بچگی کردم پرید

1392/03/14

اینجا نوشته اسم ها رو عوض کنین منم مجبورم دیگه.قبل از هرچیزی بگم این قضیه عین واقعیته پس شاید بی سروته باشه از نظر سکسی بودن اما خوندنش خالی از لطف نیس وشاید باعث بشه شما اشتباه منو انجام ندید.یه دختر دایی دارم ب اسم مژده بچه ک بوده مامان باباش از هم جدا میشن و باباش که دایی من باشه میره یه زن دیگه میگیره و مژده هم میمونه پیش پدر بزرگ ومادر بزرگم این داستان برمیگرده به 6.5 سال پیش اون موقع من 14 سالم بود ومژده هم19 فک کنم.خونه ی ما شهرستان بود یه تابستون پدر بزرگم اینا اومدن شهرما خونه پدربزرگم اینا هم آبادان بود. خلاصه اومدنو موندگار شدن یه یکی دو روزی خونه ما بودن. خواهرم کنکوری بود و درس میخوند و بخاطر شلوغی اون روزا میرفت کتابخونه درس میخوند یه روز ظهر مامانم که معاون بود رفته بود مدرسه واسه ثبت نام ها خواهرمم ک طبق معمول کتابخونه تو خونه من بودم پدربزرگم مادر بزرگ بابام و مژده اون موقع من گوشی نداشتم ویادمه یه خط ایرانسل داشتم که پونزده تومن خریده بودمش و بعضی وقتا رو گوشی بابام میزاشتم خط رو از قضا فهمیدم مژده دوس پسر داره همه خواب بودن و منو مژده تو اتاق آبجیم بودیم مژده رو تخت دراز کشیده بود و اس میداد منم رفتم گوشی بابامو آوردم و خطمو گذاشتم روش بهد چند دقیقه مژده یهو گفت اه شارزرم تموم شد بش گفتم میخوای واست بفرستم گفت میفرستی؟!یکم نگاش کردم گفتم آره اما شرط داره.بچه بودم و تازه ب سن بلوغ رسیده بودم و چند ماهی میشد آب منی داشتم.و مژده هم سینه های گنده ای داشت و واقعا تو چشم بود آخه خودش خیلی لاغر بود اما سینه های درشتی داشت منم چندبار ک جلوم خم شده بود از یقش دید زده بودمو خط سینشو دیده بودم بگذریم گفت چیه شرطت گفتم صب کن میگم من روی یه کاغد مینویسم اما قسم بخور وقتی خوندیش بهم بدیش قبول کرد منم یه تیکه کاغذ برداشتم و روش نوشتم اگه شارژ میخوای باید بزاری با سینه هات بازی کنم.کاغذو بش دادم خوند و کاغذ و بم برگردوند همونطور ک رو تخت دراز کشیده بود دستشو رو پیشونیش گذاشت و یکم فک کرد بعد گفت باشه قبول منم هنگ کرده بودم داشتم نگاش میکردم یه دفعه گفت پاشو دیگه شروع کن منم مث این کس خلا رفتم نشستم لبه ی تخت دوباره گفت شروع کن دیگه با ترسو لرز دستمو سمت سبنه هاش بردم از رو لباس مالوندمشون اونم چشاشو بست یکم گذشتو روم تو روش باز شد ار تو یقش دستمو بردم زیر لباسش یه سوتین اسفنجی سفید تنش بود وای چه حالی داشتم سینه هاش انگار یه جنس خاصی داشتن سینشو در آوردمو شروع به خوردن کردم سینه های تقریبا درشت ک نوکشون قهوه ای روشن بود با یه پوست گندمی وای آدمو دیونه میکرد هنوز بوی لوسیونی ک ب بدنش زده بود تو دماغمه یکم ک سینشو خوردم چشاشو باز کرد و گفت خوشمزس؟!گفتم خیلی بعد بم گفت دیگه بسه!منم کیرم تو شلوارم راست شده بود گفت بفرست چارصدتومن واسش فرستادم وقتی بلند شدم دیدم داره میخنده گفتم چته گفت اون چیه جلوت نگاه کردم دیدم خیلی ضایس هرطور بود خودمو رسوندم دسشویی و سریع یه دس جلق زدم وقتی آبم اومد احساس کردم مغز کیرم داره در میاد برگشتم اتاق بش گفتم بازم شارژ میخوای گفت آره صد دیگه واسش فرستادمو باز با سینه هاش ور رفتم در نیمه باز بود یهو دیدم لباسشو کشید بالا گفت بشین اونور پرسیدم چی شده گفت مامان بزرگ.بیدارشده الان رفت تو آشپزخونه پاشد رفت آشپز خونه منم بدو رفتم دسشویی باز جلق بزنم این دفعه داغون شدم تا ارضا شدم موچاله شدم تو هم و کلی عرق کردم وقتی برگشتم اتاق دیدم سر جاشه گفتم مامان بزرگ چی گفت؟!گفت هیچی گفته آب بزار واسه چای بش گفتم بازم شارژ میخوای گفت آره بیا گفتم نه ایندفعه فرق داره باید پایینی رو نشونم بدی گفت نه اگه میخوای از رو لیاس وگرنه نه منم مث این کس خلا گفتم نمیخواد اصلا و پا شدم رفتم بیرون بعد از اون دیدم مژدهم رفت دستشویی دستشوییش خیلی طول کشید وقتی هم اومد بیرون شورتش تو دستش بود فک کنم اونم آب لا پاش راه افتاده بود به هرحال بچگی کردم و الان مث سگ پشیمونم ک چرا همون از رو لباسو قبول نکردم بعد از اون هم هرچی بهش گفتم بیا یه بار دیگه گفت نه دیگه بزرگ شدی.بی تجربگی از خوم بود وگرنه تو 14 سالگی تجربه اولین سکسو با دختر داشتم.الانم میخواد ازدواج کنه وقتی هم منو میبینه اصلا به روی خودش نمیاره یبار خواستم بهش بگم یادته…گفتم ولش کن ناراحت میشه مرسی از این ک داستانمو خوندین امیدوارم خنگی من واسه شما تجربه بشه کامنت هرکس نشانه ی شخصیتشه هرکی هم هرچی فحش داد واسه جد اندر جدش اگه بی سروته بود واسه اینه ک واقعیات بو ومث بقیه داستان های دروغی طرفم جنده نبود ک لخت درروباز کنه بگع بیا بکن

نوشته: ali.b.gham77


👍 0
👎 0
39208 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

383964
2013-06-04 21:27:15 +0430 +0430
NA

ajaba :?

0 ❤️

383965
2013-06-04 21:39:28 +0430 +0430
NA

دوم
نظر هم بعدأ میدم

0 ❤️

383966
2013-06-04 22:39:31 +0430 +0430

لاشی بودن دروغ مختص ذات توست…’

0 ❤️

383967
2013-06-04 22:40:37 +0430 +0430

لاشی بودن و دروغ مختص ذات توست…’

0 ❤️

383968
2013-06-04 22:41:46 +0430 +0430

لاشی بودن و دروغ مختص ذات توست…

0 ❤️

383969
2013-06-05 02:31:13 +0430 +0430
NA

عزیزم تو جلقتو بزن راحت باش کسشعر تفت نده

0 ❤️

383970
2013-06-05 04:34:39 +0430 +0430
NA

وا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خوب !!!

0 ❤️

383971
2013-06-05 07:36:45 +0430 +0430
NA

نمیدونم چرا هیچ کدوم از داستانای اینجا رو نمیتونم باور کنم

0 ❤️

383972
2013-06-05 17:03:25 +0430 +0430
NA

کس خالت :|

0 ❤️

383973
2013-06-05 17:52:39 +0430 +0430
NA

من دوست دارم باور کنم ولی نمیدونم چرا نمیتونم ؟پس خودتم میدونستی چه داستان زیبایی نوشتی که اخرش این همه تهدید به فحش کردی.

0 ❤️

383974
2013-06-05 17:59:32 +0430 +0430
NA

عجب عاشق اون خط آخرت شدم که گفتی طرفتم جنده نبوده با این اوصاف :))
پسرم اون سالها چیزی به نام انتقال شارژ وجود نداشت.شما برو دستشویی جلقتو بزن !

0 ❤️

383975
2013-06-05 18:16:37 +0430 +0430
NA

داستانت خوب وقابل باور بود . امیدوارم دفعات بعد بهتر عمل کنی

0 ❤️

383976
2013-06-05 18:59:35 +0430 +0430
NA

از خیلی داستانای دیگه قابله هضم تر بود .من باور میکنم چون برا منم اتفاق افتاده ولی نه به این غلظت

0 ❤️