بی غیرتی نسبت به خواهرم و عواقب آن (۵ و پایانی)

1397/05/27

…قسمت قبل

سلام به دوستان عزیز
اول اینکه بابت تاخیر در نوشتن این ماجرا از شما عذر میخوام. این قسمت در حقیقت 3 قسمته که ادمین اجازه نداد جدا پست کنم و گفت باید کاملش کنی و تو یک قسمت قرار بدی منم هر سه تا رو نوشتم و تو یک قسمت قرار دادم. اگه می بینین زیاده دلیلش اینه سه قسمته… با صبر و حوصله بخونید. این قسمت پایان فصل اول هست که نوشتم. دوم اینکه این ماجرا نه رمان هست نه داستان و نه خاطره بلکه حقیقتی هست که متاسفانه در زندگی شخصی من اتفاق افتاد وآینده منو خراب کرد. من این ماجرا رو جهت عبرت می نویسم. چند نفر نوشته بودن ما عبرتی توش نمی بینیم. به این دوستان میگم صبر کنید زود قضاوت نکنید. یک تعداد از دوستان گفتن تو جوری باهیجان تعریف میکنی که انگار پشیمون نیستی و داری بقیه رو به این کار تشویق میکنی. خواستم بگم با هیجان تعریف کردن برای بیان حالت واقعی تمایلاتی بود که من داشتم مطمئن باشین برای بیان عواقبش هم دقیقا همون حالتی که به من دست داده رو بیان میکنم.در ضمن هر کسی خودش عقل داره می تونه خوب و بد خودش رو تشخیص بده .
فصل دوم این ماجرا با نام: (رسوایی بیغیرتی من نسبت به خواهرم) به زودی نوشته میشه و در سایت قرار داده میشه.
پیشنهاد میکنم قسمت 4 رو حتما بخونید تا آخرین اتفاقات دوباره یادتون بیاد. اون دوستانی هم که تازه این ماجرا رو دیدن اول باید برن تمایلات من 1 و 2 و 3 رو بخونن … این 5 قسمت ادامه اون 3 قسمته…

قسمت پنجم:
حرفها و شرط و شروطی که آخرین بار تلفنی بین من و مرتضی زده شد خیلی زشت و دور از انتظار بود ولی طبق تجربه ای که بدست آوردم بی تعصبی و بی خیالی به ناموس هم مثل مواد مخدر میمونه وقتی بیافتی داخلش دیگه نمیتونی بیرون بری و هی میخوای جلوتر بری و لذت ها و هیجانات جدید و بیشتری تجربه کنی. حرف های اون شب مرتضی و شرط و شروطش پشت تلفن درسته که خیلی زشت و ناپسند بود ولی برای من که این طرف خط تلفن بودم بسیار شهوت زا و هیجان انگیز بود. یک ماه از دوستی مرتضی با مهرانا گذشته بود. توی این یک ماه اتفاقات زیادی افتاده بود.
اولین اتفاق:
اولین اتفاق پیشنهاد دوستی نیما فامیل آرمان لیدر گروه کیونت به مهرانا بود. این خبر رو پژمان مانند دفعات قبل به من داد. قبلا هم حرف هایی در مورد تمایلات نیما نسبت به مهرانا به من گفته بود. به شدت با این دوستی مخالف بودم. چون اولا من و مهرانا به قصد پول درآوردن توی کیونت عضو شده بودیم و اهدافمون به هم میخورد دوما ممکن بود این دوستی آخرش با آبروریزی تموم بشه و دیگه نتونیم تو این گروه بمونیم. البته قبل از اینکه این خبر رو از پژمان بشنوم لاس زدن های نیما با مهرانا رو زیاد دیده بودم. تو جلسات کیونت واسه جلب توجه همچنان مهرانا رو هستی صدا میزد. یکی دو روز بعد وقتی پژمان خبر داد نیما جواب منفی گرفته این منو بسیار خوشحال کرد چون اگر مهرانا جواب منفی نمیداد مجبور بودم خودم با اون صحبت کنم.
اتفاق دوم:
تو یکی از جلسات کیونت و بگو بخند های دورهمی به خاطر نزدیک بودن عید نوروز صحبت از خرید آخرین مدل های لباس و رنگ سال شد. آخر جلسه اون روز مهرانا اومد پیش من گفت پژمان میگه دختر عموش تو پاساژ تیراژه تولیدی آخرین مدل های مانتو و لباس داره… میگه می تونم برات کلی تخفیف بگیرم بریم ببینیم؟ خودمو عادی نشون دادم ولی از این حرکت پژمان حسابی ناراحت شدم. اون روز مهرانا رو پیچوندم و رفتن به اونجا رو به آینده موکول کردم. طبق معمول همیشه پژمان من و مهرانا رو رسوند خونه … بعد از رفتن مهرانا تو ماشین موندم سر پژمان داد زدم که قرار نبود یواشکی و پنهانی کاری انجام بدی و مهرانا رو ببری تیراژه… انگاری شوکه شد بلافاصله جون مادرشوقسم خورد که من نگفتم تنهایی بیاد گفتم دوتایی با مهران …نگذاشتم حرفش تموم بشه ادامه دادم در ضمن واسه جلب توجه و مخ زنی مجبور نیستی براش خالی ببندی… دوباره جون مادرشو قسم خورد که دروغ نگفته و دختر عموش تولیدی لباس زنانه داره… ماشین رو روشن کرد بدون اینکه من ازش بخوام حرکت کرد و گفت الان می برمت اونجا مشکلی نداره … ولی یه شرط داره اگه دیدی خالی نبسته بودم تنهایی می برمش اونجا ها؟ دیگه سکوت کردمو جوابی ندادم. یکی دو ساعت بعد که وارد فروشگاه شدیم دختر عموش و همکارش پذیرایی گرمی از ما کردند. پژمان میگفت اینجا فروشگاهه و تولیدی هم دو تا کوچه پائین تره… دیگه قانع شده بودم و حرفی نزدم. تو راه کمی بین ما سکوت بود که باز به حرف اومد و گفت دمش گرم منصور با یه انگشت کردن بانی خیر شد ازش پرسیدم حالا چرا میخوای برای مهرانا تخفیف بگیری ؟ این همه دختر و پسر دیگه… بدون اینکه منو نگاه کنه گفت منصور و مرتضی دنبال چی هستن؟؟ منم دنبال همونم. میخوای رک تر بگم؟ بلافاصله دستشو شبیه سوراخ کرد و گفت دنبال این هستم… بعد ادامه داد من قبلا هم گفتم چون می شناسمت دارم این حرف ها رو راحت و بدون ترس بهت میزنم … تازه بدون هماهنگی تو کاری نمیکنم.اتفاقا تو بدونی بیشتر به من حال میده…دوباره بین ما سکوت بود. داشتم چراغ های خیابون و آدمهای توی پیاده رو نگاه میکردم که دیدم داره صدام میکنه. بالاخره سوالی که ازش می ترسیدمو ازم پرسید. با خنده گفت تو خودت دنبالش نیستی؟ بعید میدونم نباشی… دیگه انکار فایده نداشت چون پژمان هم مثل مرتضی همه چیز رو میدونست… با سرکه تائید کردم گفت خودم فهمیده بودم رفتارت خیلی تابلو معلوم میکنه. دوباره پرسید میخوای بکنیش؟ گفتم اگه پا بده آره هم خوشگله وهم اندامش عالیه نمی تونم ازش بگذرم. فعلا فقط میخوام دادنشو ببینم. با خنده محکم دستشو روی فرمان کوبوند و گفت پس حالا فهمیدم چرا نسبت به اتفاقات اخیر واکنش بدی نشون ندادی. نزدیک خونه بودیم که گفت میخوام جلوی خودت یواش یواش سر شوخی و کل کل رو با مهرانا باز کنم. به من خیلی حال میده وقتی تو هم بشنوی… طبق معمول جواب ندادم باز جواب ندادن خجالتش کمتر از جواب دادن بود بعد از اون بود که پژمان طی اون یک ماه به مرور و آهسته جلوی من اول از شوخی های معمولی شروع کرد و کم کم به سمت شوخی های زیر ناف رفت و تو زمانهایی که تو جلسات کیونت یا بیرون از اونجا سه نفری با هم بودیم هر وقت مهرانا با من حرف میزد براش شیشکی می بست. تکیه کلام مهرانا این جور مواقع بعد از شیشکی پژمان( زارت) بود و با جون های کش دار پژمان جواب میگرفت . پژمان مهرانا رو سرندپیتی صدا میکرد و مهرانا هم پژمان رو سگ آقای پتیبل… من هم تو کل کل های این دو نفر همیشه طرف خواهرمو میگرفتم و تشویقش میکردم از پژمان کم نیاره. بیشتر وقتها که کل کل این دو نفر طولانی میشد و حرفها منفی 18 میشد از حرف هایی که پژمان به مهرانا میزد شق میکردم … یکی دو روز بعد از جریان خرید ازتیراژه مهرانا دوباره پیش من اومد و ازم خواست همراه پژمان برای خرید لباس های شب عیدش به تیراژه بریم. طبق قرار قبلی با پژمان مهرانا رو پیچوندم ازش خواستم خودش با پژمان بره… مهرانا دلش رو به تخفیف گرفتن پژمان خوش کرده بود بیچاره خبر نداشت این تخفیف گرفتن پژمان به خاطر کونش هست. این اولین بار بود مهرانا بدون من با ماشین پژمان جایی می رفت برای همین کیرم تا نیم ساعت مدام شق بود. وقتی برگشتن تو حالت عادی 80 هزار تومان تخفیف شک برانگیز بود. مانتوی 350 هزار تومانی رو 270 تومان خریده بود …به دو دلیل به کارها و رفتارها و شوخی های پژمان با مهرانا اعتراض نمیکردم. یکی اینکه پژمان رو ذخیره مرتضی قرار داده بودم تا اگه مرتضی نتونست مهرانا رو بکنه پژمان رو جایگزینش کنم. دوم اینکه پژمان همه چیز رو در مورد من میدونست و اگه مانع کارهاش میشدم ممکن بود منو به مهرانا و دوستام لو بده و حسابی آبروریزی بشه.
اتفاق سوم
بهمن ماه بود و تهران برف می اومد. این قدر برف توی اون چند سال کم باریده بود که برف ندیده شده بودیم. همون روز عصر زنگ زدم پژمان بریم بام تهران برف بازی… وقتی فهمید مهرانا هم هست بلافاصله قبول کرد. دو ساعت بعد من و پژمان مهرانا و سینا بام تهران بودیم. اول کلی همدیگه رو با برف کوبیدم و آدم برفی درست کردیم. بعد نمیدونم چی شد مهرانا یهو زد به سرش ادای چالش آب سرد هستی مهدوی که چند روز قبل تو سایت آپارات دیده بودیمو دربیاره… سینا و پژمان کلی برف واسه ریختن روی سرش آماده کرده بودند. مهرانا تا جلوی دوربین موبایلم قرار گرفت گفت سلام من هستی مهدوی هستم مرسی که منو به این چالش دعوت کردین منم از خانم نیکی کریمی بهنوش بختیاری و بابک حمیدیان دعوت میکنم در این چالش شرکت کنن. هنوز جمله اش تمام نشده بود که سینا و پژمان کلی برف روی سر و صورت و لباسش ریختن که جیغش به هوا بلند شد… بعد از ساخت کلیپ تقلبی چالش برف مهرانا، سینا و پژمان برف های روی صورت و هیکل مهرانا رو پاک میکردن که البته پاک کردن پژمان بیشتر دست کشیدن روی کون مهرانا بود و برف های اون قسمتوپاک میکرد… از اون روز بود که پژمان علاوه بر شوخی و کل کل کردنش با مهرانا دستمالی کردنو هم شروع کرد. به خونه که برگشتیم مهرانا میخواست کلیپ چالش برف رو به نام هستی مهدوی تو سایت آپارات آپلود کنه که من مانع شدم و گفتم ممکنه در آینده این بازیگره برات دردسر درست کنه…
اتفاق چهارم
طبق آماری که پژمان گاه و بیگاه در مورد مهرانا به من میداد. با وجود اینکه مهرانا به پیشنهاد دوستی نیما جواب منفی داده بود ولی نیما ول کن نبود. شوخی ها و کل کل های پژمان با مهرانا باعث شده بود فکر کنه خبری هست به پژمان گفته بود این دختره خیلی شبیه این بازیگره هست واسه همین خیلی دوست دارم بکنمش چون انگار خود این بازیگره رو کردم اگه خواستی بزنی توش منو هم خبر کن با هم بزنیم… وقتی پژمان این خبر رو به من داد حسابی می خندید. کفری شدمو به رفتارهای این مردک حساس شدم. عوضی هر کجا مهرانا تو جمع بود نگاه این عوضی روی سینه ها و کونش بود
اتفاق پنجم
از همون هفته اول دوستی مرتضی با مهرانا ، مرتضی خبر داد مهرانا مخالف دوستی بیرون از خونه هست و دوستی تو تلگرام و تلفنی رو ترجیح میده. بهونه اش هم اینه که میگه نمیخوام با دوستای داداشم دوست باشم و آبروی داداشم بره… مرتضی میگفت 2 روز روی مخش واسه بیرون رفتن کار کردم تضمین دادم تو مسیر مدرسه باهاش روبرو نشم تا دوستش و داداشت هم چیزی نفهمه… بالاخره هر جوری بود با کلی خواهش و التماس مخشو زدم بیرون از خونه همدیگه رو دیدیم. . توی هفته دوم بیرون از خونه قرارهامون کوتاه بود. توی همون قرار های کوتاه دستاشو تو دستم میگرفتم با این کارم مخالفتی نمیکرد. تو هفته سوم که زمان بیشتری با هم بودیم کارمون رفتن به پارک ، سینما ، کافی شاپ وخرید… شد یه جا تو پارک ملت لپشو بوس کردم تا 3 روز با من قهر کرد. کلی کس لیسی کردم تا آشتی کرد. ولی ول کن نبودم یکی دوروز بعدش بازهم لپشو بوس کردم که باز قهر کرد تنها برگشت خونه ولی خودش زودی آشتی کرد. تو همین هفته آخر این بار از لبش بوس کردموواسه خنده فرار کردم تا همین روز قبل با من قهر بود و جواب تلفن هامو نمیداد ولی باز خودش آشتی کرد. مرتضی میگفت مهرانا خیلی پر ادعا و پر خرجه و ناز نازو هست و مدام دوست داره یکی کس لیسیشو کنه… با این حال وقتی دستتشو می گیرم دستش عرق میکنه معلومه اولین باره دستشو یک پسر غریبه میگیره و این نشون میده صفر کیلومتره… از اون دخترهاست که اگه بتونی ازش لب بگیری کار تمومه و کونشو دو دستی تقدیم میکنه…واسه همین یه تولد ساختگی و الکی برای خودم درست کردم به مهرانا گفتم چند روز دیگه تولدمه من حالیم نیست باید کادو بهم لب بدی…
روز تولد ساختگی مرتضی برای من روز مهمی بود چون قرار بود مرتضی استارت کردن مهرانا رو با لب گرفتن بزنه… هم من و هم مرتضی معتقد بودیم دختری که لب بده کردن کونش مثل آب خوردن میشه… هر دومون تجربه های زیادی در این زمینه داشتیم. هر دختری که کرده بودیم اول لبشو فتح کرده بودیم. حالا مرتضی قصد داشت همون روش رو بر روی خواهر من اجرا کنه…مرتضی از یک هفته قبلش تبلیغ لب گرفتن به خاطر تولدش کرده بود تا یک وقت مهرانا قهر نکنه و از قبل آگاه باشه قراره مرتضی چیکار کنه… اون روز وقتی مهرانا از دبیرستان به خونه اومد دل تو دلم نبود. برامون ناهار درست کرد و یکی دو ساعت بعد به بهونه درس خوندن با دوستاش دوباره بیرون رفت . چند روز دیگه فصل امتحانات بود و بیرون بودنش جهت درس خوندن با دوستاش کاملا توجیه بود. با وجود اینکه خودمم بزودی امتحاناتم شروع میشد ولی اصلا تمرکز نداشتم. یکی دوساعتی خودمو با سینا مشغول کردم و توی درس هاش کمکش کردم که دیدم مهرانا به خونه برگشت . چند دقیقه بعد هم پدر و مادرم اومدن…از قیافه مهرانا چیزی معلوم نبود. داشتم دیوانه میشدم. رفتم تو اتاقم زنگ زدم به مرتضی تا جواب داد با هیجان خاصی گفت مهران تو بمیری لب رو گرفتم ازش… بدجوری هم گرفتم… بردمش پارک ساعی، همونجا که پاتوق تو و المیرا و منو نیلوفر بود. اول کلی با شوخی و خنده زمینه سازی کردم بعد ازش خواستم کادوی تولدمو بده مهرانا فقط می خندید…آخرش خودم پیش قدم شدمو لبمو روی لبش قرار دادم یک دستمو هم بالای کونش قرار دادم. اولین بار که ازش لب گرفتم کمی مقاومت کرد ولی دومین بار که ازش لب گرفتم با وجود اینکه دستم این بار روی کونش بود دیگه چیزی نگفت … به جون مهران وقتی ولش کردم گفتم الان قهر میکنه ولی عجیب بود قهر نکرد. بعد هم آوردمش تا نزدیک کوچتون رسونمدش…
با کیر شق کرده پشت تلفن دیگه حرف های مرتضی رو نمی شنیدم. مهرانا هم مثل خیلی از دخترهای دیگه داشت کون رو به باد میداد. هنوز باورم نمیشد میشه ناموس رو به این راحتی زیر کیر دیگران فرستاد. با وجود اینکه میدونستم این کار اشتباه محض هست ولی شهوتم اجازه فکر کردن به من نمیداد. تازه نه تنها همچنان اسرار به انجامش داشتم بلکه. واسه کردن مهرانا با مرتضی حسابی هماهنگ بودم هر چی در مورد خصوصیات اخلاقی مهرانا می پرسید بهش آمار میدادم و اینکه از چی خوشش میاد یا بدش میاد.
اسفند ماه شد شوخی های پژمان با مهرانا جلوی من به اوج خودش رسیده بود تا اینکه یک بار وقتی مهرانا به شوخی به پژمان گفت ریدی آب قعطه مرتضی هم بلافاصله جلوی من گفت خودم آب دارم میخوای بهت بدم؟ و این شد سرآغاز دعوا و جر و بحث واقعی… من هم در ظاهر باز طرف مهرانا رو گرفتم . همون روز مهرانا با پژمان قهر کرد. اوایل فکر میکردم این قهر کردنش مثل قهر با مرتضی موقتی هست. ولی با حرف هایی که تو خونه از پژمان می زد فهمیدم جدی دیگه قصد نداره با پژمان حرف بزنه حتی اون پولی که بابت تخفیف از دختر عموی پژمان گرفته بود داد به من و منم دادم پژمان…بدین ترتیب خود پژمان همه چیز رو خراب کرد و روشی که با اون جلو اومده بود جواب نداد و مهرانا رو از دست داد. این بشر هنوز نفهمیده بود که هیچ خواهری جلوی داداشش وا نمیده… دیگه کس لیسی های پژمان تاثیری در تصمیم مهرانا نداشت. من هم دخالتی نمیکردم و البته مجبور بودم تا حدی که پژمان ناراحت نشه طرف مهرانا رو بگیرم.
یکی دو هفته دیگه هم گذشت اواسط اسفند ماه بود و من روز های پر از هیجانی رو میگذروندم. با اینکه امتحانات شروع شده بود ولی من همچنان تو فاز امتحانات نبودم و درس نمی خوندم چون مرتضی تو اون روزها خبر داد که باز هم از مهرانا لب گرفته و با دستاش هم داره روی بدن و سینه و کون مهرانا مانور میده… مرتضی میگفت خواهرت یه جا تو پارک ملت اومد بشینه روی نیمکت کنار من سریع کف دستمو زیر کونش قرار دادم بی خبر نشست روی دستم. یکی دو بار اول فحش داد و اعتراض کرد ولی دفعات بعد که دستمو زیر کونش میگذاشتم حرفی نمیزد فقط وقتی یه عابر پیاده به ما نزدیک میشد با اعتراض دست منو از زیر کونش در می آورد. با دستمالی های مرتضی و عدم اعتراض مهرانا فهمیدم مهرانا داره به سرعت واه میده…شک نداشتم لذت دیدن کرده شدن مهرانا از لذت کردن دوست دخترام هم بیشتره… هر وقت به این موضوع فکر میکردم سریع شق میکردم. خنده مهرانا به خاطر انگشت شدنش توسط منصور و حالا هم دستی که توسط مرتضی زیر کونش میرفت برای من معنای خاصی داشت و این نشون میداد مهرانا دختر سفت و سختی نیست و زود وا میده و این برای من که دنبال کونش بودم یک امتیاز بود.
علاوه بر اون، مهرانا همزمان با وا دادن در قبال مرتضی توی پارتی هایی هم که همیشه چند تا از بچه های گروه داخلش شرکت میکردن کم کم سیستم لباس پوشیدنش رو عوض میکرد. بیشتر لباس های اندامی و تنگ می پوشید. احتمالا شاید به خاطر این بود که می دید نیما و پژمان واسه دوستی دنبالش هستن… حتی رقصیدنش توی این پارتی ها هم بیشتر شده بود خیلی هم تحریک کننده و کیر شق کن می رقصید. هدف و سیاست گروه این بود تا با شرکت در این پارتی ها و آوردن آدمهای خارجی ازکشورهای اروپایی و اون خارجی هایی که به عنوان توریست می اومدن کار شرکتشون رو بیشتر اعتبار بدن و بتونن عضو گیری کنن … نقش دختر خانمهای گروه در این سیاست مهم بود که با عشوه گری و طنازی پسران رو جذب گروه کنن توی پارتی آخری که برگزار شده بود نیما و آرمان که کنار هم نشسته بودن داشتن کون رقصان مهرانا رو موقع رقصیدنش میخوردن…
بالاخره اون روزهایی که مدت ها بود منتظرش بودم رسید. روزهایی که شاید تا همین سال گذشته ازش خبری نبود. اصلا فکرشو نمیکردم یک تماس از طریق تلگرام بتونه تمایلات منو زیر و رو کنه. اصلا فکر نمیکردم انگشت شدن مهرانا توسط منصور اینطور در من اثر بگذاره که حالا بخوام رفتن کیر تو کونشو ببینم. ولی حالا این اتفاق داشت می افتاد. یه روز تو حیاط دبیرستان داشتم با یکی از دوستام در مورد امتحاناتی که دادیم صحبت میکردم که دیدم مرتضی جون جون کنان سریع اومد دست منو گرفت و کشید سمت خودش و منو از اون دوستم جدا کرد در حالیکه که منو به سمت یک جای خلوت تر می کشید چشمکی زد و با خنده گفت: مهران دهنت سرویس کار تمومه راضیش کردم شک نکن مهرانا بیاد مکان زدم توش… دیگه لب گرفتن کار هر روزم شده…تازه به هر جای بدنش میخوام دست میزنم چیزی نمیگه… این اواخر چند بار هم انگشتش کردم دیروز هم که از پشت با کیرم به کونش چسبوندم فهمیدم کار تمومه… شک ندارم حتی اگه پیشنهاد کردن بدم رد نمیکنه…
چیزهایی که می شنیدم لرزه بر اندامم انداخت با وجود پوشیدن کاپشن و لباس گرم باز هم احساس سرما میکردم… حرف های مرتضی هم منو دچار هیجان زیاد کرد هم منو نگران کرد حالا که می دیدم همه چیز داره به سرعت به سمت چیزی که دوست دارم پیش میره نگرانیم بابت عواقب کار بیشتر میشد. هنوز سه ماه تا پایان سال تحصیلی مونده بود و اگر مرتضی توی این هفته موفق به کردن مهرانا میشد چطوری می تونستم این سه ماه رو به مدرسه برم؟ اصلا به حرف های مرتضی و اینکه به همکلاسی هام چیزی نگه اطمینان نداشتم. متاسفانه ما ایرانی ها اخلاقمون اینطوریه که همه جا جار میزنیم که فلان دختر رو کردیم. بدبختی پژمان هم رابطه اش با مهرانا به هم خورده بود. اگه مرتضی بعد از کردن مهرانا با پژمان متحد میشد تا ثابت کنن مرتضی، مهرانا رو جلوی من کرده چی میشد؟ بدبختی دیگه من این بود که مهرانا زودتر از اون چیزی که انتظارشو داشتم خودشو وا داده بود.فکر نمیکردم به این زودی واسه کردن به مرتضی پا بده… اگه این اتفاق خرداد ماه می افتاد خیلی خوب و به جا بود… جالبه که ابتدای دوستیش با مرتضی خیلی تاکید کرده بود که با دوستای داداشم دوست نمیشم …حالا که می دیدم مهرانا به دوست صمیمی و همکلاسیم وا داده کمی از عذاب وجدانی که مدتی بود داشتم کم میشد. چون مهرانا هم داشت یه جورایی به من خیانت میکرد و آبروی منو می برد… حالا دیگه شک نداشتم کار منم واسه کردن مهرانا اون جور که فکر میکردم سخت نیست. همین که فهمیدم مهرانا اهلش هست برای من یک امتیاز بود و من هم می تونستم واسه کونش نقشه بکشم. یاد راضی کردن المیرا واسه کردن افتادم حالا یکی هم خواهر منو راضی کرده بود. اون روز تو مدرسه حرف های مرتضی که تموم شد فهمیدم اون هم مثل من نگرانی های زیادی داره. من نگران آبروم تو مدرسه بودم و اون نگران این بود وقتی داره مهرانا رو میکنه من غیرتی بشم و قاطی کنم.
دو سه روز بعد مرتضی بعد از امتحان تو مسیر خونه همراه من اومد و با خنده گفت فردا بعد از ظهر میخوام مهرانا رو به بهونه خرید کتاب های کنکور موسسه گاج ببرم میدان انقلاب که البته قبلش غیر مستقیم بهش گفتم می برمش مکان … تو مشکلی بابت فردا نداری که؟ غیرت میرت تعطیله دیگه؟. وقتی این حرفو زد هیجان تمام بدنمو فرا گرفت… ازم پرسید رک حرف بزنیم؟ گفتم بزن… ادامه داد اگه یک وقت آبت اومد برای بعد از اومدن آبت برنامه ای داری؟ اینجوری که تو هیجان داری شک ندارم فردا بکنمش جای من آب تو میاد.اگه شهوتت تخلیه بشه تازه دردسر من شروع میشه… من نظرم اینه دیدی نمی تونی تحمل کنی بزن از خونه بیرون تا من بدون استرس کون بکنم. گفتم من مشکلم این نیست بلکه مشکل اینه بعدا بری تو مدرسه جار بزنی من خواهر مهران رو جلوی خودش کردم…خنده ای کرد و گفت فرض کن من رفتم چنین حرفی زدم کی باور میکنه آخه؟ باز اگه بگم خواهر مهران رو کردم باور پذیر تره… هر دو هیجان داشتیم مهرانا در آستانه حال دادن به صمیمی ترین دوستم بود. هنوز نمیدونستیم آخرش چی میشه هم من و هم مرتضی ادعایی میکردیم که خودمون هم نمیدونستیم واقعیه یا نه. اون زمان که به عشق کرده شدن مهرانا جلق میزدم بعد از اومدن آبم حس بدی جاشو میگرفت ولی اون جور شدید نبود که بخوام کارهای عجیب غریب کنم. ولی خوب تو واقعیت همه چیز با هم فرق میکنه… با وجود اینکه من و مرتضی بابت جریانات و عواقب بعد از کرده شدن مهرانا به هم اطمینان نداشتیم ولی سرانجام قرارشد مرتضی فردا کار مهرانا رو تموم کنه… حداقل توی این مورد اتفاق نظر داشتیم. خونه مرتضی همیشه براش مکان بود. فقط دو تا داداش بودن که اون یکی سرباز بود و تهران نبود.پدر و مادرش هم مثل پدر و مادر من شاغل بودن… اون روز عصر قرار شد برم خونه مرتضی و مکان کرده شدن مهرانا و اتاقی که قرار بود من از اونجا نگاه کنم رو مورد بازدید قرار بدم.دیگه راهی بود که انتخاب کرده بودم …نه من توان برگشت داشتم و نه شهوت اجازه میداد. ساعت 7 شب درب خونه مرتضی بودم. پدر و مادرش خونه بودن ولی خوب بودنشون اون موقع مهم نبود. وارد خونه که شدم از همون جلوی درب شروع به بازدید حیاط و کوچه کردم. کوچه خلوتی داشتن. حیاطشون هم بزرگ بود و یکی دو تا درخت داخلش بود. وارد راهرو شدیم که سمت راست بود بعد از سلام و احوالپرسی با پدر و مادرش رفتیم طبقه بالا تو اتاقی که قرار بود من به آرزوم برسم. اتاق هم نسبتا بزرگ بود که یک تخت خواب کنار پنجره رو به حیاط داشت. مرتضی میگفت اتاق داداششه… اینجا بهتر از اتاق خودش قابلیت دیدن داره… اتاق خودشم دیدم راست میگفت. توی اتاق داداشش هم میشد از پنجره بالای درب ورودی داخل اتاقو دید زد و هم از بالکن که پنجره ای به سمت حیاط داشت. حتی تصور خوابیدن مهرانا روی این تخت هم کیر منو شق کرده بود. قرار شد فردا تخت خوابو تا جایی که صداشون رو واضح بشنوم از پنجره فاصله بدیم در ضمن تخت رو بچرخونیمش تا به جای سر و صورت کل بدنش تو دید من قرار بگیره. یک چهار پایه هم مرتضی گذاشت تو راهروی طبقه بالا که اگه خواستم به جای پنجره از بالای درب اتاق نگاه کنم بتونم راحت داخل رو ببینم. همه چیز آماده بود هیجان زیادی داشتم. مرتضی با آخرین کاری که کرد منو کلی سورپرایز کرد. به من گفت فردا بعد از رفتن پدر و مادرش پرده های پنجره اتاق داداشش رو در میاره و جای اون این روزنامه ها رو به روی شیشه ها می چسبونه که به مهرانا وانمود کنه اتاق فعلا پرده نداره و این روزنامه ها برای اینه که همسایه ها نتونن داخل رو ببینن… جالب اینجا بود که مرتضی به من گفت روی روزنامه ها دو یا سه تا سوراخ گرد کمی بزرگتر از اندازه سر میخ قرار میده که اگه چشمتو روی یکی از این سوراخ ها بذاری میتونی داخل کل اتاق رو ببینی. همون جا هم برای تست یکی از روزنامه ها رو سوراخ کرد و جلوی چشمم قرار داد. همون لحظه شاخ درآوردم. راست میگفت چشممو که روی سوراخ میگذاشتم همه جای اتاق رو می دیدم ولی وقتی چشممو از سوراخ فاصله میدادم چیزی جز یک سوراخ کوچیک نبود. عجب فکر بکری کرده بود این عوضی… مرتضی میگفت این ترفند دید زدن رو تو یک جایی تو همین سایت های سکسی خونده… با وجود اینکه طرز قرار گیری پنجره اتاق داداشش تو وقت بعد از ظهر طوری بود که حتی سایه من پشت پنجره نمی افتاد ولی قرار شد روزنامه ها رو دو سه لایه روی پنجره قرار بده تا حرکت بدنم از بیرون اتاق معلوم نباشه… قفل درب رو هم چک کردیم… قرار شد مرتضی اجازه نده مهرانا به پنجره نزدیک بشه ولی اگر هم شد راه فرار از سمت راهرو وجود داشت.
از خونه مرتضی که بیرون اومدم به شدت می لرزیدم نه از سرمای زمستان اسفند ماه بلکه لرز شهوت بود. همه اتفاقات اون چند ماه جلوی چشمم رژه میرفتن. اینکه چی شد به اینجا رسیدم. کو غیرتم؟ کو تعصبم؟ قراره فردا چیکار کنم؟ قرار چی رو ببینم؟ آیا دیگران هم از این تمایلاتی که در من هر روز بیشتر میشه دارن؟ همین مرتضی تا قبل اینکه بفهمه من دیگه روی خواهرم تعصبی ندارم جراعت نمیکرد نگاه چپ به مهرانا کنه ولی حالا که همه چیز رو فهمیده بود دوست دختر بعد از نیلوفرش شده بود خواهر من… تازه اون شب با من اتمام حجت هم کرد و با خنده گفت تا حالا هر دختری برای اولین بارکردم چند وقت بعد فهمیدم حسابی بذار شده … فردا پس فردا نگی تقصیر مرتضی بود.
اون شب تو خونه مدام نگاهم روی کون و سینه های مهرانا بود. قرار بود فردا این حسرت ها تموم بشه قرار بود فردا این کون رو لخت ببینم. قرار بود اون سینه های لرزونش رو لخت ببینم. قرار بود رفتن کیر داخل این کون لرزون رو ببینم. با مرتضی هماهنگ کرده بودم موقعی که مهرانا لخت ایستاده بعد از دیدن کسش، لای کونش رو از هم باز کنه تا من سوراخ کونش رو هم ببینم. اون شب اصلا دوست نداشتم به عواقب این کار فکر کنم فقط به بدن لخت مهرانا و کرده شدنش فکر میکردم. خودمو با سینا مشغول کرده بودم… کم حرف بودم. فکرم مشغول بود. رفتار مهرانا خیلی عادی بود. طوریکه شک میکردم قراره فردا اتفاقی بیافته. مرتضی آخر شب که توی رختخوابم بودم تلفنی خبر داد که قبل از تو به مهرانا زنگ زدم و جریان خرید کتاب و رفتن خونه ما رو بهش گفتم قبول کرد بریم انقلاب ولی بابت اومدن خونه هی نوچ نوچ میکرد ولی معلومه راضیه …اون شب به جون مادر و پدرش قسمش دادم که از این جریان جایی حرف نزنه جالب این بود که مرتضی هم ازم خواست اگه وسط کردن خواهرت غیرتی شدی نامردی نکن تحمل کن بذار حداقل من آبم بیاد …
از استرس و هیجان شب خوب نخوابیدم شاید یکی دو ساعت نزدیک صبح خوابم برده بود. توجلسه امتحان هم چند تا سوال رو جواب دادم و بقیه رو ول کردم. خودکار توی دستم می لرزید. بیرون از مدرسه مرتضی اومد کلید یدکی خونشون رو داد به من و همه کارهایی که باید می کردمو به من یادآوری کرد. من هم ازش خواستم وقتی تو اتاق هستند مراحل کردن مهرانا و حرف هایی که به مهرانا میزنه رو با صدای بلند بگه تا من هم بشنوم… قرار من با مرتضی ساعت 3 بعد از ظهر بود به خونه که رسیدم مهرانا هنوز از جلسه امتحانش برنگشته بود. سینا ساعت 12 از مدرسه اومد. سعی میکردم با همه چیز عادی برخورد کنم ولی نمیشد. مهرانا هم کمی دیرتر از سینا رسید. ناهار که خوردیم سعی میکردم پر حرف باشم تا مهرانا شک نکنه… همش تو دلم میگفتم دو سه ساعت دیگه کون لختتو می بینم .پس فرداش امتحان سختی داشتیم به مهرانا گفتم من میرم اتاقم خودمو واسه پس فردا جر بدم. سینا هم بعد از ناهار با موبایل و کتاب هاش مشغول شد. ساعت نزدیک 2 بعد از ظهر بود که مهرانا اومد پیش من و گفت داره با آزاده و شیوا می ره میدون انقلاب کتاب نمونه سوال بخرن… بدون اینکه نگاش کنم بی خیال به حرفاش فقط دستمو به نشانه باشه بالا بردمو خودمو مشغول درس خوندن نشون دادم ولی تو دلم غوغایی بود. وقتی مهرانا رفت از روی تختم بلند شدمو از خوشحالی مثل کسایی که تو فوتبال گل میزنن یک دستمو مشت کردمو به سمت هوا پرتاب کردم. مهرانا چه ناز دروغ گفت. دیگه عذاب وجدان نداشتم خود مهرانا داشت به خاطر شهوتش به دوست صمیمی و همکلاسیم حال میداد و دیگه آبروی من براش مهم نبود. ولی یک چیزی رو خوب فهمیدم شهوت مهرانا خیلی زیاده که داره دست به چنین کاری میزنه و من هم می تونستم از این شهوتی بودنش برای بعدها استفاده کنم.
درست ده دقیقه بعد از رفتن مهرانا من هم از تو اتاقم خارج شدم. سینا کتاب روی صورتش بود همونجور خوابش برده بود.خوبی سینا این بود که تو کارهاش مستقل بار اومده بود و زیاد نیاز به من و مهرانا نداشت سریع از خونه زدم بیرون طبق قرار قبلی اول من باید به مرتضی پیامک میزدم که داخل خونه مستقر شدم تا بعد از اون همراه مهرانا به خونه بیاد… در حال دویدن از استرس زیاد یک بار هم خوردم زمین تا اینکه به خونه مرتضی رسیدم. کلید انداختم رفتم داخل… جالب اینجا بود که اصلا فکر نمیکردم ممکنه کسی خونه باشه… از پله ها بالا رفتمو وارد اتاق داداش مرتضی شدم. روزنامه ها رو زده بود. رفتم تو بالکن سوراخ های موجود در روزنامه رو چک کردم. همه جای اتاق معلوم بود. دو تا سوراخ کنار شیشه یکی بالا یکی پائین زده بود که مجبور نباشم وسط پنجره قرار بگیرم.یک از پنجره های کوچیک قسمت بالا رو هم که دست مهرانا بهش نمیرسه باز گذاشته بود تا صداها بهتر بیرون بیاد. فاصله خانه همسایه روبرویی هم با پنجره ای که من کنارش ایستاده بودم به خاطر بودن حیاط کمی زیاد بود ولی با این حال اگه جلوی پنجر خودشون می اومدن می تونستن حرکات منو ببینن. البته برام مهم نبود. وقتی دیدم همه چی ردیفه به مرتضی جمله خرخون بخون واسه پس فردا رو پیامک زدم. این جمله رو با مرتضی هماهنگ کرده بودم تا اگه یک وقت مهرانا تصادفا این پیامو تو گوشی مرتضی دید شک نکنه. معنی پیام برای مرتضی این بود: بیــــارش
کیرم تو شلوارم شق شق بود. نیم ساعت بود منتظر بودم… تو بالکن طبقه بالا نشسته بودم با صدای باز شدن درب حیاط و خنده های بلند و عشوه آلود مهرانا پشت درب بر جای خودم میخکوب شدم. چنان هول کردم که جای فرار به سمت راهرو، روی کف بالکن دراز کشیدم… بعید میدونستم بتونه از اون پائین منو ببینه… گوشی موبایلمو خاموش کرده بودم که کسی زنگ نزنه…فقط ترس من از سرفه یا عطسه ام به خاطر سرمای زمستان بود… تو کونم فوق عروسی برگزار شده بود. حالا دیگه صدای مرتضی رو از داخل حیاط می شنیدم که از مهرانا میخواست تا همسایه ها ندیدنش زودتر داخل حیاط بشه…هنوز خنده های بی حال و عشوه آلود مهرانا جلوی درب ادامه داشت. انگاری به حرف هایی که قبلا مرتضی بهش زده بود می خندید…تا می اومد حرفی بزنه دوباره خندش میگرفت. عکس العمل مرتضی به خنده های مست کننده مهرانا ، جون گفتن های کش دار و التماس برای ورودش به داخل حیاط بود …درب حیاط که بسته شد همزمان صدای مهرانا رو شنیدم که به مرتضی گفت اتاقت طبقه بالاست ؟ یهو کر کر خندشو سر داد. تو این فکر بودم مهرانا از کجا میدونست اتاق مرتضی طبقه بالاست که مرتضی جواب متلکشو داد وبا خنده گفت تازه یک تخت هم واسه کردنت تو اتاق هست. از حرف های این دونفر کاملا معلوم بود مرتضی به مهرانا گفته قصدش کردنه. خنده های عشوه آلود مهرانا و صحبتی که در مورد اتاق مرتضی کرد هم نشون میداد این دو نفر قبلا در موردش حرف زدن… تخم نداشتم تو حیاط رو نگاه کنم ولی انگاری مرتضی داشت با التماس و قربون صدقه رفتن ، مهرانا رو به داخل راهرو می کشید. عجیب اینکه انگار مهرانا مقاومت میکرد و در حال خندیدن مدام از مرتضی میخواست ولش کنه. خنده های مهرانا نشون میداد وا داده میخواد بده مقاومتش فیلمی بیش نیست. تغییر مکان صداشون نشون میداد مرتضی ، مهرانا رو داخل راهرو آورده… وقتی صداشون قطع شد سریع بلند شدم . کاملا هول بودم. وارد راهرو طبقه بالا شدم . از تو راه پله ها ی طبقه پائین صدای مهرانا و التماسش به مرتضی رو می شنیدم که باز با خنده میگفت من از این کارها دوست ندارم، وای خاک بر سرم، من نمیخوام، من نمیدم، جون مرتضی ولم کن ، من خواهر دوستتم،… کاملا از حرف های مهرانا تحریک شده بودم که مرتضی حرف خطرناکی زد و گفت بیا بالا دیگه ملت منتظرن کس و کونت رو ببینن… با این حرفش کم مونده بود سکته کنم. این کس خل داشت همه چیز رو لو میداد. شانس آوردم مهرانا بعدش چیزی نگفت شایدم نفهمیده بود مرتضی چی گفته… با دلهره و ترس دوباره برگشتم تو بالکن و منتظر شدم. خیالم راحت بود مرتضی اجازه نمیده مهرانا نزدیک پنجره بشه… اومدن طبقه بالا … به نزدیکی درب اتاق که رسیدن مهرانا یهو زد زیر گریه… صدای کشیده شدن کفش هاشو روی سرامیک های راهرو می شنیدم که نشون میداد داره روی زمین کشیده میشه… جلوی درب اتاق حالا مرتضی التماس میکرد که من حالم خرابه. مطمئن باش مهران چیزی نمیفهمه… یه دور بیشتر نمیخوام … خودتم حال میکنی…بالاخره مرتضی، مهرانا رو به داخل اتاق هول داد که باعث شد گریه مهرانا بلند تر بشه… همه چیز تا اون لحظه شنیدنی بود ولی حالا دیگه از این به بعد تصویر هم داشتم با یه لرز عجیبی سرمو سریع روی سوراخ روزنامه قرار دادم…وای چی می دیدم…لامصب چقدر غلیظ آرایش کرده بود. تا اون موقع مهرانا رو اینطوری ندیده بودم. جوری آرایش کرده بود که انگاری به پسرها با زبون بی زبونی میگفت بیائید منو بکنید… مانتوی سفید جلوباز زمستونی کوتاهی پوشیده بود که تا برجستگی کونش رو می پوشوند. یه شلوار جین آبی آسمانی از این پاره پوره ها هم تو پاش بود که حسابی استیل و خوش تراش بودن رانها و لای پاشو نشون میداد. آرایش غلیظ و تیپ خفتی که زده بود باعث شد به مرتضی حسودیم بشه که میخواد چنین کونی رو بکنه…مرتضی بلافاصله بعد از هول دادن مهرانا به داخل اتاقش درب رو قفل کرد یه نگاه هم به سمت پنجره کرد به من چشمک زد… مهرانا هنوز گریه میکرد. هر طوری بود کنار درب اتاقش از پشت به کونش چسبوند و در حالیکه مدام قربون صدقه کونش میرفت از پشت سینه هاشو گرفت و تند تند می مالید. مهرانایی که تا چند لحظه پیش گریه میکرد با مالش سینه هاش تو کمتر از یک دقیقه گریه کردنش تبدیل به ناله شد یکی دو دقیقه بعدش فقط آه میکشید.کاملا یه آدم دیگه ای شده بود باور نمیکردم این که داشت گریه میکرد اینطوری و به این سرعت خودشو وا بده…البته قبلا یه دوست دختر داشتم دقیقا اینطوری بود آوردم خونه بکنمش اولش گریه کرد که فکر کن من ناموس خودتم و فلان… تا سینه هاشو مالیدم خودش زرتی خوابید منم از کون کردمش. به همین دلیل حدس میزدم این گریه ها موقع کس و کون دادن، فیلم دخترهاست وخالی بندیه.حالا اینجا تو اتاق مرتضی مهرانا حتی سریعتر از اون دختره وا داده بود وداشت می خوابید… یک جورایی رکود خوابیدن رو زد .سرشو بالا گرفته بود و پاهاش خمیده شده بودن…مرتضی تو همون حالت که سینه هاشو می مالید آروم به سمت تخت هولش میداد…از حال و حس خودم تو اون لحظات بگم از اون لحظه ای که کیر مرتضی به کون مهرانا چسبید و دست هاش سینه هاشو لمس کرد حس عجیب غریب و ناشناخته ای تو بدن و کیرم پیدا کرده بودم… چنین صحنه هایی هیچ وقت تو زندگیم ندیده بودم. تا همین چند ماه پیش هر پسری که از فاصله چند متری مهرانا رد میشد چپ چپ نگاهش میکردم. ولی حالا همکلاسیم با کیرش از روی شلوار به کونش چسبونده بود و داشت سینه هاشو به قصد کردنش می مالید. عجیب بود که تو اون لحظات طرفدار مرتضی شده بودم و مهرانا رو یک دختر می دیدم که باید زیر کیر و بدن مرتضی له بشه… علاوه بر آن یه حس گنگ و نامفهوم آمیخته به خجالت و ترس از ریختن آبرو در آینده در من وجود داشت که فعلا ضعیف بود و نقطه مقابل حس شهوتم بود. حس شهوتی که با دیدن صحنه های پیش رو لحظه به لحظه قوی تر میشد… همه ترس و وحشتم این بود زودتر از کرده شدن مهرانا آبم بیاد و اون حس بد و گنگ نامفهوم بر من غالب بشه و کار دست خودم و بقیه بدم. برای همین تصمیم گرفتم تا آخر کار به هیج وجهی به کیرم دست نزنم تا یک وقت آبم نیاد… بالاخره مرتضی جلوی تختش هر دو دستشو داخل مانتو و سوتین مهرانا کرد این بار مستقیم سینه هاشو مالید. مهرانا هم به خاطر تماس مستقیم دست با سینه هاش بی حالتراز قبل شده بود کمر و سرشو به سینه مرتضی تکیه داده بود. چشمهای درشتش حسابی خمار و نیمه باز بودن و تند تند پلک میزد. دهنش نیمه باز بود و با مالش سینه هاش از داخل سوتینش وای وای میکرد و آه میکشید.
کاملا تابلو بود مهرانا رو به زور سرپا نگه داشته. هر دو دستش آویزون بودن و پاهاش همچنان حالت خم شده داشتن. شک نداشتم اگر مرتضی ولش میکرد روی زمین می خوابید… من هم حال روز خوبی نداشتم. به خصوص وقتی یک دست مرتضی به سمت شلوار مهرانا رفت و زیب شلوارشو باز کرد داشتم از حشر دیوانه میشدم… وقتی دستشو داخل شورتش کرد و شروع به مالیدن کسش کرد هم کلی خجالت کشیدم هم شروع نبض زدن آروم کیرمو حس کردم… بعید میدونستم کیرم بتونه تحمل کنه. مرتضی در حالیکه همچنان دستش تو شورت مهرانا بود و داشت حسابی براش می مالید رد نگاهش به پنجره بود. چشماش مثل مهرانا حالت خماری پیدا کرده بود و دهنش نیمه باز بود ولی بی صدا بود… نمیدونم منظورش از این نگاه کردن ها چی بود ولی چند لحظه بعد که شلوار و شورت مهرانا رو کمی پائین کشید فهمیدم منظورشو… واییییییی با قشنگ ترین صحنه ممنوعه عمرم روبرو شدم. صحنه ای که چند ماه بود آرزوی اولم شده بود… صحنه ای که میدونم خیلی از آقایون تا آخر عمر به دلیل ممنوع بودنش نمیتونن ببینن . دیدن کس مهرانا که حتی یک تار مو هم نداشت و کاملا ظریف و دخترانه بود. حشرمو چند برابر کرده بود طوریکه احتمال دادم آبم بزنه بیرون برای همین بلافاصله از تو شلوارم در آوردمش تا به جایی نخوره و حساسیتش کمتر بشه… اصلا همسایه روبرویی هم دیگه برام مهم نبود همه جوره قاطی کرده بودم… برای دیدن این کس و کون هزینه های زیادی داده بودم با آبروی خودم بازی کرده بودم با این حال دیدن کس خواهر 17-18 ساله ام برای من خیلی هیجان داشت. اگر هزارن دختر جلوی من کسشون رو نشون میدادن برام طبیعی بود ولی دیدن کس خواهر به خاطر ممنوع بودنش لذتش قابل وصف نیست اصلا نمی تونم توضیحش بدم. اینکه مهرانا در آینده ندونه کس و کونش رو دیدم وجلوی من کس و کونشو بپوشونه هم برام کلی لذت ایجاد میکرد . یه کس سفید و بدون مو و کاملا صیقلی جلوم می دیدم که یه شیار صاف و منظم هم وسطش بود… مرتضی حتی چند بار لای این شیار رو برای من باز کرد تا حسابی اون سوراخ خواستنی رو ببینم سوراخی که آرزوی من و مرتضی، پژمان، نیما، آرمان، منصور، فرهاد و بقیه کسانی بود که تو کف مهرانا بودن… تو اون لحظات حال و روز مرتضی هم بهتر از من نبود ولی سعی میکرد به قولش عمل کنه… این قدر کس مهرانا رو مالید که با دستاش روی تخت خیمه زد و به صورت داگی(سگی) قرار گرفت فقط پاهاش روی زمین بود که مرتضی در حال مالیدن پاهاشو هم به روی تخت کشید… مهرانا حالا کاملا روی تخت و همچنان تو حالت داگی(سگی) بود و مرتضی هم تو همون حالت پشت سر مهرانا قرار گرفت…صدای وای وای مهرانا و جون گفتن های مرتضی تو کل اتاق پیچیده بود در همون حال که کس مهرانا رو می مالید با دست دیگش مانتوش رو از تنش درآورد و به گوشی ای پرت کرد. حالا فقط تا دیدن سینه هاش یک بلوز و سوتین فاصله بود. کار مهرانا دیگه تموم بود. میدونستم اگر همینطور نظارگر باشم تا چند دقیقه دیگه کونش از آکبند بودن در میاد و حسابی آب بندی میشه… البته خودم اینو خواسته بودم چون باز شدن پلمپ کون مهرانا مساوی بود با رسیدن به آرزوهام… تو اون لحظات بمال بمال کاملا معلوم بود هدف مرتضی از مالیدن همزمان سینه ها، مالیدن کسش و خوردن گردن و لبش، آوردن آب مهراناست که بالاخره موفق به انجام این کار شد و من حسابی این بیرون خجالت کشیدم. هیچ وقت لحظه ارضا شدن مهرانا از یادم نمیره… وقتی مرتضی داشت ارضاش میکرد یهو یک دستشو روی دست مرتضی که داخل شورتش بود گذاشت زد زیر گریه…این رفتارهای احساسی مهرانا کاملا نشون میداد اولین بارش هست که توسط یک پسر ارضا میشه…مرتضی بعد از ارضا کردنش به روی تخت ولش کرد. مثل جنازه به صورت دمر روی تخت افتاد. حالا دیگه با ارضا کردنش در حقیقت مجوز کردن کونش رو هم گرفت…کیرش کاملا شق بود واز زیر شلوارش پیدا بود. یه نگاه به پنجره … یه بشکن از طرف مرتضی به من فهموند وقتشه…هیجان داشتم ، استرس هم بهش اضافه شد سریع دست برد بلوز مهرانا رو از تنش درآورد و همزمان بهش گفت میخوام بکنمت… داشتم جاهای لخت بدنشو با چشمام میخوردم و کشف میکردم. بلافاصله هم سوتینش رو از تنش درآورد . مهرانا بدون حرف همونجور دمر خوابیده بود و اعتراضی نمیکرد. دیدن بالا تنه لخت مهرانا، اون کمر صاف و ظریف وخوش فرم دخترانه اش وسینه های بلوریش که مرتضی تو دستش گرفته بود هم حس تحسین منو برانگیخت هم کلی از مرتضی خجالت کشیدم. چلوندن سینه هاش توسط مرتضی داشت دیوانه ام میکرد.آه و ناله مهرانا دوباره شروع شده بود. مدام تو دلم میگفتم مهرانا خانم کستو دیدم، سینه هاتم دیدم فقط کونت مونده … مرتضی بعد از مالیدن دوباره سینه های مهرانا سریع دست انداخت لباس های بالا تنه خودشو درآورد. یه نگاه به پنجره کرد و نیشخندی زد دستهای مرتضی که به سمت شلوار مهرانا رفت همزمان همون جمله رو تکرار کرد: یک ملت منتظرن کس و کونتو لخت ببینن… این عوضی انگاری تا منو لو نمیداد دست بردار نبود. بازم هم مهرانا چیزی نگفت انگاری تو این دنیا نبود. با دستاش کون برجسته و خوش فرم مهرانا رو که کاملا موازی با کمرش بود نوازش میکرد گاهی هم به پنجره نگاه میکرد.شاید میخواست حرص منو در بیاره شایدم میخواست بگه چقدر بی غیرتی…آب دهنم خشک شده بود مرتضی با این نوازش ها اعصاب منو خورد کرده بود نمیدونستم چرا معطل میکنه و شلوار رو پائین نمیکشه…همش می ترسیدم یک اتفاقی بیافته من نتونم کون لختشو ببینم. کاشکی می تونستم بهش بگم لامصب بکش پائین زودتر ببینم اون کون لعنتی رو که منو بی آبرو کرده… چند ماه بود آرزوم دیدنش بود. اصلا همه این برنامه ها فقط به خاطر کونش بود. این کونش بود که دل منو برده بود. دستهای مرتضی که به لبه شلوارش رفت دوباره سمت پنجره نگاه کرد… نفسم داشت بند می اومد. با اولین اقدام مرتضی شلوارش تا بالای چاک کونش پائین اومد.آه خفه ای تو دلم کشیدم. تپش قلبم به شدت بالا رفته بود. صدای قلبمو می شنیدم. برای اینکه بدنم نلرزه به پنجره تکیه دادم. هر قسمت از بدن مهرانا که لخت میشد بابت اون همه ظرافت و زیبایی بدنش تحسینش میکردم. زیپ شلوار مهرانا باز بود برای همین مرتضی ، با دو تا حرکت از چپ و راست بالاخره شلوار و شورتشو با هم تا زیر کونش پائین کشید .اوهههههه به محض دیدن کون نازش کم مونده بود از هیجان فریاد بکشم…لرزه به جونم افتاد. سفیدی و استیل کونش عقل و هوش از سرم برد. آخ آخ یادمه وقتی مرتضی شلوار مهرانا رو پائین کشید کونش به صورت وحشتناکی مثل ژله لرزید و لرزه به کیر من انداخت طوریکه کیرم نبض های عجیب غریبی میزد. آمپر شهوتم به شدت بالا رفت… لامصب چه کونی ساخته بود. حسابی هلاک اون کون نرم و ژله ای شده بودم. بیخود نبود این همه آدم دنبالش بودن… از این فاصله تحریک کننده وبه شدت کردنی بود. استیل کون لختش از اون چیزی که تو ذهنم تصور میکردم خوشگلتر بود. هنوز باورم نمیشد دارم این کون ممنوعه رولخت می بینم. . . بعد از کسش حالا دیدن کون نازش شد قشنگترین لحظه عمرم… این دختر اصلا یه ضعف تو بدنش نداشت همه چیزش تحسین برانگیز بود. هیچ کدوم از دوست دخترام مثل مهرانا کامل نبودن. لذت دیدن کون لخت و ممنوعه مهرانا و خجالت ناشی از دیدن کون لخت خواهرم توسط مرتضی با هم قاطی شده بود. نگاهم همچنان به اون کون زیبا و رانهای خوش تراشش بود که داشت به خاطر پائین کشیده شدن شلوار و شورتش معلوم میشد. مرتضی بعد از درآوردن شلوار و شورت مهرانا، بلافاصله خودش هم لخت شد و کنار مهرانا روی تخت و به پهلو دراز کشید. کیرش دقیقا روبروی کون مهرانا بود. دوباره سمت پنجره نگاه کرد. انگاری از کردن خواهر جلوی برادرش تردید و ترس داشت. با این حال کمی به سمت مهرانا دمر شد و کیرشو به برجستگی سمت راست کونش چسبوند. چند لحظه بعد یهو و به یکباره روی مهرانا دمر شد. کیرشو لای کون مهرانا چپوند و با آه و ناله زیاد شروع به لاپایی زدن کرد. حالا این مرتضی بود که به خاطر بودن کیرش لای کون نرم یه دختر صدای آخ و اوخش کل اتاق رو برداشته بود. لاپایی دادن مهرانا و حرف هایی که مرتضی در مورد کونش میزد بدجوری باعث خجالتم میشد جوری که تا اون زمان از هیچ کسی این طوری خجالت نکشیده بودم. با این حال با دیدن مهرانا زیر مرتضی داشتم به مرز جنون و شهوت می رسیدم که توصیفش برام سخته… تو سر کیرم احساس خیسی میکردم و سردی هوا باعث شده یود تو نوک کیرم به خاطر خیس بودنش احساس سرما کنم. مرتضی اولش که روی مهرانا خوابید با تردید و ترس این کار رو کرد. ولی وقتی فهمید از تعصب معصب من خبری نیست چنان محکم و سریع لاپایی میزد که بدن مهرانا هم به عقب جلو میرفت. حتی چند بار بدنشو از روی بدن مهرانا بلند کرد و من سر کیرشو که از بالای چاک کون مهرانا بیرون میزد می دیدم.مهرانای بیچاره در مقابل آخ و اوخ های مرتضی از خجالت سرش همچنان تو بالشت بود و چیزی نمیگفت. مرتضی چهار پنج دقیقه ای روی مهرانا خوابیده بود و لاپایی میزد ازش خواست به روی کمر برگرده ولی این کار رو نکرد. رفتارش نشون میداد هنوز خجالت میکشه و همچنان سرش تو بالشت پنهان بود که مرتضی لای کونشو از هم باز کرد و شروع به خوردن و لیسیدن لای کونش کرد.حسرت میخوردم کاشکی این کون رو من می خوردم و لیس میزدم. سرانجام دست مرتضی که به سمت کیرش رفت دلهره عجیبی پیدا کردم به خصوص وقتی که داشت کیرشو با آب دهنش خیس و لیز میکرد فهمیدم اینجا دیگه آخر خط بی غیرتیه و کردن توش ایستگاه آخر این خط بی غیرتی …ولی نفهمیدم کردن توش یعنی آبروریزی تو مدرسه… نفهمیدم کردن توش یعنی ترک تحصیل من درآینده… نفهمیدم کردن توش یعنی بیغیرتی دائمی… نفهمیدم کردن توش یعنی بذار شدن مهرانا… مرتضی برای کردن توش چند تا بوسه به کونش زد…روی مهرانا خوابید کمی نوازشش کرد.آروم در گوشش چیزی گفت… چند لحظه بعد همزمان با نگاه معنی دار مرتضی به پنجره صدای (آخخخخخ وای) کوتاه مهرانا هم بلند شد. با این کار بالاخره سرشو از لای بالشت بیرون آورد… خجالت و لذت من با هم قاطی شده بودن… کیرم نبض های وحشتناکی میزد… مرتضی اوف اوف کنان دو دستشو روی کتف های مهرانا گذاشت و دوباره فشار داد… این بارصدای (آخخخخ طولانی مهرانا و وای سوختم گفتنش) در مقابل جــــون گفتن های مرتضی هیجان بدنمو چند برابر کرد مهرانا دستاشو به سمت کونش برد تا مانع بشه… مرتضی در حالیکه دست های مهرانا رو پس میزد نفس نفس زنان طوریکه من بشنوم گفت الان سرش رفته توش…با این حرفش طوفانی از لذت تو کیرم و بدنم ایجاد شد.آبم داشت بیرون میزد… دوست نداشتم تو این موقع آبم بیاد ولی دست خودم نبود. دست های مهرانا تو تقلا با مرتضی بود که تو یه فرصت، فشار بعدی رو محکمتر به کونش وارد کرد. مهرانا مثل این آدمهایی که دارن استفراغ میکنن و بالا میارن چنان از ته گلوش آخخخخخخی کشید که مرتضی دهنش رو بست و با صدای لرزون گفت: جون رفت توش دیگه… همون لحظه نا خواسته سوزش لذت بخشی سر کیرمو فرا گرفت و بعد از اون آب کیرم بود که بدون دخالت دستام با فشار زیاد به روی پائین پنجره می ریخت و منو به اوج آسمونها برد. پاهام سست شده بود و هر وقت آبم بیرون می ریخت آه خفه ای می کشیدم.زمان اومدن آبم طولانی و مقدارش هم خیلی بیشتر از همیشه بود. هیچ وقت اینطوری ازم آب نرفته بود که میدونستم دلیلش دیدن کرده شدن مهراناست. با وجود اینکه آبم کامل تخلیه شده بود ولی کیرم تا چند لحظه همچنان تیک میزد تا بالاخره آروم شد. با بی حالی تمام کیرمو تو شلوارم کردم و روی زمین نشستم. نگاهم به آب کیری بود که روی پنجره و زمین ریخته بود. بلافاصله بعد از اینکه روی زمین نشستم انگاری تازه از یک شوک عظیم چند ماهه بیرون اومدم به یکباره منطق وعقل و احساساتم جای شهوت رو گرفتن… دچار پریشان حالی و احساس پوچی شدم. وجدانم جوری فشار وارد میکرد که داشتم دیوانه میشدم.همش با خودم زمزمه میکردم این چه کاری بود من کردم؟ جیغ خفه مهرانا منو به خودم آورد. با بی حالی بلند شدم داخل سوراخ روزنامه رو نگاه کردم. مرتضی باز هم بیشتر توش کرده بود. دست مرتضی جلوی دهنش بود و مهرانا از درد زیر مرتضی دست و پا میزد و فحش میداد . اومدم با دستام از این حماقتی که مرتکب شده بودم بکوبم تو سر خودم ولی ترسیدم بفهمن و آبرو ریزی بشه. شبیه دیوانه ها شده بودم. آرام و قرار نداشتم . ناخود آگاه از فشار و ناراحتی که گریبانمو گرفته بود گریه ام گرفت. مرتضی بی خبر از وضعیت من این بیرون به فاصله چند ثانیه از فشار قبلی دوباره با فشار کیرش آخخخخ مهرانا رو که تهش شبیه گریه بود درآورد و صدای وای پاره شدم مهرانا منو سرشار از نفرت و انزجار از مرتضی کرد به خصوص که با صدای بلند مدام میگفت: الان دیگه همشو کردم توش … عوضی خبر نداشت من این طرف پنجره چه حالی دارم. مهرانا رو به تخت خواب میخکوبش کرده بود و مدام میگفت تحمل کن دردش الان خوب میشه… خودمو آماده کرده بودم وارد اتاق بشم و اجازه لذت بیشتر به این عوضی و آبروریزی بیشتر به خودم ندم. ولی یکی تو باطنم نهیب زد کار از کار گذشته با داخل اتاق شدن چیزی درست نمیشه. در این صورت هم خواهرتو دادی کردن… هم رابطه خواهر و برادریت رو تا ابد خراب میکنی هم ممکنه با دعوا راه انداختن دیگران هم از این جریان چیزی بفهمن و آبروت بیشتربره. ناچار باید تحمل میکردم؟ اشک های روی صورتمو پاک کردم. دوباره کنار پنجره آروم نشستم. تو این جریان خودمو بیشتر از همه مقصر میدونستم. یکی تو دلم میگفت حالا که آبت اومده عاقل شدی؟… حالا هم قراره کون خواهرت آب مرتضی رو بیاره و این باعث ناراحتی من میشد.یکی دو دقیقه بعد صدای آخ های کوتاه و پشت سر هم مهرانا و آه و ناله مرتضی منو به خودم آورد . حدس میزدم مرتضی تلمبه زدن رو شروع کرده …با بی حالی بلند شدم و دوباره از تو روزنامه نگاه کردم حدسم درست بود . مرتضی شانه های مهرانا رو گرفته بود که به جلو فرار نکنه… آروم ولی محکم تو کونش تلمبه میزد و با صدای لرزون و حشریش با نگاهش به پنجره از داغی و تنگی توش میگفت. کم کم حالت بدی که پیدا کرده بودم داشت از بین میرفت. دقایق قبل مثل شکنجه روحی برای من بود. احساس کردم دیدن تلمبه زدن مرتضی منو سریعتر از اون حالت بد در میاره…شهوتم داشت برمیگشت. آه و ناله مهرانا و اینکه داره لذت می بره برای من ، مرهم روحیه خراب چند دقیقه قبل بود. وقتی می دیدم داره از سر لذت آه میکشه به خودم گفتم مهرانا خودش هم خواسته کون بده و فقط من مقصر نیستم. این عوامل و دیدن تلمبه زدن های مرتضی یواش یواش داشت کیرمو دوباره شق میکرد… دوسه دقیقه بعد دیگه اون حس بد رو نداشتم. سرعت تلمبه زدن های مرتضی سریعتر شده بود و این نشون میداد کونش حسابی باز شده. مهرانا موقع کردن توش خوب کیر مرتضی رو تحمل کرده بود اصلا گریه نکرده بود. بالاخره پلمپ کون مهرانا هم باز شد. و رفت قاطی دخترهایی که کون دادن…نمیدونم انسان چه موجودیه تا همین چند دقیقه قبل، از کرده شدن مهرانا شکنجه میشدم ولی حالا دوباره دوست داشتم با نگاه کردن به کرده شدن مهرانا آبم بیاد… خیالم راحت بود یکبار آبم اومده و احتمال اومدن آبم به این زودی کمه…مرتضی همچنان کون میکرد و همزمان سینه هاشو می مالید و ازش لب میگرفت. جالب اینجا بود که خود مهرانا هم سرشو به سمت مرتضی می چرخوند و بهش لب میداد و گاهی هم ازش میخواست محکمتر تلمبه بزنه. معلوم بود دیگه خجالتش ریخته… گاهی وقت ها که صورتشو از پشت پنجره میدیدم مثل زمان مالیدن کسش چشماش حسابی خمار و نیمه باز بود و تند تند پلک میزد . دهنش نیمه باز بود و با ورود کیر به کونش مدام آه میکشید.تا حالا مهرانا رو اینجوری تو اوج شهوت ندیده بودم. دوباره آرزو میکردم کاشکی جای مرتضی بودم. دوباره همون آرزوها برگشته بودن. مرتضی چند دقیقه ای بود داشت تو حالت دمر محکم و خیلی سریع مهرانا رو میکرد و من دوباره داشتم به یک حس رویایی می رسیدم.کیرم شق شق شده بود. حالا هر دوتاشون آه و ناله میکردن… آرزو میکردم این بار هم بدون دخالت دستم آبم بیاد. چند لحظه بعد مرتضی مهرانا رو به حالت داگی(سگی) قرار داد. همچنان کون مهرانا رو به صورت نیم رخ می دیدم. تو این حالت کونش از هم باز شده بود و من موقع تلمبه زدن ورود و خروج کیر مرتضی به کونش رو می دیدم. ضربه های محکم مرتضی تو کونش و جیغ های کوتاه واز روی لذت مهرانا دوباره کیرمو داغ کرده بود. رفتارهای شهوت آلود مهرانا و عقب جلو کردن کونش روی کیر مرتضی و التماسش برای کردن سریعترکونش نشون میداد خود مهرانا کاملا راضیه… مرتضی دستاشو دو طرف پهلوی مهرانا قرار داده بود کیرشو کامل بیرون می کشید دوباره تا آخر میکرد توش طوریکه بدن مهرانا رو به جلو هل میداد و موهای فر شده اش که شبیه اون بازیگره کرده بود به روی تخت آویزون بودن…وقتی دیدم آه و ناله مرتضی داره بالا میره از سرعت بالا رفتن تلمبه زدنش فهمیدم کار تمومه و بی غیرتی من داره به اوج خودش میرسه … دوست داشتم بار اول تو این لحظات که مرتضی داره آبش میاد ارضا میشدم ولی تا مرتضی کرده بود توش آبم اومده بود و اصلا به مرحله تلمبه زدن هم نرسیده بود .حالا مرتضی داشت آبش می اومد تو حالت داگی داشت حسابی تلمبه میزد که یهو کیرشو کرد توش و نگه داشت…همزمان با ریختن آبش تو کون مهرانا آه و ناله اش هم بلند شد. کیر من هم تو این لحظات تازه شروع به نبض زدن کرده بود ولی از اومدن آبم خبری نبود.کار مرتضی که تموم شد کیرشو کشید بیرون و مهرانا رو ول کرد روی تخت… خودش بلند شد و از اتاقش بیرون رفت. مهرانا هنوز دمر روی تخت ولو بود و تکون نمیخورد. منتظر بودم بلند شه تا من اون کون نازشو به طور مستقیم و از روبرو ببینم. معلوم بود مرتضی حسابی گشادش کرده. پنج دقیقه ای گذشته بود که بالاخره از روی تخت پائین اومد و من وقتی پشت به پنجره شد اون کون خواستی و دیوانه کننده رو دیدم.انصافا حیف بود این کون فقط دست شوهر آیندش باشه… مرتضی که به درون اتاق اومد مهرانا قصد داشت لباس هاشو بپوشه. جواب حرف های مرتضی رو نمیداد. دست بردم سمت کیرم تا مهرانا لباس هاشو نپوشیده با این بدن ناز اون سینه های بلوریش و اون کس وکون نازش که دیگه حالا روبروی من بود این بار با کمک دستم جلق بزنم ولی فرصت نداد. سریع لباس هاشو پوشید. منتظر بودم بره توالت تا من هم سریع تر از مهرانا از خونه مرتضی به خاطر خجالتم بیرون برم ولی این کار رو نکرد انگاری مهرانا بیشتر از من خجالت میکشید تا از اتاق بیرون رفت بلافاصله رفت سمت راه پله ها و از اونجا رفت تو حیاط و از خونه خارج شد. حالا من مونده بودم و مرتضی … خجالتی که میکشیدم باعث شد من هم بدون حرف با مرتضی چند لحظه بعد از خونه خارج بشم. وقتی مطمئن شدم تو دید مهرانا نیستم وارد کوچه شدم و از سمت دیگه کوچه شروع به دویدن کردم. قصدم این بود کوچه رو دور بزنم و زودتر از مهرانا به خونه برسم. تا خانه پیاده 15 دقیقه راه بود که بیشتر راه رو دویدم. خوشبختانه زودتر از مهرانا به خونه رسیدم ولی درب خونه رو که باز کردم با گریه های وحشتناک سینا روبرو شدم. پریدم تو حال دیدم تو آشپزخونه ولو شده و کتری آب جوش هم پخش زمین… داشتم دیوانه میشدم. قسمتی از انگشتای پای چپش سوخته بود . انگاری داشت تاول میزد. از خونه پول برداشتمو سریع بلندش کردم آوردمش دم درب خونه که مهرانا هم رسید وقتی سینا رو تو اون حالت دید تو صورت خودش زد . بدون اینکه وارد خونه بشه از همون تو کوچه کمکم کرد بردیمش درمانگاه بعد هم زنگ زدم به پدر و مادرم …هر دومون واقعا ناراحت سینا بودیم و از کنارش تکون نخوردیم. با وجود اینکه تو وضعیت بدی بودم ولی هنوز ذهنم درگیر کرده شدن مهرانا بود. هنوز تلمبه های مرتضی جلوی چشمام بود یهو یاد آب کیری افتادم که هنوز تو کونش بود. وقتی تو درمانگاه برای گرفتن وسایل پانسمان در حال رفت و آمد بود نگاهم به کونش بود که توش آب کیر مرتضی بود وبه خاطر همین سریع شق میکردم. نیم ساعت بعد پدر و مادرم هم اومدن و باز خواست شدیم که کجا بودیم چنین اتفاقی برای سینا افتاده. حسابی حالمون گرفته شد. ساعت 8 شب بود که به خونه رسیدیم. شام خوردم رفتم تو اتاقم وبا یک کیر شق کرده به جریان اون روز فکر میکردم. میدونستم این شق بودن کیرم هر بار که به کرده شدن مهرانا فکر کنم تا مدتها ادامه خواهد داشت . هنوز از آینده خبر نداشتم نمیدونستم چه اتفاقاتی در انتظارمه. هنوز نمیدونستم که با این کارم چه رسوایی هایی به بار آوردم و چه سو استفاده هایی از این بی غیرتی شد.

پایان فصل اول

نوشته:‌ مهران


👍 44
👎 24
111178 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

711661
2018-08-18 22:47:50 +0430 +0430
NA

کیرم تو قیافه بی غیرتت تف تو ذاتت هرچند میدونم دروغ ولی همین که همچین فکرایی رو هم که میکنی معلومه کونی مادرزاد تشریف داری.دیسلایک تو پاچه ت

1 ❤️

711663
2018-08-18 22:54:55 +0430 +0430
NA

شرمندم اگه بَدَم :)

1 ❤️

711668
2018-08-18 23:17:23 +0430 +0430

قشنگ فیلم نامه شده,حالا ک نمیدونی چی در انتظارته…بده اصغر فرهادی فیلمش کنه با پایان باز

2 ❤️

711671
2018-08-18 23:27:52 +0430 +0430

خو مبارکت باشه
آبجیتو جیندا کردی
سینا که بنده خدا فلج شد
توام که دگ خوکی برا خودت ماشاالله

اینبار برو رو کار ننت
منتظر داستان
با تیتر بعد مهرانا بی غیرتی روی مادرم و عواقب آن

1 ❤️

711676
2018-08-19 00:33:05 +0430 +0430

ادمایی مث تو بی غیرت نیسن ی چیزی اونطرف ترن.بنظر من همون اول ک این قضیه اومد ب ذهنت باید خودکشی میکردی حداقل سرت بالا بود ک خواهرتو نفروختی حیونام همچین کاریو با خانوادشون نمیکنن تو ب اونام ی سور زدی.

0 ❤️

711706
2018-08-19 05:02:07 +0430 +0430

اینجور حیوونا که اسم خودشونو گذاشتن آدم به جای کله خودشون با کله کیرشون فکر میکنن و تصمیم میگیرن درست م‌ثل این کونی هیچی‌ندار.
مردعی قدیم جنده ها رو آب توبه میریختن سرشون عقدشون میکردن، کسکشایی مثل این تو ذهنشون اینه که خواهر و زنشونو زیر این‌و اون بخوابونن و جنده‌شون کنن.

0 ❤️

711708
2018-08-19 05:20:19 +0430 +0430

خوب بود
بیصبرانه منتظره فصل جدیدشم

1 ❤️

711709
2018-08-19 05:26:10 +0430 +0430

در تعجبم تا حالا زنده ای وانتقام کائنات عقب افتاده ،
مطمئن باش بیغیرت تقاص پس میدی.

0 ❤️

711730
2018-08-19 07:26:40 +0430 +0430

من یکی از همسایه هامون مزاحم خواهرم شده بود و خواهرم از ترس اینکه من شر بپا کنم یه هفته چیزی بهم نگفته بود ولی وقتی دید دست بردار نیست اومد با گریه بهم گفت و قسمم داد شر بپا نکنم،منم با یکی از دوستام پسره رو بردیم خارج شهر تا میخورد زدیمش، بعدهم کردیمش و یه عکس سرپا از کونش گرفتم و نشون خواهرم دادم که بدونه کسی مزاحمش شه چی در انتظارشه…
حالا تو اومدی خواهرتو به گا دادی و با شوق و ذوق تعریف میکنی؟؟اینهمه چرت و پرتم میگی که لذتش فلانه و …!!!؟؟
کس مغز خودت یه گهی خوردی دیگه نیا چارتا اسکل‌تر از خودتو هم تشویق به این کار کن.
تو اونقدر پررویی که بجای اینکه به اشتباهت پی ببری اومدی به اونایی که فحش دادن میگی تو خصوصی مشتاق خوندن ادامه داستانت بودن؟؟؟اهل فحش دادن نیستم ولی هرچیزی که اینجا بارت کنن حقته و خیلی بی‌ناموس و پستی و حیفه یه جونوری مثل تو زنده بمونه.
یه پیشنهادم واست دارم اونم اینه که گندی که زدی فقط با یه کار فراموش میشه اونم اینه خودتو بکشی،یعنی تف تو تک تک روزایی که بعد این قضیه زندگی کردی و ازین به بعد قراره ادامه بدی،خودتو بکش و تمومش کن.
این تفم تو صورتت بی ناموس?

4 ❤️

711731
2018-08-19 07:33:34 +0430 +0430

خیلی باحال نوشتی راست با دروغش مهم نیست ولی من خیلی خوشم اومد دلیلی ندارد کسانی که میخونن حتما خودشون رو جای شخص اول داستان فرض کنند که بخواد به رگ غیرتشون بر بخوره
من خودم خواهر ندارم خارج از ایران هم زندگی میکنم طوری که این غیرت و این حرف ها برای همه بی معنی هست اینجا به دختر به چشم کالا نگاه نمیشه که بخوان حتما بکننش و برن نفر بعدی دوتاشون با عشق به هم میدن اصلا این مدل غیرت ها و خس داشتن روی خواهر براشون تعریف نشده من فقط از هیجانی که نوشتی و لذتی که بردی خوشم اومد اگه میخوای درس عبرت بدی به کسی بهتره بدونین که باید نگاهتون فرق کنه به دختر که روی خواهر خودت شهوتی نشی

2 ❤️

711754
2018-08-19 09:38:29 +0430 +0430

اون احساس و عواطف و ضربان زدن های خفن جوانی و نوحوانی رو عاشقشم بخاطر همین دوس دارم داستانتو.
کاملا مشخصه حقیقته چون یه نفر که دروغ سرهم کنه مثل روز مشخصه.فقط خواهشی که دارم زود زود اپ کن مردک نمودیمون هرروز هرروز میام چک میکنم ببینم اپ کردی یا نه.برا داستانت نتیجه گیری نکن خواننده میفهمه خودش پندهای آخر بارتو.
خلاصه که حال کردم بات.
.

2 ❤️

711756
2018-08-19 09:44:34 +0430 +0430

اونروزا قلب مد بود برا ارزش دهی به داستان .اگه الانم بود ۵ تا قلب میدادمت
خوشم میاد کسشر ننوشتی و حقیقته.این سایت شده منبع داستان های مولف های سکسی.من بشخصه از چیز خیالی متنفرم کیفیت یه داستان هرچی هم پایین باشه ولی حقیقی باشه بیشتر ترجیح میدم به قلم های دوستان مسیحا آب نبات چوبی ایلوانا و علی الخصوص سامی که من نمیدونم چی تو گِی میبینه اینقد با عشق توصیف میکنه …?قلمت معرکس جزییات رو که میگی دوس دارم چیزیشو سانسور نکن همشو بنویس.
بعد چندین سال واقعا لذت بردم از داستانت خداییش برا من تک بود?

1 ❤️

711757
2018-08-19 09:46:55 +0430 +0430

یه نصیحت کلی واسه همه.چه اصراری دارین یکیو که میکنین بیاین جار بزنین؟چه اصراری داره دخترا برا دوستاشون میگن به چندنفر کون دادیم و سکس داشتیم؟اگه همین یه قانون رو همه ما بفهمیم که سکس خصوصی ترین بحث زندگیه و نباید واسه همه جار بزنیم ۸۰درصد مشکلاتمون حل میشه

1 ❤️

711763
2018-08-19 09:58:54 +0430 +0430
NA

خیلی خوب بود آفرین خیلی ارزش داره که داستانت اورجیناله و واقعیه خیلی خوب مینویسی خوب اتفاقات رو سرهم میکنی درد و بلات بخوره تو سر اونایی که موضوع داستان رو میخونن و بازم میان فحش میدن خب اسکل سرت رو بکن توی آخور خودت کسی مجبورت نکرده بخونی شما کماکان ادامه بده اهمیت نده به وزوز یه سری مگس

3 ❤️

711771
2018-08-19 10:45:36 +0430 +0430

ممنونم از این داستان زیبا، همچنین از ادمین ممنونم که اجازه نداد این قسمت رو تو 3 قسمت بزاری ?

1 ❤️

711797
2018-08-19 12:41:02 +0430 +0430
NA

کس کش زن گاییده.کیرخرتوکونت

0 ❤️

711826
2018-08-19 14:43:52 +0430 +0430

من اصلا سکس با خواهر نمی‌پسندم

ولی به نظرم داستان جالبی بود از لحاظ متنی خوب می‌نویسی
منتظر عبرت هستیم :)

1 ❤️

711829
2018-08-19 15:01:13 +0430 +0430

بحای تو من تو اون لحظات سکس غیرتی میشدم واقعا حال نکردم عذاب کشیدم چیبگم بهت اخه فااااک

0 ❤️

711848
2018-08-19 17:29:38 +0430 +0430
NA

درسته که خدا نیم کیلو گوشت بهتون آویزون کرده قرارنیست هرسوراخی دیدین فروکنید،شماکه میخواهیدتوهرسوراخی فرو کنید چراخواهر؟چرامحارم؟اینهمه جنده پولی وجود داره،توقسمت کاربران همین سایت هم سکس پولی وجودداره،باانواع واقسام سن وقیمت، لطفابه خواهرومادرخودرحم کنید.

1 ❤️

711873
2018-08-19 18:54:16 +0430 +0430

خاااااااک خیلی بیشعورو بی ناموسی… تمام قسمتاشو خوندم به امید اینکه شاید آدم شی و نزاری به اینجا برسه ولی تو آشغال تر از این حرفابودی واقعا واست متاسفم هرچیم که بعدش واست اتفاق میفته حقته امیدوارم بیان کون خودتم بزارن

1 ❤️

711877
2018-08-19 19:20:33 +0430 +0430
NA

یه سریا اومدن توی این سایت دنبال زیر بغل مار میگردن؟
خب معلومه هیچکسی نمیاد سکس با همسرش رو بنویسه چون جذابیتی نداره برای کسی .همیشه یا محارم بوده یا خیانت یا سکس های غیر معمول دیگه.نویسنده چقد زحمت کشیده ویرایش کرده تایپ کرده جای خسته نباشی فحش میدین.فارغ از موضوع داستان قلم خوبی داره و خواننده رو به فضای واقعی میبره من همش نگران این بودم که قسمت آخر پایان احمقانه ای نداشته باشه که شکر خدا خوب تمومش کرد پشیمونمون نکرد از وقتی که براش گذاشتیم

2 ❤️

711910
2018-08-19 20:54:20 +0430 +0430

با سلام خدمت شما آقا مهران متاسفانه فحش دادن تو شهوانی دیگه یواش یواش داره تبدیل به یک فرهنگ میشه و دوستان میان و بهر بهانه ای نویسنده رو فحش میدن شما که خودتون کاربر سایت هستین و میدونین اینجا فرش قرمز واسه نویسنده نمیندازن خوششون بیاد فحش میدن بدشون هم بیاد فحش میدن پس شما زیاد سخت نگیر اونهایی هم که فحش میدن بسته به فرهنگ خانوادگیشون دارن از شما تشکر میکنن بابت زحمتی که برای تایپ این داستان کشیدین

من کاری به راست یا دروغ بودن داستان ندارم فقط چیزی که هست قلم بسیار زیبای شماست که اگر کشور ما هم یک کشور آزاد بود شما میتونستین نویسنده بسیار خوبی بشین چون تجسم شما از لحظه های حساس و فضا سازی و بیان اون بسیار حرفه ای و زیبا عنوان شده و تمامی حس و حال داستان رو به خواننده منتقل میکنه واما در مورد کاری که انجام دادین به اعتقاد من شما واقعا کار نادرست و اشتباهی انجام دادین و خواهر خودتون رو به ورطه سقوط کشوندین در این ماجرا البته خواهر شما هم مقصز هست ولی شما واقعا اونو بسمت بیراهه کشوندین
من متاسفانه این دست داستانها روی روحیه ام اثر بدی میذاره و به راحتی هم از ذهنم خارج نمیشه و مدام به دختر داستان که مانند یک بره که بدست چند گرگ می افته قربانی هوا و هوس چند مرد گرگ صفت میشه
یک داستان دیگه هم مشابه داستان شما چند سال پیش تو همین سایت من خواندم که اگر اشتباه نکنم‌اسمش تعبیر خواب شیطان بود که توی اونهم یک پسر دوست خلافکار خودش رو به خونه میبره و از اون میخواد که خواهرش رو که خوابیده بزور بهش تجاوز کنه اونقدر متاثر شدم که بعد از چند سال هنوز داسنان از ذهنم خارج نشده
آقا مهران من خودم یک دختر هستم و کاملا دختر داستان رو درک میکنم و میدانم که گناه و تقصیر زیادی متوجه اون نیست شاید اگر منم برادرم مثل شما بود و منو بسمت دوستش هل میداد ای بسا منهم الان سرنوشت خواهر شما رو داشتم متاسفانه دختر تا زمانیکه در شرایط تحریک قرار نگیره توان خودداری و مقاومت زیادی داره ولی وقتی بدنش توسط جنس مخالف لمس میشه متاسفانه تمام سلولهای بدنش تبدیل به شهوت میشن و علیرغم اینکه میدونه کار بدی داره بسرش میاد و نباید اجازه بده که یک مرد باهاش همبستر بشه ولی توانایی مقاومت هم نداره و شهوتش اجازه هر عکس العملی رو ازش سلب میکنه پس شما یقین بدونین دستکم هشتاد درصد دخترا اگر در شرایط خواهر شما قرار بگیرن براحتی تسلیم میشن واین موضوع بمعنای جلف بودن یا خراب بودن خواهر شما نمیتونه باشه امیدوارم که بعد از این ماجرا بخودتون اومده باشین و خواهرتون رو از جاده انحراف نجات داده باشین

5 ❤️

711922
2018-08-19 21:04:42 +0430 +0430
NA

دقیقا کپی داستان میوه ممنوعه بنام خواهر هست لا یکم کچولو تغییر و.تغییر نام.
فقط نگو لطفا حقیقت هست چون ابروت میره که دروغ میگی.

1 ❤️

711945
2018-08-19 22:10:09 +0430 +0430

بعد از مدتها یه داستان درست و حسابی تو این سایت خوندم خیلی خوب نوشتی

2 ❤️

711961
2018-08-20 01:21:41 +0430 +0430
NA

برو گمشو باو بچه کونی سریال تعریف میکنی کیری جقی

0 ❤️

711964
2018-08-20 01:32:56 +0430 +0430

چرا انقدر بیشعورین شماها?
بچه بوده.یه سری چرت و پرت رو انقدر تو ذهنش مرور کرده.که شده فانتزی واسش
مشکل اصلی از مملکت گه ماست.که انقدر در همه زمینه ها محدود هستش و فرهنگ سازی نشده
خیلی از آدما با خوندن چندتا داستان و دیدن چندتا فیلم
سریعا تاثیر میگیرن و در نتیجه آسیب بدی میبینن
در هر صورت اگه نمیتونین کمکش کنید
تحقیرش نکنید.بعدا واسه خودتونم مشکل پیش میادا
مهران جان به نظرم میتونم تا حدی کمکت کنم که به زندگی برگردی و بتونی بهتر فکر کنی و به آینده امیدوار باشی
بهم پیام بده

0 ❤️

712135
2018-08-20 22:05:59 +0430 +0430

نویسنده خیلی خوبی هستی میتونی نویسنده بزرگی بشی واقفا حال کردم ن به داستانت بلکه ب نوشتن خیلی قشنگت

0 ❤️

712154
2018-08-20 23:33:13 +0430 +0430

دوستان چرا چرت و پرت میگین اگه میخوایم داستان پاستوریزه بخونین خب اینهمه سایت هست از داستان حضرت آدم و کشتی نوح و معراج فلان تا شنگول و منگول یا اینکه از داستان سکسی خوشتون میاد از بی غیرتی خودتون نمیاد اینکه کلاس داستان سمت چپ هر داستان نوشته و موضوعی ناراحتتون میکنه اصلا چرا بازش میکنین بعدشم یارو خواهر خودشو کرده به کی چه؟ شما فقط داستان رو بخون
آقا مهران دمت گرم خیلی عالی نوشتی منکه خیلی حال کردم و منتظر سری بعدشم ببینم چطور بگا رفتی در ضمن کاش یکم بیشتر صحنه های سکسی رو توضیح می دادی یه سوال آخرش تونستی بکنی مهرانا رو یا نه؟؟

0 ❤️

712160
2018-08-21 00:37:33 +0430 +0430

فحش دادن کاره درستی نی ولی حقته بازم بهت فحش نمیدم چون چیزی برا از دست دادن نداری واقعا خب اولن تو نباید خودتو ایرانی حساب کنی چون رو خواهرت غیرت نداری هیچ خودتم میندازیم زیره گرگایه دورت بعد برای این ارزشی قائل نبودی هیچ ارزشت تو اون جامعه و محل و پیشه اشنایانتم ارزشی قائل نبودی ازینا رد شیم بهم بگو چطوری واسادی دادنه خواهرتو نگا کردی و باعث شدی بده شه (خودت گفتی بذار شده) حالا همه اینا بکنار بگو ابت اومد چرا نپریدی تو بزنی یارورو جر بدی گفتم فحش نمیدم نمیشه آخه کیرم تو اون فانتزیات رو ناموس سردار ازمون زدی بالا آخه

0 ❤️

712267
2018-08-21 19:14:58 +0430 +0430

ببین آقا مهران من با نظرتون موافق نیستم یک مثال میزنم اگه برادر یا خواهر کوچکترت که تازه متولد شده و حالیش نمیشه بره سمت بخاری شما جلوشو نمیگیرین و میذارین بره بسوزه چون خودش دلش خواسته ؟
اقا مهران حرف شما کاملا منطقی هست ولی نه تو ایران این برای کشورهای اروپایی هست
تو ایران یک دختر فقط خودش نیست که هرکاری دوست داره بکنه حیثیت یک خانواده ، آبروی پدر و مادرش و خیلی چیزای دیگه تو دستش هست که اختیار اونا رو نداره که بخواد بدلخواه نابودشون کنه
خانواده شما مثل یک قایق هست تو دریا که خواهر شما داره اون قسمتش رو سوراخ میکنه ایا چون قسمت زیر پای خودش هست میشینین نگاه میکنین با این توجیح که خودش غرق میشه ؟
من قبلا هم گفتم شما نباید خواهرتون رو تو شرایطی قرار میدادین که کسی از غرایز طبیعی اون سو استفاده کنه
من خودم تجربه تلخی از دستمالی شدن دارم زملنیکه ۱۰ ساله بودم با دختر همسایمون بازی میکردیم دایی اون ۵ - ۶ از ما بزرگتر بود و یروز من و دختر همسایه تنها بودیم داییش اومد خونه خلاصه میکنم به بهانه دکتر بازی خیلی منو دستمالی کرد و نکته جالب اینکه اول که دست زد به پشتم خجالت کشیدم ولی بمجرد اینکه بدنم رو لمس کرد نمیدونم چرا بدنم مثل یک ماهی شل شده بود و جالب اینجا بود که فقط منتظر بودم بعدش باهام چکار میکنه مثلا داشت از رو لباس منو دستمالی میکرد من حرفی که نمیزدم هیچ دوست داشت دستشو ببره تو شلوارم البته خدا روشکر همسایمون همون موقع اومد و بازی ما تموم شد و گرنه خدا میدونه به کجا میکشید اونقدر اونروز تحریک شده بودم و شهوتم بالا بود که تا چند روز دل درد داشتم پس شما بعنوان یک برادر نباید بزارین ضمینه برای این کار مساعد بشه

0 ❤️

712422
2018-08-22 09:40:31 +0430 +0430
NA

هرچند موضوع تاسف اوره ولی نگارشت معرکست

0 ❤️

712759
2018-08-24 01:08:24 +0430 +0430
NA

فصل دومشو کی مینویسی

0 ❤️

712938
2018-08-24 23:16:45 +0430 +0430
NA

عزیزم نگارش قسمت سکس واقعا فوق العاده بود ادم حس میکرد لحظه رو. داستان رو خراب نکن. کدوم احمثی نمیدونه سکس با محارم اصلا فکرشم زشته خب به عنوان فانتزی و داستان قشنگ نوشتی فقط دست از نصیحت وکون پاره شدنات بر داروکیری تموم نکن اگر میخوای بنویسی ادامش رو

0 ❤️

713456
2018-08-27 06:16:16 +0430 +0430

دمت گرم از نگارش خیلی زیبات. مخصوصا اون قسمت که نوشتی: “سوراخی که آرزوی من و مرتضی، پژمان، نیما، آرمان، فرهاد و خیلی های دیگه که تو کف مهرانا هستن.” دقیقا منو یاد گزارشات پرهیجان جواد خیابانی از فوتبالای حیثیتی انداخت. خخخخ

0 ❤️

714315
2018-08-31 12:00:52 +0430 +0430

بنظرم که قلمت عالیه
اول اونایی که امدنو فوش میدن مگه اینجا کلاس قرآن خونیه که بشون برخورده هر کسی سلیقه ای دارعع
دوم اگه خوشت نمیاد و باصطلاحادیس لایک میکنیو اگه فوش میدی چرا امدی داخل این داستانو داری نظرتو
سوم این اقا بتون بدهکار نیس که هی بخواد کارشو توجیه کنه
تمامممممم

0 ❤️

733389
2018-12-02 15:34:20 +0330 +0330

دم از غیرت میزنیم چون خواهر کسیو نکردیم و میخوام بدونم اخرش چی میشه درضمن داستان میوه ممنوعه ای بنام خواهر رو هم خوندم خیلی شبیه همن اینهمه شباهت تصادفی نمیشه

0 ❤️

734435
2018-12-08 02:16:13 +0330 +0330

همه جای داستان قابل باور بود بجز دوس دختر داشتنت چه برسه به کردنش :/ تو فقط یه جقی دوست من یک جقی . ولی قلم خوبی داری

0 ❤️

734437
2018-12-08 02:32:29 +0330 +0330

مهرانا

0 ❤️

747101
2019-02-10 15:39:51 +0330 +0330

هرکس با خواندن این داستان دارای شور و حالی می شود و اگر به این نوع فانتزی خلافی بیش از اندازه نشان بدهد میتواند با خواندن این داستان چون یک تصویر واقعی و یا ذهنیتی از این بر وجود آنکه از ایجاد می‌کند که می‌تواند به خودش جرأت دهد که به سمت خواهر خودش برد و او را برای ایجاد شده آماده کند البته ممکن است بعضی از افراد از خواندن این داستان چه کسی را در این موضوع بیاورند به او کمک کنند نتوانند و بیشتر شهرستانی ها می توانند خودشان چنین کاری را انجام دهد و برادران ای هستند که می‌توانند اکنون با خواندن این داستان های سکسی به سبک چگونه خواهرش آن بر بدن او را از کون پاره کنند حرکت توان چنین کاری را انجام دهد اول باید از آقای مهران تشکر کند که باعث شد این نهضت زیبا را به دست بیاورم و یکی از بهترین روزهای پایانی باشد کردن کون خواهر هر کس با کل دنیا در اینجا ببینم آن را برای دیگران که چگونه توانسته است با چه خواهد شد این کاری بود

0 ❤️

756925
2019-03-28 09:51:17 +0430 +0430

این داستان کاملا دروغه سوتی هاشم کاملا جمع آوری شد اما این بی ناموس داستان رو ادامه نداد تا ته داستان بگم داره گه میخوره سکس با خواهر از محالاته شاید خیلی از ماها به چیزهای ممنوعه علاقه داشته باشیم و با خواندن این داستان ها بخواهیم بیشتر به سمتشون بریم اما برای خواهرهای ما غیر قابل باوره

0 ❤️