حدود یک سال از ماجرایی که میخوام تعریف کنم می گذره و یک سوال ذهن منو همچنان به خودش درگیر کرده
من یه دوست بسیار صمیمی به نام مهشید دارم که خیلی با هم جوریم و حرف همو می فهمیم اما اون دیگه الان ازدواج کرده و یک سال از ازدواجش می گذره و بیشتر وقتشو با شوهرش می گذرونه
اونا قبل از ازدواج با هم دوست بودن ، تو همون دوران دوستیشون یه بار که دعوا کردن شوهرش امیر شماره ی منو پیدا کرد و بم زنگ زد تا آشتیشون بدم ، منو امیر یک هفته دایم با هم در ارتباط بودیم همون زمان هم من با تمام وجود عاشق یک نفر بودم و شروع کردم با امیر درد و دل کردن و کم کم بعد از یک ماه باهاش صمیمی شدم و اون خیلی بهم راهنمایی می کرد و اینم بگم که صمیمی بودنمون به معنای خیانت به مهشید نبود ، خود مهشید هم در جریان رابطه ی بین منو امیرش بود و واقعا امیر مثل یک برادر کمکم می کرد ، حتی طرز نگاهش هیچ وقت طوری نبود که اذیت شم یا بهتره بگم هیچ وقت سنگین نبود .
خلاصه سرتونو درد نیارم یه روز امیر بهم اس داد شیما اگه بگم عشقت عاشقته شیرینی بهم چی میدی ؟؟؟ منم جواب دادم هرچی که بخوای ( چون کسیو که دوسش داشتم عاشق یکی دیگه بود و محال بود عاشق من بشه ) اونم گفت تو لبای خوشکلی داری اگه حقیقت باشه باید بم لب بدی !! منم با شوخی خنده جواب دادم باشه و ولی فک می کنم اون نفهمید که شوخیه خلاصه بعد از این مکالمه یه روز قرار شد با مهشید بریم خونه امیر اینا ، نمی دونم چرا ولی دلم میخواست خوشتیپ کنم و یه مانتو قرمز با شال مشکی پوشیدم یه رژ قرمز هم زدم ، ولی اصلا دلیل اینکارم برام روشن نبود ، حاظر که شدم مهشید زنگ زد و گفت من خونه امیرم . بیا بیرون الان میاد دنبالت منم گفتم اوکی کفشامو پوشیدم و رفتم بیرون
وقتی امیر اومد و سوار ماشین شدم سریع زنگ زد به پیمان ( همونی که دوسش داشتم و دوست امیر هم بود البته ) و بعد صداشو گذاشت رو ایفون و شروع کرد حرف زدن لا به لا ی حرفاشون پیمان به صراحت گفت که عاشق شیما شدم و اون موقع من تو پوست خودم نمی گنجیدم خیلی خوشحال بودم واسه یه دختر 18 ساله این بهترین خبر بود بعد که صحبت امیر تموم شد کلی خندیدیمو وصط خنده هامون خیلی جدی گفت حالا شیرینی منو بده . یه لحظه خنده رو لبم خشک شد پیش خودم گفتم محال جدی بگه و زدم زیر خنده رسیدیم پیاده شدیم و رفتیم که بریم بالا ( خونه امیر اینا ط 4 بود اسانسور هم نداشت ) داشتیم پله ها رو دوتایی میرفتیم بالا هوا تاریک شده بود راه پلشونم خیلی تاریک بود من که جلوتر از امیر راه می رفتم یه لحظه وایسادم ، تا امیر بیاد چراغا رو روشن کنه تو پاگرد ط 2 بودیم گفتم امیر پیریز ها کجاست تا برگشتم دیدم بی اختیار داره میاد سمت من منم کنج دیوار بود هیکلی درشتی داشت اومد جلوم و کاملا راهمو بست بعد صورتشو اورد و اروم در گوشم گفت شیرینی منو بده منم از ترس غش غش خندیدم هلش دادم عقب اومدم که برم دستمو گرفت و کشید سمت خودش و گفت بالاخره اخرش که باید بدی !! بیا همین الان بده و خلاص !! گیج بودم از حرفاش هیچی نمی فهمیدم همین طور که داشتم حرفاش تجزیه تحلیل می کردم اروم لبش رو گذاشت رو لبام و شرو کرد به نوازش کردن گردنم و خوردن لبم اون موقع دیگه هیجی به مغزم خطور نمی کرد برا همین نتونستم کاری کنم ، اخرش فک کنم وقتی ارضا شد ولم کرد و از بعد اون ماجرا هر وقت منو تنها گیر اورد ازم لب گرفت ، تا اینکه دقیقا صبح روز عروسیشون بهم زنگ زد و با گریه از خواست برم پیشش منم با یکم ترس تو یه مکان عمومی باهاش قرار گذاشتم و مهشید هم ارایشگاه بود وقتی امیر اومد زل زد تو چشام و گفت که عاشقمه ، اینو به صراحت گفت و بغلم کرد خیلی احساساتی شده بودم ، از طرفی معنی کارشو نمی فهمیدم خلاصه اونا ازدواج کردنو الان یکسال می گذره و امیر هر وقت منو تنها گیر بیاره بغلم می کنه و بوسم می کنه اما بش اجازه ندادم که ازم لب بگیره !! و هی میگه که عاشق منه اما واسه این که دل مهشید نشکنه رابطش رو با اون بهم نزده ! حالا اون سوالی که تو ذهن منه ، اینه که ایا اون واقعا عاشقمه یا داره از رو هوس این حرفا رو میزنه و این کارا رو می کنه ؟؟؟؟
نوشته: ستاره
چرا خدا ما رو نمی کشه از دست این روانی ها نجات پیدا کنیم. اخه دختره ملنگ یارو گفت عاشقته تو هم قبول کردی؟بعد اون عشق اتشینت به پیمان چی شد؟بگو میخوام برم بدم خلاصمون کن .این که دیگه صغری کبری چیدن نداره روانی.
دلت برا زير نافش غش ميره برو بده الان با مهشيدم تمرين كرده اماده جدال سختيه باهات
نافم تو چشمت .خیلی چرت بود .داستان سکسی بود ؟ یا رمان تخمی تخیلی بود
اولا ایشون تخم نداره ،تخمک داره
(نظر فوق ویرایش شده) biggrin
دوما:
(نمی دونم چرا ولی دلم میخواست خوشتیپ کنم) (دلیلش خارشه بی وقفست)
(گفت شیرینی منو بده منم از ترس غش غش خندیدم ) بعدش منو کرد منم از ترس غش غش خندیدم dash1
(وقتی ارضا شد ولم کرد) خروس میزاره درش بعد ارضا میشه این لب گرفت مرد؟!! dash1
( و از بعد اون ماجرا هر وقت منو تنها گیر اورد ازم لب گرفت ،) جنده هم نمیزاره زرتی انگولش کنن ، رویه هر چی جندستو سفید کردی ok
(حالا اون سوالی که تو ذهن منه ، اینه که ایا اون واقعا عاشقمه یا داره …) کیرم میکنه؟
داده دستت تو هم داری باش بارفیکس میزنی کس مغز dash1
برو با عروسکات بازی کن تا نیومدم بکنمشون تو کونت
parvazzi جان حودتو ناراحت نکن biggrin
بعد اون عشق اتشینت به پیمان چی شد؟ (جاسازش کرده تو کونش) biggrin
امیر ازت خواست اشتیشون بدی یا ازت خواست بهش کوس بدی ,تو که دوست نداری به دوستت خیانت کنی ول کن امیر شو وبیا پیش بنده که یه کیری بهت بدم که تا ابدبه امیر وبقیه فکر نکنی واگه بازهم دوست نداری به گوز بودار خودت,پس عزیزم برو یه گوشه دنج بشین ویه خیار جمبر برداربزار توکون وکوست تا ارضاشی,وگرنه من در خدمتتم
داستان خوبی بود، ادامه بده و هر کی بهت فحش داد به تخمدانتم نباشه