فکرشم نمیکردم…که بگه برم تو دفترش…به نظرم خیلی ترسو بود…بعدا فهمیدم زن و بچه داره…ازون آدمهای مزخرف خالی بند نبود اصلا…حالا که 5،6 سالی میگذره میفهمم خیلی صادق بود…بهم گفت بهار حواست باشه،اگه میای پیشم نیاز پیدا میکنی میخوای باز بیای زنانگیت رو میفهمی و اونوقت ممکنه همیشه نباشم…بهم گفت بیا خرابش نکنیم اما من که گوشم بدهکار نبود! تازه فهمیده بودم بوسه های یواشکی تو ماشین با طعم سیگار بهمن کوچیک چقدر میتونه نوستالژی ساز باشه! من 18 سالم بود و اون 38 ساله. به بهونه درس که شب پیش دوستم میمونم رفتم دفتر دوستش…نمیدونم چرا خجالت نمیکشیدم.اما اون گاهی روش نمیشد تو چشمام نگاه کنه. یه وقتایی حتی نمیدونستم چی بپوشم چطور رفتار کنم…کلا چطوری خانم باشم!تا بحال با هیچ پسری نبودم و همه چی برام بازی بود…! دوستش شاعر بود مثل خودش… با هم چایی خوردیم، من دانشجوی ترم یک بودم و حسابی سوال پیچم کرد…ناراحت شدم…خوب من خیلی اروپایی فکر میکردم که با یک مرد متاهل بودم اون به عنوان یک دوست اجتماعی! حتما فکر میکرد ازون خانم جی جی ها هستم…به درک. فکر کنه.
دوستش رفت و نادر آروم آروم اومد سمتم…سرعت نفسهام مثل یه گربه شده بود که تو بغل صاحبش داره نوازش میشه…فقط دیدم چسبیده بهم…داره تو گوشم میگه عمرم عشقم عزیزم،میگفت تو مال منی…وای داشتم میمردم! کم مونده بود دو تا بال در بیارم و یک چنگ بدن دستم! تو چهار چوب در قفل کرده بودیم…خودشو بهم میمالوند…نفسام بلندتر میشد بیشتر بازی میکردم اصلا حس شهوانی نداشتم! زیپ شلوارم رو باز کرد…دستش رو برد توش…
نمیتونست اسم جاهایی که میخواست دست ببره رو واضح بگه…منم نمی تونستم!فقط میگفت بچرخ ، بیا جلو،دولا شو…جز این صدای نفسهامون میگفت چی خوبه و چی بده…چقدر ادامه بدیم چقدر نه…گاهی هم یک جیغ کوچولو از من!
دو بدن که عاشقانه از هم لذت میبردن…
منو خوابوند رو زمین، یادمه لخت بودم و سینه هام تو دهنش بود…چشماش رو بسته بود و میک میزد…آه آه…گازم بگیر…وحشی شو نادر…آی گاز بگیر…
ادامه میداد…گاز میگرفت که نوک سینه هام حسابی سرخ و بنفش شد…پایین تر اومد و شورتم رو در آورد…پاهام رو باز کرد و آروم زبونش رو کشید…
اولین بارم بود و اینطوری از خود به در شدم!
دوباره خوابید رو…با دستش کسم رو میمالید
من متفاوت مینویسم…اگر مورد پسندتون نیست میتونید نوشته هام رو نخونید! جز این، خوشحال میشم با سبک خاص نوشتاری و تجربیات خاطره انگیز نوستالژیکتون آشنا بشم…
مرسی از همگی
نوشته: بهار
جمله بندی هات خیلى تخمی بود
نصفشو خوندم خسته شدم
از لغت نوستالژیک درست استفاده نکرده بودی خانوم عزیز
ولی سبک نوشتن شما رو دوست داشتم. خوشحال می شم باز هم ازتون بخونم. مرسی
اتفاقا کلمه نوستالژیک اینجا درست استفاده شده بازگشت به گذشته عمومی ترین تعریفشه حالا گذشته غمناک یا خاطرات شیرین یا تلخ در گذشته و… بوسه نوستالژیک بازگشت به گذشته و باز چشیدن طعم بوسه های شهوتناک رابطه با یک مرد رو میشه از این کلمه درک کرد که با متن خاطره هماهنگی داره
نوشتی:“من متفاوت می نویسم”
راستش من متوجه تفاوتش نشدم. می شه توضیح بدی کجاش متفاوت بود؟
حالم بده يه روز بهاري رو تازه خوندم اكه نه داشتم برا اين بلدم بلدمت كثافط خود شيفته مزخرف أ ايشه مردشور ريخته تو ببره برا داستانت نبود از ادمايي كه جوسي ميان و فك ميكنن جه كوهي هستن كلا متنفرم
عقب افتاده الان اكه متفاوت نباشي كسي كونت ميزاره عقده اي
باشد درس عبرتي باشد براي كوسمشنكتر از تو كه به كونشون ميكن همراهم نيا بو ميدي .
يه عده هستن تا شهر همجوار دهشون نرفتن كوزكلاسو حرفاي جوسكي ميزنن
تازه وقتي تحويلشونم ميكيري به خود باوري ميرسن فك ميكنن بعلهههههه
بابا اين بله بله كفتن بخاطر اينه كه برت نشكنه نه فك كني طرف حاليش نيست
جوجو سعي كن خودت باشي كه نياز به ترحم نداشته باشي كه ادم تو دلش بكه بزا حالشو بكنه
بعضيا مثله تو متفاوت بعضيا اروبايي بعضيام جنتلمن
داريم ديكه ادمايي بشت نقاب حقارت
آبکی بود، ننویس . . . . . . . . . . .
به نظرم معنی نوستالژیک رو درست متوجه نشدی. این متن شما بیشتر کُستالژیک بود تا نوستالژیک.