بهترین همجنسبازی عمرم (۱)

1400/03/08

سلام می خوام بهترین خاطره سکسم رو براتون بگم اول از خودم بگم اسم‌م بردیا هست 19سالمه رنگ پوستم سفید هست و ۶۵ کیلو هستم این خاطره بر می گرده به دو ماه پیش من آدمی هستم خجالتی و زیاد تو جمع نیستم بیشتر تنهایی رو ترجیح میدن بریم سراغ اصل مطلب یه روز که رفته بودم خونه عمه پیش رامین (پسر عمم خونه هامون هم رو به روی هم هست) وقتی رفتم مشغول حرف زدن بودیم که زنگ خونشون رو زدن رامین رفت و بعد یک دقیقه با یک مرد برگشت اینم بگم که من با برخورد اولم با مردها دست پاچه میشم پا شدن بر روی رسم ادب با هم احوالپرسی کردیم آخر به رامین گفتم خوب رامین معرفی نمی کنید اونم به حالت شوخ زد روی پیشونیش و گفت ببخشید و به مهدی اشاره کرد مهدی پسر عموم و بعد به من اشاره کرد و سمت من به مهدی گفت بردیا پسر داییم مهدی گفت خوشبختم و من از روی ادب زیرلب همچنینی گفتم بعد نیم ساعت برای فرار از زیر نگاه های گاه و بیگاه مهدی خداحافظی کردم و برگشتم خونه حالم یجوری بود می شد گفت با هر مردی برخورد داشتم حالم همینجوری می شد حالی از ترکیب ترس استرس و خجالت چند روز از اون روز می گذشت و من تا امروز خونه رامین شون نرفتم تو خونه مشغول بازی با گوشی بودم که زنگ خونه رو زدن منم چون کسی خونه نبود رفتم در حیاط رو باز کردم که با دیدن مهدی استرس بهم انتقال داده شد و خیره نگاهش کردم که با صدای مهدی به خودم اومدم مهدی: سلام سلامی گفتم و پرسیدم بله کاری داشتی سمت خونه عمم اشاره کرد و گفت خونه نیستن میشه بیام تو آخه از شهرستان اومده بود منم با کلی استرس قبول کردمدر گفتم بفرما وارد حیاط شد در حیاط را بستم و وارد خونه شدم گفتم بفرما آقامهدی اونم رفت تو خونه بعد از اینکه کتری رو برای چای روی اجاق گذاشتن برگشتم روبه‌روی مهدی نشستم داشت با چشاش منو می‌خورد خونه توی سکوت فرو رفته بود که مهدی گفت چند سالته من دستپاچه گفتم ۱۹ گفت اوکی منم به خاطر اینکه خونه از سکوت در بیاد گفتم خوب چه خبر آقا مهدی خانواده خوبن مهدی: سلامتی وجودت خانواده هم شکر خدا خوبن از مهدی بگم سفیدپوست قدش از من بزرگتر بودچشای قهوه ای نسکافه ای و ته ریشی که عجیب بهش میومد بهش می خورد ۲۲ سالش باشه مهدی: میدونستی که چشات خیلی قشنگه منم به محبتش لبخندی زدم و گفتم آره تعریف از خود نباشه ولی خیلی ها اینو گفتن رنگ چشمام آبی آسمونیه وخیلی ها گفتن که چشمات آدم رو جذب خودش میکنه مهدی: میشه یه چیزی بگم منم درجوابش گفتم بگو راحت باش مهدی با کمی استرس و خجالت سرش رو پایین انداخت و گفت نمی دونم با شنیدن این حرف ها چه فکری در موردم می کنی ولی من از همون روز اول که دیدمت چیزی تو دلم تکون خورد می خواستم همون روز بهت بگم خیلی خجالت میکشیدم می خوام بگم دوست دارم بدنم شنیدن این حرف‌ها گر گرفت این چی میگفت خودم رو جمع وجورکردم و به خودم جرات دادم و گفتم منم همین حس رو داشتم و دارم مهدی تو یه حرکت سرش رو بالا آورد و با لبخند بهم نگاه کردم منم لبخند زدم و گفتم چیه مهدی: میخوام باهم باشیم باتعجب بهش نگاه کردم که به طور ناگهانی اومد بغلم ولباش رو روی لب هام گزاشت اولش هنگ کردم ولی با خودم گفتم مگه همین آرزو رو نمیکردی الان بهش رسیدی بعد چند دقیقه که فقط مهدی لبام رو میخورد انگاری ازم نا امید شده باشه میخواست جدا بشه که به خودم نهیب زدم و همراهیش کردم میتونستم برق خوشحالی رو توی چشماش حس کنم چند دقیقه که واسه من یه عمر گذشت مهدی شروع کرد گردنم رو بوسیدن و محکم میمکید منم از روی لذت آه میکشیدم تو همون حالت بودیم که زنگ خونه رو زدن تو دلم به کسی که زنگ زده لعنت فرستادم وبه مهدی گفتم من برم جواب بدم با چشمای قشنگش اشاره کرد برو رفتم درحیاط رو باز کردم که دیدم رامین هست و گفت مهدی اینجاست منم گفتم آره الان صداش میکنم و با صدای بلند مهدی رو صدا کردم بعد از چند ثانیه مهدی اومد و با من خداحافظی کرد و طوری که رامین ندید برام با دستش بوس تو هوا فرستادم منم لبخند زدم و وارد خونه شدم قلبم هنوز داشت تو سینم میزد قبلا هم تو این موقعیت ها بودم ولی این بیشتر بهم حال داد باخودم گفتم باید با مهدی رابطه داشته باشم
.
.
.
.
.
.
.
ادامه دارد

نوشته: Bardia


👍 12
👎 4
13001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

812183
2021-05-29 00:35:17 +0430 +0430

چی بگم اخه

0 ❤️

812224
2021-05-29 01:32:37 +0430 +0430

باید رید تو سایتی که اسم داستانش همجنسبازیه اونوقت تگ گی میخوره

همه گی ها، امشب باهم برینید تو سایت

7 ❤️

812337
2021-05-29 12:23:00 +0430 +0430

وقتی خودت میدونی این کارت همجنسبازیه چرا تگ گی میزنی؟

2 ❤️

812356
2021-05-29 13:51:20 +0430 +0430

داستانو نخوندم. فقط عنوان رو‌دیدم اومدم بهت بگم همجنسبازی یک انحراف جنسی هستش. تو نیاز به درمان داری بهتره سریع‌تر به یک روان‌پزشک مراجعه کنی.

2 ❤️

812418
2021-05-29 23:06:10 +0430 +0430

میشه یکی تون بیاد کیرم رو بزار دهن اش

از این به بعد کسی فحاشی کنه من میدونم اون از داستان خوش تون نمیاد مثل ادم باادب نظزتون رو بنویسید نه اینکه فحش بدید.

2 ❤️

812787
2021-05-31 19:25:34 +0430 +0430

یکی نیس مارو بگاد مردیک از تنهایی😕❗

0 ❤️

812993
2021-06-02 01:07:48 +0430 +0430

منم حسم بیشتر به همجنسه

0 ❤️

813071
2021-06-02 11:15:43 +0430 +0430

دوستان داستان براساس واقعیت هست اگه خوشتون نمیاد نخونید اصلا چرا فحش میدین بعدشا جواب اون آقایی که میگه پسر عموی پسر عمت رو نمیشناسی چرا باید بشناسم؟پدر پسرعمه ی من میشه شوهر عمم بعد من چرا باید برادر زاده ی شوهر عمم رو بشناسم همونطور که گفتم من آدمی خجالتی هستم که با پسرخاله یا اقوام خودم به سختی ارتباط برقرار میکنم بعد پسر عموی پسر عمم رو بشناسم
و این یه سوال ازتون میپرسم تونستین جوابش رو بهم بدین:آیا اون هایی که همجنسگرا هستن خودشون خواستن همجنسگرا بشن یا خودشون میتونن تو اخلاقهای جسمی ویا ویژگی های درونی خودش تاثیر بزاره اگه اینجور بود که خودم اولین نفربودم که این خس رو از خودم دور میکردم چرا باید با دیدن هر مردی دستپاچه بشم چه گناهی کردم که نمیتونم به جنس مخالف فکر کنم یا حتی لمسشون کنم اگه همچین چیزی وجود داره بهم بگین خوشحال میشم آقایی که حرف از درمان شدن میزنه

0 ❤️

813167
2021-06-02 23:40:27 +0430 +0430

قسمت بعدش رو کی میزاری 😁

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها