بی غیرتی نسبت به خواهرم و عواقب آن (۴)

1397/04/29

…قسمت قبل

صبح که از خواب پا شدم هنوز گیج خواب بودم. چند لحظه تو تخت خوابم نشستم. برای اینکه خواب از سرم بپره رفتم حموم. هنوز به درب حمام نرسیده بودم که یاد جریان دیشب افتادم یهو تمام بدنم شروع به لرزیدن کرد. ترس تمام بدنمو در بر گرفته بود. لامصب وقتی شهوت فشار میاره آدم نمی فهمه چه غلطی داره میکنه شهامتش چند برابر میشه ولی وقتی شهوت میخوابه تازه گند کاریهایی که کرده نمایان میشه. اصلا نفهمیدم چطور حموم کردم. همش می ترسیدم نکنه مهرانا دیشب فهمیده باشه وای اگه چیزی به مادرم یا پدرم میگفت دیگه توی اون خونه جای من نبود و باید فرار میکردم. به گو خوری افتاده بودم. با هزار ترس و لرز بعد از حمام رفتم پای میز صبحانه. از پدرم خبری نبود و مثل همیشه زودتر با ماشینش از خونه بیرون زده بود. مهرانا داشت با مادرم صحبت میکرد و سینا هم پای میز پشت به من بود. رفتم فقط سلام کردمو پشت میز نشستم. هم مادرم جوابمو داد هم مهرانا… رفتار مهرانا تو اون لحظات نشون نمیداد چیزی فهمیده باشه تازه برای تائید حرفهایی که به مادرم میزد از من هم تائیدیه میخواست من هم بدون اینکه بفهمم چی میگه الکی حرفاشو تائید میکردم. نفس راحتی کشیدم. تو راه دبیرستان تازه داشت مزه دستمالی شب قبل زیر زبونم می اومد. چه حالی کرده بودم. چقدر هیجان داشت و این هیجان دست زدن به یک بدن ممنوعه باعث شده بود آبم با خوردن به شلوارم و جابجا شدن کیرم سریع بیاد. وقتی میدیدم همچین دختر چاقالی توی خونه ما هست نمی تونستم بی خیالش بشم برای همین افکار زیادی که بعضی از اونها هم شیطانی بودن تو فکر و ذکر من جولان میداد. توی حیاط مجتمع و وقت استراحت نشسته بودم روی زمین که مرتضی اومد پیش من و گفت امروز حله دیگه؟ گفتم چی؟ گفت تلفن بزنم بهش؟ ناراحت نمیشی که؟ چیزی نگفتم یعنی هنوز تو فاز خجالت بودم هنوز حرفی نزده بودم که برگشت گفت فردا پس فردا نیای بگی من دوست ندارم پشیمون شدم چرا اینکارو کردیا؟ یهو تعصبی نشی از الان گفته باشم… از این مدل حرف زدن مرتضی ناراحت شدم. جوری حرف میزد که انگاری من ازش خواستم این کارو کنه. حالا برای من کلاس میگذاشت. بهش گفتم مرد حسابی مگه من ازت خواستم خودت اومدی پیشنهاد دادی حالا طلبکار شدی؟… بعد هم سرمو انداختم پائین بلند شدم به طرف راهرو حرکت کردم. هر چی صدام کرد جوابشو ندادم. یهو مثل جن جلوم سبز شد شروع کرد به التماس کردن و غلط کردن. مدام میگفت جون مهران غلط کردم. جوابشو نمیدادم هی میگفت زنگ بزنم دیگه؟ …تو کلاس نشسته بودم یه اس ام اس برام اومد نگاه کردم مرتضی بود نوشته بود جون مهران ضد حال نزن امروز ساعت 4 بهش زنگ میزنم تو هم دور و اطرافش باش تا بفهمم عکس العملش چیه … جالبه هنوز هم با هم به طور مستقیم در مورد مهرانا حرف نزده بودیم ولی مرتضی داشت مخ زدن رو شروع میکرد. تصمیم گرفتم هر چه زودتر شرایط و ضوابط کار و خواسته های خودمو با مرتضی رک و پوست کنده در میون بذارم. از اون طرف هم پژمان دنبال آمار دادن از مرتضی بود تا اون موقع فکر میکردم زن ها حسودن ولی حالا میدیدم این دو نفر چطور زیرآب همو میزنن… پژمان خبر نداشت من هم دوست دارم مهرانا رو بکنم فقط فکر میکرد من روی مهرانا تعصبی ندارم و از کرده شدنش خوشم میاد… اومدم خونه مهرانا ناهار درست میکرد. یه نگاه به کونش کردم واقعا از خوش فرم بودنش ته دلم می لرزید. کمی باهاش شوخی کردمو سربه سر سینا گذاشتم بعد رفتم تو اتاقم. دیگه از ساعت 3 بعد از ظهر دور و اطراف مهرانا می چرخیدم. هر سه تامون رو مبل دراز کشیده بودیم و درس می خوندیم هر از چند گاهی هم گوشیمون رو بر میداشتیم کمی باهاش ور می رفتیم و بعد دوباره سرمون تو کتابمون میرفت. ساعت از چهار بعد از ظهر گذشته بود که دیدم گوشی مهرانا زنگ خورد یهو ته دلم خالی شد. تمام تنم می لرزید تنها چیزی که از مهرانا شنیدم سلام و احوالپرسی بود . بعد از اون دیگه حرفی نزد. الکی خودمو مشغول حل کردن یک مسئله ریاضی کرده بودم. از هیجان و ترس خودکار توی دستمو خوب نمی تونستم روی کاغذ حرکت بدم. شانس آوردم روی مبل دمر بودم وگرنه شق شدن کیرم تابلو میشد. زیرچشمی مهرانا رو نگاه میکردم هنوز گوشی موبالیش در گوشش بود ولی حرفی نمیزد کاملا معلوم بود آدم اونطرف خط هنوز داره حرف میزنه…یکی دو دقیقه تو همون حالت موند بعد گوشیو بدون حرف دیگه ای پائین آورد روی مبل قرار داد. داشتم از هیجان میمردم که گوشیش دوباره زنگ خورد. دوباره سلام و احوالپرسی کرد و چیزی نگفت چند لحظه بعد بلند شد از تو پذیرایی بیرون رفت .یعنی بگم اون لحظات حساس ترین لحظات زندگیم بود اغراق نکردم. بدجوری کنجکاو شده بودم بفهمم آخرش چی میشه… هنوز بدنم می لرزید زمان برای من به کندی پیش میرفت. 5 دقیقه بعد اومد داخل پذیرایی رفت تو آشپزخونه از همون جا داد زد میوه میخوری؟ سعی میکردم تابلو نکنم. لحظات دلهره آوری بود گفتم بیار خودمو مشغول حل مسئله ریاضی نشون میدادم. هنوز نمیدونستم مرتضی برای موجه کردن گیر آوردن شماره تلفن مهرانا چه حرفی به مهرانا زده… تا غروب که پدر و مادرم اومدن حالت مهرانا زیر نظر داشتم. تا مزه دهنشو بفهمم. خیلی عادی نشون میداد. داشتم دیوانه میشدم از خونه اومدم بیرون و تو خیابون به مرتضی زنگ زدم. اولش خندید بعد گفت اولین بار که زنگ زدم اول خودمو معرفی کردم که فکر نکنه غریبه هستم بعد بهش گفتم مهران نفهمه من زنگ زدم بهت… کلی حرف عشقولانه بهش زدم که من از اون روز اول که با مهران دیدمت ازت خوشم اومده رفتی تو قلبم ولی خوب به خاطر مهران جلو نمی اومدم وگرنه تا حالا باهات دوست شده بودم.کلی حرف زدم واسه زدن مخش…حتی بهش گفتم اون موقع ها که می اومدم در خونه شما بیشتر برای دیدن تو بود تا مهران…
ولی لامصب گوشیشو قطع کرد دوباره که زنگ زدم بهش گفتم میخوام باهات دوست بشم دختر خوشگلی هستی و همون چیزهایی که واسه زدن مخش لازم بود بهش گفتم. از مرتضی پرسیدم نپرسید شماره منو از کجا آوردی؟ خندید و گفت اتفاقا پرسید. بهش گفتم موقعی که داداشت داشت تو مدرسه فوتبال بازی میکرد به بهونه گرفتن برنامه SHAREit گوشی داداشتو ازش گرفتمو شمارتو از اونجا کش رفتم. تو دلم داشتم مرتضی رو تحسین میکردم که واقعا این کاره هست. به مرتضی گفتم حرف اصلی رو بزن جوابش چی بود؟ مکسی کرد یهو یه شیشکی پشت تلفن برام زد و گفت خواهرت گفت من با دوستای داداشم دوست نمی شم بعد هم قطع کرد. با این حرفش کیرم یهو خوابید. تا حالا این طوری حالم گرفته نشده بود ولی مرتضی گفت که کنار نمیکشه یه جورایی میدونسته که ممکنه جوابش منفی باشه برای همین ازم خواسته تو مسیر برگشت به خونه از کوچه پشتی آموزشگاه برم خونه تا با مهرانا تو مسیر تنها باشه… به مرتضی گفتم اگه دیدی بهت پا نمیده از شباهتش به اون بازیگره بگو… تو این مورد خیلی حساسه…
اون روز بالاخره بدون اینکه خودمون بخوایم حرف ها کمی رک تر و شفاف تر شد. هم مرتضی راحت تر حرف زد هم من… ازم پرسید تو فکر کن من مخشو زدم تا کجا می تونم جلو برم؟ تا کجا اجازه دارم ؟ خجالت می کشیدم جواب بدم گفتم نمیدونم. مکسی کرد و گفت با لب گرفتن مشکلی داری؟ با کلی این پا و اون پا کردن گفتم نه… اوف اوفی کرد و گفت با مالش سینه ها چطور؟ با مکس جواب دادم نه… سریع ادامه داد با اون چی؟ خودمو به خریت زدم و گفتم نمیفهمم چی میگی…یعنی خجالت میکشیدم . خنده ای کرد و گفت یعنی تو نمیدونی چیو میگم؟ گفتم نه… یه لحظه سکوت کرد و گفت همون چیز که تو از المیرا گرفتی من از نیلوفر فهمیدی؟ جواب ندادم کمی سکوت بین ما بود که برگشت با صدای لرزون گفت با کون موافقی؟ پشت تلفن داشتم از خجالت می مردم ولی دوست نداشتم بیشتر از این معطل کنم و گفتم من مشکلی ندارم. صدای جون گفتن مرتضی پشت تلفن بلند شد کیرمن هم تو خیابون حسابی شق شده بود. دوباره خندید و گفت فکر کنم تو با همه چی موافقی یک چیزی بگم بخوام از کس هم بزنم ایرادی داره؟ این بار قاطعانه جواب منفی دادم و تاکید کردم دیگه اصلا حرفی از کردن از جلو نزنه… مرتضی وقتی فهمید زیاده روی کرده با گفتن من از کونش بیشتر خوشم میاد و عاشق کونش هستم حرفشو تموم کرد.
دیگه نوبت من بود که خجالت رو کنار بگذارم و حرفامو به مرتضی بزنم.حالا که تا اینجا جلو رفتیم دیگه وقتش بود من هم شرایطمو بگم. به مرتضی گفتم اون وقت این وسط چی به من میرسه؟ ازم پرسید میخوای جلوی خودت بکنمش؟ گفتم آره ولی پنهانی ببینم… برگشت گفت خودتم دوست داری بکنیش ؟ گفتم آره ولی رابطه من و مهرانا این قدر خوبه این قدر هوای منو داره این قدر برای من فداکاری کرده که هیچ راهی واسه کردنش سراغ ندارم یکی دو روز پیش هم واسه من تولد گرفته بود همه هزینه ها هم خودش داده بود. ازم پرسید پس چرا میخوای بکنیش؟ پشت تلفن داد زدم به خاطر اینکه خوشگله لامصب به خاطر اینکه رو دست کون مهرانا کونی ندیدم. سرم داد زد کس کش اونجا خیابونه همه میشوند. از این حرفش خندم گرفت…ادامه دادم فعلا که هیچ برنامه ای برای کردنش ندارم فقط می تونم کون دادنشو ببینم. یعنی آسونترین کار ممکن اینه که کرده شدنشو ببینم. ازم پرسید اگه نتونستی کرده شدنشو تحمل کنی یا در حال دید زدن آبت اومدچی؟ بالاخره ممکنه خودت جلق نزنی ولی از هیجان آبت بیاد اونوقت شهوتت که بخوابه منو بیچاره کنی… با اینکه میدونستم حرفاش منطقیه ولی اسرار داشتم اگه میخواد بکنه باید من هم ببینم. آخرش دید کوتاه نمیام گفت پس بذار من یک بار اول بکنمش نیم ساعت بعد که خواستم بار دوم بکنم بیا ببین. علتش رو که پرسیدم گفت اولین بار میخوام بدون مزاحم اونجوری که خودم دوست دارم بکنمش شاید بخوام جوری بکنم که تو خوشت نیاد. ممکنه گریه کنه تو حرفش پریدمو گفتم اتفاقا من از کردن خشن و اینکه گریه کنه بدم نمیاد. مکسی کرد و گفت بابا جون شاید بخوام کارهای دیگه کنم نخوام تو بفهمی. بازم گفتم با اون هم مشکلی ندارم. برگشت گفت با ریختن توش مشکلی نداری؟ گفتم نه… تو اصلا فکر کن من نیستم هر جوری دلت میخواد بکنش… آخر حرفامون که شد خندید و گفت هنوز مخ نزده شرط برای من میذاری… ولی از فردا بعد از تعطیل شدن میرم تو مسیرش هر کس کشی هم اومد بهت آمار داد برین به هیکلش. میدونستم منظورش پژمانه…مرتضی وقتی خواست تلفن رو قطع کنه گفت امشب برم با عکس های تلگرامش یه دستی به کیرم بکشم با حرف هایی که زدیم بدجوری اینجا شق کردم…بالاخره حرفامون رو بدون سانسور به هم زدیم. قرار هامونو گذاشتیم. کلی خوشحال بودم. اون شب و دو سه روز دیگه مهرانا اصلا حرفی از مرتضی به من نزد و این نشانه خوبی بود. مرتضی میگفت تو تلگرام بدجوری رفته روی مخش تو مسیر مدرسه هم همینطور. خوبی بازی فوتبال من تو مدرسه اینجا مشخص شد . هیچ سوتی مشکوکی نداده بودم. از اون طرف پژمان هم دیگه بیشتر وقتها ظهرها تو مدرسه با من می موند و با من به خونه برمیگشت خوبیش این بود نمیدونست مرتضی داره مخ میزنه… چند روز سختو میگذروندم مرتضی یک روز آمار داد که از وقتی تو تلگرام بحث شباهتش به اون بازیگره رو وسط کشیدم هر وقت منو تو خیابون می بینه میخنده… همه اتفاقات اون چند روز رو که کنار همدیگه قرار دادم به این نتیجه رسیدم که مهرانا با بلوک نکردن مرتضی تو تلگرام، جواب دادن به تلفن هاش و صحبت کردن با اون ، خندیدنش به مرتضی تو مسیر برگشت به خونه و پیچوندن آزاده و تنها برگشتنش به خونه برخلاف اون چیزی که اول به مرتضی گفته بود داره بهش پا میده… تو اون روزها که مرتضی این خبرها رو به من میداد تو پوست خودم نمی گنجیدم تا اینکه بالاخره مهرانا هم مثل خیلی از دخترای دیگه دم به تله مرتضی داد از مرتضی خواسته بود اگه میخواد باهاش صحبت کنه آخر شب ها زنگ بزنه . وقتی مرتضی این خبرو به من داد تو تمام جای جای کونم عروسی راه افتاد چون این درخواست مهرانا از مرتضی یعنی آغاز دوستی این دو نفر… کاملا میدونستم مهرانا از ترس من به مرتضی گفته آخر شب ها زنگ بزنه… چون اون موقع تو اتاق خودشو و کسی مزاحمش نیست.
از اینکه در آینده ای نزدیک بدون دردسر می تونم هیجان انگیز ترین و سکسی ترین روز عمر خودمو ببینم ذوق زده بودم. دیدن سینه های مهرانا بدون لباس دیدن اون کون خوشگلش که لرزیدنش تو خونه منو دیوانه کرده بود و دیدن اون کس نازش و از همه مهمتر دیدن کرده شدن کونش تنها آرزوی من شده بود که احساس میکردم به زودی به این آرزوم می رسم.

ادامه…

نوشته: مهران


👍 50
👎 25
91874 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

703866
2018-07-20 20:42:14 +0430 +0430

متاسفم برات

0 ❤️

703875
2018-07-20 20:52:15 +0430 +0430
NA

حس خوبی نسبت به نوشتت ندارم خیلی بار منفی توشه خیلی ولی قشنگ مینویسی خواهش میکنم دیگه اینجوری ننویس نه تنها مخاطب جذب نمیکنی بلکه کلی فوش میخوری
داستان هم دیگه از فرم واقعی اش خیلی خارج شده قشنگ معلومه دروغ محضحه

0 ❤️

703883
2018-07-20 20:58:01 +0430 +0430

با اینکه از اینجور احساسات متنفرم…ولی نمیدونم چرا میام میخونم داستانت رو شاید واس اینکه میخوام تهش رو بدونم.
نمیدونم چطور اینکارو کردی…

0 ❤️

703908
2018-07-20 21:30:35 +0430 +0430
NA

مسخره شده دیگه داستانت

2 ❤️

703918
2018-07-20 22:05:18 +0430 +0430

جووووون بابا کجا بودی تا الان :/ چقد لفتش دادی تا بذاری قسمت چهارمو

0 ❤️

703956
2018-07-21 00:08:34 +0430 +0430

فقط میگم تف به هیکلت

0 ❤️

703961
2018-07-21 00:27:21 +0430 +0430

هر قسمتش خیلی طول میکشه تا منتشر بشه
اینجوری هر دفعه مجبورم برم قسمت قبل رو هم بخونم تا دوباره یادم بیاد داستان چی بود.

2 ❤️

703963
2018-07-21 00:31:41 +0430 +0430
NA

قسمت بعدشو کی میزاری
قرار هس ماه به ماه بزاری تا دنبال نکنیم
یا ی دفه ولش کنی

0 ❤️

703968
2018-07-21 00:42:14 +0430 +0430
NA

کیری شده داستان لفت الکی رفت تا سال دیگه قسمت بعدی

1 ❤️

703970
2018-07-21 00:57:13 +0430 +0430

خیلی خوب و گیرا می نویسی ادامش و خواهشا زودتر بزار مرسی

1 ❤️

703981
2018-07-21 04:01:13 +0430 +0430
NA

واقعا جای چنین آدمای بی غیرتی توی آشغالدونیه به مرتضی بگو خودتم بکنه اینطوری بیشتر دوس داری یعنی لیاقت فحش دادنم نداری چاقال

0 ❤️

703994
2018-07-21 05:04:16 +0430 +0430

اینکه می بینی یارو بعد از اینکه ۴ قسمتو کامل خونده و بعدش داره میآد و فحش میده و نمایش غیرت میده! این دقیقا همون خصلتیه که فقط می تونی اونو در مسلمان جماعتی که ساخته و پرداخته تربیتی هست که دقیقا از زمان پیدایش جمهوری اسلامی رواج یافته و شده وسیله ای برای ارتزاق کثیف عده بسیاری از هزار چهره های یقه بسته ایکه جای مهر روی پیشانی شونه که هرغلطی میکنن ، آخرش برمی گردند ژست دینداری و تعصب و … میگیرند!ای کاش طوری میشد که هرکسی که چندچهره هست و داره دروغ میگه، مثل پینوکیو دماغش دراز میشد و میخورد به سقف تا همه میشناختن این چند رنگ های دروغگو رو!!! البته این حرفا بیانگر این نیست که من تایید میکنم این نوع روابط رو… منظورم این هست که یا نخون، حالا که تا ته اش خوندی، دیگه کلاس غیرت نزار که خیلی حال بهم زن میشی 🤮


704048
2018-07-21 09:18:14 +0430 +0430

افرادی مثل تو باعث میشن از انسان بودن خصوصا مرد بودنم احساس سرافکندگی و شرمساری کنم

1 ❤️

704050
2018-07-21 09:24:39 +0430 +0430

ذ

0 ❤️

704058
2018-07-21 10:05:41 +0430 +0430

چی بگم واقعا

0 ❤️

704076
2018-07-21 11:30:59 +0430 +0430

خاک بر سرت بابا تو دیگه نوبر بی غیرتایی بدبخت خواهرت ک خبر نداره یه عنکبوت خبیث باهاش تو یه خونست و داره بدای برادرش فداکاریم میکنه.
اون دوستیم ک میگه طرف میاد داستانو میخونه و دنبال میکنه بعد میاد از غیرت میگه.خب گلم اینکه یکی داستانو بخونه یعنی چی دقیقا ب نظرت؟!یعنی اینکه صددرصد از اون کار خوشش میاد؟!چرا فکر نمیکنی انسان موجکد ماجراجوییه و یه داستانیو بشنوه یا بدونه خیلی دوست داره ک آخرشم بفهمه و از سرنوشت شخصیتای داستان مطلع بشه بفهمه ک اینکار عاقبت خوشایندی نداره و جز پشیمونی و برچسب بی رگ بودن تو جامعه چیزی بهش نمیرسه.مثل این میمونه ک تو یه سریال جنایی رو خیلی دوست داری و قسمت ب قسمتشو دنبال میکنی بعد یکی بیاد بگه چیه هی اینو میبینی حتما خودتم قاتلی!حتما خودتم میخوایی کسیو بکشی؟!با این حرفش چارشاخ نمیمونی از تعجب؟!خلاصه حرفت و همینطور کسای دیگه ایی ک میگن کسایی ک این داستانارو نیخونن حتما خودشون اینجورین خیلی خیلی بی منطقه

0 ❤️

704108
2018-07-21 14:10:19 +0430 +0430
NA

خیلی با حال مینویسی ، خوش بحالت که چه حالی میکنی

1 ❤️

704161
2018-07-21 19:40:15 +0430 +0430
NA

اقا بنویس داستان رو، منتظریم
مرسی داری
چه را دنباله دارهای سایت این قدر با فاصله است؟
ما منتطران رو دریاب داداش :)
لایک داری

1 ❤️

704169
2018-07-21 20:05:37 +0430 +0430

آقا مهران سلام حالت چطوره ؟
خاطره شما هم شده مثل سریالهای ایرانی که تا گل میکنن و مردم خوششون میاد میان قسمتهای بعدی رو میسازن ولی اب میگیرن تو سریال تا بتونن یه چیزی در بیارن
شما قلم خوبی دارین و سیر داستان رو هم تا اینجا خوب اوردی ولی دیگه داری اب میگیری تو داستانت تا بتونی چند قسمت دیگه هم ازش دراری و به قولی کیفیت رو فدای کمیت میکنی
بهرحال خیلی کش دار شده و این به داستانت ضربه میزنه

0 ❤️

704172
2018-07-21 20:09:20 +0430 +0430

در ضمن کسی حق فحش دادن نداره کسی هم که میاد به بهانه محارم بودن فحش میده در واقع خودش مستحق فحش هست که با اینکه میدونه محارم هست میاد میخونه خوب غلط میکنه اصلا چیزی که بر خلاف اصولش هست رو باز میکنه و وارد میشه
کسایی که میان الکی فحش میدن در واقع به بقیه کاربرایی هم که خواننده داستان هستن توهین میکنن و دهن کجی

1 ❤️

704197
2018-07-21 20:45:05 +0430 +0430

چه اصراری داری عبرت آموز باشه تهش؟ هر چی حال کردیم با داستان هات، یهو ریده شه بهش؟ :/ من که دوست دارم تموم نشه این داستان قشنگ و صد قسمت ادامه داشته باشه و نیازی هم نیست خیلی زود وارد سکس بشه. همین تیکه های مرتضی بهت خودش حسابی تحریک کنندس لعنتی. راضی ام ازت. به کسشرای معلمین اخلاق که با همین داستان جق میزنن و بعد که ارضا شدند پشیمون میشن و کامنت میذارن بهت فحش میدن توجه نکن

0 ❤️

704245
2018-07-21 21:26:19 +0430 +0430

حالا ما گفتیم داستانت بدک نی ادامش بده ببینیم تهش, چی میشه ولی تو دیه عنشو درنیار تمومش, کن بره دیه داره کم کم خسته کننده میشه

1 ❤️

704256
2018-07-21 21:35:07 +0430 +0430

قلم خوبی داری
چقد این قسمت کوتاه بود و چقد با فاصله زیاد گذاشتی
لطفا زودتر بذار قسمت هارو

1 ❤️

704479
2018-07-22 17:49:35 +0430 +0430
NA

میبینی ادمین دیر دیر میذاره تو ، توی هر قسمت 5 برابر این متنو بذار . الان هر قسمتت 1 درصد از داستانو جلو میبره . با این نوشتنت تا قسمت 90 طول میکشه

0 ❤️

704498
2018-07-22 20:30:02 +0430 +0430

انجمن چی بابا اینجا فاید نداره دیر به دیرداپ میکنه نن هی داستانت از اول میخونم خیلی خوبه ولی بد دهره هریه میشه من دارم میخونم ببینم پیامت تهش چیه ولی اینجوی ک دارن میزارن فک نکنم پیامت برسونی

0 ❤️

704636
2018-07-23 09:47:41 +0430 +0430

خیلی خوب مینویسی،
تو که میخواستی رابطه داشته باشی باید اول فکر همه جاشو میکردی یا اینکه یه خودی از همون اول نشون میدادی که اینقد ترس از بی ابرویی نداشته باشی
منم بدم نمیومد تجربش کنم ولی فقط خودم ریسک نمیکنم که اطرافیانم بفهمن الانم خودمو قانع کردم که نرم سراغش قبل از اینکه به جای باریک بکشه

1 ❤️

704685
2018-07-23 13:28:15 +0430 +0430
NA

بابا کله کیری مگه فرار از زندانه انقدر تولش میدی نمودیمون یا بیشتر بنویس یا تمومش کن سولاخی (dash)

0 ❤️

704820
2018-07-23 22:48:31 +0430 +0430
NA

اره تو انجمن لوتی بزار

0 ❤️

704898
2018-07-24 09:12:24 +0430 +0430
NA

اینکه میگه ادمین نمیذاره معلومه داره دروغ میگه چون تمام داستان های دنباله دار سایت خیلی سریع پشت سر هم میان. فقط این یک دونه رو ادمین نمیذاره؟؟!!!

0 ❤️

704911
2018-07-24 10:33:48 +0430 +0430

****ج

0 ❤️

705784
2018-07-27 12:54:49 +0430 +0430
NA

چرا تو انجمن نزاشتیش

0 ❤️

707216
2018-08-02 08:17:59 +0430 +0430

تند تند آپ کن کون گلابی

0 ❤️

707408
2018-08-02 22:21:50 +0430 +0430

منتظر ادامه ایم

0 ❤️

707488
2018-08-03 08:42:56 +0430 +0430
NA

اوووف از اول تا اخرش کیرم سیخ شد، ولی وقتی شباخت رو با هستی مهدوی گفتی خب دیگه هرکی بشناسه تون خب میدونه که کی هستی، یعنی فقط ما که ازت دوریم نامحرمیم؟

0 ❤️

707489
2018-08-03 08:51:23 +0430 +0430
NA

بعضی ها نوشتن از محارم خوششون نمیاد، خب به درک که خوشت نمیاد، منم خوشم نمیاد ولی مگه کسی ازم پرسیده؟
حروم زاده ای اگه بخونی و بعد تریپ اخوندی بگیری

0 ❤️

707560
2018-08-03 17:21:49 +0430 +0430
H85

کونی چرا ادامه نمیدی

0 ❤️

708129
2018-08-05 22:54:17 +0430 +0430

این مجموعه داستان فقط واسه رواج بیغیرتی و بیناموسیه و تغییر طرز فکر ب محارم. دیسلایک.

0 ❤️

708654
2018-08-07 21:09:36 +0430 +0430

میدونی درکت نمیکنم ولی قشنگ مینویسی من رو محارم خیلی حساسم

0 ❤️

708807
2018-08-08 11:10:16 +0430 +0430

قسمتایه قبلیو الان خوندم یارو خوارتو انگشت کرده بعد خوشحال شدی خیلی کسخلی

0 ❤️

708809
2018-08-08 11:13:05 +0430 +0430

یعنی خواهرتو ک تنها سده دفاعیش تو بودی انداختی زیره یه حروم زاده ک چشش دنبال ناموس مردمه نمیتونم درک کنم نمیتونم

0 ❤️

709338
2018-08-10 14:45:01 +0430 +0430

سلام خدمت نویسنده گرامیمون مهران جان
اولا باید بگم که قلمه خوش دستی داری
دوم گلایه از ادمینه که اصلا نسبت به این همه شور اشتیاقه نه نسبت به داستان محارم بلکه نسبت به قلم خوبه مهران
به همین خاطر لطفا قسمت جدید رو سریع تر بزارین
مرسی

0 ❤️

709340
2018-08-10 14:47:01 +0430 +0430
NA

قرار شد پنج شنبه هفته پیش ارسال کنی اما ندادیش مهران

0 ❤️

709341
2018-08-10 14:49:08 +0430 +0430

تقصیر مهران نیس
به ادمین بگین

0 ❤️

709824
2018-08-12 04:58:20 +0430 +0430

پس چرا ادامشو نمیزارین ؟

0 ❤️

710393
2018-08-14 04:19:57 +0430 +0430

ادامشو بزار زودتر عالی بود نوشتار و سبک بیانت

0 ❤️

710992
2018-08-16 18:36:55 +0430 +0430
NA

مهران کس میگه دروغه همش کپیه
همه دیس لایک کنن

0 ❤️

714543
2018-09-01 12:32:58 +0430 +0430
NA

گایدیمون. اپ کن ککه رو اه

0 ❤️