه بری شهرستان؟؟
بهترین حس دنیا
به لذت دادن نمیرسه
دوس دارم دادنو
بهترین لذت دنیا *** لذت دادنه ***
دادنو دوس دارم…
بهترین عشق دنیا لذت دادنه…
دادنو دوس دارم خیلی…
زهرا جان شیشه نکشیدی که میگی بهترین لذت دنیا جنسیه!
رو ابرا بودم = دیسلایک
دیگه عن ابرا رو دراوردین باو.