بهم نگفته بود شوهر داره (۲)

1400/10/25

...قسمت قبل

اول اینکه میخواستم بگم در قسمت های آینده معلوم میشه که طرف شوهر داشته دوم اگه این قسمت هم با استقبال روبرو شد ادامه میدم بریم سراغ ادامه داستان
مثل همیشه صبح زود بیدار شدم و به آشپزخونه رفتم دیدم واسه شام دو پرس غذا سفارش داده بوده ولی چون بعد از اینکه سکس کردیم خوابیدیم غذا ها همون جا مونده منم یکیش رو ریختم تو یه ظرف و گذاشتم تو ماکروویم تا گرم بشه و بخورمش بعد از خوردن غذا رفتم مکانیکی تا داداشم دیدم گفت دیشب خوش گذشت گفتم آره خیلی خوب بود
_خوب چرا اودی میموندی همون جا میموندی

  • تو که دیگه میدونی اگه من ساعت سه صبح بخوابم بازم ساعت شش بیدارم
    _منم همین طورم ولی بازم باید پیشش میموندی
    +ول کن داداش کی حوصله داره تا ساعت 11 که خانوم از خواب پامیشه تنها تو خونه بشینه
    _اینقدر غرغر نکن زنا دوس دارن بعد از این ماجرا وقتی پامیشن شریکشون رو ببینن
  • یه لبخند مرموزانه زدم ینی تو و زن داداش هم بعد از نزدیکی صبح صبر میکنی که با هم پاشین
    _دیدی جنبه نداری دوکلمه باهات صحبت کنن ولی نه صبح ها ما با هم از خواب بیدار میشیم نیازی به صبر کردن نیست حالاهم برو پیشش
    +الان زور هس تا ساعت 11 وای میستم بعد میرم
    _ساعت 11 دیر هس ده ، ده و نیم برو اگرم از خواب بیدار نشده بود تو از خواب بیدارش کن
    +باشه

وارد خونه که شدم دیدم هنوز خواب هست رفتم بالا سرش گفتم الناز بانو ، گلم ، آروم چشاش رو باز کرد از دیدنم خیلی خوشحال شد یه لب ازم گرفت و گفت صبح بخیر
فکر نمیکردم از دیدنم این قدر خوشحال بشه تو دلم گفتم دمت گرم داداش که همیشه بهترین بودی
+صبح تو هم بخیر گلم
_صبح که نگاه کردم نبودی
+اره یه سر رفتم بیرون و اومدم
_کار خوبی کردی که اومدی خیلی دلم میخواست پیشم باشی
+راستش داداشم گفت بیام پیشت
_چه داداش فهمیده و عاقلی داری بهت حسودیم شد
یه لب ازش گرفتم و گفتم حسود خانوم پاشو بریم غذا بخور از دیروز تا حالا هیچی نخوردی همون لباس های دیشب رو پوشید ودنبالم اومد سمت آشپزخونه
+همون غذای دیشبت رو واسط داغ کنم یا میخوای یه نیمرو واسط درس کنم که تا حالا تو عمرت نخورده باشی نشست پشت میز و بعد از یه خمیازه گفت نیمرو درس کن ببینم چه چطوری درست میکنی که این طوری میگی نیمرو رو درس کردم و دادم بهش گفتم بخور بعد بهم بگو از یک تا ده چند بهم میدی بدون اینکه بخوره یه لبخند زد و گفت منفی ده بهت میدم گفتم هرهر که چقدر خندیدم
_خیلی خوب بابا حالا ناراحت نشو
+غذات رو کوفت کن
_هممم چقدر خوش مزه هس
+حالا از یک تا ده چند بهم میدی
_صد
+چی شد تو که میخواستی منفی ده بدی که
_زبونش رو در اورد و گفت دلم میخواست
بعدش صورتش رو لوس کرد و گفت تو واسم واسم لقمه نمیگیری
+بیا بشین رو پام که واسط لقمه بگیرم
لقمه اول رو که براش گرفتم یه نگاه به دستم کرد و ازم پرسید تو مگه تو مکانیکی کار نمیکنی گفتم آره
_پس چرا دستات سیاه نیست
+یه لبخند زدم و گفتم چون دست کش میپوشم
_من خیلی ها رو دیدم که دستکش میپوشن ولی سریع درش میارن
+اولندش که از کجا دیدی دومندش من از دست کش های جیری که دکتر ها میپوشن میپوشم تا مزاحم کارم نشه
_اولندش موقع ای داشتم بهشون میدادم دیدم که دستکشش رو در آورد
دستم رو از لای شرتش به کوسش رسوندم یه نفس آه مانند کشید و گفتم از این شوخی ها نکن
_بهت که گفته بودم من قبل از تو با خیلیا دوست بودم
+کسش رو بیشتر فشار دادم منم قبل از تو خیلیا رو کردم ولی هرچی واسه گذشته بوده گذشته ولی وقتی واسه من هستی دیگه نباید از کسی چیزی بگی فهمیدی
_هرچی شما بگی
+آفرین حالا هم پاشو من میخوام برم سر کار
_باشه ولی شب بیا بریم بیرون
+به چه مناسب
_میخوام برات خرید کنم
+برا چی
_بیا بریم میفهمی


+حالا این همه خرید کردی واسه چی هس‌
_آخه چند وقت دیگه تولدم هس میخوام تو رو به همه دوستام معرفی کنم
+وای که بدخت شدم
_چرا
+چون همین جوری کلی خرج کردم
_من که گفتم بزار خودم حساب کنم
+منم گفتم دوس ندارم یه دختر پول جاهایی که میرم رو حساب کنه درضمن من هیچ پولی ندارم که واسه هدیه تولدت بدم
_نگران نباش خودم بهت پول میدم تا برام یه چیز بخری
با اینکه نمیخواستم قبول کنم ولی چون هیچی پول تو کارتم‌ نبود قبول کردم داشتیم از تو جمعیت خارج می‌شدیم که یه نفر از پشت سرم گفت ولش کن و جون خودت رو نجات بده تا برگشتم پشت سرم رو نگاه کردم کسی رو ندیدم


مهمونی رو تو یه خونه ویلایی خیلی بزرگ بود جایی که من تا آخر عمرم نمیدیم همش پیش الناز بودم چون بین این همه بچه پول دار میترسیدم یه گاف بدم هم آبروی خودم رو ببرم همه آبروی الناز رو یه تیشرت سیاه بدن نما پوشیدم با یه شلوار طوسی و یه کفش سیاه میدیدم که دوست های الناز چطوری بهش حسودی میکردن دو تا از دوست های الناز اومدن سمتمون به الناز رابطه جدیدش رو تبریک گفتن بعد ازش خواستن تا ما رو به هم معرفی کنه دخترای خیلی خوشکلی بودن ولی اصلا به چشم بد بهشون نگاه نکردم اسم یکیشون آزیتا و اون یکی بیتا بود جمعیت زیادی بود الناز گفته بود این مهمونی واسه خودم و دوستام هس روز تولدم هم قراره با خانوادم یه جشن بگیرم در همین هین یه پسر با یه دختر اومد سمت ما و از الناز خواست که یه اتاق بهش نشون بده بعد از رفتن الناز یکی از اون دو تا دختر که اسمش آزیتا بود بهم گفت خوب آقا میلاد شما باشگاه میرید گفتم نه من مرد کارم با کار کردن این جوری شدم رو مو برگردوندم دیدم یه پسره داره با الناز لاس میزنه از آزیتا و بیتا معذرت خواهی کردم و رفتم سمت الناز اونو گرفتم تو بغلم و گفتم مشکلی پیش اومده پسره تا منو دید گفت نه مشکلی نیست و رفت الناز یه لب ازم گرفت و گفت ممنون که اومدی اگه نیو مده بودی این میخواست کلی با هم لاس بزنه ازش پرسیدم خب چرا میزاری گفت چون من صاحب مجلس هستم اگه بد رفتاری کنم واسه خودم بد میشه حالا بیا بریم چند تا شات بزنیم گفتم منظورت همون پیک هست دیگه گفت آره بابا رفتیم سر میز دیدم کلی شیشه هست عرق سگی و شراب که خودمون درست میگردیم زیاد خوردم ولی از اینا هیچ کدومش رو نمیشناختم واسه همین از الناز پرسیدم شراب ندارید یه شیشه پر زرق و برق داد دستم گفت اینم شراب یه لیوان از رو میز برداشتم گفتم الناز این دیگه چنوع لیوانی هست اندازه دودول بچه هس که ، دور و برومون رو نگاه کرد و یواش گفت بی‌شعور این چه حرفیه میزنی نمیگی ی نفر میشنوه گفتم خوب بشنوه مگه چی میشه لیوان ها واقعا کوچیک هست الناز گفت اینا لیوان شات هستن واسه همین کوچیک هستن گفتم برو بابا یه نفر رو بفرست یه لیوان بزرگ بیاره این چیه بعد از چند دقیقه یه پسره با یه لیوان شیشه ای متوسط برگشت و لیوان رو داد دستم لیوان رو کامل پر کردم الناز یواش گفت میخوای همه اینو یه جا بخوری گفتم آره مگه چیزیه نصف لیوان رو یک مرتبه و نصف دومش رو دفعه دوم رفتم بالا لیوان رو که گذاشتم روی میز پشت سرم رو نگاه کردم دیدم دارن ی جوری نگاه میکنن یه نگاه از نوک پام به بالا انداختم دیدم مشکلی نیست بلند گفتم مشکلی هس همه روشون رو برگردوندند رو به الناز گفتم اینا چیه می‌خورید مزه هیچی نیمده یه زنگ به پسر عموم زدم گفتم یه نیمی از اون شرابی که خودمون میخوریم بیار به این آدرس یه لباس شیک هم بپوش و بیا گفت خبری هس گفتم مهمونی دوس دخترم هس همه پچه پول دار هستن تا یک ساعت دیگه اینجا باش تلفن رو قطع کردم به الناز گفتم حالا این شرابی که میاد رو بخور بفهم شراب چی هست بعد از یک ساعت گوشیم زنگ خورد پسرعموم گفت من دم درم رفتم درو براش باز کردم من و پسر عموم از همه نظر مثل همیم ولی اون خوش لباس تر از منه با هم دس دادیم رفتیم تو بهش گفتم دختر اینجا زیاد هس مخ هرکدوم رو که خواستی میتونی بزنی ولی دعوا راه ننداز که آبرومون رو میبری وقتی وارد سالن شدیم خیلی از نگاه ها به سمت من و یاسین پسر عموم برگشت یک راست رفتیم سر میز الناز و ازیتا و بیتا باهم صحبت میکردن رفتم یاسین رو بهشون معرفی کردم بعد به یاسین گفتم اونو اوردی از تو جیب کاپشن چرمش یه نیمی شرابی در آورد و داد بهم اونو گذاشتم روی میز و گفتم الناز خانوم حالا از این بخور تا بری فضا واسه خودم یه لیوان ریختم واسه اونا هم یک شات دیدم یاسین چهرش رفت تو هم گفت واقعا اینو گذاشتی واسه من خندم گرفت گفتم میبینی که فقط همینا اینجا هس اگه میخوای برو از تو آشپزخونه برا خودت بیار رفت و آورد یک لیوان و نصفه منو یاسین خوردیم دو تا شات هم الناز و دوستاش که تموم شد گفتم یاسین دیگه نداری گفت تو ماشین هست برم بیارم گفتم آره برو دیدم الناز با یه صدای کش دار میگه من که دیگه نمی تونم تو چطوری میخوای بخوری گفتم من که هنوز گرمم نشدم به فکری به سرم زد به یاسین گفتم اگه هست دو تا یکو نیمی بیار گفت هست ولی واسه مشتریه گفتم نگران مشتری نباش برو بیار رفت تا بیاره منم رفتم بلند گو رو از دی جِی گرفتم گفتم خانوم ها و آقایون شات هاتون رو بیارین کنار میر که یه چیز خیلی خوب واسطون دارم همه دور میز جمع شده بودن و منو یاسین شده بودیم ساقی همه میخوردن و ازش تعریف میکردن طوری می‌ریختیم که به همه برسه بعد از مهمونی من به یاسین گفتم همینجا بمون ولی گفت خیلی کار دارم و باید برم هر کسی کم کم راهی خونه میشد ولی دوستای درجه یک الناز موندن و هرکسی رفت تو یه اتاق من و الناز هم رفتیم تویه یکی از اتاق ها و شروع کردیم به لب گرفتن لباش طعم شیرینی داشتن مثل همیشه سریع لختم کرد معلوم بود شراب کار خودشو کرده و مستی روش اثر گذاشته و حسابی حشری شده بدون هیچ مقدمه چینی کیرم رو گرفت و فرو تو کسش خیلی خیس بود منم وقتی این صحنه رو دیدم وحشی شدم تصمیم گرفتم طوری تلمبه بزنم که صداش تو کل خونه بپیچه تا اون دوستاش حسرت من رو بکشن بردمش تو حالت داگی استایل و می‌کردمش بعد از چند دقیقه پوزیشن رو عوض کردم خوابوندمش رو تخت و کیرمو از پشت گذاشتم تو کسش و با سرعت بالا تلمبه میزدم صدای تلمبه ها تو کل اتاق پیچیده بود صدای اوه و اوه الناز رو میشد از صد کیلو متری شنید تو همین حالت بودیم که ارضا شد کمی بی حال بود ولی بعد از چند دقیقه درست شد منم واسه اینکه ارضا شم پوزیشن رو عوض کردم و اون رو دمر خوابوندم و کیرمو فرو کردم تو کسش از این پوزیشن خیلی خوشم میومد تند تند تلمبه میزدم و الناز میگفت من رو معتاد کیرت کردی عاشق کیرت شدم منم گفتم قابل خانوم رو نداره همیشه از حرف زدن موقع سکس بدم میومد النازم میدونست واسه همین دیگه ادامه نداد حس کردم دارم ارضا میشم سریع کیرم رو در آوردم و گذاشتم تو گودی کمرش خیلی از این حالت خوشم میاد یه صدای بلند کردم و بشدت ارضا شدم دستمال رو از رو میز برداشتم و منی رو از رو کمرش پاک کردم و ازش پرسیدم الناز تو دوباره ارضا شدی یه نگاه بهم کرد که رضایت ازش معلوم بود و گفت آره دو بار ارضا شدم یه لب ازش و گفتم بخواب خسته شدی یاد اون حرف افتادم که گفت جونت رو نجات بده ینی چی کسی میخواد باهام بازی کنه یا میخواد من رو از دور خارج کنه تا با الناز دوس بشه ذهنم خیلی درگیر بود پاشدم که برم آب بخورم فکر نمیکردم کسی بیرون از اتاقش باشه تا در رو باز کردم دیدم آزیتا و بیتا رو مبل نشستن و دارن به من نگاه میکنن سریع در رو بستم رفتم شرتم رو پوشیدم اومد تو آشپزخونه از تو یخچال یه نوشیدنی خنک برداشتم اومدم بیام بیرون که آزیتا گفت اقا میلاد ببخشید میشه واسه ما هم دو تا نوشیدنی بیارید دو تا هم واسه اونا برداشتم و رفتم سمتشون و دادم بهشون بیتا یه لبخند زد و تشکر کرد آزیتا گفت خوش گذشت یه لبخند زدم و گفتم مگه میشه با الناز باشی و خوش نگذره بیتا گفت میخوای با ماهم خوش بگذرونی گفتم شما میخواین با من خوش بگذرونین یا من با شما یه خنده ریز کردن و گفتن هر جفتش صورتم رو جدی کردم ‌و گفتم من به الناز خیانت نمیکنم شما هم فکر این رو از سرتون بیرون کنین بد جوری خورد تو برجکشون از چهرشون معلوم بود پاشدن رفتن دیگ هم پشت سرشون رو نگاه نکردن رفتم تو اتاق نوشیدنی رو گذاشتم کنار تخت و کنار الناز خوابیدم ازم پرسید فردا میخوای بری سر کار گفتم میرم ولی یکم دیر تر
_وقتی خواستی بری من و بیدار کن تا واسط صبحانه درس کنم
+نیازی نیس بیب خودم ی چیزی میخورم و میرم
_باشه پس بیدارم نکن
+فقط تعارف کردی
_یه خنده ریز کرد و گفت واقعا فکر کردی صبح پامیشم واسه تو صبحونه میدم
+تو دیگه چه لجنی هستی
_دلتم بخواد


صبح ساعت 10 بود که رسیدم پیش داداشم
_خوب، مهمونی چطور بود
+عالی بود ولی خیلی دوس داشتم تو و زن داداش هم میو میدن
_میخواستیم بیام ولی کار پیش اومد
گوشیم زنگ خورد یاسین بود جواب دادم گفت سر فلکه …دعوام شده خودتو زود برسون وقتی یه نفر دعواش میشد همه بی برو برگرد میرفتن واسه زدن منو داداشم سریع چماق رو برداشتیم و با سرعت رفتیم سمت محل دعوا تا رسیدیم دعوا بالا گرفت تعداد ما زیاد بود تعداد اونا کم شروع کردیم به زدنشون تا میخوردن ما زدیمشون که گشت ریخت همه ما رو گرفتن


تو بازداشتگاه کنار یاسین نشسته بودم داشتم خون دماغم رو پا‌‌ک می‌کردم که سرباز گفتم ملاقاتی داری گفتم من گفت آره چطور ممکنه بود من این همه اینجا اومده بودم میدونستم کسی نمیاد اینجا دنبالم پاشدم رفتم دیدم اسماعیل داداشم که فرزند اول خانواده بود پشت میز رئیس کلانتری نشسته خیلی هم عصبانی و آشفته هس گفتم داداش چی شده سرش رو آورد بالا اومد سمتم یه کشیده خوابوند زیر گوشم اسماعیل ارتشی بود همیشه موقعی که من رو میگرفتن به اون زنگ میزدم اونم هماهنگ میکرد تا کاری با ماها نداشته باشن اما بغیر از چند دفعه اول دیگه نیو مده بود اینجا دستم رو گذاشتم رو جای کشیده گفتم چیشده داداش صداش رو بلند کرد و گفت چیشده واقعا میپرسی چیشده نفهم زدی جوون مرد رو ناکار کردی الان توی کما هست
+این امکان نداره من با چوب تو سر کسی نزدم که بخواد بره تو کما
_حالا یا تو زدی یا نزدی گفتن تو زدی میدونی اگه بمیره چی میشه
+اگه بمیره که اعدامم نمیکنن دعوا کلوپی بوده
یه دونه زد رو پیشونیش و گفت تو خیلی خوش خیال هستی خیلی
صدام یکمی لرزش برداشت و گفتم ینی اعدامم میکنن
_اره پس چی خیال کردی ولت میکنن میگن برو
پاهام سست شد باورم نمیشد اگه اون بمیره منم میمیرم ولی این برام جای سوال بود که اسماعیل چطوری از تهران به این زودی رسیده این جا من و دوباره بردن باز داشگاه محمد داداشم پرسید کی بود گفتم اسماعیل بود اونم مثل من تعجب کرد که چطوری به این زودی رسیده این جا اگه با هواپیما هم میخواست بیاد حداقل سه یا چهار ساعت طول می‌کشید یادم افتاد به الناز اگه الان بهش خبر نمی‌دادم شاید دیگه نمیشد بهش بگم واسه همین رفتم سمت در به سرباز گفتم باید یه زنگ بزنم چون اسماعیل بهشون گفته بود کاری با من نداشته باشن

نوشته: میلاد


👍 11
👎 7
24901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

853497
2022-01-15 01:50:10 +0330 +0330

چرت و پرت و پر از من چسم ، بابا بکن محله ، دختر کش ، توهماتت تموم شد روغن ماشین عوض کن اوستا تو رختکن منتظر ساک هر روز و براش بزنی بچه سولاخ
دعوا کردیم زدیم
تو خودت باعث دعوایی ، کونی برا ما بکن شده

6 ❤️

853502
2022-01-15 02:05:09 +0330 +0330

کیرگوز
کیر تشن
دعواگیر
زارت
ببخشید، از ترس بود
خیلی پالان خواهتیم

3 ❤️

853514
2022-01-15 02:51:18 +0330 +0330

بیب آیا همون baby هست یا بوق زدی وسط نوشتن؟

2 ❤️

853522
2022-01-15 03:57:49 +0330 +0330

دقیقا منم با زن شوهردار رفیق بودم ی سال نمیدونستم بعد ک فهمیدم دگ نتونستم بیخیالش شم کلی هم اونجوری سکس کردیم اوووف یادش بخیر

1 ❤️

853529
2022-01-15 04:39:41 +0330 +0330

شاه کلید داشتی میرفتی و میومدی؟ دیگه نخوندم باقیشو جقی !

2 ❤️

853574
2022-01-15 15:59:25 +0330 +0330

داداش تو بنویس به حرف بقیه گوش نده❤

1 ❤️

853610
2022-01-16 01:00:07 +0330 +0330

چقدر عقب افتاده و بی فرهنگی
راستش نتونستم کامل بخونم
به میکروفن میگه بلندگو، تو دیگه از کدوم سولاخ تپه ای اومدی؟
بعدشم اوسکول پلشت، شراب را مث عرق سگی سر نمیکشن، شراب و باید با لب و دهنت باهاش بازی کنی.

1 ❤️

853617
2022-01-16 01:49:59 +0330 +0330

تعویض روغنی هستی ساقی هستی بزن بهادر هستی زکریا رازی بودی غیرتی هم هستی الان هم که چوب تو آستین کردند بچه کم علف بزن سمیه وای سمیه

0 ❤️

853620
2022-01-16 02:18:03 +0330 +0330

داستان اول چطوری مورد استقبال قرار گرفته تا اینجا که یه نفر خوشش اومده

0 ❤️

853674
2022-01-16 06:04:07 +0330 +0330

واسه‌ات یا به طور سر هم میشه واست
آخه واسط رو از کجات در آوردی که دوبار هم گفتی؟
بعد یه تحقیقی راجع به محصولات الکلی بکن عزیزم
یه نیم لیتر شراب آوردی باهاش یه مهمونی رو هم مست کردی آره؟🤦‍♂️🤦‍♂️🤦‍♂️
اون چیزی که با نیم لیترش یه مهمونی ممکنه باهاش مست بشن اتانول ۹۶ درصد داروخونه‌ست نه شراب ۱۰ ۱۲ درصد دستساز که همون نیم لیترش واسه یه نفر هم کفایت نمیکنه گوزو
اکثر داستان نویسای این سایت شکر خدا تا به حال فکر کنم از نزدیک شیشه‌ی الکل هم ندیدن همشون هم که عرق خورترین مرد زمینن
جماعت خود چس پندار و خالی‌بند و پوچ

1 ❤️

853716
2022-01-16 11:47:45 +0330 +0330

شتر درخواب بیند پنبه دانه
گهی لپ لپ خورد گه دانه دانه
توهمات یک جقی کس ندیده.
راستی توی مدت یکماه دوستی کلید خونش رو هم بهت داده بود که راحت خودت رفت و آمد میکردی خونش؟؟؟

0 ❤️