یه روزی جذاب ترین پسر محل بود. خوش تیپ، بامعرفت، خوش برخورد، بلندو بالا هیچ کس تو محل جرات نداشت جلوش وایسه پشت و پناه محلمون بود و همه دخترا میمردن براش.
ولی کامران فقط خاطر منو میخواست. همه منتظر بودن دیپلممو بگیرم تا ما دوتا رو سروسامون بدن منم دل تو دلم نبود تا هرچی زودتر به عشقم برسم. ولی همه چی با یه حادثه بد به هم خورد. کامران تصادف کرد. به خاطر ضربه مغزی یه مدت رو تخت بیمارستان افتاد وقتی هم مرخص شد کنترل اعضای بدنش رو از دست داد. رو ویلچر نشست بدون اینکه بتونه یه کلمه حرف بزنه. کارهای شخصیشو هم نمیتونست انجام بده. ولی با همه این احوال بازم حاضر بودم زنش بشم. همین که زنده مونده بود برام خیلی با ارزش بود.
کامران با مادر و برادرش مهران زندگی میکرد. مهران یه بچه مثبت درسخون بود. دوسال بزرگتر از کامران بود و تازه مهندسیشو گرفته بود. البته دوسال بعد از اون فاجعه. مادرشون منو برای مهران خواستگاری کرد منم قبول کردم البته شب خواستگاری تو چشمای کامران نگاه نکردم. بیچاره حتی نمیتونست نظرشو به کسی بفهمونه همه میگفتن چیزی از گذشته به خاطر نمیاره. شایدم راست میگفتن خدا میدونه.
هرچند مهران با اینکه بریم تو یه خونه جدید و مستقل زندگی کنیم حرفی نداشت ولی من خواستم که تو خونشون پیش مادر و کامران بمونم.
گفته بودن کامران حداکثر دو سال زنده میمونه ولی حالا سه سال از اون اتفاق میگذشت و وضیعیت کامران تغییری نکرده بود نمیدونم منو به خاطر میاورد یانه ولی تو این یک سالی که خونشون بودم همیشه کاراشو میکردم عاشقانه غذاشو دهنش میگذاشتم، موهاشو اصلاح میکردم و حتی تو حموم کردنش هم به مادر کمک میکردم. خوشبختانه دستشویشو نگه میداشت و همیشه مهران یه بار قبل از اینکه بره سرکار، یه بار بعد از برگشتن از سر کار و یه بار هم قبل از خواب میبردش دستشویی. هرسه تامون با رضایت کامل کارهاشو انجاممیدادیم ولی همیشه با یه چهره غمناک به یه گوشه خیره میشد انگار میخواد چیزی بگه ولی نمیتونست. خیلی وقتا تو خواب با هم حرف میزدیم. مثل قدیما میگفت: تومال خودمی عشق خودمی پس کی درست تموم میشه زن و شوهر بشیم و…
همین خوابها باعث میشد جلوش خجالت بکشم با خودم میگفتم نکنه گذشه یادش باشه طفلی شاید الان وقتی منو با مهران میبینه عذاب میکشه ولی نمیتونه احساسش رو بگه. این خوابا و فکرا خیلی عذابم میداد. تا اینکه یه روز مهران مادرشو برای یه مدت فرستاد مشهد تا حال و هواش عوض بشه و میخواست یه پرستار بیاره خونه تا کارای کامران رو انجام بده ولی من مخالفت کردم چون کامران مال خودم بود دلم نمیخواست زن دیگه ای کاراش رو بکنه قبول کردم که همه کاراشو خودم انجام بدم البته گفتم اگه نتونستم پرستار بیارن.
خلاصه صبح ها مهران میرفت سرکار و منو کامران تنها تو خونه بودیم منم میرفتم پیشش مینشستم و از گدشته براش تعریف میکردم. یه روز که داشتم براش از گذشته میگفتم دیدم یه قطره اشک از گوشه چشمش ریخت پایین. با این قطره اشک خیلی چیزا رو برام گفت بی اختیار دستم رو انداختم دور گردنش و بوسیدمش بدنش گرم شد و سعی میکرد دستاشو تکون بده یه بار دیگه صورتشو بوسیدم، رضایت رو تو چشماش میدیدم شروع کردم به لب گرفتن ازش اونم ازم لب میگرفت. بعد از سه سال که با یک چهره غمگین رو ویلچر نشسته بود الان خنده و رضایت رو تو صورتش میدیدم. اصلا احساس گناه نمیکردم برعکس از اینکه باعث شدم بعد از چند سال دلش شاد بشه خیلی خوشحال بودم مطمعنم خدا هم از این کار من راضی بود. روز بعد وقتی خواستم برم پیشش یه تاپ و شلوارک پوشیدم حتی سوتین و شورت هم نپوشیدم میخواستم وقتی بغلش میکنم حسابی از بدنم لذت ببره. اونم انگار منتظرم بود. با هر زحمتی بود خوابوندمش روی تخت وسط پاهاش رو زمین زانوزدم و بغلش کردم شروع کردم به لب گرفتن. جوری با لبای گرمش ازم لب میگرفت که دلم نمیومد ازش جداشم. همونطور که بهم چسبیده بودیدم احساس کردم نگاش به سمت سینه های منه. منم سینمو در آوردم وگذاشتم دهنش. راستش وقتی شوهرم سینه هامو میخورد هیچ وقت همچین احساس خوبی بهم دست نمیداد. مطمعنم کامران همه چیزو میفهمید. و هنوز عاشقم بود. وگرنه همچین لذتی برام نداشت. دیگه تحمل نداشتم کیرش رو درآوردم با وجوداینکه روی اعضای بدنش کنترل نداشت ولی کیرش یه کم راست شده بود. شروع کردم براش ساک زدن تا اینکه کاملا راست شد چشماش رو بسته بود و دهنش نیمه باز بود معلوم بود که داره حسابی لذت میبره خوب که راستش کردم شلوارم رو در آوردم و نشستم رو کیرش، بعد از سه سال لبخند رو روی لباش دیدم. با تمام وجود براش تلمبه میزدم خیلی طول کشید، به خاطر مشکل نخاعی که داشت خوب احساس نمیکرد و فک کنم به همین خاطر به این زودیها ارضا نمیشد با وجود اینکه خودم اورگاسم شده بودم ولی اینقدر ادامه دادم تا اینکه آبش اومد، خیلی کم و بدون هیچ فشاری. دیگه از حال رفته بودم خودمو انداختم روش و بوسیدمش اونم درحالی که نفس نفس میزد سعی میکرد منو ببوسه خیلی احساس خوبی داشتم. آخه اون طفلی نه با پول شاد میشد نه با گردش و مسافرت و نه با هیچ چیز دیگه ای. حق داشت که تو این دنیا برای لحظاتی خوشی کنه و این کارهم فقط از دست من ساخته بود
خلاصه هر وقت باهاش تنها میشدم یه حال اساسی بهش میدادم ولی چند ماه بعد کلیه هاش از کار افتاد و تو بخش دیالیز بستری شد. مشکل تنفسی داشت و قلبش هم دیگه خوب کار نمیکرد با کلی دستگاه که بهش وصل کرده بودن زنده نگهش میداشتن تا اینکه به ما گفتن باید دستگاهها رو قطع کنن ما هم برای خداحافظی رفتیم بیمارستان البته اونا میگفتن که من نباید همراشون برم ولی با اسرار رفتم تو آخرین لحظات مهران و مادرش با چشمای گریون روشو بوسیدن و ازش خداحافظی کردن منم بغضم ترکید و شروع کردم بلند بلند گریه کردن بعدشم خودمو انداختم روش و چند بار بوسیدمش. باصدای بلند میگفتم مگه قرار نبود شوهرم بشی مگه نگفتی منو میخوای و خیلی چیزای دیگه، مهران و مادرش که انگار به من حق میدادن بلندم کردن و بردنم بیرون. کامران رفت و راز منو با خودش برد رازی رو که الان شما خوندید.
نظر شما چیه کارم درست بوده یا غلط؟ این تنها دلیلی هست که این داستان رو نوشتم قصد من اصلا لذت بردن نبود. با شوهرم خیلی بیشتر لذت میبردم فقط میخواستم دل عشق اول جونیم رو شاد کنم
نوشته: ؟
خوب کاری کردی عشقم بنظرم
عذاب وجدان نداشته باش
بهم یه سلام بفرست
با این شرایطی که گفتی فکرمیکنم حتی همسرت هم اگه میدونست مخالفتی نداشت ? ?
Like5
منم فلج هستم اگه بهم کووس بدی رضایت خلق خدارو بدست اوردی
کیییر هرچی افلیجه تو کووس و کوووونت
اگر چاخان بود ارجاع میدیم به این بیت معروف
الهی چپ کنم شاید پرستارم تو باشی
اگر راست بود مطمعن باش توی همین دنیا چنان اجر کارات رو میگیری که سرت به عرش برسه
اگه اون دنیایی هم باشه خود خدا ضمانتت رو میکنه
اگرم دروغ گفتی که ما رو سرکار بزاری تو روحت
آخه مادر خراب ملتو کسخل گیراوردی طرف تورو میخواسته ولی بعد فلج شدن داداشش اومده تورو بگیره ببره جلو داداشش که زجرش بده؟ پس هم تو حرومزاده ای هم داداشش هم اون مادرش که اومده خاستگاری تو
اولا بگم تو خيلي پستي كه به هر حال خيانت كردي دوما ويلچير تو كو نت كه دروغ ميگي ادم فلج حركتي كي رش سيخ نميشه سوما جاكش پدر اينجا امريكا نيست چهارم كس كش امدي حرومي بودنتو از ملت نظر بخواهي پنجم منو سيخ دار هم فلجيم بيا خداي خلق ازت راضي باشه به ما هم بده
برانظرخواهی احیانأکمی دیرنیست؟!ببین دوست عزیزمن نظرموبنابرواقعیت قضیه ابرازمیکنم;کارشماچ درست چ غلط،روحساب نیت همدردی ومعرفت وعشق، به قیمت خیانت ب همسرت صورت خوشی نداره ولی باتمام این تفاسیرخوشبحال کامران که معشوقش عاشقش بودواگه ازسرنوشت شانس نداشت درعوض دختررویاهاش عندمرام بود!اماچنانچه داستانت حقیقت نداشت،خدابراهیچکس نخواد!ضمنأقبل ازاخذدیپلم بایدفرق بین اسرار(ج سر،رازها)واصرار(پافشاری)رابیاموزی!
اصلا کاری به راست و دروغ داستان ندارم
اما خیانت خیانته
نه میشه گفت کارت خوب بوده،نه ام بد.ینی هم خوب بوده هم بد.
واسه اولین بار موندم چی بگم.
داستان خوبی نوشتی وکاملا ساختگی هست،
واقعا کدوم کس مغزی این داستانو باور میکنه
منم تو موقعیت تو بودم می دادم
کار خوبی کردی
هم اون گناه داشت و هم عشقت بوده
میخوای یه سر بزن به بیمارستانا این آدمای فلج و از کار افتاده رو پیدا کن و بهشون بده…به یاد عشق جوونیشون…تا خدا هم دوست داشته باشه
خائن کثیف…این داستانو فقط م ا د ر ج ن دت باور میکنه
حروم زاده ای که به عشق به قول خودت جوونیت خیانت کردی و رفتی زن داداشش شدی
اگه واقعا عاشق بودی بازم زن خود کامران میشدی…هم سکسو داشتی هم عشق ولی متاسفانه شرف نداری
ک.یر اسب آبی تو سردر کستانت
سیخ زن و مرد زخمی دمتون گرم ههههه
معلومه کارت درست بوده، ولی کسی که قطع نخاع بشه مگه کیییرش بلن میشه؟
بهش دادی که مرد دیگه . بدبختو کشتیش تازه میگی کار خوبی کردی یا نه ؟
داستانت قشنگ بود کاری به راست و دروغش ندارم . وای من موندم اونائی که دم از خیانت میزنن و بچه مسلمونن اینجا چی میخوان . عزیزمن کسی که اینجا میاد داستان خواهروبرادر مادرو پسر پدرو دختر ازهمه نوعش هست پس جای شما اینجا نیست. ضمنا ادای آدمای طلبکارم درنیارین. اصلا یه عده اینجا هستن فقط کامنت چرت و پرت مینویسن. مریضن
منم چنین فردی رو میشناسم ولی پول میده و پرستار!!! میگیره و کلا جداست و هر چند وقت هم عوضشون میکنه!!! کارش هم مشروب خوردن و مست کردنه. اسیب نخاعی یعنی مرده متحرک اما اینکه گفتی پشت و پناه محل بود ولی راضی شده ک بهش بدی یکم برام گنگه.
باور كن خداي مهربون هم از محبت و انسان دوستي و غريب نوازي شما خوشش اومده…
اونهايي كه با شما و كارهاتون مخالف هستن ان شالله به همچين روزي بيافتن و ببينن كه تو چه لطفي كردي…
شما که دستی تو کار خیر داری یه حال به اسایشگاه قطع نخاعی بده
به خاطر خدا
دوست عزیزم داستانت و موضوعش قشنگ بود.
اما خوب در کمال احترام نویسنده پسر بود.
مرسی بابت اینکه وقت گذاشتی و داستان نوشتی
متوجه نمیشم چرا با خودش ازدواج نکردی…؟
اصلا منطقی نیست که تو همچنان راضی بودی و امید به ادامه زندگی اون طرف هم وجود داشت بعد رفتی با برادرش ازدواج کردی!!!
اینو هم باور نمیکنم که واقعا برای رضایت خدا و این چیزا بوده باشه! داری خودتو گول میزنی
این اقای سیخ زن من دیدم زیر تمام داستانها هستش وهمه داستانها هم بنظر ایشون چرت بوده وهرکسی داده باید به ایشون هم بده تا ایشون نظر موافقی داشته باشه خب عزیز من دوست نداری نخون باورهم نداری نداشته باش ولی سعی کن خوب وبد را ازهم جدا کنی
ولی درمورد داستانت خانمی من اول از همه خوندم حتی اشکم هم دراومد حتی اگر واقعیت هم نباشه خیلی عالی وبطور فوق العاده ای واقعی بنظر میرسد بیگ لایک
فک کنم فقط دادن با این مضمون مونده بود ک اینجا نخونده بودمش که اونم به لطف شما خوندم. دادن در راه خدا!!!
هر چی باشه خیانته، خیانتم کثیفه. حالا شما هی بگرد دنبال توجیه که وجدانتو باهاش قانع کنی.
به نظر من کار خوبی نکردی ولی تو کارهای بدی که میشه کرد .کار تو جزو بهترینهاش بوود . دمت گرم .
واقعا که مردم دنبال مجوز هستن برا جنده بازی???بخاطر رضای خدا ب ی فلج دم مرگ دادی؟ تازه ممه هم بهش دادی???
والا بعید میدونم راست باشه ولی اول اینکه چطور این آقا مهران شما یادش بود که یه روزی عشق شما بوده ولی الان حالیش نمیشد که زن برادرش هستی و دیگه جای خواهرش هستی ؟
ببخشید ها شما عشق رو با شهوت عوضی گرفتی ، یک عشق پاک لزوما که نباید به رابطه جنسی ختم بشه
ما هم یکی از فامیل های پدرم تقریبا مشابه همین شده بود ایشان تو جنگ مفقود الاثر شدن و صلیب سرخ جزو کشته ها ثبتشون کرده بود و طبق رسوم قبیله چون بیوه بحساب می آمد برادر شوهرش با اون ازدواج کرد و صاحب بچه هم شدند ولی بعد از یکی دوسال معلوم شد شوهره اسیر طالبان بوده و برای باج خواهی نگهش داشته بودند
و تونست مراجعت کندولی دیگر بعنوان یک خواهر به همسر سابقش نگاه میکرد و اتفاقا پدر من این را ازش سوال پرسید واون گفت این زن دیگر خواهر من و ناموس برادر من هست
صد در صد دروغ بود ،ولی فانتزی قشنگی بود .در ضمن اصرار نه اسرار
اومدی که آبمونو بیاری عوضش اشکمونو درآوردی ، سگ تو روحت
کسکش اینجا یه سایته سکسی یه.ملت میان چهار تا داستان بخونن و یه کیرکی راست کنن.آخه کسکشه فلسطینی با این داستانت کیر همرو خوابوندی.ننویسی دیگه ها.با تو ام.شاشو.
بالایی خدا خفه ت نکنه که روده بر شدم بسکه خندیدم
فانتزی خوبی بود ولی سوتی زیاد داشتی ! شلوارک شد شلوار ! کسی ک فلج باشه نمیتونه راست کنه ! نمیتونه لب بگیره !!! و خیلی چیزای دیگه !اینکه میدونستن تورو دوس داره و برا داداشش خواستنت !!! یعنی خونواده ی نفهمی بودن ؟ خلاصه ک یکم کار کن رو تخیلت!
داستانت رو که خوندم فلج شدم. به منم بده تا خدا ازت بیشتر راضی بشه.
نظر شما چیه؟
عالی بود دمتگرم
عجب مرامی داری که واسش این کارو کردی
عشق زیباترین حس دنیاست وهرکاری از روی عشق انجام بشه خداپسندانه است.تو نه تنها گناه نکردی بلکه ثوابم کردی.پس دلواپس چیزی نباش.یاحق
بده در راه خدا.
.
اگر به قصد قربت باشد، اشکال ندارد ولی بنابر احتیاط واجب اگر کمتراز ختنه گاه داخل شود، بعداز غسل تیمم هم بشود.
از لحاظ پزشکی غلطه کارت مادرشو گاییدی طفلی… 3ساعت رو کیرش بالا پایین کردی هی تو شدی قاتلش
کارتون درست بودهو جایی برای احساس گناه نیست.این انسانیته.
به اورژانس بیمارستان شهرتون مراجعه کن و کمکهای خداپسندانه ات را بدیگر بیماران تصادفی هدیه کن
شاید مورد قرین رحمت قرار گیرد
.
“هوالشافی”
عجب نمیدونم چی بگم ب قول عزیزی خیانت خیانته ولی خب شرایت فرق میکنه نه میشه گفت کارت درست بوده ولی خب چی بگم داستانو مفید مختصر گفتی تو داستانو طوری تتعریف کردی که میخواستی ما بدونیم.
اگه بگیری چی گفتم.
کلا ک هیچکس بی عیب نی نگران نباش از این بد تراش داره هر روز اتفاق میوفته حالا واسه تو خیلی قابل قبول تره.
موفق باشی ✋
ببین اسم این سایت شهوانی یعنی کس و شعر درمورد زندگیتون ننویسید که ۹۹.۹ درصدش هم استفراغات ذهنیتونه الان مثلا قرار با داستان تو که به یه فلج کیری کون دادی حال کنم پس گوه نخور
بالزاک یه داستان داره به اسم زمین، همه همدیگرو میکنن، یکیم هست به داداش معلول خودش میده، یاد اون افتادم
نچ خاستم بزنم یادم رفت اصلا بند عمل از دستم پرید
خوب بود عالی دمت گرم خخخ
ای دهنت سرویس. با کدوم ادمین و با کدوم روانشناس مشورت کردی چنین داستانی نوشتی. که همه اونا که بدشون میاد از خیانت هیچی نمیتونن بگن. واللا ما هم موندیم چه بگیم. بهر حال معامله ای بوده با خدای خودت. این واقعا استثنای عجیبیه که مخلوقات و مجلوقات همه کف کردن از نوع سرایش قصه شما و همون خداست که خوب یا بد بودنشو بهت بگه.
اونایی که میگن بچه مسلمونا و اونایی که از خیلی کارها بدشون میاد نیان اینجا کاملا در اشتباهید. بابا ببینید چنین سوژه خیانتی رو که همه قاعدتا به خاطر خیانت بهش فحش بدن در دهن همه رو بسته ( البته بماند که بعید میدونم این ایده یک فرد عادی باشه ) ولی ببینید چه کامنتایی میذارن که اشک آدم در میاد از خنده.
رفیق! هر کسی با یه حالی میاد اینجا.
ناموسن با این اوضاع باید بگا بریم تا بهمون بدید (dash) (dash) (dash) (dash)
کارخوبی کردی عزیزم به نظرم تو حق اون بودی که ازش گرفته شد حداقل کاری که براش کردی
من اگه جای شوهرت بودم بعد از تو بیمارستان که رفته بودی پیشش گریه کرده بودی شب میاوردمت خونه و به۱۸۰روش میگایدمت بعد فردا میرفتم بغل قبر برادرم خاکت میکردم
خدارو شکر که من خدا نیستم وگرنه نمیدونستم با این حرکت چیکار کنم،کس گیجه میگرفتم…بفرستمت بهشت؟،نفرستمت بهشت؟
بزنم دهنتو بگام؟نزنم دهنتو بگام؟
ای بابا
آفرین به تو که دل یکیو شاد کردی
اگه خاستی منم بیام برات جبران کنم پادش کار نیکی رو که انجام دادی بهت بدم.
ب نظر من کارت اشتباه بوده چون ب هر حال خیانته و خیانت هم هر حورش کار کثیفیه از نظر من
مادرقهبه پسر رو به گا دادی بعد میگی برای رضای خدا؟خب یه دستم به ما بده خدا بیشتر خوشش میاد
نمیدونم والا فقط چتدتا جانباز و شهید میشناسم اگه میتونی بیا بهشون بده که خدا بیشترتر دوست داشته باشع
این عالی ترین کار دنیا بوده
داستان عالی و جذابی بود
کاری با این ندارم که کارت درست بود یا نه، با اینم کاری ندارم که واقعا دختر هستی یا جقی، اسم اون لامصب سینه نیست. ممه، ممه. ممه. ممه. ممه. ممه.
اسمش ممهس.
چرا حرمت حالیتون نمیشه؟!؟!؟
کارت عالی بوده لایک داری والا