بهشت غزاله (۲)

1397/11/29

…قسمت قبل

سلام.اسامی داستان مستعار هستند.
یکماهی بود که از رابطه اخرم با غزاله میگذشت و توی این یکماه سعی کردم بتونم بیشتر خودمو نگه دارم تا یک وقت رابطمون سرد نشه.
رفت و امد غزاله بیشتر به دانشگاه و مسیر خونشون ختم میشد و منم بیشتر به این فکر میکردم ک باید هرجور شده یک خونه اجاره کنم تا بتونم بیشتر از وجود غزاله کام بگیرم…بیشتر وقت ها به این فکر میکردم که چطور انقدر راحت تن به خواسته های من میده و هرجور بخوام میتونم بکنمش.برای من فرقی نمیکرد که اون قبلا با کسی بوده یا نبوده ولی خب انقدر راحت به سکس تن دادن برای من مشکوک بود.یک روز از طرف مریم پیامی برام اومد که نوشته اومد چه خبرا؟خوبی؟ظاهرا خوب خوش میگذره هااا؟
پاسخ دادم:سلامم…مرسی تو خوبی؟؟بد نمیگذره خخخخ
مریم:بله در جریان هستم.
من:مگه بهت گفتههه؟
مریم:همه چیزو…همچنین اینو گفته که نمتونه خوب راه بره
من:مقصر خودشه…میخواست یکم رون اضاف کنه
مریم:خیلی پرروووییی هاااا
من:اره…یهو از دهنم پرید گفتم:یکم از تو باید رون قرض میگرفت
ی لحظه ب خودم گفتم کاش نمیگفتم بهش…اخه روی من به اون باز نبود.هر لحظه منتظر بودم که جواب بدی بده و حتی رابطم تموم شه با غزاله و نتونم فانتزیامو اجزا کنم روش.
مریم:خیلی هیزیااا…من مثل غزاله نیستماااا…
خب بخیر گذشت ظاهرا میخواد لاس بزنیم
من:بلههه میدونم نیستییی…ولی خب ی چیزی بگم ناراحت نشی.
مریم:ممکنه بشم ولی خب بگو
من:خوشبحال شوهرت شده
مریم:از چه نظر؟
من:از این نظر که یک زن آس خوش اندامی رو داره
مریم:اولا که سه ماه دیگه ازدواج میکنم…دوما غزاله اگه بفهمه اینارو ب من گفتی میدونی که چی میشه؟
من:اره میدونم.ولی میدونم تو نمیگی بهش
بعدش دیگه پیام نداد و من مطمئن بودم که غزاله همه چیزو بهش گفته و اون هم بدش نمیومده که ببینه اون چیزایی ک بهش گفته حقیقته یا نه.
یک هفته ای گذشت که کارت عروسی یکی از بستگان نزدیکمون اومد و چون توی یکی از شهرهای شمالی بود دو دل بودن خونواده ک برن یا نرن.منم فرصت رو مناسب دیدم و هرجور بود باید راضیشون میکردم ک برن چون در این صورت خونمون خالی میشد و میتونستم غزاله رو بیارم خونمون.
به هر زحمتی بود راضیشون کردم که اون عروسی مهمه و باید برن و منم چون میخواستم روی پایان نامه ارشدم کار کنم گفتم نمتونم بیام.قرار شد سه روز بعد که پنجشنبه میشد حرکت کنن و برن و منم به غزاله پیام دادم که پنجشنبه بیاد خونمون چون خونواده میخان برن…
غزاله:امید پنجشنبههه نمتونم بیام.
من:چراااا؟
غزاله:چون… پریودم
من:ای بابااااا…خب مگه ربطی داااره کاری ک من میکنم ب پریودی؟
غزاله:اون چیزی ک تو داری ربطش میده
من:غزاله من کلی رو مخشون کار کردم ک خونه رو خالی کنم بعد میگی نمیشه؟
غزاله:میام ولی با مریم میام کاری نمیشه بکنیم
من:حالا بیا تا فکر کنیم چکار باید بکنیم
پنجشنبه اومد و ساعتای ده بود که خونواده رفتن و منم پیام دادم به غزاله و گفتم ساعت سه بیاین
رفتم حموم و برای محض احتیاطم ک شده کیرمو تمیز کردم و اومدم بیرون.
ادرسو برای غزاله اس ام اس کردم و یک ناهار حاضری خوردم، ساعت سه اومدن.
وقتی اومدن دو تیکه جواهر دیدمم که یکیشون از نظر ظاهری فوق العاده بود و اون یکی دیگه اندامی…گرچه غزاله اندامش عالی بود و لی خب اندام مریم سرتر بود و بدجوری ب چشم میومد.
وقتی اومدن گفتم خونه خودتونه هرچی میخواین یخچال هستش و رفتم کنار غزاله نشستم و گفتم خوش اومدی ب مریمم گفتم خیلی خوش اومدی یک چشمک یواشکی ب دور از چشم غزاله براش فرستادم ک اونم با یک خنده ریز جوابمو داد.
غزاله گفت:امید برنامه چیه؟بهت گفتم ک من مشکلم چیه پسس بدون ک نمیشه اون چیزی ک میخوای
مریم خندید و گفت یک وقت خجالت نکشی جلو من اینارو میگی…
غزاله:نه امید که طبیعیه تو هم ک مشکلی نداری دختر دایی منی.
مریم:شما دوتا واقعا پررویین
من:خب برنامه اینه ک باهم فیلم ببینیم و بعدش بازی جرات یا حقیقت…نظرتون؟
غزاله:عالیههه عزیزم و مریمم موافقت کرد.
رفتیم به اتاق من و لب تا رو روشن کردم و نشستم تا یک فیلمی درام پلی کنم وسط نشسته بودم و منتظر بودم ببینم اون دوتا چکار میکنن…که دیدم غزاله گفت امید من وسط بشینمم…منم گفتم باشه.ضدحال عجیبی خوردم…نیم ساعتی گذشت و من ک سمت چپ غزاله نشسته بودم دست راستمو بردم زیر کونش و میمالیدمش و اونم ب روی خودش نمیاورد…مطمئن بودم که مریم فهمیده دارم چیکار میکنم چون سمت راست غزاله بود و در گوش غزاله یک چیزی گفت و جفتشون خندیدن.
منم گفتم من غریبه شدم؟
مریم گفت نه چیزی نیس…فقط گفتم ب غزاله ک اگه ناراحته امید من برم بیرون خخخ
من:نه چرا ناراحت من ک دارم کار خودمو میکنم…
از هوس زیادی که داشتم بدجوری کیرم باد کرده بود و کاملا برجستگی شلوارم این موضوع رو تایید میکرد.
غزاله در حین فیلم دستشو هرزگاهی میذاشت روی برجستگی شلوارم و مطمئن میشد که هنوزم کونش میتونه کیرمو حرکت بده و حشری کنه منو.
یک چیزی ک خیلیی منو حشری کرد خم شدن غزاله بود به جلو که همون یک ذره کافی بود که چشای مریم رو ببینم که ب جای مانیتور لب تاب به برجستگی شلوارم بود و دستشو گذاشته بود جلو دهنش.
به غزاله گفتم به مریم بگه فیلمو نگاه کنه نه جای دیگه روو…که غزاله هم خیلی راحت بهش گفت این موضوع رو و منم حدس زدم این دوتا هرچی هست باهم دارن.
مریم گفت:خدانکشتتون…بذارین خب فیلمو ببینم ازبس با هم ور میرین حواسم رو پرت میکنین
من:حواستو پرت کرده فکر کنه ن اینکه پرت کردیم و یهو خندم گرفت و غزاله متوجه نشد ولی مریم کاملا متوجه منظورم شده بود و با یک کوفت بلند چشاشو برد ب سمت فیلم.
بعد فیلم گفتم بریم بازی رو بکنیم و رفتم یک قوطی نوشابه کوکا اوردمو سه نفری نشستیم.
مریم هنوز مانتوش تنش بود و غزاله با بلیز شلوار بود ک ب غزاله گفتم ب مریم بگه راحت باشه اینجا ک فقط خودمونیم…ک غزاله گفت بهشو علامت سرش نشون میداد ک نمیخاد در بیاره مانتوشو.
وقتی نشستیم ب بازی کردن قرعه اول ب غزاله افتاد و قرعه دوم ب من و غزاله باید از من میپرسید جرات رو انتخاب میکنم یا حقیقت…ک منم بخاطر اینکه ب هدفم برسم گفتم جرات.غزاله گفت برو یک لیوان ابغوره بخور و بیا…منم گفتم این چ کاریه و رفتم ب زوور یک لیوان خوردم و اومدم.
قرعه بعدی بین منو مریم افتاد ک مریم میدونست اگه جراتو بگه من میخام ازش مانتوشو در بیاره برای همین گفت حقیقت و منم نامردی نکردم و پرسیدم تو و غزاله با هم لز داشتین تا حالا؟
مریم چشاش چهارتا شد و غزاله گفت:امیییییییید خیلی بی انصافی.مریم جواب داد:اره داریم و داشتیم.
غزاله گفت:مریممممممممم عه
مریم:بازیه خب باید راستشو بگیم.
میخواستم یخ بین خودمو مریم رو اب کنم تا شاید ی روزی بشه کونشو فتح کنم…
نوبت بعدی بازم بین منو مریم افتاد و این دفه مریم گفت جرات.
مطمئن شدم که این مریم خانم ما قافیه رو باخته و دلش چیز دیگه میخواد و منم گفتم مانتوتو در بیار…
غزاله خندید و گفت میدونستم اینو میگیاااا
مریم گفت:نمیشه امید چیز دیگه رو بخوای؟سختمه این.
گفتم نه نمیشه.اونم بلند شد و مانتوشو دراورد و منم چشام چهارتا شده بود…ب خودم گفتم پسررررر این کونوووو ببیننن واییییییی اونقدر امپرم بالا زد با دراومدن مانتو مریم ک کیرم توی شلوارم لای خورده بود از بس باد کرده بود و مریمم کاملا متوجه شد و با خجالت تمام سریع نشست.قرعه بعدی بین غزاله و مریم افتاد ک غزاله حقیقت رو انتخاب کرد و اونم پرسید چندبار خونمون سکس داشتین؟
غزاله گفت:یکبار ک همون یکبارم هنوز ک هنوزه توی دستشویی رفتن مشکل دارم…با این حرفش منو مریم بلند زدیم زیر خنده و اونم با مرض گفتن جوابمونو میداد لبخند میزد.
از هر فرصتی استفاده میکردم تا بتونم کون مریمو دید بزنم.اونم کاملا متوجه شده بود و برای همین کونشو از من مخفی میکرد…از روی چشمای مریم خجالتو میدیدم و اونم حواسشو پرت میکرد ب چیز دیگه.اون روز قید سکس رو زده بودم و بعد بازی گفتن باید بریم امید دیگه دیر میشه…ساعت هفت بود ک رفتیم بیرون و بعد چرخ زدن الکی برگشتم خونه…اخرای شب بود ک غزاله پیام داد مرسی که مراعاتمو کردی و مریمم ازت تشکر کرد
تو دوتا فکر بودم که اگر بشه مریم رو جور کنم و دوم اینکه ی خونه اجازه کنم برای چندماه تا بشه غزاله رو حداقل هفته ای دو بار ببرم اونجا.
ساعت 12 شب بود که میخواستم بخوابم ک صدای اس گوشی درمد و وقتی بازش کردم و اسم مریم رو دیدم هول کردم…نوشته بود:مرسی بابت امروز…
من:خواهش میکنم کاری نکردم که…
مریم:اختیار داری هر کار میخواستی کردی که خخخ
من:کاری نکردم مطمئنم من خخخ
مریم:فقط فیزیکی نمیخواست کاری کنی با چشمات انجام دادی.
من:برای من تا فیزیکی نشه یعنی انجام نشده و یک اموجی چشمک فرستادم و اونم در جوابم گفت:خیلی رو داری امید.منم دلو دریا زدم و گفتم مریم ی چیزی میشه بگم؟
مریم:بگو
من:بدجوری رفتی تو ذهنم…
مریم:میدونی اگه غزاله بفهمه چی میشه؟
من:اره میدونم…تو داری ازدواج میکنی و قرار نیس کسی چیزی بفهمه…دیگه جواب نداد و منم یک تیری تو تاریکی زده بودم یا میشد یا نمیشد.
فرداش جمعه بود و داشتم توی تلگرام و اینستا چرخ میزدم که یهو دیدم مریم پیام داده…باشه.
خشکم زده بود و کاملا مونده بودم چی باید بگم فقط ب یک چیز فکر میکردم و از رو شلوار کیرمو میمالیدم…
بهش پیام دادم:بدجوری ذهنم درگیرته…خونواده تا دوشنبه نمیان مریم…خودت فکر کن و جوابمو بده ک میتونی بیای یا نه اگر تونستی شب بیا تا صبح…مریم گفت:شب تا صبح؟؟؟؟چ خبرته؟؟نمدونم باید بهونه جور کنم.بهت خبر میدم.
جمعه شب بود که گفت:امید با بابا مامانم و نامزدم صحبت کردم و گفتم میخام با غزاله برم خونمون و ی روز کاملا دخترونه داشته باشیم و یک دستی ب خونه بکشیم ازونطرف ب غزاله گفتم با یکی قرار دارم شب تا صبح و به خونواده گفتم با تو خونمونم.ک اونم اوکی داد.
منم گفتم باشه.
میدونستم سخت بتونم راضیش کنم ب کون دادن ولی اخرش میده…صبح شنبه رفتم از دارخونه وازلین و یک بسته کاندوم تاخیری و یک سرنگ امپول گرفتم.ساعتای 6 بود ک پیام دادم کی میای؟
یکساعت بعدش جواب داد:دارم میام.
حدود هشت بود ک رسید وقتی درو باز کردم هنگ کردم…خیلی ب خودش رسیده بود و وقتی اومد داخل بازوشو گرفتم تکیه دادمش ب دیوار و یهو چشاشو بست و منم لب مبگرفتم ازش…گفت:امید الان نه…خواهش میکنم.
منم فشار نیاوردم و رفت توی اتاق ک لباسشو عوض کنه وقتی از اتاق اومد بیرون یک شلوار یک کتون کش به رنگ کرم چسب پاش بود و تاپ تنگ زرد…یک شالم انداخته بود رو سرش و اومد کنارم نشست و شروع کرد ب صحبت کردن…
از وقتی از اتاق اومد بیرون چنان جوششی توی تنم افتاد که هرلحظه ممکن بود همون لحظه لختش کنم و بفرستم کیرمو جایی ک باید بره…ولی کنترل میکردم با این که سخت بود واقعا…وقتی اومد کنارم نشست گفت:
امید میدونم امشب کارمون ب کجا میرسه فقط ی چیزی رو میخام بدونی…من خودم خواستم بیام چون چیزایی رو شنیدم ک بدجوری روی مخم راه میرفت…ولی میخام بعد امشب دیگه تماسی بینمون نباشه و قول بده دیگه طرفم نیای چون نمیخام ایندم نابود شه…
من:میدونم مریمی…یک مسئله ای هست که میخام بگمت…و اونم اینه که…
مریم:نمیخاد چیزی بگی میدونم چی میخای فقط کاری کن حس دو طرفه باشه و منم لذت ببرم ازش.
من:باشه قول میدم لذت ببری…
گوشیشو دراورد مریم و زنگ زد ب مامانش ک من رسیدم خونه و خیالتون راحت باشه…
من:مریم با شکم گرسنه نمیشه لذت برد بریم بیرون شام بخوریم بعد…
مریم:نه عزیزم خودم شام درست میکنم یک چیزی و منم گفتم هوس پیتزا ساندویچ کردم برم پنیرپیتزا بگیرم بیام…
اونم گفت باشه و من بلند شدم ک برم برجستگی جلو شلوارمو دید و سریع حواسشو پرت کردو منم وقتی حواسش پرت بود سریع لبشو بوسیدم و بهش اروم گفتم امشب چیزی میره داخلت ک تا ب حال تجربه نکردیش پس حواستو پرت نکن چون مال خودته…نفساش تند شد و مشخص بود ضربان قلبش شدت گرفته و با سرشو ب علامت تایید تکون داد و من رفتم ک لباس بپوشم…وقتی رفتم توی اتاق ک لباس بپوشم دیدمش ک داره تو اشپزخونه دنبال وسایل میگرده و منم لخت بودم و یک شرت مایویی تنم بودامیدکوچولو کاملا رشد کردو بود داشت برای سوراخ مریم دل میزد رفتم داخل اتاق و از شرت دراوردمش یکم تکونش دادم ولی پشیمون شدم دوباره فرستادمش توی شرتم و میخواستم شلوارمو بپوشم که یهو دروباز شد و مریم گفت بیا وسایلو بده بهم که تا دید شرت پامه و کیرم ب حد اعلا رسیده گفت:وای امیدجان…ببخشید در و بست و رفت.منم سریع لباسامو پوشیدمو رفتم بیرون گفتم جانم؟واستا برم بگیرم لوازمو بعد باهم درست میکنیم. مشخص بود توی باغ نیس و حواسش پرته.گفت باشه زود برگرد.
رفتم خریدم وسایلو ساعت ده بود ک شامو خواستیم درست کنیم.با شلوارک بودمو و یک رکابی حلقه استین تنم بود
در حین اشپزی خودمو ب هر بهونه ای میچسبوندم بهش…اونم ممانعت نمیکرد و میدونست امشب بار سنگینی رو تحمل میخاد بکنه.شامو خوردیم و گفتم بریم اتاق من؟گفت نه بیا توی پذیرایی تشک پهن کنیم جلو تی وی باشیم.
منم گفتم باشه عزیزم.
رفتم تشک اوردمو اونم رفت مسواک بزنه سرنگی ک گرفته بودمو برداشتم…منم رفتم کنارش مسواک بزنم وقتی داشت مسواک میزد در گوشش گفتم بعد اینکه من اومدم بیرون توی این سرنگو اب کن و خالی کن تو کونت…دو سه باری این کارو بکن تا خوب تمیز شه.
وقتی مسواکش تموم شد رفت بیرون و من درو بستم و ب فکر کردن مریم جرق زدم تا ابم بیاد ک بتونم بیشتر بکنمش.
ابم با فشار اومد و همشو خالی کردم تو دستشوی.ی حس خوبی داشتم و از مریم خواستم بیاد تا اون کارو انجام بده.
وقتی از دستشویی اومد بیرون اومد کنارم دراز کشید.
مریم:امید میترسم…خجالت میکشم
من:نترس عزیزم… رفتم وازلین و کاندوم رو اوردم…قبل اینکه برگردم پیشش لباسامو دراوردم و با شرت برگشتم وقتی اینجوری دید منو نگاهش رفت ب سمت کیرم ک بیدار بیدار بود…گفتم بهش ب شکم بخوابه و پاهاشو جمع کنه.
وقتی ب شکم خوابید و کونش اومد سمتم شلوارشو تا زیر کونش دادم پایین و شرت توریشو کنار زدم و زبونمو کردم تو شیار کسش،با این کارم ی اه بلندی کشید و بلند گفت امیییید اههههه…
ب این کارم ادامه دادم و اونم ب نفس نفس افتاده بود باورم نمیشد ک بشه همچین کون و کسی رو امشب بکنم…شلوارشو کامل دراوردم و خودشم بلیزشو دراورد و با یک شرت و سوتین دوباره دراز کشید…از انگشت پاش شروع کردم ب خوردن و لیس زدن تا روی کونش…شرتشو در اوردم و دو زرف کونشو باز کردم تا بهشتیش بزنه بیرون…
من:چ کونی داری لامصب…زبونمو کردم تو سوراخ کونش و اونم فقط اه میکشید مشخص بود کاملا داره لذت میبره.شرتمو در اوردم و بهش گفتم پاهاشو جمع کنه و لای پاشو خوب وازلین مالیدم و از پشت سوتینشو دراوردم…
کیرمو خوب وازلینی کردم گذاشتم کیرمو لای پاش و دراز کشیدم روش…وقتی کیرم راهشو باز کرد و رفت لای کسش بلنددد اه کشید و گفت امیییید بکنش تو خواهشااا…بکارت ندااارم…گفتم ای جوووونم دست اخر کستو میکنم شدت لاپایی هارو بیشتر کردم و همزمان نوک سینشو با انگشتم فشار میدادم ک یهو اه بلندی کشید و ساکت شد…فهمیدم ارضا شده…گفتم بهش من تا کونتو جر ندم سراغ کست نمیرم مریم من…سوراخ کونشو وازلین زدم و انگشتمو اروم فرستادم تو کونش و ی وایی گفت و گفت کردی تو؟؟گفتم انگشتمه عزیزم…دو انگشتمو یواش فرستادم داخل ک دوباره صداش درومد و گفت بسه دیگههه… اروم سر کیرمو گذاشتم رو سوراخش…درسته برای غزاله خیلی بزرگ بود ولی کون مریم بزرگتر بود از غزاله و گوشت ب تمام معنا بود…فشاور اوردم و یکذره از سرش رفت توو ک دیدم داره زمزمه میکنه امید نه…دوباره با تمام قدرت فشار دادم ک نصفش رفت تو… بلند گفت وااااایییییی امید پاره شدممممم درش بیار جون من درش بیااار نمتونم…خیلی باز شدهههه…گفتم بهش تموم میشه عزیزم تحمل کن…بعد چند دقیقه دیگه راحت تلمبه میزدم و مریم تسلیم من شده بود و ظاهرا میدونست این اخری شبیه ک میتونه با یک غریبه لذت ببره و کیری غیر شوهرش رو بپذیره…درسته ک من خط قرمزی داشتم ولی اون ک هنوز ازدواج نکرده بود و با این حرفا خودمو قانع میکردم ک باید این قدر این جواهرو دونست تلمبه های من شدیدتر شده بود و مریم دردش تبدیل ب لذت شده بود و در پاره ای از مواقع خودش کونشو عقب جلو میکرد و چشاشو بسته بودو لباش و گاز میگرفت…ضربه هامو بیشتر کردم تا ابم بیاد و بتونم بازم بکنمش تا صبح…با چند فشار ابم توی کونش فوران کرد و من بلند اه میکشیدممم…وای مریمممم ریختم توو کونت کیرمو داخلش نگه داشتم و روش خوابیدم…جفتمون بیهوش دراز کشیده بودیم و نمدونم چی شد ک چشامو باز کردم دیدم یکساعتی رو خوابم برده…مریم بیهوشه بیهوش بود و من وقتی بلند شدم دیدم چ ابی از کونش ریخته بغل رونش…تا صبح یکبار دیگه هم مریمو از کون گاییدم و یکبارم از کس کردمش…وقتی صبح خواستیم خدافطی کنیم بهش گفتم تو یک جواهری مریم…و بهش گفتم این اخرین باره ک این اتفاق میفته؟
مریم:نمدونم امید…الان اصلا مغزم جواب نمیده و فقط میخوام برم بخوابم…وقتی خواست بره گفتم مراقب خودت باش عزیزم و داشتم با نگاهم تعقیبش میکردم و اون کونشو دید میزدم و توی دلم میگفتم وای دختر چ ابی کشید از من این کون آست…

ادامه دارد

نوشته: امید


👍 5
👎 5
17184 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

749074
2019-02-18 22:13:54 +0330 +0330

جایزه واسه اولی رو بدین به نفر دوم

2 ❤️

749086
2019-02-18 22:31:18 +0330 +0330

منم بعنوان نفر دوم جایزه رو حواله می دم به نفر سوم

1 ❤️

749132
2019-02-19 01:37:05 +0330 +0330
NA

یارو اولش اونجوری شروع کرد اس بازی و خودش داستانو شروع کرد بعد مانتوشو در نمیاورد!!! عین اینا شد که تو فیلم با روسری میدن
داستانت بد نبود ولی داستان بود ن خاطره

0 ❤️

749156
2019-02-19 04:57:11 +0330 +0330

تو داستان قبل اسمش ندا بود
الان شد مریم
حالا اصلا با اینجاش کار نداریم
غزاله که نمیتونست خونه ی خودشون بمونه
غزاله کدوم گوری موند؟

0 ❤️

749230
2019-02-19 16:01:00 +0330 +0330

فک میکنم بهتره که ادما با یه نفر باشن وختی یکی نیازاتو بر طرف میکنه یعنی دوست داره اگه غزاله برات هر کاری میکنه چرا این کارارو میکنیو با دختر داییدوست دخترت که دوست داره و داره ازدواج میکنه اینکارو کردی یعنی اصلا عذاب وجدان نگرفتی اون چی؟
امیدوارم غزاله بفهمه

0 ❤️

749231
2019-02-19 16:12:26 +0330 +0330

حماسه ای دیگر از یک جقی!!!نه به دیروز که چندتا داستان نسبتا خوب اد کرده ادمین نه به امروز که هرچی خوندم کصسعری بیش نبود،دیس لایک تابلو بود توی نوشتن دستت توی شورتت بوده

0 ❤️

749242
2019-02-19 17:34:01 +0330 +0330

چرا به نوشته خودتونم دقت نمیکنین
خوب تو قسمت قبلی گفتین اسم دخترا دایی غزاله ندا بود.
حالا باز یه نکته مثبتش نسبت به بقیه داستانای سکسی که از عقب میکردن ،این بود که فرتی نمیکرد و نکات بهداشتی و رعایت میکرد و به دخترا میگفت خودتونو خالی کنین.

0 ❤️

749263
2019-02-19 20:51:31 +0330 +0330

اووووف خدا قسمت کنه

0 ❤️

749476
2019-02-20 19:00:02 +0330 +0330

حالا من با یه غزاله به هم میزنم و بنگ! همه داستانا دختراشون اسمشون غزالس

0 ❤️

749572
2019-02-21 00:27:27 +0330 +0330

واسه عشقت باید تا میتونی ارضاش کنی خودت مهم نیستی

0 ❤️