بگا رفتن یا نرفتن (۴)

1390/05/13

قسمت قبل

سلام این اخرین قسمت داستان منه
در مورد نظراتون باید بگم شرمنده از لحنم،ولی اگه بخوام تغییرش بدم خیلی تصنعی میشه،اونهایی که باور نکردن هم کاری نمیتونم براشون انجام بدم،به هر حال هر کی نظری داره،اگه سوتی دادم هم بزارین رو حساب تازه کاری…

اون روزها همش تو فکر این بودم که یه جوری باید حال این عوضی رو بگیرم، ولی چه جوریش نمیدونم،اگه بحث کردن بود اینها از خداشون بود که گاییده بشن،اگر هم میخواستم جار بزنم وبه همه بگم بیشتر خودم اسیب میدیدم،یه طرف وجودم میگفت که بیخیال بشم،هم پولمو گرفته بودم هم یه دست کس و کون توپ زده بودم،ولی اون طرف غرورم بود که له شده بود،اونهم توسط کی؟،یه مشت اشغال و عوضی…میدونستم که این ره که میروم به ترکستان است،ولی چه کار باید میکردم؟واقعا نیاز داشتم خودمو خالی کنم…خیلی هاتون شاید دارین میگین که زیاد دارم سخت میگیرم،ولی هیچکس جای هیچکس دیگه ای نیست ،شما هم توموقعیت من نبودین که بدونین چی میگم…
تو این فکرها بودم که یاد خواهر جمشید افتادم،سهیلا(همون زن مطلقه ای که الی رو برام لقمه گرفته بود)بهم گفته بود جمشید یه خواهر داره،از خودش کوچیکتر ومجرد،به همه گفته از دانشگاه به خاطر گرایشات سیاسی اخراجش کردن،ولی باIQ که من از اینها سراغ داشتم میدونستم دوروغه،حالا اون گفته سیاسی،شمام بگین سیاسی…زنگ زدم به سهیلا و گفتم شماره خواهر جمشید رو میخوام،اونم بدون هیچ سوالی گفت باشه فقط یه ربع وقت میخواد…بعد از یه ربع شماره ومشخصاتشو برام SMSکرد.
دلم برای سهیلا میسوخت،زن خوبی بود برعکس این خاطره که یکی از بدترین و پراسترسترین خاطرات زندگیم بود ولی ااااااخ بودن با سهیلاااااا جون،با اون که 15سال از من بزرگتر بود ولی بهترین وشیرین ترین لحظات عمرم با اون بود،اونقدر برام عزیز بود که به خاطرش یه دعوای اساسی افتادم وبرای همون دعوا یه ماه اب خنک خوردم(البته ارزشش رو داشت)
اگه تو شرایط به غیراز این بود کلی منو سیم جیم میکرد ولی حالا…
اسم دختره فرشته،22ساله،ومجرد.شغل خاصی نداشت به غیر از اتیش زدن پول پاپاجونش شروع کردم بهش اس دادن واحوالپرسی،یه روش کلاسیک که معمولا همه ما اینجوری مخ میزنیم،ولی این بار اون ناشیگری کرد وبه جای اینکه جواب اس منو بده(مثلا:شما؟)بهم زنگ زد
فرشته:ببخشید شما با کی کار داشتین؟…سلام خانوم،من با یه فرشته ای که بالهاشو تو بهشت جا گذاشته ومجبوره میون ادمها زندگی کنه کار داشتم شما سراغی ازش ندارین؟…با خنده گفت که اذیت نکن دیگه وچند تا اسم برد… گفتم :نه خانوم من هیچکدوم از این اقایون نیستم اسمم مهران…ونمایشگاه مبلمان وطراحی دکورم هم ادرسش…هست.چند ماهی هست که شمارتون رو دارم با خودم کلی کلنجار رفتتم که دلم راضی شد باشما تماس بگیرم…
.فرشته کمی جا خورد :شما معمولا تو اولین تماس اینقدر با یه خانوم راحت صحبت میکنین؟…نه، باور کنیند نه،ولی اگه چند ماه تمام فکر وتخیل منو شما پر کنید، ناخواسته من باشما احساس نزدیکی وراحتی میکنم،خواهشن رو حساب گستاخی من نزارید فرشته خانوم. فرشته با لحنی جدی:اقا منو با اسم کوچیک صدا نزنین وگرنه مجبور میشم…وسط حرفش اومدم وبا لحنی مظلومانه گفتم:باشناختی که من از خوانواده بزرگوارتون دارم میفهمم که صحبت کردن با یه پسر غریبه شاید درست نباشه ولی باور کنید من مزاحم نیستم،وگرنه اسم وادرسمو خدمتتون نمیدادم…کمی من من کرد وتا خواست چیزی بگه گفتم:میدونم میخوان چی بگین،اگه برای شما مسئله ای نیست اجازه ملاقات با شما رو از پدر یا برادرتون بگیرم…فرشته:نه نه نه،نیازی نیست من خودم برای خودم تصمیم میگیرم،نه کس دیگه…وبا لحنی اروم گفت: تو اولین فرصت خبرتون میکنم اقای مهران .درست گفتم دیگه؟اسمتون مهران بود؟پشت تلفن شروع کردم به بلندخندیدن واونهم با خنده ازم پرسید چت شده؟ گفتم باورم نمیشد تو اولین تماس اسم منو صدا بزنی،نمیدونی چقدر خوشحالم که تونستم فقط صداتو بشنوم…فرشته با ناز وعشوه زنانه: معلوم نیست اقا مهران تو اولین ملاقات من از شما خوشم بیاد،اگه نیاد چی؟…همین که با من حرف زدی فرشته جون!!!برام کافیه فقط تو رو خدا زودتر بگو کی ببینمت؟…بالحنی پر از شیطنت: اگر کمی مودبتر بودی همین امروز،ولی دو روز تنبیه برای اینکه خیلی سریع گرم گرفتید،ودو روز هم به خاطر اینکه منو جون صدا کردید
گفتم:ازتون خواهش میکنم فرشته خانوم من مستحق این تنبیه بعد از کلی انتظار نیستم ،ولی بازم هرچی شما بگین،اگه ارومتون میکنه تا چهار روز دیگه به شما زنگ نمیزنم،فقط خواهشن جواب اس منو بدین، فرشته:اووووو چه بهش بر خورد،!!!من حوصله اس بازی رو ندارم باشه پس فردا خوبه؟؟
با این جملش نشون داد که خواهر همون برادر گاوشه (دارم به خودم فشار میارم فحش ندم)با کلی مثلا خوشحالی وتشکر خداحافظی کردم ،صحبت ما خیلی طولانیتر از این حرفها بود ولی قسمت اصلیش همینها بود
توی اون دوروز کلی بهش زنگ میزدم وباهاش در مورد خودم صحبت میکردم،سهیلا امارشو بهم داده بود،دختر ناناز بابایی، به شدت(واقعا به شدت)لوس وننر،…یه بار رفتم دم خونشون،خونه که چه عرض کنم،کاخ که حداقل قیافش رو ببینم. دورادور یه نظر بهش انداختم وراه افتادم رفتم،…روز موعد من جای قرار رو مشخص کردم،یه کافی شاپ دنج وتمیز تو یه جای اعیان شهر،تو بالکن منتظرش شدم که بیاد،بهم زنگ زد وگفت که نزدیکامه،منم رفتم پایین ومنتظرش شدم…
یه مزدا3سفید که دور تادورش رنگ بود،وقتی داشت پارک دوبل میکرد دیدم که واقعا خانوم کس دسته،نمیدونم چه حکمتی هست که خانوما یه تار مو رو کت شوهرشون میبینن ولی تیر چراغ برق خیابون رو نمیبینن…بگذریم،بهم زنگ زد وخواست خودمو نشون بدم،منم هرکی که داشت اونجا رد میشد و با گوشی حرف میزد رو امار میدادم حالا میخواست یه پیرمرد باشه یا یه ادم چاق…
بعد از چند دقیقه سر به سرش گذاشتن،از پشت سر بهش نزدیک شدم گفتم: خانوم باز که بالها خودتون رو خونه جا گذاشتی!!!خیلی اروم وهندی وار برگشت…دیدم چشماش بستس و داره یواش یواش باز میکنه…وقتی باز کرد اروم بایه صدای ناز گفت :مهراااان…
بدون هیچ حرفی وبا یه لبخند اروم رفتیم داخل کافی شاپ،اون روز خلوت بود و خیلی راحت باهم شروع کردیم حرف زدن…بعد از احوالپرسی وصحبت در مورد هوا وخیابون…بهم گفت:مهران اصلا فکر نمیکردم با این لحن حرف زدن این تیپی باشی…گفتم:چه انتظاری داشتین؟که مثل بعضی از پسرها زیرابرو بردارم،گوشواره بندازم،مثل ماماناشون سرخاب سفیداب کنم،؟ من اون روز یه تیپ ساده واسپرت زده بودم،…فرشته :خودتو لوس نکن دیییییگه،منظورم قد هیکلته،ورزشکاری؟ گفتم :اره من رزمی کار هستم،15سالی میشه…فرشته بایه خنده موزیانه گفت،:به خاطر همینه که صورتت این قدر دست انداز داره!!!یه کیسه ارزن تو صورتت خالی کنن یه دونش پایین نمیاد!!!بعد باصدای بلند انگار نه انگار که ادم اونجا نشسته شروع کرد به قاه قاه خندیدن،منم یه خنده ای کردم که اره تو اخر جکی مثلا…نکبببببت،خدا خدا میکردم که دختر خوبی باشه و منم کلا بی خیال این قضایا بشم…ولی دیدم نه!! از پدر نزول خوری که ده وبیست نفرو انداخته زندون چیز بهتری از اب در نمیاد…حالا خودش چه تحفه ای بود:اونقدر ارایش کرده بود که انگار یه فرغون گچ رو صورتش خالی کرده باشی،نمیشد بهش دست زد…تو چشمش هم لنز گذاشته بود،تمام صورتش(مخصوصا بینی)جراحی پلاستیک کرده بود،(گونه،لب…)به زور قدش به شونم میرسید البته اگه رو نوک پاش می ایستاد… وزنش 90 کیلومیشد ولی به شرط اینکه یه کیسه 50کیلویی سیمان بهش میبستی…لباسهاشم اصلا مناسب اولین برخورد نبود خیلی جلف بچه گانه…منوباش که مثل ادم داشتم باهاش حرف میزدم…چیزی بهش نگفتم،اونم تا سکوت منو دید باحالت مسخره ای گفت:اخییییییی،ناراحت شدی جونییییییی وباز هم با همون صدا تخمیش شروع کرد به خندیدن، تو دلم گفتم واقعا گاییدن لازم شدی فرشته…نفهم(نفهم که دیگه فحش محسوب نمیشه؟)سر یه جون گفتن کلی قال قیل به پا کرد حالا داره از سر کولم بالا میره…خیر سرش میخواست دست پیش بگیره که اره من ازت قشنگترم(ارواح…ننت)قشنگ نیستی حداقل مثل یه خانوم باوقار سنگین باش…هیچی بارش نبود بهش گفتم نه عزیزم مطمئن باش من ازت ناراحت نمیشم،ولی هر وقت هم شدم چیزی بهت نمیگم فقط بلند میشم وبایه خداحافظی تمومش میکنم،حساب کار اومد دستش که من پدر،پدرسوختت نیستم
اون روز دو ساعتی باهم بودیم همیطور که فکر میکردم یه دختر از خود راضی مخ تعطیل…
شروع کرد از خودش تعریف کردن که به خاطر فعالیت سیاسی از دانشگاه بیرونش انداختن،(غلط اضافه کرده بود مخش زیر درسها گوزیده بود)از سفرهای خارج گفتن واینکه به خاطر پاپا ایران مونده،وعاشقه فرانسست اونم کجاش موناکو،وکلی افه کون دیگه
نوبت به من رسید گفتم دیپلم واز وقتی که یادم میاد کار کردم والان هر چی که دارم با جون کندن خودم بدست اوردم،نه پاپی کمکم کرد نه کس دیگه فقط خدا واخرشم خدا…6تا کارگر ودوتا منشی دارم،خونم هم اون پاییناست یه خورده جا خورد که چرا مثل 99درصد پسرهای دیگه خالی بندی نمیکنم…حقیقتش من با همه همینطوری حرف میزنم تاثیر گزاریش بیشتره…
بعد از یه مشت اراجیف دیگه موقع خداحافظی شد…تا ماشینش بدرقش کردم چیزی که برام جالب بود دیدن چادر تو ماشین بود هرچی باشه دختر حاجی بود دیگه…واقعا رفته بود خارج یا کس منو داشت سنگ میزد؟
تایادم نرفته تورو خدا خانومها اینقدر ارایش غلیظ نکنین به خدا قشنگتر نمیشین که هیچی،از نظر مردها کلی هم وحشتناک میشین،مشخص که دارین عذاب میکشین واین حس عذاب رو به طرف مقابل هم انتقال میدین،فرشته رو ولش کنین ولی اکثرتون نه میتونین درست بخندین نه چیزی بخورین(اینم از نکته اخلاقی هفته)
بعداز دو روزی تلفنی حرف زدن شروع ردم اس جک براش فرستادن،جکهای مودبانه…تا اون موقع حرفی از سکس نزده بودم…اونم برام جک میفرستاد تا اینکه اس داد: جکام تموم شده مهران تو جک دیگه ای نداری؟گفتم بالای 18ساله میخوای؟نزاشتم جواب بده وشروع کردم پشت به پشت فرستادن… (مخ سهیلا رو هم همین سبکی زدم)…اونم شروع کرد اروم اروم فرستادن تا اینکه جکهاش رفت بالای 60سال…شروع کردیم اس دادن در مورد سکس از این حرفها تا اینکه سوال کرد چه سبکی عملیات میکنم،خیلی دوست دارم بدونم!!!منم شصتم به گا رفت تا تونستم یه سبک جذاب خانوم پسند که از سکس فانتزی ملایم و مینیاتوری شروع میشه وبه سرخ پوستی،کلنگی ختم میشه براش اس کنم…خیلی حال کرد زنگ زد وگفتش: فکر میکردم که یه ادم خشک و جدی هستی ولی حالا میبینم بایه ادم راحت وسکسی مواجه هستم…فرداش جمعه بود یه قرار باهاش گذاشتم وازش خواهش کردم که کل روز رو باهم باشیم.اونم قبول کرد.برای شب دو تا بلیط تاتر گرفتم(نمایش انتیگونه)دلم لک زده بود برای یه تاتر…دوتا دسته گل خریدم یکی باسه(واسه)تاتریها یکیم برای فرشته…صبح ساعت ده اومدم دنبالش سر یه خیابون نزدیک خونشون…من یه 206 دارم…تو ماشینش چند تا از دوستاش بودن کنارش ایستادم،زیر لب یه چیزایی میگفتن و بلند بلند میخندیدن…انگار میخواست منو به دوستاش نشون بده… اومدم پایین ورفتم سمتش،سلام احوال پرسی گرمی باهاشون کردم،…ولی نمیدونم اون سه تا دختر دیگه چه مرگشون بود که یه ریز دم گوش هم صحبت میکردن ومیخندیدن…
فرشته ازم خواست که ماشینمو یه جای مناسب پارک کنم وبا ماشین اون بریم…گفتم دوستاتون چی؟…گفتش حرف نباشه فقط بیا…وسایلمو از تو ماشین برداشتم وسوار شدم…بعد از ده دقیقه رسیدم به یه خونه باغ که از قرار توش عروسی بود…اونم چه عروسی…تمام لباسهای خانومهای مجلس رو هم یه متر هم نمیشد…کلی اونجا فرشته ورجه ورجه کرد اونقدر جلف بود که روم نمیشد بگم این کسخل دوست دخترمه…پسرهای اونجا هم اینقدرمامااااانی بودن که ادم بی خیال دید زدن دخترها میشد هوس میکرد…(لعنت به شیطون) دست گل همونجا بهش دادم که یادم اومد ساعت 7 شروع سانسه…نهار رو همونجا خوردم…ازش خواستم که وقت داره امشب بریم تاتر با یه خنده بهم گفت که به خونوادش گفته که تا صبح با دوستاشه به خاطر همین اونها رو همراش اورده…
شانسی که اوردم عروسی یکی از دوستاش بود وخبری از الی اونجا نبود…نزدیک ساعت هفت رسیدیم …تا اونجا که برسم خون به جگر شدم واقعا رانندگی افتضاحی داشت…نمایش عالی بود ولی فرشته انگار رو صندلیش میخ کاشتن هیچی حالیش نمیشد…بعد از تموم شدن نمایش رفتم جلو و بهشون بابت کار قشنگشون تبریک گفتم…موقعی که شاگرد بودم چند بار منو برای طراحی صحنه برده بودن از اون به بعد رفقای زیادی تو تاتر پیدا کرده بودم…وسط حرف زدن با خانومها بودم که یه ان فرشته رو بغ کرده کنارم دیدم…به همه معرفیشون کردم…اونم شروع کرد به تبریک گفتن بابت نمایش که یکی از خانومها پرسید شما نسبتی با اقا مهران دارید؟اونهم طوری که همه بشنون گفت ایشون نامزدم هستن!!!سن خلوت بود واکثر تماشاگرها رفته بودن…همه هاج واج داشتن منو نگاه میکردن …اصلابهم نمیومدیم.تیپ،هیکل،برخورد اجتماعی…نمیگم ادم خیلی های کلاسم، ولی طرز حرف زدنم ولباس پوشیدنم خیلی بهتر از فرشته بود…اون روز هم که عروسی دعوت داشت،اجوزه ای شده بود برای خودش…
ساعت ده رفتیم یه رستوران،جاتون خالی …وسط غذا خوردن حس کردم یه چیزی لای پامه سرم اوردم پایین دیدم ای دل غافل خانوم کفششو در اورده و داره با کیرم بازی میکنه!!!یه گوشه کنار رستوران بودم که این اتفاق افتاد…یخ شدم یه تکونی به خودم دادم واون خودشو جمع کرد یه چشمک بهم زد وشروع کرد به خوردن…احمق فکر کرد اینجا سوئده…منم یه لبخند بهش زدم که زیرنویس فارسیش میشد:به به به،خانوم چقدر سکسیه،احسنت شما هم از این کارها بلدین…مرحبا،احسنت… دیدم دوتا میز جلوتردارن اروم میخندن،از خجالت اب شدم…
موقع بیرون رفتن ازم خواست که من رانندگی کنم،به خاطر حفظ جون هر دومون قبول کردم…من با دوتا از دوستام یه خونه نقلی مجردی اجاره کرده بودیم که بعضی از موقعها مثل این میرفتیم اونجا… بهش گفته بودم که خونه دارم…تو ماشین شروع کرد به صدا نازک کردن وبا خودش ور رفتن که مهران تب دارم کی میرسیم خونت،گازشو گرفتم تا بیشتر از این تابلو بازی در نیاره…شهر ما یه شهر متوسطه وممکنه هر لحظه یه نفر این وضعو ببینه…گفت اگه تو ده دقیقه دیگه نرسیم خونه تو ماشین شروع میکنه به لخت شدن(ازش بعیدم نبود) سریع رسیدم خونه،رفتیم داخل حیاط فرشته از همون جا شروع کرد به در اوردن لباسها ودور سرش چرخوندن وبا جیغ هوار پرت کردن!!!ای خدا خوانوادگی یه تختشون کم بود اصلا تخته نداشتن لاکردارها…سریع خودمو رسوندم تو خونه کمی عصبانی بودم میخواستم بگم کون لق تلافی!! فرشته خانوم بزن به چاک…دیدم تو اتاق خواب فقط یه شرت پاشه بلند بلند داره میخنده…منم خندم گرفت ولی نه از کاراش از هیکلش…تویه جمله:اسکلت با روکش پوست (تمثیل ومثال رو داشتی!!)من زیاد اعتقادی به این که گشادی وتنگی کس ربطی به چاقی ولاغری داره ندارم…ولی این دیگه نوبرش بود…اخه من کیرم رو توسوراخ دیوار فرو میکردم بهتر بود تااین اسکلت…شروع کردم به در اوردن لباس اونهم با خودش شروع کرد ور رفتن صدا در اوردن…
روی تخت داشتم ازش لب میگرفتم البته باطمع تهوع اور رز لب و مواد ارایشی که اسمشون رو نمیدونم…کم کم شروع کردم ور رفتن با سینه هاش،داشت میمرد از شهوت،انچنان تندتند نفس نفس میزد که گفتم الانه که بیهوش بشه،فقط اسمو صدا میکرد و میخواست ادامه بدم …تو هوسی کردن خانوها تبحر خاصی دارم،همینطور که پایین میرفتم رسیدم به شرتش خواستم بدم پایین که نذاشت وگفت نوبته منه مهران جون که یه حال اساسی بهت بدم…شرتمو در اورد یه سوت کشدار کشید بالحن شوخی گفت: اگه میدونستم کیرت اینقدره صدسال دیگه هم باهات دوست نمیشدم،این کیر اگه منو با سه تا از رفقام رو هم باشن باز هم حریفه…بعد اروم شروع کرد گذاشتن تو دهنش…
اینکارش برام جالب نبود باچنان وضعی این کار رو میکرد که انگار یه چیز کثیفیه،انگار تا حالا ساک نزده،خیلی ناشی بود…اصلا خوشم نیومد معلوم بود ادای ادمهایی که دارن لذت میبرن رو در میاره…اخه کسی مجبورش نکرده بود…دیگه حوصله ام داشت سر میرفت که گرفتم اوردمش تو تخت شرتشو در اوردم ،میخواستم با کسش ور برم که نزاشت وگفت:عزیزم فقط میخوام جرم بدی دیگه طاقت ندارم…منم کیررمو گذاشتم سر کسش که یه ان حس کردم یه چیزی این وسط جور در نمیاد
ای وااای من خانوم باتمام این توصیفات بالا هنوز هم دختر تشریف داشتن!!!حتی یه درصد هم احتمالشو نمیدادم…شوکه شده بودم،زن شوهردار نگاییده بودم که گاییدم،کون پاره نکرده بودم که کردم،حالا هم پرده زدن …تخم جن داشت از سرکول ملت تو عروسی بالا میرفت ولی تا الان دختر بود…درست پدرش خشکه مذهبی بود و جلوش چادر سر میکرد،ولی فکرشو هم نمیکردم که دختر باشه…بهش گفتم: فرشته تو…حرفم تموم نشد که دستشو قلاب کرد دور کمرم کشید طرف خودش…اونقدر سریع بود که هیچ واکنشی نتونستم از خودم نشون بدم…
چشتو روز بد نبینه کیرم تا نصفه نرفته بود که صدای جیغ خانوم تا هفت اسمون بلند شد…تخت پرشد از خون!( نمیدونم چند سی سی ولی واقعا خون اومد) حالا یکی بیاد اینو ساکتش کنه…جیغ اخ وای که میسوزه…سریع زنگ زدم به منصور(یکی ازصاحبهای خونه)موضوع رو بخش گفتم اونم سریع رفت داروخونه با چند تا امپول ویه سرم برگشت…بدون هیچ سوالی شروع کرد به تزریق کردن…فرشته تو همون احوال بود که سوال کرد این کیه؟ولی تا خواست جوابش رو بشنوه خوابش برد،مجبور بودیم قبل از اینکه ابروزی بشه وهمسایه ها بفهمن ساکتش کنیم…
منصور توکار لوازم خانگی بود ،چند دهنه جلوتر از من مغازه داشت خیلی برام مشتری جهزیه فرستاده بود مغازه مال پدرش بود،هم قد وهیکل من ولی با چشمهای سبز و موههای بولند…همش بهش میگفتم که شانس اوردی بچگیت تو محل ما نبودی وگرنه از پسری میفتادی…یه دوره هم توی حلال احمر دیده بود یه چیزای از دکتری حالیش بود…رفتیم تو حال باتعجب داشت منو نگاه میکرد یه نگاه بهم انداخت گفت:مهران دختر بچه؟؟؟توکه ادعات کون خرروپاره میکرد… گفتم:بچه کیه؟22سالشه،فقط ریزه میزست به خدا نمیدونستم که دختره…بعدش کل ماجرا رو براش تعریف کردم از اول تا اخر رو گوش کرد…منصورادم خیلی باهوشی بود باتعجب به حرفهام گوش میداد. بعد از تموم شدن حرفهام گفت:ببینم اینجا چی داریم؟اولش که یه حال اساسی به زن وشوهره دادی،بعد رفتی خیرسرت انتقام بگیری یه حال دیگه به زنش دادی حالا هم لطف در حقه خواهره کردی وپردشو زدی،یه حال هم اینجا دادی. بعدم ادعای زرنگیت میشه
باعصبانیت گفتم: تو بودی چه کار میکردی؟من فقط میخواستم خواهرشو بگام که به جمشیدیه طعنه ای زده باشم…وگرنه کدوم ادم احمقی این یه پره استخون رو میگاد…اینقدر هم نگو پرده زدی…چرا نمیفهمی نمیدونستم دختره…
منصور:صداتو برای من دیگه بالا نبر …تنها راهش اینه که براش یه شوهر پیدا کنیم…انگار نمیفهمی مهران شما رسما به گا رفتی…حواست نیست چه دسته گلی به اب دادی؟یا اینکه پول دختره چشتو گرفته میخوای داماد جمشید بشی؟
خندم گرفت،میدونستم ادم زرنگیه،ولی این دیگه از اون حرفها بود،با حرص گفتم: اینم از محبت اخر همینم مونده توی این بحران بی شوهری واسه خانوم شوهر پیدا کنیم…
منصور:اون با من کاری میکنم که تو هم راضی بشی!ادمشو دارم میثم وانتی،راضی کردنش سه سوت با من…
دهنم بسته شد. میثم وانتی بارهای اون راسته رو جابه جا میکرد میدونست که من و منصور خال بازیم…همیشه خودشو به ما میچسبوند…عوضی بود که دومی نداشت…از پسر بچه تا پیرزن،از دختر تا زن شوهر دار هر کی،هرچی که فکرشو کنین گاییده بود،از اونهایی که جرات ندارین خونه دعوتش کنین… سرتو برمیگردوندی جیبتو زدده بود29ساله وقیافه کاملا معمولی
تومحلشون فقط انگشت تو کون کلاغ نکرده بود اونم فقط برای اینکه دستش نمیرسید. سر اینکار چند بار به گا رفت شلاق خورد ولی اصلا از رو نمیرفت…ارزوش این بود که یه دختر پولدار تور بزنه تا دیگه کسی جرات نکنه بهش بگه وانتی…از این لقب متنفر بود…
قبول کردم،بگارفتن یا نرفتن،واقعا مسئله این بود
منصور رفت خونه وگفت:تاچند روز دیگه میثم این دختره باهم دوست میش خیالت راحت باشه…
تاصبح بالا سرش بودم خون ریزیش زیاد نبود فقط من حول کرده بودم(اخه سابقشو نداشتم)صبح فرشته به هوش اومد منصور بهم گفته بود که باهاش اروم تا کنم…روشو نداشت بامن صحبت کنه… با یه لیوان شیر رفتم کنارش وگفتم جونی دیشب خیلی منو ترسوندی؟شروع کرد ارووم حرف زدن:تو بهترین دوست پسری بودی که من وسط رفقام داشتم…هم کار داشتی، هم وضعت بد نبود، هم ایییییینکه خییییییلی ناز بودی تمام دخترها تو نخت بودن.پسرهای اونجا رو دیده بودی؟از ماهم دخترتر بودن…خودشو انداخت تو بغلم اروم بهم گفت: ارزوم این بود که ادمی مثل تو منو زن کنه…بابت دیشب هم منو ببخش ترسیدم که این کار رو نکنی…نمیدونی چه پزی دادم که گفتم تو قرار این کار رو کنی!!!ا تودلم گفتم: ای وااای …اخه اینهم افتخار داره که کدوم الاغی پرده ادم رو بزنه؟اخه دسته برس به درد اینجور جاها میخوره…فرو کن توش بگو بهرام رادن زد…مگه سند مدرک از ادم میخوان…اونم چی با کیر دسته تبر من…
واقعا به گارفته بودم تواون عروسی،سه سه بار،نه بار منو به همه معرفی کرد…ای دستم به دامنت منصور یه کاری بکن…
اون روز به خواست فرشته یه حال دیگه بهش دادم البته فقط دستمالیش کردم،تا قبل از ظهر راهیش کردم که بره،ازاون طرف منصور داشت مخ میثم(اسم جعلیه)میزد اورد تو مغازش وصحبت از این در اون در که گفت:میثم یه دوست دختر درست ودرمون نداری؟این کولیها کین که اخه دور برتن؟ خجالت نمیکشی؟…خیلی به میثم بر خورد اخه خیلی ادعاش میشد…گفت مگه چه جورین؟…
منصور:اخه تور کردن اینها هم هنره؟سه شماره صدتاصدتا برات میریزم اینجا اگه عرضه داری یه دختر کار درست مخ بزن؟ها چی شد کم اوردی؟
میثم ادم جو گیری بود،امان از روزی که جوگیر میشد تا لایه ازون رو سوراخ نکنه ول بکن نبود…
میثم :شما ادمشو بهم نشون بده ببین چطور مخ میزنم
منصور:ای ول بچه زرنگ!!!چیه داداش رو پیشونیمون نوشته خانوم بیار که داری منو شیر میکنی… ولی باشه اینهم یه شماره ببینم چه کار میکنی با اون که میدونم فقط بادی …یه کس حروم کن بیشتر نیستی…فقط نری یه جا بشینی بگی کس منصور رو خل کردم ازش شماره گرفتم…
میثم کفرش در اومده بود ولی داشت خودشو کنترل میکرد شروع کرد اس بازی با فرشته ولی نمیدونست چه کار کنه به خاطر همین اروم منصور خودشو دخالت داد…قبلا در مورد فرشته باهاش حرف زده بودم،پس خوب میدونست چه کار کنه…
تا چند روز منو فرشته در تماس بودیم،وباهم بیرون میرفتیم…میگفت که عاشق منه ومنتظره که یه بار دیگه با هم باشیم،منصور اخلاق فرشته دستش اومده بود وگفته بود که اصلا باهاش سکس نکنم،چون با مخ نصفه ای که این داره هر لحظه امکان داره بشی داماد جمشید…به خاطر این گفتم که مریضم ونمیتونم باهات سکس کنم…از اون طرف هم منصور حسابی اون دوتا رو بهم چسبونده بود…
یه روز منصور ادرس یه رستوران رو داد دستم،وگفت بهترین دلیل برای قیچی کردنشو اینجا پیدا میکنی…رفتم دم رستوران…دیدم هردوشون جیک تو جیک هستن…بدون اینکه میثم منو ببینه با فرشته چشم تو چشم شدم…سریع اومدم بیرون…
بعداز چند دقیقه فرشته زنگ زد،خدا خدا میکردم که احساس پشیمونی کنه وبهش کل داستان رو بگم وقال قضیه رو بکنم…اخه میثم یه حیوون واقعی بود… نمیخواستم تو داستان من وبرادرش اونم قاطی بشه با اون که قد هم عوضی بودن…گوشی رو برداشتم، فرشته:این چه کاری بود کردی؟فکر کردی که کی هستی منو تعقیب میکنی؟(اخ که از این اخلاق دست پیش زدن متنفرم)دیدم نه اینگاری در تخته خوب باهم جورن…خانوم پشمش حساب نیست…
گفتم: این مرتیکه کیه،گفت اخه این به من علاقه داره،قراره بیاد خواستگاریم همه چیزشو بهم گفته.
منم دوسش داااااارم…خانوم انگار نه انگار دست پسری داره منم بدون خداحافظی قطع کردم…
پیش خودم گفتم دمت گرم منصور بازبونش کرگدن نر رو راضی میکرد چه برسه به این جوجه…
چند ماه بعد با کلی داستان از جمله فرار چند روزه فرشته،وتهدید به خودکشی حاجی رضایت به وصلت داد…اون ناکس میدونست که میثم چه جونوریه…ولی کاری از دستش بر نمیومد…چند ماه بعد وقتی که تو مغازه یکی از همسایه ها پاتوق کرده بودیم میثم با یه c5 اومد سمتمون همه میدونستیم که با کون افتاده تو عسل…با چند تا کارت دعوت اومد داخل…شروع کرد احوال پرسی ازاین حرفها که حتما تشریف بیارین…(کونده ادم شده بود کلی لفظ قلم حرف میزد)وسط حرفاش گفتم:میثم وانتی کارتها رو پخش کردی یه سر بیا پیشم یه بار دارم!!فکر کنم تو همین ماشین جا بشه ،با طرف حرف زدم
گفته اگه براش جابه جا کنی شیرنی هم بهت میده!!! ازعصبانیت کلش دود اومد ولی چیزی نگفتش…دیدم روی بقیه هم باز شد،تیکه صدتا یه قرون…بیچاره به گوه خوردن افتاد…کمترین تیکه این بود که زودتر عروسی کن که دلمون لک زده باسه یه دست کس توپ…
خلاصه کنم خواستیم بهش بفهمونیم اینجا برای ما لفظ قلم نیا تو هنوز میثم وانتی هستی…
بعدها به گوشم رسید که میثم تو جمع جمشید رو انگشت میکنه…پولهای حاجی روهم بدجور داره گا میده…فرشته هم جنده ای شده برای خودش(منصور هم گاییدش)میثم بهترین شوهر بود براش… بی غیرت وتوسری خور،ادمی که راحت میشد بهش افسار انداخت…مطمئنم که هم الی گاییده هم جمشید رو(شایدم هردو رو باهم)…اینم از داستان من نمیدونم چقدر تونستم نظرتون رو جلب کنم…
امیدوارم خوشتون بیاد.

نوشته: مهران


👍 2
👎 0
23202 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

292208
2011-08-05 00:43:57 +0430 +0430
NA

سعی کنید داستان طولانی نفرستید چون… این طور کوتاه باشه
http://daramadsms.blogfa.com

0 ❤️

292209
2011-08-05 09:07:38 +0430 +0430
NA

پسر خیلی با نمکی خیلی خندیم گل آقا دوره کس شعر کجا دیدی فکر کنم استاد همون جمشید بوده

0 ❤️

292210
2011-08-05 16:13:12 +0430 +0430
NA

I) بابا خوابمون گرفت راست میگن کوتاه بنویس درضمن کس وشعراتم یه جور تعریف کن که لا اقلش خودت باورت شه مگه جومونگ که 4 5 قسمتیش کردی

0 ❤️

292211
2011-08-06 02:28:33 +0430 +0430
NA

چی بگم عجیبه ، ولی همینکه لحن صحبتتو بهتر کردی خیلی خوبه ممنون :دییییی
تو داستانت هم خودت کامنت دادی و جواب سوالامونو دادیم اینم خوبه
ولی یه چیزو نفهمیدم حالا جدا از اونکه یه جنده رو بکنی بیشتر شاد میشه تا ناراحت بشه و این انتقام جالبی نبود، به نظر تو باید تاوان کارای یه پسر رو خواهرش بده؟؟؟ این آخر نامردیه

0 ❤️

292212
2011-08-06 04:22:12 +0430 +0430
NA

حکمت ما هم شده عین داستان خر وپدر وپسر…هر کاری کنیم باز حرف توش هست…توضیح ندیم میگن این ادمها از کجا اومدن؟
توضیح بدیم میگن طولانی شده
صحنه سکسی رو زیاد کنم میگن خالی بندیه؟
نکنم میگن سکسی نبود
ایراد داشت خودمم میدونم ولی بزارین به حساب تازه کاری اساتید محترم…

0 ❤️

292213
2011-08-06 04:30:43 +0430 +0430
NA

در مورد نامردیه هر حرفی بزنم فقط توجیه…حق با شماست…فقط اسمش نامردیه…ای کاش هیچ وقت ادامش نمیدادم و اون روزی که چکم پاس شد میرفتم پی کارم…ولی موقع خشم تنها جایی که کار نمیکنه مغزه…
اره تو راست میگی نامردی بود…حالا هرچی هم که فرشته میخواست اشغال باشه یا اینکه الان داره با شوهرش خوش میگزرونه…

0 ❤️

292214
2011-08-06 11:29:23 +0430 +0430
NA

از دخترهایی که خودشون را مفت می دن بدم میاد
حاضرم برم کف بازار ان خوشک سگ جمع کنم بفروشم ولی آبرو و عفتم را نه

آدم سراغ دارم 3روز 3روز غذا نمی خوره ولی آبرو منده

یکم فکر هم بد نیستا
آخه آخرش وقتی به آب بو گندو ختم می شه اینقدام نمی ارزه

0 ❤️

557652
2016-09-23 22:44:12 +0330 +0330

دمت گرم منکه خوشم اومد کس خارشون خوب کاری کردی

0 ❤️