بهترین یا بد ترین روز زندگیم

1397/03/10

ساعت حدود 6 بود که بیدار شدم .هنوز هوا تاریک بود و صدای بارون شنیده میشد . از کنار تختم سیگارمو برداشتم و رو بالکن روشن کردم . هوا زیاد سرد نبود ولی لباس زیادی هم تنم نبود . کاش دیروز صبح تلفن رو جواب نمیدادم . احساس خیلی غریبی داشتم نمیدونستم اشتباه کردم یا درست بوده کارم . ولی من کلی وقت عاشقش بودم .با هرکس که حرف میزدم و اشنا میشدم دنبال اون میگشتم شاید داشتم خودمو گول میزدم به خودم میگفتم اون حق من بوده با دنیا جنگیدم که مال من بشه ولی خدا نخواست . میدونم فقط داشتم خودمو گول میزدم که از این احساس کناه کم کنم . برگشتم و چشمامو بستم و ارزو کردم که همش خواب باشه چشامو باز کردمو دیدم نه اون مریم من بود که روی تخت خوابیده بود. مریمی که بعد از 10 سال برگشته بود کنارم . بزارید از دیروز براتون شروع کنم.
ساعت 9 بود که گوشیم زنگ خوردشماررو نشناختم سلام کردم و اول شک کردم باورم نمیشد یعنی خودشه اره خودش بود تلفنو برداشتم و قرار شد نهار همو ببینیم ساعت 1 بود که دیدمش بعد از 10 سال چقد خانوم شده بود خوشگل تر از همیشه . تصمیم گرفته بودم اگه اینبار ببینمش از احساسم بهش بگم .شروع کردیم به صحبت . یکمی طول کشید که یخمون اب شه . باهم راحت شدیم مثل قدیما . دیدم بهم خیره شده و گفت این همه سال چرا بهم نگفتی باید از الهام بشنوم . گفتم چی رو چی میگی . ولی یادم اومد که فقط دنبال یه فرصت بودم به خودم قول داده بودم که بگم و . گفتم اخه نمیدونستم چی میشه میترسیدم اگه بهت بگم ممکنه دیگه نخوای منو ببینی من بعدم که از ایران رفتی و تا حالا . .ولی ایندفعه جرات کردم و گفتم مریم من عاشقتم از همون نگاه اول عاشقت بودم با هر کی که رابطه داشتم دنبال تو توشون بودم .دیدم اشک تو چشاش جم شده گفت نگو دیره دیر شده , گفتم هیچ وقت دیر نیست . و بلند شد رفت و گفت اگه عاشقمی دنبالم نیا .
مونده بودم . به الهام زنگ زدم. و سلام کردم تا گفتم مریمو. دیدم پرید وسط حرفم گفت ببخش منو … دیروز مریم به من زنگ زد منو دعوت کرد برای مراسم ازدواجش که یاد تو افتادم و گفتم اون داره ازدواج میکنه براش مهم نیستی منم گفتم که الان 13 ساله مهداد عاشقته و … .
حالم خوب نبود برگشتم خونه و خوابیدم که فقط روزم بگذره .به خودم میگفتم شانسو ببین بعد این مدت طرف بیاد اونم روز ازدواجش احساس میکردم بدشانس ترین ادم دنیام . کلا یه وعظی تا اینکه خوابم برد .
ساعت حدود 8 بود ایفون زنگ خورد باورم نمیشد مریم بود مونده بودم چکار کنم ولی احساسم از مغزم برد باز کردم . بالا اومد .دوتا رد سیاه ریمل تا روی گونه هاش دنیای منم سیاه شد. گفت تو چی فک کردی روز اخری اومدی میگی عاشقمی. . گفتم روز اولم از همین حرف ترسیدم چیزی نگفتم اخه
تو چه میدونی من چی کشیدم تو این مدت حالا هم روز اخرت اومدی و میخوای عذابم بدی . هر چی تو این 13 ساله رو دلم مونده بود بهش گفتم . ولی چیزی نگفت . و تو چشام نگاه کرد . تو چشای سیاهش که ادم توش گم میشد نگاه کردم و ناخواسته وسط حرفام ساکت شدم . گفت منم عاشقت بودم و سرشو جلو اورد منم ناخواسته. سرم رو جلو بردم . چه لبای شیرینی انگار تمام دنیا مال من بود من و اون بودیمو کل کاعنات دورمون میچرخیدن . عقب رفت و گفت اگه قراره یه شب باشه باید بهترین شب باشه که کل زندگیمون فراموش نشه گفت بشین و نگاه کن .
دکمه های مانتوشو باز کرد و در اورد چرخوند تو هوا و پرت کرد رو مبل . وای چه اندام زیبایی بود شاید چون عاشق بودم اینطوری بود ولی برای من از همه بهتر بود . ادامه داد تا لخت شد . اومد طرف من تی شرت منو کند و پرت کرد . رو پام نشست شروع کرد دوباره به خودن لبام. . صورتشو عقب دادم گفتم مریم تو چیزی به من بده کار نیستی . دیدم ناراحت شد دستشو جلو سینه هاش گرفت و رفت تو اتاق خواب. رفتم کنارش گفتم اخه . گفت هیچی نگو توه خر تو اگه یکمی زودتر زبونت باز میشد الان این وضعمون نبود . خب منم همین حسو بهت دارم . انگار دوباره زنده شده بودم بقل گرفتمشو لباشو خوردم. از گردن تا روی ناف ولی چه گرمایی . منم ایدفعه احساسش کرده بودم و شروع کردم به خودن لباش دوباره . منو گرفت و کشید رو خودش کاملا لخت روی هم بودیم چه رابطه ای بود برای من زمینی نبود و یه چیز ماورایی بود. اصلا برای من تموم شدنی نبود الان با کسی رابطه دارم گه این همه عاشقش بودم .نفس کشیدن و تون صداش عوض شد داشت ارضا میشد منم همینطور .
بهترین رابطه زندگیم بود کنارش دراز گشیدم سرش رو بازوم بود اتفاقای کل این مدت و برا هم تعریف کردیم .
شام پیتزا اومد و با کلی خنده شاممون و خوردیم پلی استیشن بازی کردیم همش میخندیدیم شاید برا این بود که میدونستیم تمام این اتفاقا فقط برای امشبه ولی ته دلم ناراحتم بودم که چرا فقط یه شب . .
ساعت حدود 1 بود رفتیم رو تخت یه احساس جدید داشتم خیلیا کنارم بودن تو اون ساعت ولی این احساس جدید بود کسی کنارم بود که احساس میکردم به خاطر اونه که منم نفس میکشم . بهم گفت مهرداد کاش امشب تموم نشه یه برقی تو چشاش بود دوباره بوس کردم لباشو . سکسمون که تموم شد باهم رفتیم دوش گرفتیم و تو بقلم خوابید .چن لحظه بعد منم خوابم برد.

نوشته: بی نام


👍 3
👎 7
16546 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

691179
2018-05-31 21:33:54 +0430 +0430

الان باید چی بگم

0 ❤️

691242
2018-06-01 00:15:51 +0430 +0430

تازه بدبختیو خاطرات از همین یک شب شروع میشه لایک تقدیمت قشنگ بود

1 ❤️

691269
2018-06-01 05:18:27 +0430 +0430

شب قبل از عروسی خودت هم زنت میره به معشوقه ش کس میده و تو نمی‌فهمی ولی بهترین شب زنت میشه

1 ❤️

691277
2018-06-01 05:47:21 +0430 +0430

من ک دوس داشتم

1 ❤️

691296
2018-06-01 07:16:05 +0430 +0430

از هرچي خيانت و خيانتكاره متنفرم . . .

2 ❤️

691353
2018-06-01 12:02:57 +0430 +0430

آموزش تضمینی خیانت با چهره معصوم و موجه، در 5 دقیقه

0 ❤️

691366
2018-06-01 14:27:13 +0430 +0430

فوق العاده حشری ام و آب کسم خیلی زیاده
دوست دارم تو حلق مردا ارضا بشم
هرکس دوست داشت فقط آب کسمو بخوره و پاشه بره بهم پیام بده
اسمم عسل 23 سالمه
اگه دوست داشتید میتونم تو دهنتونم بشاشم
مرسی پیام بدید

0 ❤️

691372
2018-06-01 14:59:22 +0430 +0430
NA

خوب بود خسته نباشی
برا زحمتت لایک کردم

ولی اگه میخوای اینکارو ادامه بدی باید خیلی خیلی بیشتر از اینا وقت بذاری واسش رفیق ?

تموم سعیتو کرده بودی که از جملات احساسی،قوی و گیرایی استفاده که ک به دل مخاطب بچسبه،اما فقط گَه گداری اینجور جملات دیده میشد!!!

مث این میمونه که بخوای دیوار معمولی اتاقت رو با گچ بُری چندین برابر قشنگترش کنی،ولی فقط اون قسمتهایی از دیوار که بیشتر توی دید هست رو سفید کاری و گچ بُری کنی!!یعنی تیکه تیکه سفید کنی!!!
درسته که سفیدکاری و گچ بُری،یک دیوارمعمولی رو بینهایت زیباتر میکنه اما شرط زیبا شدنش اینه که کامل و یکدست انجام بشه…!

شمام سعی کن اون گیرایی و قوت رو توی صفرتاصد نوشته هات بگنجونی،یا حداقل همون مقداری که در توانت هست رو توی تاروپود نوشتت درست تقسیم کنی،وگرنه میشه همون داستانِ دیوار و گچ بُریِ تیکه تیکه…!

امیدوارم منظورمو کامل و البته درست رسونده باشم
موفق باشی دوست عزیز…! :-*

1 ❤️

691410
2018-06-01 20:59:13 +0430 +0430

تو بهش نگفتی و نتونستی بهش برسی و مال یکی دیه شد… یکی دیه بهش میگه و تمام تلاششم میکنه که بهش برسه ولی بازم نمیتونه میشه مال یکی دیه… عشق همینه عشق یعنی نرسیدن

0 ❤️

691533
2018-06-02 07:46:24 +0430 +0430

واسه نظرا ممنون.
گلادیاتور ممنون حتما تو داستانای بعدی سعی میکنم از نکته هات استفاده کنم. راستش اینم ویرایش دوباره داشت ولی متاسفانه اشتباه پست کردم این ورژنشو

0 ❤️