یه عصر جمعه بود، تو اتاقم نشسته بودم داشتم کاپوچینوی تقلبی سرد شده رو به زور می خوردم؛ از بس شیرین بود دلمو می زد. فیلم بوی خوش زن رو تماشا می کردم و چون مانیتورم حالت مربعی داشت خیلی اذیت می شدم موقع دیدنش.
یک صحنه فیلم اومد جلوی چشمم، سرهنگ کلنل کور (آل پاچینو) داشت با یه زن واقعا خوشگل می رقصید.
موزیک صحنه رقص فوق العاده با صحنه مچ بود… بعد از دیدن این صحنه کامپیوترو خاموش کردم و افتادم روی تخت
من که تا بحال حتی به هیچ زن غریبه ای دست هم نداده بودم، عقده های عاطفی و جنسی داشت دیوانه ام می کرد. همش به فکر زن ها بودم،دخترها، مونث ها و خلاصه هر زنی که تا بحال دیدم رو تو فکرم در حال نزدیکی باهاشون تصور می کردم.
این فکرها هم اذیتم می کرد و هم برام خوشایند بود…
هیچ راه چاره ای واسه ارضا کردن خودم نداشتم به جز جلق زدن، راستش من که خدارو خیلی وقت پیش گذاشته بودم کنار و هیچ نفرتی نسبت به خودم بعد از جلق زدن نداشتم، به قول خودمون چیزی به نام پشیمونی بعد جق تو وجود من نبود.
شروع کردم ، دستمو گذاشتم رو آلتم و شروع کردم به تصور کردن، هر چند لحظه یک بار به یه زن دیگه فکر می کردم.
از بس جلق زده بودم ارضاهام طولانی نمی شدن.
از روی تخت بلند شدم و رفتم تو حس، چرا من باید تو این کشور به دنیا بیام؟ حتی اون افریقایی ها هم از نظر جنسی و عاطفی ارضا میشن! اما من باید خود ارضایی می کردم! عملی که منو فقط از لحاظ جنسی راضی می کرد، اما عاطفی…
فکر کردن رو ول کردم و زدم به سیم آخر، زنگ زدم به رفیق خلاف و دختر بازم، بهش گفتم رضا دارم روانی میشم جنده در حد صد صدو پنجاه سراغ نداری؟ مکان خودم دارم
بهم گفت میشناسم و شمارش رو بهم داد.خیلی ترسیدم.
زنگ زدم،صداشو که شنیدم خیلی بهم لذت داد و حالم جا اومد.
_شما اهل حالی؟
_اشتباه گرفتی آقا
_من آشنای رضا هستما
_آها، چن سالته؟
_هفده
_بچه هستی که چه قدر مایه داری؟
_صد و پنجاه
_ مکان داری که؟
_آره اوکی هست
_خب آدرس میدم بیا دنبالم
آدرسو داد ، همه خونواده داشتن می رفتن شهرستان دیدن بابابزرگم و من خونه تنها بودم.
ماشین نداشتم ، ماشین پسر داییمو قرض کردم و رفتم دنبال خانم.
نهایتا هفت هشت ساعت وقت داشتم. بوی خوش بوکننده ماشینش حالمو بهم می زد.
رسیدم.وقتی دیدمش یه حالتی بهم دست داد.انگار دلم درد گرفت ،چشماش روانیم می کرد. قد متوسطی داشت و چشماش قهوه ای بودن پوستشم زرد رنگ بود.
چوم بچه بودم می دونست خیلی پررو نیستم و ارایشی نکرده بود به اونصورت.
سوار شد ،
_ تو که خیلی بچه ای ! مکانت کجاست؟
_خونمون ولی هیچکس نیست
_سریع تر راه بیوفت کسی ببینتت آبروت میره
راه افتادم ، فرصت کردم یه مقدار ببینمش، خیلی شبیه یه نفر بود، یه نفر که انگار از روز اولی که به دنیا اومدم دوستش داشتم.مادرم…
چشمای قهوه ای ، موهای زاغ ، لب قرمز و … همه چیزش شبیه مامانم بود.
یک لحظه به خودم گفتم:کسخل این جنده هستا! عاشق جنده شدی؟
بوی مزخرف خوش بو کننده واقعا حال به هم زن بود.انداختمش دور
_چند سالته؟
_بیست و یک
_چرا این کارو میکنی؟
_گوه خوریش به تو نیومده
رسیدیم خونه و در رو بازکردم
_ اینجا خونتونه؟
_آره بیا بریم تو اتاق خودم
از یه طرف دلم میخواست جوری بکنمش که تمام عقده های جنسیم از بین بره از یه طرف دوست داشتم اروم و یواش پیش برم تا مزه سکس عاشقانه رو بچشم.
لخت شد و خودشو انداخت رو تختم.
_یک ساعتت شروع شد هر کاری میخوای بکن
بوی بدنش واسم جذاب بود ، می دونستم که زود ارضا میشم و میتونم از وقتم استفاده کنم
شروع کردم به بوسیدنش، لاله گوشش واسم از همه جاش جذاب تر بود. فقط می بوسیدمش. بوی عرق بدنش دیوانه ام می کرد. همه جاشو می لیسیدم. رفتم سراغ چشماش، فقط نگاهشون کردم، انقدر نگاهشون کردم و بدنشو لیسیدم که دیدم ده دقیقه برام بیش تر نمونده،
ولی خب لذتی که دیدن چشماش بهم میداد از تمام جلق زدنام بیش تر بود،
آلتمو داخل واژنش فرو کردم و انقدر درگیر چشماش بودم که نفهمیدم کی ارضا شدم.
لباسشو پوشید و خودشو جمع و جور کرد پولشو گرفت و رفت.
یادم رفت از صورتش عکس بگیرم.
ولی از اون موقع تا به حال تنها کسی موقع ارضا شدن بهش فکر می کنم اونه.
الان یک ساله تو فکر بوی بدنش و چشماشم ولی دیگه بهش زنگ نزدم. چون نه پول داشتم نه جرات
ای کاش داخل کشور دیگه ای بودم تا از بودن باهاش لذت ببرم، کاشکی که اون تا ابد پیشم بود به خاطر خودم نه به خاطر پول.
لعنت به این شانس …
این یک داستان بود نه خاطره
نوشته: Alionalism
قبل از اینکه داستانت رو بخونم باید بگم کیرم وسط خلاقیتت که عنوان داستانت اسکی از فیلم آل پاچینوئه
کیرم توت گل من
خب داستانت رو خوندم واقعا ریدی به این فیلم زیبا با بو خوش یک زن هرزه (میخواستم هموبان واژه رو به کار ببرم ولی تایید نمیشه متاسفانه)
گفتی هرزه شبیه مادرت بود ؟
من چیزی نمیگم چون دوستان میان میگن فقط خودت فکر کن چه گندی زدی
خیلی زیبا و با احساس بود –شاید از معدود داستانهاییه که دوسش داشتم –اینکه عاشقش شدی بد نیست و خیلی هم عالیه –کاش امکانش را داشتی تا باهاش بودی -اگه راست گفته باشی از اونایی هستی که زنها میتونن بهت اعتماد کنن==مرسی
کیرم تو این دنیا و داستانو نویسنده و مملکتو کائنات و خالقش
بله خیلیم عالی تا بدان جا که دوست عزیز sexiro تا کائنات پیش رفت. توپ همه پره اینروزا والا داستان جذابی نبود.
داداچ کلاور قیمت توافقی؟من نمیام اونورا عکس بده اونور دوناتلو داداچ به همونایی که فش دادم قسم اعصاب نمونده برام
سکس حق هر موجوده حتی مگس و گاو و گوسفند ولی برای ما اولین و قشنگ ترین لذت خدادادی سخت ترین کار دنیا شده
قشنگ بود
مخصوصا اینکه اصرار نداشتی بگی واقعیه و الکی نگفتی سیکس پکی و این کصشرا :/
کاش به زمانی برسیم که هیچ پسری به سراغ کارگرای جنسی نره و هیچ دختری هم روسپی نشه.
اگه داستان بود, پس اونهمه تاکید روی بوی گند خوشبوکننده توی داستانت کارِ بیهوده ای بود.
نمیشه اسمشو داستان بزاریم چون این واقعیته جامعه ماست و زندگی خیلی از ماها رو شامل میشه. مرسی
17 سالته؟!
شما عاشق نشدی عزیز ! شما هورمون های جنسیت تازه فعال شده و کم کم زده به رگ های مغزت . کسخل آقا به جا رفتن تو فاز عشق و عاشقیه کس و کون و حسرت واس اینکه چرا تو جزایر قناری بدنیا نیمدی بچسب به درس و کتابت تا پس فردا یه گوزی بشی
بوی خوش عن !!!
عن رولتیم تو داستانت کسندیده کفی .
نظر “اجطفدبسن” تأیید میشود
ریدی به خاطره فیلم مارتین برست
سرهنگ همون کلنل هست جوجه . تو ۱۷ سالته فرق کاپوچینوی تقلبی رو تشخیص میدی !!!
هییییییییی
یلحظه فک کردم نوشتی بوی زن میخای از گوزو چس بگی
ن ن خوشم اومد ازاینا نبود خخ
کاش داخل کشور دیگه ای بودم تا از بودن باهاش لذت ببرم…اخه کوونکش چه ربطی به کشور داره…تو بی عرضه ای…فهمیدی…بی عرضه ای…تو باید داخل چاهه توالت بری…جات اونجاس…کسس خله جلقیه پفیوز
منم یبار زنگ زدم به رفیق خلاف ومعتادم، ازش شماره یه کاسبو گرفتم ، یه دول گل خشبو، زدم رفتم فضا ، نزدیکای مریخ بودم گفتم من چرا تواین کشور بدنیا اومدم، تصمیم گرفتم همونجا سر راهم برم مریخ زندگی کنم الانم ازمریخ دارم ننه نویسنده رو میگام،
کوسمخ حالا باافتخار مینویسی خاطره نیست؟
نمی دونم چرا ولی خوشم اومد، دمت گرم