بهش دادم

1393/01/14

چندوقتی بود که خواهرم با یکی از همکلاسی هاش دوست شده بود
یه روز که باهم قرار داشتین منم با خواهرم رفتم از همون لحظه ی اولی که دیدمش چشمام روش ثابت موند
واقعا خیلی جذاب بود و اولین چیزی که نظر آدمو جلب میکرد چشمای عسلیش بود
هیکل خیلی خوبی هم داشت.
اونروز سعی کردم عادی باشم و تو دلم به خودم فوش میدادم که اینطوری نگاهش نکن …
این دوست پسره خواهرته!!!
چند وقت بعد اومد خواستگاری خواهرم و باهم ازدواج کردن و زندگی خیلی خوب و سکسی ای داشتن و دارن …
خواهرم گاهی در مورد سکس هاشون پیش من یه حرفایی میزد که باعث میشد من شوهرش رو لخت تصور کنم اما
سریع فکر و ذهنم رو منحرف میکردم به یه چیز دیگه …
خودم هیچ دوست پسری نداشتم و کلا آدم ساکتی هستم …
تا قبل از دیدنه علی هم هیچ حس خاصی نسبت به جنس مخالفم نداشتم …
خلاصه اینکه همه چیز به طور عادی میگذشت تا زمانی که خواهرم دل درد های شدید پیدا کرد و دکتر بهش گفت رحمش کیست تولید کرده و باید عمل کنه و سریعا بعد عمل باید حامله بشه چون اگه دیر بشه احتمال نازا شدنش هست …
خواهر منم عمل کرد و باردار شد اما بازم دلدرد هاش ادامه داشتن … دکتر هم بهش گفت بخاطره عملش هست و مجبوره تا 9 ماهگی استراحت مطلق داشته باشه و به هیچ عنوان نمیتونه تا آخر مدت بارداریش سکس کنه چون بچه تو خطر هست
اونم اومد خونه ی ما و 24 خوابیده بود …
دیگه زیاد جزئیات رو توضیح نمیدم …
4ماه از اومدنه خواهرم از خونش و موندنش تو خونه ی ما میگذشت که یه روز دیدم داره گریه میکنه
بهش گفتم چی شده ؟
گفت علی سرما خورده

  • خوب خورده باشه …گریه ی تو برای چیه؟؟
  • خسته شدم به خدا … 4ماهه همش روی این تختم … علی هرشب خونه تنهاست … الانم زنگ زدم بهش صداش در نمیاد از گلو درد …
  • خوب بهش بگو شب بیاد اینجا براش سوپ درست میکنم …
  • نه نمیاد …حالش خوب نیست … میشه یه خواهشی کنم؟؟ تو میری خونه ی ما و اونجا براش سوپ درست کنی؟؟دارو هم براش ببر…لجبازه دکتر نمیره …
    منم گفتم باشه اما …
    اما راستش از همون موقع که به طرف خونه ی خواهرم راه افتادم از خودم مطمئن نبودم !
    وقتی اومد دمه در بازم با دیدنه چشماش همون حال بهم دست داد …
    رفتم تو و سعی کردم با حرف زدن و خندیدن هم حواس خودمو پرت کنم و هم اونو از ناراحتی در بیارم
    آخه قیافش خیلی کسل بود و البته حقم داشت … 4ماه بود که زنش رفته بود خونه ی باباش اونم درست 8ماه بعد عروسیشون…
    خونشون خیلی بهم ریخته بود … دارو هایی که گرفته بودم رو دادم به علی و بهش گفتم یکم دراز بکشه تا سوپش رو آماده کنم …
    اونم رفت تو اتاق و خوابید …
    خونه رو مرتب کردم و سوپ رو پختم و براش بردم تو اتاق که دیدم تی شرتش رو در اورده و روی تخت خوابیده …
    فقط خدا میدونه تو اون موقع چه حالی داشتم …
    رفتم جلو و نشستم لب تخت و دستم رو گذاشتم رو پیشونیش …خیلی داغ بود … داشت تو تب میسوخت …
    چشماش رو باز کرد و …
    واییییییی دوباره اون چشما!!!
    یه نفس عمیق کشیدم و گفتم :تب داری … باید بری دکتر
    هیچی نگفت …
    دوباره گفتم :اول سوپتو بخور بعد آماده شو باهم میریم دکتر …
    بازم همینطوری نگام میکرد …
    بعد چشم هاشو به سقف دوخت و گفت:یه سوالی بپرسم راستشو میگی؟؟؟
    سرم رو تکون دادم که گفت :چرا اینطوری نگام میکنی همیشه؟
    با تعجب گفتم:چطوری؟
  • یه طوری که انگار من قبلا بی افت بودم و ولت کردم و رفتم …حالا بعد سال ها اومدم و خواهرتو گرفتم …
    سعی کردم آرامش خودمو حفظ کنم . بلند خندیدم و گفتم: تب داری … عادیه که هزیون بگی …برای همین میگم باید بریم دکتر دیگه …
    -همش ازم فرار میکنی …یه کلمه حرف که باهام میزنی همش زمین و هوا رو نگاه میکنی …چرا آخه؟؟ اصن تو چرا انقد غمگین و تنهایی؟ یعنی کسی تو زندگیت نیست؟؟
    منم دیدم ای وای این دستم رو خونده و کارام انقدر تابلو بودن که همه رو فهمیده …با عجله از رو تخت بلند شدم و گفتم :
    من باید برم …
    مچ دستم و گرفت زل زد تو چشمام …
    خواستم سرم رو برگردونم که با اون یکی دستش چونم رو گرفت …
    تا حالا انقدر نزدیک بهش نشسته بودم …نفس هاش انقدر داغ بودن که احساس سوختن میکردم …
    یه سوختنه خیلی خوب !!!
    حالم خیلی خراب بود …
    یه دفعه یه کاری کردم که ازم واقعا بعید بود ولی اون لحظه عقلم منو کنترل نمیکرد …
    شاید بهتر باشه اسم عشق رو هم کثیف نکنم چون در هر صورت کار من خیانت به خواهرم بود …
    بهتره بگم توی اون لحظه شهوت منو کنترل میکرد …
    لحظه ای که لبامو روی لبای علی گذاشتم …
    برای چند لحظه کاملا بی حرکت بودیم تا اینکه علی شروع به بوسیدنم کرد …
    مطمئنم هروقت دیگه ای بود علی هم عکس العملش این نبود …
    به هرحال شروع به لب گرفتن کردیم … دستام رو دور گردنش حلقه کردم و خودمو بهش نزدیک تر کردم … اونم دستاشو توی موهام کردو کش موهامو باز کرد و ریختشون دورم …
    هر لحظه لب گرفتمون شدید تر میشد … هیچوقت فکر نمیکردم بوسیدنه لبای یه مرد انقدر لذت بخش باشه …
    دستاش از توی موهام کم کم به طرف کمرم رفت و محکم بغلم کرد و همینطوری که لباش روی لبام بود خوابید رو تخت …
    بعد چرخید و حالا رو من خوابیده بود …
    تو یه لحظه لبامو ول کرد و با لبخند گفت :خیلی خوشمزه ای
    توی اون لحظه به این فکر نمیکردم که این حرفش فقط از روی شهوته …
    فقط اونقدری برام لذت بخش بود و بهم چسبید که شورتم خیس ِخیس شد …
    چندتا بوسه داغ از لبام گرفت و بعدش رفت سراغه گردنم …
    میبوسید و لیس میزد …
    دیگه دیوونه ی دیووونه شده بودم … یه حس جدید بود برام …
    همینطوری که دستاش روی سینه هام بود و لباش روی گردنم حرارت و آبی که از کسم خارج میشد رو میفهمیدم!
    واقعا نفهمیدم که کی لباسم رو در اورد و کی به کسم رسید …
    مثل یه آدم مست شده بودم …
    فقط یادمه وقتی کسم رو میخورد انقدر جیغ زدم تا ارضا شدم و تو دستاش آروم گرفتم …بغلم کرد و تو بغلش خوابیدم …
    یکم که گذشت با خودم گفتم باید هر طوری هست ارضاش کنم …
    از بغلش بلند شدم و به شورت بالا اومدش نگاه کردم … سعی کردم تمام اون چیزایی که تو فیلم سوپر ها دیده بودمو به کار بگیرم …
    از روی شرت به کیرش دست زدم و یواش شورتشو کشیدم پایین …
    این اولین باری بود که یه کیر رو از نزدیک میدیدم …
    همینطوری که نگاش میکردم علی گفت:چیه؟ترسیدی ؟؟
    بدونه اینکه جوابشو بدم سر کیرش رو بوسیدم و یواش کردمش تو دهنم …
    میدونستم که قسمته سرش خیلی حساس هست …
    سرشو مک میزدم و با دست رو روی کیرش بالا و پایین میرفتم …
    صدای آه ش بلند شده بود
    خیلی قشنگ آه میکشید و همین باعث میشد که من بیشتر بخورم کیرشو …
    یکم که گذشت بهم گفت دیگه بسه …
    بعدش هم دستمو گرفت به پشت خوابوندم و چندتا تف محکم انداخت رو سوراخه کونم …
    اولش هیچ مخالفتی نکردم اما وقتی سر کیرش رو گذاشت دم کونم دادم رفت هوا …
    بازم سعی کرد اما واقعا درد بدی داشت …
    گریم گرفته بود
    از یه طرف دلم میخواست ارضا بشه و از یه طرف کون دادن کار من یکی نبود …
    بهش گفتم بایسته و منم جلوش زانو زدم و کیرشو دوباره کردم تو دهنم …
    ایندفعه اونم یواش تلمبه میزد تو دهنم …
    دهنم درد گرفته بود اما مهم ارضا شدنه اون بود برام …
    بالاخره هم ارضا شد و آبش ریخت تو دهنم …
    بعد از اونروز دوباره سعی کردم مثل قبل باشم …
    اما نمیشد …راستی اینم بگم که از مریضیش واگیر کردم یه هفته مریض بودم …
    یه بار دیگه ام بهش دادم اما بعد از اون یه ماجرایی پیش اومد که پرونده ی سکس منو علی برای همیشه بسته شد
    اگه مایل بودید سکس بعدیمونم مینویسم …

نوشته: شبنم


👍 0
👎 0
61940 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

415840
2014-04-03 12:54:35 +0430 +0430

جقی تخمی نخوندم نخونید

0 ❤️

415843
2014-04-03 17:31:15 +0430 +0430
NA

خیانت خیانته هرجور توصیف کنی عملی ناشایسته که تو هیچ فرهنگی مورد قبول نیست . حالا تکرار این عمل دیگه از خیانت گذشته بقول دوستان هرزگی محسوب میشه…

0 ❤️

415844
2014-04-03 19:01:41 +0430 +0430
NA

اگه تفكرات تخمى تخيلى بود كه ريدم به مغزت
اگه واقعيت بود ريدم به خودت كه به خواهرت خيانت كردى جنده

0 ❤️

415845
2014-04-04 01:04:17 +0430 +0430

آقایون و خانم های ناصح الدوله فردین زاده اصل مرام و مردونگی لطفن جمع کنید کاسه کوزه محترمتان را که حالم از حرفهای صدمن یه قازتان بهم میخوره، چه خبره تا یکی میاد چیزی بگه همه میشین پسر پیغمبر و دم از مردی و مردونگی و مرام میزنید خداوکیلی خودتون توی همچین موقعیتی قرار بگیرید وجود نه گفتن به خودتان را دارید؟ به خدا قسم ندارید فقط دارید شعار میبافیدو یه مشت حرف تکراری و کلیشه ای را با یه خروار فحش و ناسزا پای هر داستان کپی پست میکنید وگرنه آب باشه شناگرهای قهاری هستید پس لطفن جمیعن شات آپ

0 ❤️

415846
2014-04-04 08:52:04 +0430 +0430

موضوع داستانت جالب بود!خوب نبودا ولی جالب بود!لطفا ادامه بده و اینکه چرا بسته شد؟؟؟فهمید؟؟؟

0 ❤️

415847
2014-04-04 09:03:14 +0430 +0430
NA

با اینکه خیانت کردی و کس مخ هستی که به شوهر خواهرت میدی ولی از نوع نوشتارت خوشم اومد .

بچه ها بهت فحش دادن که حقم داشتن ولی من بهت فحش نمیدم ولی توی ذهنت همچین سکس هایی رو تصور کن و بنویس چون حداقل نگارشت خوبه و به خواننده حس رضایت میده حتی اگه مثلا ما راست نکنیم یا دخترا خودشونو دست مالی نکنن :|
ولی حس خوبی داشتم با اینکه خیانت کردی .

خیانتت رو تائید نمیکنم ولی نوشتنت خوبه پس ادامه بده ولی دیگه خیانت نکن به هیچ کس :|

0 ❤️

415848
2014-04-04 10:36:26 +0430 +0430
NA

خوب نیود

فقط دختر ها و زنها اس بدن
9369931627
فقط زنها و دخترها اس بدن

0 ❤️

415849
2014-04-04 12:24:13 +0430 +0430
NA

من جایه شوهر خواهرت بودم مثل سگ کونت میذاشتم تا حوص.حوث.حوس.هوس کیر نکنی

0 ❤️

415850
2014-04-04 16:16:22 +0430 +0430
NA

واي من تا قبل از اينكه بيام شهواني فكر ميكردم املا خودم فقط ضعيفه الان اينجا ميبينم وضعيت همه افتضاحه بچه ها املاتون چرا اينقدر ضعيفه اخه چه توي داستانا چه توي نظرات صدتا غلط داريد واه واه

0 ❤️

415851
2015-07-10 18:50:36 +0430 +0430

خیانتو نیستم,اما بد نمینویسی…مرسی

0 ❤️