تابستون کوتاه من

1391/07/14

6 ماه بود که روی حرفم وایساده بودم. دور همه پسرا رو خط کشیده بودم تا اینکه اشکان اومد توی زندگیم.
یه روز تابستونی که دیگه خیلی حوصله م سر رفته بود، رفتم توی گوگل و چت فارسی رو سرچ کردم. یاهوم یادم نیست چش شده بود. منم پکر تر و بی حوصله تر از درست کردنش بودم. یه سایت پیدا کردم که هرکی با یه یوزر نیم که همون لحظه می زد وارد می شد. یه اسمی همینجوری نوشتم، شاید ملیکا بود. دیدم یکی اسمش رو زده “تابستان کوتاه”. منم که عشق این آهنگ گفتم بذار یه تفریحی بکنیم! انتخابش کردم و یه کم حرف زدیم. گفت اسمت واقعاً ملیکاست؟
گفتم آره.
عکسش رو برام ای میل کرد. چهره خوبی داشت. موهای قهوه ای، چشمای روشن میشی. یه ته ریش هم داشت و ابروی راستش رو بالا داده بود. من عکس یه دختر خراب رو از فیسبوک برداشته بودم قصد داشتم اون رو براش بفرستم. گفتم بذار بره تو کف. اما قیافه ش رو که دیدم، دلم سوخت. هم خوش قیافه بود هم مظلوم به نظر میومد. فکر کردم شاید خواستیم بعد 6 ماه با یکی بیرون هم بریم. عکس خودم رو واسش فرستادم. یه عکس ساده و معمولی که روسری هم سرم بود.
عکس رو که دید، شروع کرد تعریف کردن که شبیه مهراوه شریفی نیایی فقط چشمات درشت تره و عسلیه و این حرفا. دیگه این حرفا رو از حفظ بودم. 6 ماه قبلش اونقدر از پسرای مختلف و عوضی ای این حرفا رو شنیده بودم که حالم به هم میخورد. هیچی نگفتم. حتی یه مرسی خشک و خالی. از خودش گفت. گفت که کُرده و تهران زندگی می کنه. شهرک اکباتان بود. منم سوتی دادم و گفتم که هم محلیم! این رو که گفتم دیگه ول کن نشد. گیر داد باید بیای توی فلان کافه شهرک همدیگه رو ببینم. از اون اصرار از من انکار. دیدم نه بابا چسبیده ولم نمی کنه. از یه طرف خودمم حوصله م سر رفته بود و داشتم وسوسه می شدم قولم رو بشکنم. به خودم گفتم حالا نمیخواد دوست پسرت بشه یا باز خر بشی عاشق بشی که! باهاش یه بیرون برو!
سر ساعت 5 باهاش قرار گذاشتم یه کافه ای توی شهرک که الان پلمپ شده. یه مانتو و شلوار مشکی پوشیدم با کفش و شال بنفش و یه رژ صورتی زدم. از واحد ما تا کافه 5 دقیقه هم راه نبود. اون گفت برسه سمت کافه بهم خبر میده. تا اس ام اس داد که توی کافه نشسته، رفتم بیرون و چند دقیقه بعد، دیدمش. شکل عکسش بود. فقط قدش خیلی بلند بود. من قدم متوسطه. شاید اگر زور می زدم سرم تا شونه ش می رسید. ته ریش هم نداشت. یه ریش کوچیک قهوه ای زیر لب پائینش داشت. نشستم رو به روش. بعله دوستان عزیز! الان حق دارید فکر کنید دیدنش و 2 ساعت کافه رفتن همان و خر شدن من همان! دوباره به یه پسر اعتماد کردم! البته چه اعتمادی هم! اشکان با همه اونایی که تا اون روز دیده بودم فرق داشت.
فوق صنایع می خوند، آروم و متین حرف می زد، مهربون بود، شوخ بود. از احساس زیاد حرف نزد و اینکه زود صمیمی نشد خیلی مخم رو زد! بعد از اون ، من بودم و اشکان و یه تهران. هر روز ماشین سواری، هر روز دور، دیگه روش تو روم باز شده بود. همش منو می خندوند. هر روز همدیگه رو می دیدیم. حتی دانشگاهشم می رفتم. روز به روزم خوشگلتر میشد. منم برای اینکه جلوی همکلاسی های دخترش کم نیارم، لباسای خوشگل می پوشیدم و کلی آرایش می کردم. همیشه هم باید دستم رو موقع دنده عوض کردن می گرفت، می بوسید و می گفت: آخه خوشگلم تو اینجوری بیای بیرون که حواس واسه من نمی مونه. همش باید مواظب باشم کسی نگات نکنه.
منی که شده بودم ضد پسر، اشکان که خانومم صدام می کرد قند توی دلم آب می شد. سه ماه همینجوری گذشت و ما با هم همه جا رفته بودیم. همه جا یعنی پارک و سینما و کافی شاپ و خیابون گردی و اینا. یه شب که داشتیم طبق معمول زیر پتو به همدیگه اس ام اس می دادیم ، اشکان اس ام اس داد مهتابم (من دیگه اسم اصلیم رو بهش گفته بودم) تو نمیخوای بیای به این پسر بی خانواده ی بدبخت یه سر بزنی؟
نوشتم یعنی چی؟
نوشت یعنی تو این سه ماه اصلاً دوست نداشتی بیای ببینی خونه من کجاست اتاقم چه شکلیه؟
منم که یاد اون پسرای عوضی افتاده بودم که تا دوروز نگذشته میگفتن بفرما خونه خالی افتادم، یه اس ام اس تند دادم که چی؟ خونت خالیه میخوای بیام اونجا؟!
نوشت من اصلاً قصد بدی نداشتم عزیز دلم. اصلاً هر طور که راحتی.
دیگه بحث رو عوض کردم ولی واقعاً کنجکاوم کرده بود. یعنی هیچ دختری رو نبرده بود خونه؟ یعنی خونه ش چه شکلی بود؟ خلاصه اینکه فرداش بهش گفتم کجایی؟ گفت خونه. گفتم که میرم با دوستام بیرون. رفتم یه دسته گل خوشگل خریدم و راه افتادم سمت واحدای B2 که می دونستم خونه ش اونجاست. وقتی رسیدم بهش زنگ زدم و پرسیدم کدوم واحدی؟ تا فهمید اونجام کلی خوشحال شد. اومد دنبالم و رفتیم بالا. یه سره هم دستش دور گردنم بود و به خاطر قدهامون که اصلاً به هم نمیخورد راه رفتنمون خنده دار شده بود. یه سره قربون صدقه م می رفت. کلی خندیدیم به خودمون تا رسیدیم دم خونه ش. گفت: خونه دانشجوییه دیگه عزیزم! ببخشید الان خیلی نامرتبه!
منم گفتم که اتاق منم وقتی مامانم نباشه همین شکلی میشه !! کلید رو انداخت و رفتیم تو. گلها رو گرفت و گذاشت توی گلدون. یه خونه نقلی کوچیک داشت با یه دست مبل . یه کتابخونه ی خیلی بزرگ و پر و به هم ریخته. همه برگه های دانشگاهیشم روی تخت ولو بود. وایسادم کنار کتابخونه ش . گل رو گذاشت روی میز تحریرش و اومد جلو. برای بار اول بغلم کرد. تنش یخ کرده بود. صورتش رو چسبوند به صورتم و یه کم از روی زمین بلندم کرد. لباش رو گذاشت روی لبم. شاید پنج دیقه داشتیم فقط لب می گرفتیم. من سرش رو گرفته بودم و چسبونده بودم به خودم. احساس کردم سر و تن منم داره بوی عطرش رو می گیره. آروم منو گذاشت پایین. روسریم افتاده بود و موهام باز شده بود. موهام تا کمرم میومد. تا اون روز فقط عکسمو بدون مانتو و روسری دیده بود. شروع کرد باز کردن دکمه های مانتوم. مانتو رو ازم گرفت. یه کم عقب وایساد و گفت: خدایا این خانوم آخه چقدر خوشگلههههه! من چیکار کنم انقدر نازی تو؟!
خندیدم و گفتم: لوس نشو دیگه خجالت می کشم!
بازم اومد جلو. لباش و چونه ش رنگ رژ لبم شده بود. صورتش رو پاک کردم. لبای خودمم پاک کردم و باز شروع کردیم لب گرفتن. یه جوری منو به خودش فشار می داد که فکر می کردم الان کمرم می شکنه. شروع کرد گردنمو خوردن که خودمو کشیدم عقب. گفتم نه اشکان. یه کمی نگام کرد و گفت: هرچی شما بفرمایید. ناهار چی میخوری؟
یه رستوران توی شهرک هست. رفت که از همونجا ناهار بگیره. منم دلسوزیم گل کرد و گفتم بذار اتاقشو یه کم مرتب کنم. هال مرتب بود. رفتم توی اتاق. اول دوباره رژ زدم، بعدش کتاباو برگه هاش رو دسته کردم . توی کتابخونه جا دادم. مدادا و خودکاراشو برداشتم بذارم توی کشوی میز تحریرش که… یه بسته کاندم نو دیدم! دست و پام شل شد. نشستم روی تختش و زدم زیر گریه. یعنی اشکانم مثل همه بود؟ یعنی من دوباره اشتباه کردم به یکی اعتماد کردم؟آره دیگه! خونه دانشجوییه! هرکسی ممکنه بیاد و بره. اصلاً من دیوانه م که اینجام! کدوم پسریه که خونه خالی داشته باشه و دختر نیاره؟!
میخواستم پاشم برم ولی پاهام جون نداشت. اشکام سر میخوردن میومدن پایین. تصور کردن اشکان با یه دختر دیگه روی همون تختی که من نشسته بودم عین مرگ بود برام. نمی دونم چقدر گذشت که اشکان کلید انداخت و اومد تو. بوی غذا اومد. چند بار صدام کرد: خانومم، مهتابم، ماهم…
یهو رسید توی در اتاق و دید دارم گریه می کنم. غذا ها رو گذاشت همونجا رو زمین و دویید پیشم. دستش رو انداخت دور گردنم و گفت:" الهی فدات بشم چی شدهه؟ خب من دق کردم بگو دیگه!!! "
سرمو بلند کردم و بسته کاندوم رو از کنارم برداشتم و دادم بهش. یه کم نگاش کرد، بعد گذاشتش رو میز تحریر. گفت: چیه خب؟!
گفتم چند نفرو جز من آوردی اینجا؟!
گفت خیلیا رو!
قلبم ریخت. زل زدم توی چشماش. همونجوری مظلوم و مهربون بود. خندید و گفت: خب همکلاسیام میان اینجا درس می خونیم. مامان و بابامم سالی چند دفعه میان. این گریه داره عشقم؟!
گفتم واسه اون کاندوم گفتم!
گفت: خب اگه کسی اومده بود که باز شده بود!
بازم وسط گریه با اون لحنش منو می خندوند. خندیدم.
این شد قربونت برم.
سرمو انداختم پایین که یعنی باهات قهرم. آدم وقتی عاشق یه نفره حتی دروغاشم باور می کنه دیگه. منم گفتم اشکان با این چشما و قیافه نمیتونه عوضی باشه!
گفت خب راستش دیروز علی کلید خونه رو گرفت دوست دخترش رو آورده بود. دختره قهر کرد بسته کاندومشم جا گذاشت اینجا عزیزم!
بعدش سریع تلفن زد به علی و گذاشت روی بلندگو! پرسید علی کاندوما رو نمیخوای؟
علی گفت : چیه؟ توام راه افتادی؟ اسمشم بلدی؟
من خیالم راحت شد. اشاره کردم که قطع کنه. قطع کرد و گفت: منو چه به این کارا؟ تو خانوم منی! تو عزیز منی! من تا حالا چنین کاری نکردم! دیدی که ! همه هم میدونن!!
بغلش کردم. دلم سوخت که بهش تهمت زده بودم. تقریباً اومده بود روم. دوباره شروع کردیم لب گرفتن. رفتم عقب عقب، تاجایی که دیگه روی تخت خوابیده بودم و اون روم بود. نفساش می خورد به گوش و گردنم و دیونه م می کرد. من اشکانومیخواستم. همه چیشو. می خواستم سکس اولش باشم، رفت سمت گردنم. زبونشو می کشید روی گردنم . دوباره یخ کرده بود. من محکم بغلش کرده بودم. دستام پشت کمرش قفل شده بود. سرش رو آورد بالا. چشمای درشتش خمار شده بود. گفت: دستمو بکنم توی تیشرتت؟
از سوالش خندم گرفت. سرمو تکون دادم. آروم دستش رو برد و سینم رو از روی سوتین توی مشتش گرفت. دست بزرگ برای اینجور وقتا به درد می خوره که همه سینه سایز 85 من توش جا شد. من شروع کردم بوسیدن پیشونی خیس عرقش، اونم گردنمو می خورد. تیشرتم رو از پایین گرفت و درش آورد. بغلم کرد تا درست بخوابوندم روی تخت. آخه نصفه خوابیده بودم. پاهام از تخت آویزون بود رو زمین. همونجوری که بغلم کرده بود سوتینم رو باز کرد. اولش یه کم سینه هامو نگاه کرد. من داشتم به چشماش نگاه می کردم. خودش دکمه های لباسشو در آورد و خوابید روم. سینه هامون روی همدیگه بود. دوباره شروع کردیم لب. خودش رو روی سینه م بالا و پایین می کرد. نوک سینه هام میخورد به نوک سینه هاش و کسم حسابی خیس شده بود. توی زندگیم اونقدر حشری نشده بودم. سرش رو هل دادم پایین. سینم رو نمی خورد. گاز می گرفت. با دستش چپی رو می مالید و نوک راستی رو می مکید و گاز می گرفت. حواسم نبود که صدام چقدر بلنده. داشتم دیوونه می شدم. برجستگی شلوارش رو حس می کردم که روی تنم جا به جا می شد. خیلی دوست داشتم زودتر بره سراغ کسم. خوابید کنارم. من کمربندشو گرفتم و باز کردم. نه مثل اینکه وضعیت خیلی خراب بود!
کیرش از زیر یه شورت سیاه افتاد بیرون. گرفتمش توی دستم! اونم دستش رو کرد توی شلوارم، بعد شورتم. دست سردش که به کس داغم خورد دیگه میخواستم جیغ بزنم. شروع کرد مالیدن چوچولم. منم کیرش رو فشاااار می دادم و می مالیدم. شورت و شلوارم رو کشید پایین و بلند شد. من خوابیده نگاش می کردم با اون قدش. دیگه قیافه ش معصوم نبود. منو می خواست و وحشی شده بود. جفتمون تند تند نفس می زدیم. شلوارش رو در آورد. من سریع از جام بلند شدم دیدم خیلی زشته مثل مرده بیفتم همونجا! شورتش رو خودم دادم پایین و کیرش رو کردم توی دهنم. توی دهنم جا نمیشد. نمی تونستم درست لبمو دور کیرش جمع کنم و فشارش بدم، بیشتر کیر اون داشت دهن منو فشار می داد. شروع کردم مکیدن سرش. این کارو خیلی دوست دارم که با لبام سرشو فشار بدم، بعد زبون بزنم و بعد شروع کنم مک زدن سرش انگار که دارم بستنی میخورم! اشکان چشماشو بسته بود و فقط ریز ریز ناله می کرد. دستشو برده بود توی موهامو جمعشون کرده بود بالای سرم. به هرزوری شده کیرش رو توی دهنم جا دادم و شروع کردم عقب و جلو کردن. خیلی جلوی خودمو گرفته بودم که یهو عق نزنم و ضایع نشم چون کیرش تا حلقم می رسید.
گفت: بسه دیگه الان میاد!
کیرشو ول کردم و خیره شدم توی چشاش. لبام گز گز می کرد انگار سر شده بود. بسته کاندوم رو از روی میز برداشت و گفت با تشکر از دوست دختر علی آقا! یه کاندوم در آورد و داد به من! فهمیدم دوست داره من بکشم روی کیرش. سر کاندوم رو گرفتم و گذاشتم روی کیرش. مگه می رفت؟ آخر خودشم کمکم کرد. دستش رو گذاشت روی سرش و من بقیه ش رو کشیدم روی کیرش. حالا یه کیر خاردار با طعم نعناع و تاخیری داشتیم! توی کسم که نمی تونست بکنه. کون هم خیلی درد داشت. چیکار باید می کردیم؟
خوابید روی تخت و من نشستم روش. جوری از برخورد اون کیر کاندوم کشیده به کسم روانی شده بودم که دلم میخواست بذارمش روی سوراخ کسم و بشینم روش! دستمو گذاشتم روی شونه هاشو یه کم خم شدم جلو. شروع کردم جا به جا شدن روی کیرش. بالا، پایین، بالا پایین. کیرش مالیده میشد به چوچولم و سوراخ کسم! اونم دستش رو از پشت آورده بود و اون انگشت وسط گنده ش رو داشت می کرد توی سوراخ کونم. انقدر حشرم زده بود بالا که نمی دونستم درد چیه دیگه. همونجوری داشتم روی کیرش عقب جلو می شدم که دلم ریخت. چشام بسته شد. چند تا آآآآآآآآآآی بلند کشیدم و سرمو گذاشتم روی گردنش. می گفتم آی اشکاااااااان!
می گفت جونم؟ شدی؟ شدی؟!! ای جاااااان!
نفسام کم کم آروم شد. انگشت اشکان تا ته توی کونم بود و داشت سعی می کرد انگشت کناریشو هم بکنه. گفتم نکن اشکان داره دردم میاد. گفت درست میشه عزیزم! و دوباره اومد جلو واسه لب. پا شد نشست. حالا من نشسته بودم روی کیرش اونم نشسته بود منو بغل کرده بود و داشت لب می گرفت. دوباره کسم داشت خیس می شد! ظاهراً اون روز نمیخواست سیر بشه . باز شروع کردم خودمو بالا پایین کردن که گفت برگرد. بلند شد. من چهار دست و پا نشستم. کونم رو با دو تا دستاش گرفت. آب کسم رو مالید به سوراخ کسم و کیرش رو گذاشت روش! اون کیر کلفتی که تو دهنم جا نمیشد چجوری میخواست بره توی این کون؟
یه کم فشارش داد. داشتم جر می خوردم. گفتم نکن اشکانم! نکن دردم میاد. دست راستش رو آورد و شروع کرد به مالیدن کسم. لعنتی فهمیده بود چجوری حشریم کنه. باز که منو برد توی حال، کیرش رو فشار داد تو. شاید عجیب باشه اما فکر می کردم کیرش توی روده مه!! درد داشتم، لذتم داشت. شروع کرد به تلنبه زدن. من از درد و لذت جیغ می زدم. آآآآآآآآآی! اشکاااااااااااان! اسمشم صدا می کردم. اونم صدای آه آهش بلند شده بود. دستمو بردم عقب و دیدم بله! کیرش تا ته توی کونمه و داره عقب جلو می کنه. دیگه فقط فشارو حس می کردم کونم بی حس شده بود. خیلی خم شده بودم. سرش رو گذاشته بودم روی زمین و کونم طرفش بود. یه دستش بغل سرم بود. با یه دستم سینمو می مالیدم. اون کونمو می کرد و کسمم می مالید. دوباره همون حس اولی اومد سراغم. گفتم دارم میشم اشکان! دارم میشم! آآآآآآآآی!!!
اشکانم افتاد رومو شروع کرد تلنبه زدن. باز دردم گرفته بود. اما زیاد طول نکشید دوتا تلنبه محکم زد و یه آه بلند کشید. بعدش آخ های ریز. محکم بغلم کرده بود. خیلی این سکس لذت بخش بود. فکر نمی کردم میشه بی عذاب وجدان هم از یه سکس عاشقانه انقدر لذت برد. یه کم کیرش توی کونم بود. دیگه درد نداشت. بعد برم گردوند و با همون حرارت قبل ازم یه لب کوتاه گرفت. خوابید پیشم. توی کاندم آب پر شده بود. کیر با کاندومشو که دیگه نیم خواب بود گرفتم و گفتم:آخی نگاش کن!
اون گفت : نه غذاهای سرد شده رو نگاه کن که دارم از گشنگی می میرم!
بازم خندیدیم ولی حال نداشتیم بریم غذا بخوریم حتی!
اون ترم درس اشکان تموم شد. بهم نگفته بود که درسش توی ترم تابستونه تموم میشه. اونقدر وابسته هم شده بودیم که حتی نگفت داره کارای پایان نامه ش رو انجام میده. امیدوار بود توی تهران کار پیدا کنه که نتونست و بهم گفت که آخر شهریور باید برگرده کردستان. البته قول داد زود یه کاری پیدا می کنه و برمیگرده پیشم. همون شهریور نتایج کنکور اومد و منم دانشگاه فردوسی مشهد قبول شدم. این یعنی اینکه من و اشکان باید باور می کردیم که از هم جدا شدیم. چقدر شبا رو با گریه خوابیدیم! چقدر با هم رویا بافی کردیم. خانوادم نذاشتن آزاد برم یا یه سال دیگه بخونم. من رفتم مشهد. دوبار اشکان رو مشهد دیدم، سه بار تهران اما به رسم قدیما توی کافه و پارک و شهرک. وقتی پدر اشکان مرد، مجبور شد بره کردستان پیش مادر و دو تا خواهرش بمونه که تنها نباشن. گفت مسئولیت داره! منم گفتم عاشقش می مونم! اینجوری شد که من همیشه به یاد اشکان و تابستون کوتاهمونم…

نوشته: Sorme-sexy


👍 0
👎 0
42111 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

337376
2012-10-05 22:01:45 +0330 +0330
NA

فقط داستانای کفتارپیر.فقط فقط فقط.

0 ❤️

337377
2012-10-05 22:04:19 +0330 +0330
NA

سوژه داستان تکراری بود
ولی خوشم اومد
تشکر

0 ❤️

337380
2012-10-05 23:04:30 +0330 +0330
NA

قشنگ بود

با احساس و عاشقانه…

0 ❤️

337381
2012-10-06 01:10:34 +0330 +0330

بعضی جاها بعد از کلمه ی لب جمله ات رو ناقص ول میکردی…اینجور جاها بهتره به جای کلمه ی لب خالی یه کلمه ای مثل بازی هم بزاری تنگش یعنی تبدیلش کنی به لب بازی.
یه جا هم گفته بودی آب کسم رو مالید به کسم بعدشم گفته بودی این کیر کلفت چطوری میخواست بره توی این کون…دقت کردی چی شد؟
آب کس رو می مالن به کون…
راستی اونجا که گفتی شاید عجیب باشه ولی حس میکردم کیرش توی روده مه :-D
دختر خوب سوراخ کون ایستگاه آخر روده ی بزرگه پس زیاد تعجب نکن…هه هه.
حالا بگذریم…در کل اگه دقت کنی بهتر از اینم میتونی بنویسی…
موفق و پیروز باشید…
.
.
الناز خانوم شما نسبت به بنده لطف دارید.

0 ❤️

337382
2012-10-06 02:22:43 +0330 +0330
NA

بد
نبود
در حد اينكه لايق فحش نشدي خوبه داستانت!

0 ❤️

337383
2012-10-06 03:30:23 +0330 +0330
NA

سلام
داستانت قشنگ بود،خسته نباشي.

0 ❤️

337384
2012-10-06 04:04:19 +0330 +0330
NA

خوب بود. من دوستش داشتم.خوب شروع كردي.خوبم تمومش كردي, اگه ايرادي داشت ولي خوبياش بيشتر بود.
اميدوارم يه روزي,يه جايي بهم برسين دوباره
:)

0 ❤️

337385
2012-10-06 04:33:10 +0330 +0330

داستانتو خوندم.خوشمان آمد
;)

0 ❤️

337386
2012-10-06 04:36:13 +0330 +0330
NA

ایول تاحالا این اولین داستانی بود که تو نظراش فحش ندیدم.
ولی کاش به اشکان میرسیدی

0 ❤️

337387
2012-10-06 05:33:13 +0330 +0330

اين دخترا كه ادا درميارن نميشه تحمل كرد، آخى چقدر بهت ظلم كردن! يعنى خودت دوست نداشتى؟ مجبور شدى بدى احيانا؛
بس كنيد توروخدا با خودتم رو راست نيستى
پسره حرف خونه از دهنش در نيامده پريدى خونش ديگه اين فيلم بازى كردنت چيه؟
“كنجكاو شدم ببينم خونه اش چه شكليه” :-D
نه اين درسته:
كنجكاو شدم ببينم دادن چطوريه گرچه ميدونستم ولى خوب هر كيرى يه مزه اى داره.!
ازين ژست بيا بيرون اونم بخاطر تو مجبور شد مظلوم نمايى كنه وگرنه ميدونست اومدنت براى چيه.
دليل:
“گفت: بسه دیگه الان میاد!
کیرشو ول کردم و خیره شدم توی چشاش. لبام گز گز می کرد انگار سر شده بود”
افتاد يا نه؟
لبات واسه اين سر شده بود كه اسپرى تاخيرى رو خالى كرده رو خودش.
وقتى دو نفر يه هدف دارن رفتارشون متقابل همديگه است دروغ بگى دروغ هم ميشنوى.

<ستاد بازيگران هاليوود>

0 ❤️

337388
2012-10-06 07:33:29 +0330 +0330
NA

24-علی معلومه حرام زاده کیه؟ بهتره تو آینه یه نگاه به خودت بکنی…ما همه کفتار و داستاناش و دوست داریم بهتره حرف دهنت و بفهمی

0 ❤️

337389
2012-10-06 07:33:46 +0330 +0330
NA

بدنبود_ولی لیاقتت اینه که ولت کنه چون توقبلاباپسرای دیگه هم بودی؛

0 ❤️

337390
2012-10-06 07:48:06 +0330 +0330
NA

(داستانکی جندهکی)
داستان بد نبود
نمی دونستم جنده ها هم عاشق می شن که دونستم.(بخاطر الناز جونم خودم کامنتم رو از کامنت های دیگه فاکتور میگیرم)

التماس دعا

0 ❤️

337391
2012-10-06 09:32:02 +0330 +0330
NA

خوب بود. ممنون.

0 ❤️

337392
2012-10-06 09:36:40 +0330 +0330

علی 24 عزیز…
من کفتار پیرم…کسی که داری بهش فحش میدی.
من یعنی کفتار پیر نماز میخونم و به نماز خوندنم افتخار میکنم.
من یعنی کفتار پیر دینم اسلامه و به دینم افتخار میکنم.
من یعنی کفتار پیر ناموس پرستم و به این خصلتم افتخار میکنم.
من یعنی کفتار پیر مسلمون دو آتیشه نیستم اما به همین نیمچه ایمانی که دارم افتخار میکنم.
من یعنی کفتار پیر آخوند نیستم اما روی اعمال و رفتارم حد و حدود میذارم.
توی این بین به هیچ کسی اجازه نمیدم در مورد شخصیتم نظر بده چون فقط به خودم مربوطه و دقیقا مثل مسواک یه چیز شخصیه و تمام کارهام به خودم ربط داره.
رفیق من اعتقادات خودم رو دارم همونجوری که تو اعتقادات خودت رو داری.
من از کسی پول نمیگیرم اما راستش رو بخوای خیلی توی دلم غنج میره و یه جورایی دلم رو قلقلک میده میدونی چرا؟
نوچ نمیفهمی.
در نیابد حال پخته هیچ خام…رفیق همینکه بدونم توی این لجن زار یه داستان نوشتم که شبا وجدانم راحته و میدونم چهارتا بچه رو منحرف نمیکنه خیلی خوشحالم و همین برای من کافیه.
در ضمن:
زاهد و عجب نماز و من و مستی و نیاز
تا تورا خود ز میان با که عنایت باشد
اگه داستانای من آلت مبارکت رو میخوابونه نخونش…به همین راحتی از کنارش بگذر.

0 ❤️

337393
2012-10-06 10:35:09 +0330 +0330
NA

کسکش حرومزاده سرتاپاته مردک لجن.
کفتارکردت پولتونداده دررفته؟
شایدم طاقت کیرشونداشتی پاره شدی بچه خوشگل.
پژمان صدباربهت نگفتم پولشوبده؟
نمیگی بچه مردم عقده ای میشه؟
نمیگی جواب پدرشوچی بده وقتی رفت خونه؟
بگه1نفرکردودررفت؟
نمیگی پدرش پامیکنه توکونش؟
یکم رعایت کن عزیزم.
لااقل پول نمیدی واسه رفع کوتی هم که شده برین روش که بچمون دست خالی نره;)

0 ❤️

337394
2012-10-06 10:38:27 +0330 +0330
NA

کفتار پیر دوست عزیز: عذر خواهی می کنم فضولی می کنم اما:

حیف از اعصاب شما نیست که واسه حرف مفت خراب شه؟بذارید دوستان زرشونو بزنن.

مگه به خاله میترای محترم کم فحش می دن.

خواهشمندم سری جدید داستانو زود اپ کنید که منتظریم.

0 ❤️

337395
2012-10-06 10:46:19 +0330 +0330

باسلام خدمت تمام دوستان باحال وباصفای سایت شهوانی
بااجازه ازبزرگترهای سایت بنده حقیرهم از این داستان خوشم اومدوخیلی هم بادقت اونوخوندموباهاش صفاکردم؛امابازهم باکسب اجازه ازپیشکسوتهای سایت یه پیشنهادکوچولوهم دارم واون اینه که تو اگه بیشترخواننده رو به ادامه دادن وتاآخرخوندن داستانت ترغیب کنی ویکمی هم شوروحال وهیجانش روبیشترکنی میتونی قصه های زیبات روزیباترشون کنی.متشکرم

0 ❤️

337396
2012-10-06 10:47:18 +0330 +0330

پروازی گل من به این حرفا میخندم…باعث میشن یه خورده از اون حال و هوای خرابم در بیام.
فقط یه چیزی:
آخوندای محترم آش نخورده و دهن سوخته که نمیشه… :-D
حداقل پیام خصوصی بدید بگید فعالیتت رو بیشتر کن ما در عوضش بهت پول میدیم.
هه هه
قول میدم کار و زندگیم رو ول کنم و هر روز یه داستان بدم بیرون.
پروازی جان.متاسفانه این هفته یه خورده سرم شلوغه…قول میدم هفته ی دیگه بنویسمش.

0 ❤️

337397
2012-10-06 11:12:12 +0330 +0330

علي 24…
الان اين چه گهي بود نوش جان كردي؟
حالا اين گهي كه نوش جان كردي چه ربطي به اينجا داشت؟
چرا نميدوني كجا بايد گه مربوطه رو ميل كني؟
پاي داستان يه نفر ديگه مياي به بزرگترين نويسنده ي اينجا فحش ميدي؟
الان كه چي؟
عقدت خالي شد؟
به قول ياور؛ پژمان كونت گذاشته بود؟
آخه كون بلبلي چرا گهيو كه درموردش اطلاعي نداري نوش جان ميكني؟
پژمان پول ميگيره؟
يعني مغزت در حد يه جلبك گوزوي درياييه
حالا يه نفرم مياد بين اين همه جلق نوشته يه داستان واقعي و آموزنده آپ ميكنه؛ بايد اينارو بهش گفت؟
اين همه داستان سكسي تو اين سايت هست
روزي چند دست ميخواي كف دستي بري؟
د بس كن لامصب؛ پوستشو بردي
دو روز ديگه اون دودولت پژمرده بشه و ازكار بيفته ميخواي چيكار كني؟
خلاصه بگم:
كم بزن، هميشه بزن، همچنين عرعر مكن
پژمان داداش خيالت راحت؛ با عرعر كردن كسايي مثه اين الاغ چيزي از ارزش تو واسه ما كم نميشه
راستش قسمت جديد داستانت چي شد؟منتظرما :)

0 ❤️

337398
2012-10-06 11:41:14 +0330 +0330
NA

ای بابا
با عرض معذرت ازنویسنده داستان
باز انگار یه بچه عقده ای دیگه گه زیادی خورده
اخه بچه کونی تورو چه به این غلطا؟
هرچند ارزش نداری که بخوام مخاطب قرارت بدم ولی داداشم خیلی عزیزه واسم
انقدر که اگه از تو بغل ننت بیای بیرون خرخرتو بجوم
پس سرجات بمون شیرتو بخور دیگه ام با دم شیر بازی نکن
بازی بازی با کیر کفتارم بازی؟
من از همه معذرت میخوام واقعا رو مخ بود این اسکل بچه

0 ❤️

337399
2012-10-06 12:09:46 +0330 +0330
NA

اول در مورد داستان که در حد خودش خوب بود و چند تا سوتی داشت و معلوم بود درست ادیت نشده ولی در کل خوب بود و جای پیشرفت داری
و اما علی 24
اولا هر چی گفتی لیاقت خودت بود و کفتار تو این سایت شناخته شده است و با دری وری یه حیوون مثل تو چیزی از ارزش و احترامش پیش کاربرای سایت کم نمیشه
ثانبا کفتار عشق و سکس و مشکلات اجتماعی جامعه ایران و خیلی زیبا تو داستانش مطرح میکنه و کاملا پند آموز مینویسه نه آخوندی
و در آخر میتونی بری همین داستان های لایق فحش رو بخونی چون شعورت در همون حده نه بیشتر
کفتار عزیز دل بازم بنویس به کوری چشم حسودات

0 ❤️

337400
2012-10-06 13:27:17 +0330 +0330

عجب! :~

0 ❤️

337401
2012-10-06 13:52:16 +0330 +0330

خیلی از داستانت خوشم اومد
شاید من خیلی احساساتیم
ولی وقتی اخرش به هم نرسیدین خیلی ناراحت شدم.
این روزا همه به هم نمیرسن…
شما چطور؟؟؟؟!!!

0 ❤️

337402
2012-11-03 16:59:57 +0330 +0330
NA

داستانتو خوندم . منو یاده کسی انداختی که تو ی شهر دور عاشقش شدمو اما الان ازم دوره.و این واقعا دیوونه کنندس.به خاطر داستانت ممنون

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها