بوی عطر، طعم سیگار

1392/05/21

با کلی غرور از خیابون رد میشدم این حس بچه گانه همیشه توی من بود که دوس داشتم با کلی هیجان از خیابونای شلوغ بگذرم یه جورای برام جالب بود اونروز هم از خیابون خلوت سر کوچه داشتم میرفتم که یه ماشین به سرعت از کنارم رد شد انقدر بهم نزدیک بود که لاستیک ماشین پشت کفشم احساس کردم واکنشی از خودم نشون ندادم چند متر بالاتر یه دور بر گردون بود که متوجه شدم ماشین دور زد توی کوچه بودم که اومد دنبالم اصرار میکرد شماره ازش بگیرم توجهی نکردم به راهم ادامه میدادم کهسعی کرد شماره را به کمربند مانتو من وصل کنه و رفت .نمیدونم چرا ولی شماره را برداشتم توی کیفم گذاشتم تنها تصوری که ازش داشتم یه دست ورزیده مردونه با سیگاری لای انگشتاش چند روزی گذشت خیلی تنها بودم دلم یکی میخواست که پیشم باشه باهاش حرف بزنم شیطنت کنم غروب جمعه بود هوای دلگیر غروب بهاری منو یاد شماره انداخت گوشی برداشتم و زنگ زدم اما کسی جواب نداد گوشی پرت کردم یه گوشه اشک از گوشه چشمم غلتید روی بالشم سعی کردم بخوابم نمیدونم چقدر گذشت که با صدای گوشی از خواب پریدم اره همون شماره ای بود که زنگ زده بودم یه کم صدامو صاف کردمو جواب دادم یه صدای خیلی جذاب سلام داد مبهوت شده بودم به خودم اومدم تجربه نداشتم نمیدونستم باید چکار کنم بعد از کلی حرف زدن تازه فهمیدم دارم با یکی حرف میزنم که یه کوه درده انقدر باهام درد دل کرد از اتفاقای بدی که براش افتاده تا… نمیدونم چه اتفاقی برام افتاد ولی از فکرم بیرون نمیرفت تمام مدت فقط به اون فکرد میکردم علی کسی که 10 سال از من بزرگتر بود چیزی که منو جذب کرده بود شاید صداقتش بود شاید تنهایی من بود که میخواستم با یه چیزی پر بشه ولی هر چیزی که بود منو دگرگون کرد دختر بچه 16 ساله ای که تمام فکرو ذهنش قبول شدن توی کنکور هنر بود حالا مجذوب مردی شده بود که با پدرش تفاوت چندانی نداره روزها گذشت و من هر روز احساس دلبستگی بیشتری میکردم چیزی که برام جالب بود اینکه از دوستام شنیده بودم وقتی با یه مرد رابطه میزاری سعی میکنه برات دلربایی کنه اما علی اصلا سعی نمیکرد منو جذب کنه در واقع انقدر باهام جدی بود که یه جورایی ازش حساب میبردم روزای اخر سال بود و مدرسه خبری نبود توی حیاط مدرسه نشسته بودم که بهم زنگ زد تنها بودم جواب دادم ازم خواست پیشش برم تا به حال ندیده بودمش دل توی دلم نبود استرس خیلی شدیدی داشتم نمیدونستم باید برم یا اینکه … هر طور بود از مدرسه فرار کردم ادرسی که داده بود رفتم وقتی وارد کوچه شدم دم در ایستاده بود باورم نمیشد کسی که من شیفتش شدم این ادم باشه یه مرد با کت و شلوار و عینک افتابی انقدر رسمی بود که واقعا احساس میکردم باید ازش حساب ببرم توی افکارم بودم چشمام از شدت تعجب مبهوت شده بود با سلام احوال پرسی به خودم اومدم تعارف کرد که برم داخل من قدرت تصمیم گیری نداشتم وارد خونه شدم یه خونه مستقل با تمامی اثاثیه وارد اتاقش شدم روی صندلی کنار کامپیوتر نشستم برام شربت اورد توی خودم بودم که دستشو دورگردنم انداخت اولین بار بود که یه مرد غریبه منو لمس میکرد بهم گفت چرا انقدر ساکتی شیطونی های پشت تلفن کار کی بود نکنه خودت نیستی هااا لبخندی زدمو یه کم خودمو جمع جور کردم دستمو کشید از روی صندلی اوردم پایین کنارم نشست بدنش خیلی داغ بود اتفاقای داشت توی وجودم می افتاد گرم شده بودم صورتشو بهم نزدیک کرد بوی عطرش واقعا جذاب بود توی چشام نگاه میکرد نزدیک تر شد که گوشی من زنگ خورد نگاه کردم متوجه شدم که دوستمه جواب دادم ازم پرسید کجایی پیچوندم و قطع کردم کاملا منو بغل کرده بود سکوت کرده بودم و اصلا مقاومت نمیکردم نمیدونم دلیل اینکه انقدر احساس ضعف در مقابلش میکردم چی بود شاید تفاوت سنی بود که داشتیم باز صورتشو جلوتر اورد لباش بهم نزدیک شد و بوسه گرمش روی لبام نشست چشامو بسته بودم لباش طعم سیگار میداد دوس داشتم مقنعه از سرم بیرون کشید چشامو باز کردمو احساس شرم کردم خودمو جمع کردم بهم نزدیکتر شدو گفت نترس اذیتت نمیکنم بغلش کردمو گفتم علی من نمیدونم چرا اینجام نمیدونم چرا تو بغلتم هیچ چیز دسته خودم نیست منو خوابوند روی زمین و کنارم دراز کشید دستشو برد توی موهای بلندم و گفت کوچولوی من فک نمیکردم انقدر معصوم باشی اشک توی چشام حلقه زد دستشو گذاشت روی چشام و لباشو روی لبام. لبامو میخورد بین پاهام خیس شده بود گرمای بدنشو دوس داشتم اون عطر جذاب و طعم لبای که مزه سیگار میداد روی من دارز کشید دستشو برد روی سینه هام و اونو توی دستش گرفت فشار داد دردم گرفت گفتم اخ خ خ توی چشام نگاه کردو یه جوری شهوتناک گفت جووون و دوباره شروع به خوردنه لبام کرد احساسی تجربه میکردم که همیشه توی خود ارضایی سعی میکردم به دست بیارم اما هرگز بهش نرسیده بود دکمه های مانتوم باز کرد هر چه بیشتر جلو میرفت من بیشتر احساس شرم میکردم ولی با نگاهش بهم ارامش میداد زیپ شلوارموو باز کرد دستمو گذاشتم روی دستش گفتم نه خواهش میکنم اما گفت من که کاری باهات نمیکنم فقط میخوام ببینمش نمیخوای حال خوبی بهت بدم چشامو بستم دستشو برد توی شرتم کسم یه کم زبر بود تازه موهای که شیو کرده بودم در اومده بود وقتی دید لای کسم خیس شده خجالت کشیدم در گوشم گفت شیطون تو که خوشت میاد محکم بغلش کردم با انگشتش منو تحریک میکرد من از شدت لذت دیوونه شده بودم و ناله میکردم شلوارمو پایین کشید خودمو در اختیارش قرار داده بودم بین پاهام نشست پاهامو باز کرد و زبونشو بین کسم تکون میداد انقدر لذت خوبی داشت که سرشو توی کسم فشار میدادم با دستش لای کسمو باز میکردو و زبون میزد زبونشو توی سوراخ کسم تکون میداد انقدر ناله میکردم تا اینکه ارضا شدم و بی حس بغلم کرد احساس میکردم که کیرش زیر شلوار خیلی بزرگ شده دوس داشتم ببینمش اما خجالت میکشیدم حرفی بزنم خودشو به من میچسبوند تا سفتی زیر شلوارشو احساس کنم خوشم اومده بود حس خیلی قشنگی بود زیپ شلوارشو باز کرد و کیرشو بیرون کشید هیچ وقت از نزدیک ندیده بودم همیشه توی فیلمای پرن دیده بودم دوس داشتم از نزدیک توی دستم بگیرم و اما حالا روبه روم بود گفت نمیخوای بگیریش توی دستت سرمو گذاشتم کنار گردنش و توی دستم گرفتم خیلی داغ بود علی یه سیگار روشن کرد و دودشو توی موهام فوت میکرد انقدر شهوتی شده بودم همه چیز اونطوری بود که دوس داشتم برام اتفاق بیافته کیرشو توی دستم میمالیدم که ازم خواست بخورمش گفتم علی من تا حالا این کارو انجام ندادم نمیدونم باید چکار کنم لباشو گاز گرفتو گفت چون بار اولته دوس دارم ببینم چطوری بهم حال میدی میخوام ساک زدنتو ببینم پایین رفتم و کیرشو توی دهنم کردم خیلی ناشیانه انجام میدادم اما وقتی توی چشاش نگاه میکردم احساس میکردم خوشش میاد منو توی بغلش گرفت روی من دراز کشید و نفس نفس میزد متوجه شدم که ارضا شده همه چیز برام نو و تازه بود حتی بیحالی بعد از ارضا شدنش … بوی عطر… طعم سیگار …

نوشته: لولیتا


👍 0
👎 0
34120 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

395343
2013-08-12 09:05:26 +0430 +0430

خوب بود امیدوارم همیشه خوب بدی

0 ❤️

395344
2013-08-12 09:07:00 +0430 +0430
NA

لولیتا
اسمی که انتخاب کردی به داستانت هم میومد. کثیف بود داستان. حالم از مردایی که با زیر سن قانونی رابطه ایجاد می کنن به هم می خوره.

0 ❤️

395345
2013-08-12 09:10:09 +0430 +0430
NA

سلام عاشقانه و جالب بود ولی خیلی زود تموم شد دلم میخواست داستانت ادامه داشت خیلی این داستانها رو دوست دارم مرسی

0 ❤️

395346
2013-08-12 09:59:30 +0430 +0430
NA

قشنگ و ساده بود. هم در عنوان، هم در محتوا. انگار اون معصومیت به روایت‌ات هم سرایت کرده. شاید هم به این دلیل خوشم اومده که بعضی از جملات و رویداهای داستان‌ات، تجربۀ شیرینی رو به یادم میاره.

0 ❤️

395347
2013-08-12 10:05:32 +0430 +0430

بعد از این در قسمت داستانها نظر خواهیم گذاشت!/

تا اواخر داستان خوب پیش رفتی!/
عرض کردم “داستان”!/ بعنوان خاطره قبول نمیکنم/
اما برمیگردیم به آخر داستان که لحظه ی ارضا شدن علی هست/
خوب نتونستی تمومش کنی/
ارضا شدن یه مرد خیلی تابلو هست عزیز جان :-D
نگو که نمیدونستی ;-)

0 ❤️

395348
2013-08-12 13:28:45 +0430 +0430
NA

به نظرم ناراحت کننده است .منم از مردهای سن بالایی که با دختران زیر سن فانونی رابطه ایجاد می کنند بدم میاد .کاملا مشخص هست که هدفشون چیه. فقط باید بگم متاسفم برات

0 ❤️

395349
2013-08-12 14:58:30 +0430 +0430
NA

به: ago
به نویسندۀ داستان گفتی: الان فرقت با يه جنده چيه واقعا؟
یعنی واقعاً تعریف فاحشگی رو نمی‌دونی؟ فاحشه به کسی می‌گن که در قبال پول، کالا یا امتیاز بدنش رو در اختیار کس دیگری قرار بده؛ جنسیت هم نداره، چه زن چه مرد. الآن کجای این داستان روسپیگری داشت؟!
ولی یه چیزی داریم به نام «فاحشۀ فکری» که کم‌وبیش به خودت نزدیکه! بوی تعفن از «اگوی» مغزت میاد.
مؤید باشی.

0 ❤️

395351
2013-08-12 15:27:01 +0430 +0430
NA

ادمین جان، این یابو هنوز اسپم نشده!

0 ❤️

395352
2013-08-12 18:21:08 +0430 +0430
NA

والا همه گفتن من ما او شما …
که چی از مردهای که با دختر زیر سن قانونی هستن سکس میکنن بدشون میاد…
البته اره ولی:…اگر این دختر ها و خانمهای سن بالا ناز و ادا نیارن و کوسوکونشون رو تو صندوق بی بی گل مخفی نکنن دیگه مرد سن بالا نمیره با دختر سن پایین …اونم همین دختر سن پایین ها هستن که کاسبی بعضی سن بالا ها رو خراب کردن :D :D :D :D بعداز این نکته مهم داستان این جنده خانوم هست که هنوز اب کسش رنگ بر نداشته تو سایت شهوانی امده مشتری پیدا کنه زیر سن قانونی سایت اخرش یه کیری از طرف این زیر18میخوریم ببینید کی گفتم همه رو به فاک میدن با کاراشون… ~X( ~X(

0 ❤️

395353
2013-08-12 18:28:12 +0430 +0430
NA

خوب نوشتی
آپرییییییییییییییییییییییییییییییییییییین

0 ❤️

395354
2013-08-13 00:25:23 +0430 +0430
NA

عاموووووو کسی که پول می گیره می خوابه تو بغل کسی فاحشه نیست گرسنه هست . فاحشه ما هستیم که به این معضل که بفل گوشمون هست توجه نداریم.فاحشه ما هستیم.

0 ❤️

395355
2013-08-13 03:37:48 +0430 +0430

پسرونه بود، ننویس. . . . . . . . . . .
از نظر من این رو یک پسر که آرزو داره یک دختر کیرش رو لمس کنه، نوشته. احتمالا خیلی هم جلقو هستی. دیگه ننویس. در ضمن اون بالا رو بخون که نوشته زیر 18 سال نیاد تو.

خوشت آید ز بوی گند سیگار
خدایا بند‌ه‌گانت را نگهدار
بزن بر کیر خود جلق فراوان
ز شهوانی تو یکی دست بردار

0 ❤️

395356
2013-08-13 06:48:48 +0430 +0430
NA

پروازی
چرا قاطی میکنی؟؟؟؟ :-|
اما نظر:
دختر جان امیدوارم داستانت یک خاطره نباشه

0 ❤️

395357
2013-08-13 08:34:10 +0430 +0430
NA

پروازی کافر همه را به کیش خود پندارد

0 ❤️

395358
2013-08-13 12:38:06 +0430 +0430
NA

اسم داستان زیبا بود…
در داستانهایی که میخونم اکثرا خواننده رو محدودمیکنند ومن این کار رو اصلا دوست ندارم یعنی اینکه دریک نوشته دوست ندارم اگه صفحه ای وجود داشته باشه با یک نقطه ی متمایزاز اون صفحه,نویسنده فقط به توصیف اون نقطه بپردازه!
وقتی به این فکر میکنم این داستان چقدر میتونست جذاب باشه وفکرم رو باچیزی که هست مقایسه میکنم بس حسرت میخورم!!
یه دختر 16 ساله که بهتر بود 18,19 ساله میبود سوژه ای فوق العاده ست برای یک نوشته …البته در صورتی که کلیشه ای نباشه!!
دوست عزیز باید وارد دنیای کودکانه ی دخترک میشدی…باید درونش رو کند وکاو میکردی…
باید مینوشتی از دغدغه های دخترک,ازچالش های زندگیش,از کمبود های معنوی وگاها مادی که از اونها رنج میبره…
باید مینوشتی از""“احساس”"" دخترک…وقتی نتونستی وارد دنیای دختر داستان بشی عملا نمیتونی قصه ی خوبی رو بسازی …
تا یادم نرفته بگم کسی دنبالت نکرده عزیز!راستش بسی حرص خوردم از روند جلو رفتن داستان که بد در ذوق میزد!!
یه دختر 16,17 ساله پر ازشوق وشیطنت کودکیه …پر ازاحساسی که میتونه مخاطب رو تحت تاثیر قرار بده…ولی نتونستی این مورد رو موفق بشی…
مرد قصه رو هم دقیقا گویی شصت ساله بود!!
این وسط ترس,اضطراب,نگرانی,دل مشغولی,نگرانی,هجوم افکار درون و… که دردختر بایستی هویدا میشد در داستانت گم بود وجایی نداشت واین یعنی یک جای کار میلنگه!!!
با کار بیشتر,دقت درهمه ی زوایای داستان,درعمق داستان فرو رفتن ,بیشتر روان نوشتن ودونستن اینکه چی میخوای ینویسی و… قطعا میتونستی داستانی بنویسی که خواننده رو هرچند برای مدتی کوتاه در دنیای درونش غرق کنی واین یعنی موفقیت!!

موفق باشی عزیز…

0 ❤️