تايپ ، باران بهاري و سكس داغ

1392/08/07

مهتاب چهار سال پيش تايپيست خونگي دفتر انتشاراتيمون بود. دختر معمولي و بي دردسري بود . ميوومد كارا رو مي برد تايپ مي كرد ميارود و پولشو مي گرفت همين!!
فقط مي دونستم كه شوهر داره 25 يا 26 سالشه و زياد شلوغ و جلف نيست.
2 سال مي شد برامون تايپ مي كرد و اواخر اين دوسال چند تا كتاب يجا بهمون خورد و مجبور شديم بهش بگيم براي اصلاح كاراي تايپيش و ويرايش و… بياد دفتر تا به همراه نويسنده خودشون همزمان كار كنن تا زودتر تموم شه. تو همين چند جلسه و موقع ناهار چند باري 1 ساعتي با هم هم صحبت شديم دختر ساده اي بود و اهل كتاب . تو همين صحبت ها فهميدم كه از شوهرش ناراضيه و قصد جدايي داره. شوهرشو دورادور مي شناختم بچه مثبت بود و از اين صاف و صوفا كه رو اعصاب آدم هستن.
چند باري تو همين بين صحبت بي عرضه بودن شوهرش و بي خاصيت بودن و اينارو گفت كه حس كردم يه معني اي توشه (شايدم دوس داشتم اينجور فكركنم!!!) يه جورايي حسم مي گفت آمار ميده. و گفت كه شوهرش رفته از خونه و اين حرفا . ولي چيزي نشد و گذشت. و چند وقت بعد هم كه زنگ زديم براي كار گفت ديگه كار نمي كنه و اينا.
گذشت تا اينكه 2 سال بعد از اين ماجرا يه روز عصر كه بارون شديدي (بارون كه نه سيل واقعا) ميومد داشتم از كارگر مي پيچيدم توي بلوار كشاورز كه ديدم يه دختره وايساده بغل خيابون منتظر تاكسي همينجوري چشمم بهش افتاد كه خيس خالي بود يه لحظه شك كردم كه اونه وايسادم ، جلوتر نيومد. دنده عقب گرفتم جلوش ديدم خودشه ولي يه كم داف تر .
تو ماشينو نگاه هم نكرد شيشه رو دادم پايين صداش كردم يه لحظه با تعجب تو رو نگاه كرد ، سلام كرد و بر بر منو نگاه كرد .
گفتم: بيا بالا خيس شدي دختر.
يهو انگار يادش افتاده باشه بايد سوار شه ، سوار شد.
مثل موش آب كشيده بود . صحبت گل كرد و كجايي و چه مي كني و اينا . تا اينكه رفتم باز تو نخش . مانتوش خيس خيس بود و چسبيده بود به تنش واقعا هيكل ناز و خوشگلي داشت مخصوصا سينه هاش(نمي دونم تو اين يه ساله رديف شده بود يا قبلا هم بود بخاطر لباساش مشخص نبود) . كلي صحبت شد تا رسيدم به شوهرش. كه گفت طلاق گرفته و خونه هم ظاهرا مال خودش بوده و از باباي خودش بهش ارث رسيده و با مادرش شريكه و با اون زندگي مي كنه.
فضاي توي ماشين يه جورايي بود و از لحن و گفته ها و طرز حرف زدنش يه چيزاي جديدي حس مي كردم. دم غروب بود هوا داشت تاريك مي شد كه رسيدم سيد خندان مسيرم ظفر بود و اون گفت كه مي خواد بره پاسداران خالي بندي كفتم منم مسير پارك نياورانه و مي رسونمت دم خونه چون بارونه. رسيديم اونجا و اون داشت آدرس مي داد كه گفت بپيچم تو يكي از فرعي ها خيلي تاريك بود. آروم تو كوچه مي رفتيم كه دلمو به دريا زدم و دستشو گرفتم و گذاشتم رو دنده ماشين . هيچي نگفت و به حرف زدن ادامه داد (اصلا يادم نيس چي مي گفت) بعد بلند كردم و گذاشتم رو كيرم. باز هيچي نگفت يه چند ثانيه اي تكون نداد دستشو و بعد ازحدود 10 ثانيه آروم دستشو كشيد از روي شلوار روش ، ولي باز به روش نياورد. رسيديم دم خونه و گفت همينجاس ، زدم كنار و خداحافظي و اينا (بعدا فهميدم خونه خواهرشه) و رفت، به همين سادگي.
كلي فحش به خودم دادم كه خاك تو سرت زودتر شروع مي كردي و اسكولي و … /
گذشت تا يك هفته بعد داشتم تاپ گير مي ديدم حدوداي 12 شب (سه شنبه شب بي بي سي فارسي) كه تكست اومد. گوشي رو برداشتم ديدم غريبس
ميگه: بزن بي بي سي تاپ گير ميده . (تو دفتر خيلي حرف تاپ گير مي شد البته اونموقع هنوز بي بي سي پخش نمي كرد و دي وي ديش رو مي ديديم) زدم: شما زد: مهتاب . زدم: اوكي مرسي . پيش خودم گفتم نه اين ديگه مي خواد.
صبح ساعت 10 زنگ زدم بهش گفتم چطوري همديگه رو ببينيم و اين چيزا .
قرار شد براي عصر. خلاصه كنم رفتم ديدمش و شام و باز رفت خونشون. دو روز بعدش 3 روز تعطيلي پشت هم بود. صبح تعطيلي زنگ زدم كه كف كردم بريم بيرون گفت بريم باز رفتيم ناهار و اينا بعد گفت حالا چه كنيم بريم سينما ؟؟؟؟ گفتم بهترين سينما با بهترين فيلم ها خونه خودمه همه جديد بدون ويرايش و مميزي. خنديد و يجورايي گفت باشه.
سر خرو كج كردم طرف خونه. رسيديم و رفتيم بالا. از در رفت تو منم پشت سرش ، درو قفل كردم و برگشتم كه از راهرو برم تو هال ، مثل وحشي ها حمله كرد طرفم ، لباشو چسبوند رو لبام بغلش كردم رفتم سمت كاناپه و كوبيدمش رو كاناپه . اصلا بهش نميومد انقدر وحشي باشه. با دستاش مدام كيرمو مي ماليد . مانتوشو از تنش كندم و دستمو كردم تو شورتش و آروم مالوندمش . مثله ديوونه ها ناله مي كرد، كسش خيس خيس بود و مي تونستم با انگشتام حس كنم حسابي باز شده احتمالا از تو ماشين شروع كرده بود به خيس كردن. يهو هلم داد عقب و دست برد رو كمربندم . خوابيدم رو تخت كيرمو در آورد و شروع كرد فشار دادن با دستش ، خيلي سيخ شده بود با لباش اومد سمتش نوكشو اول ليس زد بعد يكم كرد تو دهنش و درآورد و از سرش رفت به سمت پايين و تا پشت تخمام رفت آهم بلند شد دوباره همونو برگشت و دوباره رفت پايين چند بار تكرار كرد و بعد شروع كرد به خيس كردن كيرم با دهنش . كلا قاطي بود و خيلي عجله داشت يه هو رفت سمت كيفش (تو كيفش كاندوم داشت يعني ميدونست كه شايد لازم بشه استفاده كنه) همونطور كه دراز بودم رو تخت اومد و نشت رو پاهام نوكشو گرفت و كاندم رو به سختي كشيد روش و با آب دهنش چند بار خيسش كرد و گذاشت لب كسش و آروم اومد روش . نم نم رفت پايين و شروع به بالا پايين كردن آروم كرد. كم كم رسيد به تهش و مدام جيغ هاي آروم مي زد تا اينكه همه رو جا كرد يه چند ثانيه موند و بعد دوراني چرخوند خودشو روش .
بالا پايين مي كرد و بعد از ده دوازده تا بالا پايين كردن دو سه دور دوراني روش مي چرخيد يه چند دقيقه اي اينطوري گذشت كه شروع كرد به جيغ هاي بلند تر زدن و سفت كردن عضله پاهاش منم داشتم ميومدم يهو يه جيغ بنفش زد و موهامو كشيد ديدم وايساده من شروع كردم تو همون حالت فرو كردم كه حدود يه دقيقه بعد اومدم. و ولو شديم. بعد از حموم (كه اونم يه داستان كوچيكي داشت و يك اورال كوتاه) و ناهار يه دوساعتي خوابيديم و 5عصر پاشديم تو همون تخت خوابيدم روش باز كسش پف كرده بود و خيس بود رفتم سمت كسش و بالاش رو با زبوننم يه چرخي دادم. كاندوم رو كشيدم رو كيرم و سرشو خيس كردم خوابيده بود به پشت و تكون نمي خورد و صاف تو چشام نگاه مي كردن پاهاشو جمع كردم و دادم رو شكمش. كسش كامل جلوم بود نوكش رو گذاشتم توش خيلي زودتر از معمول رفت توش چند تا زدم و پاهاشو دادم پايين و به هم نزديك تر كردم ، شروع كرد به ناله يك دو دقيقه همينجور زدم و ناله هاش بيشتر شد كامل درآوردم و دوباره تا ته كردم چند بار اينكارو كردم كه گفت تند بكن تند تند تند.
باز داشت قاطي مي كرد آوردمش لب تخت سينش رو گذاشتم رو تخت و زانوهاش رو زمين كنار تخت. و كردم تو ، خيلي تقلا كرد و جيغ و ويق كرد ديگه زده بود به سرم ، تند تند مي كردمش و با هر ضربه يه هني مي كرد. يهو شروع كرد به حرف زدن ، بيا تو، بيا تو ، بكن بكن بكن. تا صبح بكن همشو بكن تند تند بكن. (شعر مي گفت پدرسوخته) باز بلندش كردم بردمش رو تخت و رو شكم خوابوندمش و دو تا بالش گذاشتم زير شكمش و باز فرو كردم و شروع كردم به زدن بعد از حدود يك دقيقه يه بالش رو برداشتم و خودم هم خوابيدم روش (اين حالت رو خيلي حال مي كنم باش) آروم عقب و جلو مي كردم (خيلي عمقي فرو ميره تو اين حالت و يكم هم دردناكه فكر كنم) خوشش اومده بود و حسابي تشويق مي كرد

  • واي اينو از كجات درآوردي چه روش باحالي بيشتر بده تو بده توتر توتر توتر توتر
    با تمام قدرت مي زدم و بعد از 2 دفعه اومدن آبم ، اصولا بيشتر طول مي كشيد تا بيام شايد كلا حدود 12 يا 15 دقيقه زير روش كردم و كردمش. آخر تو همون حالت داد ميزد بيا بيا بيا بيا كه با لرزش وحشتناك كمرم خالي شد. تا فردا شبش هم خونه من بود و بعد بردم رسوندمش و چند باري هم باز برنامه داشتيم.
    نتيجه اخلاقي اينكه كسايي كه فكرشو نمي كني بعضي مواقع حالي بهت مي دن كه بهترين دافاي تهران نمي تونن بدن البته بگذريم از اينكه اينم واسه خودش دافي بود و به چشم نميومد ولي مهم تر از همه چي واقعا تو سكس و حشي و داغ بود كه خيللللييييييييي مهمه.

نوشته: ؟


👍 0
👎 0
62381 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

402844
2013-10-29 09:04:09 +0330 +0330

آورین بر تو … داستانت خوب بود …
مهم تر از همه «ولع» نداشت
یه سیر خوبو طی می کرد . باور پذیری خوبی هم داشت
دستت درد نکنه بابا جان

0 ❤️

402847
2013-10-29 13:25:17 +0330 +0330
NA

بسیار خوب و زیبا بود.خیلی وقت بود داستان خوب نخونده بودم.مرسی و خسته نباشی

0 ❤️

402848
2013-10-29 13:25:58 +0330 +0330

خوب بود دمت گرم دادا

0 ❤️

402850
2013-10-29 14:56:24 +0330 +0330
NA

خوب نوشتی. مخصوصا نتیجه گیریش درست بود :)

0 ❤️

402851
2013-10-29 14:56:48 +0330 +0330
NA

‏‎ ‎اتفاقا شاعر در همین مورد میگه : از آن نترس که های و هوی دارد ، از آن بترس که های و هوی دارد ! ببخشید شاعر حشریتش زده به بشریتش و کسشر تلاوت کرد‎:D

0 ❤️

402853
2013-10-29 19:35:16 +0330 +0330
NA

so nice,very very good,estelahatet ham khob bod,khoda ghesmat kone bishtar behet

0 ❤️

402854
2013-10-29 20:03:59 +0330 +0330
NA

نميخوام ضد حال باشم اما داستان گويى اونم تو اين سبك صرفا تعريف قصه نيست، بلكه واقعيت گرايى هم بخشى از اونه. شما تو قسم اول كارت جاى تعريف داره (با توجه به آرشيو موجود) اما قسم دوم نمره نميگيرى چرا كه بيشتر رفتار اين خانوم شبيه به رفتار يه زن نيست. اما لنگه كفش در بيابان، خود غنيمتى است.

0 ❤️

402856
2013-10-29 22:24:26 +0330 +0330

دوست عزیز اگر از بعد خاطره نویسی نگاه کنیم،خوب نوشته بودی.اگر چه میتونی اتفاقات و وقایعی رو که کمک میکنه به درک قصه طوری بنویسی که نیازی نباشه مطلبی رو داخل پرانتز بذاری.اما اگه بخوایی به صورت حرفه ای کار کنی که با توجه به نتیجه گیری آخر بعید میدونم اینطور باشه این نوشته جای کار زیادی داره تا به شکل یه داستان پورنو حتی دربیاد.
دوستان ببخشید نه ادعایی تو نویسنده بودن دارم و نه خودم رو در مقام یه منتقد حرفه ای میبینم که بخوام نوشته کسی رو زیر سوال ببرم.چون در اینصورت میشم نسخه دوم رضا قائم که یادش بخیر با همه اینکه یه مدتی کامنتهاش اعصاب بقیه رو خرد میکرد به من یکی تلنگر زد تا برم دنبال کارگاههای نویسندگی و علاوه بر تجربیاتی که از خیلی از دوستان اینجا کسب کردم نقطه عطفی شد واسه شروع مرحله جدیدی از زندگیم.شاید همین باعث شده اسامی خیلی از دوستان توی ذهنم واسه همیشه حک بشه و یه جورایی خودم رو مدیونشون احساس کنم.اگر هم الان هنوز اینجام واسه این هست که خواستگاه موفقیتهای امروز من تو زمینه نوشتن اینجاست.پس توصیه میکنم به همه دوستانی که اینجا نظر میدن واسه نوشته های دیگران و تقریبا پای ثابت بخش داستان سایت هستن دقت بیشتری داشته باشن تو انتقاد کردن.هرچند که هدف از ایجاد این بخش و منظور ادمین از اینکه چه اصراری داره این بخش - با همه اعتراضی که دوستان نسبت به کیفیت داستانها کردن- به همین ترکیب باقی بمونه هنوز واسه خیلیها روشن نشده چه برسه به قسمت نظرسنجی که خودش حلقه مهمی هست واسه ادامه این زنجیره و خودمون هم خبر نداریم با هر نظری که میذاریم داریم خشت میاریم واسه این دیوار و اگر این دیوار کجه از خشتهای اولی که گذاشته شده داره نشات میگیره.اون زمانی که میومدیم هرچی دم دستمون میرسید به ماتحت نویسنده و کس و کارش حواله میکردیم امروز داریم نتیجه اش رو میبینم.پس حقمون هست که یکی دوتا تیتر هم از داستانهای محارم ببینیم.گلایه نکنیم چرا هر بی ناموسی به ناموس خودشم نظر پیدا کرد بیاد تصورات ذهن معیوبش رو اینجا آپ کنه.قبل از اینکه یقه ادمین رو بگیریم و بگیم از بیگانه پول میگیره تا ترویج فساد کنه،ببینم خودمون چقدر حرمت شکنی کردیم که حریم محارم خانواده ایرانی شکسته شده که من و شما نمیتونیم خودمون رو بی تقصیر بدونیم.امیدوارم همه بچه هایی که تعلق خاطری دارن به این قسمت به خودشون بیان چرا وضع داستانها به این شکل هست.

1 ❤️

402857
2013-10-29 23:53:02 +0330 +0330
NA

Naeerika, sokhan az zabane ma goftia

0 ❤️

402858
2013-10-30 00:05:44 +0330 +0330

خوبه عزیزم،،،خوب بکن و خوب بنویس

0 ❤️

402859
2013-10-30 01:20:27 +0330 +0330

بد نبود، بنویس . . . . . . . . . . . . . .
ادبیاتت کمی تخمی بود و میشد بهتر بنویسی. اینکه آخر جملاتت را با “اینا” ، “حرفا”، “چیزا” و … تمام کردی اصلا جالب نبود. مگه داری تو فیلم قیصر بازی می‌کنی؟ در کل بد نبود، باز هم بنویس ولی قشنگ‌تر.

0 ❤️

402860
2013-10-30 02:00:43 +0330 +0330

سلام دوست عزیز

ممنون ،بد نبود
موفق باشی

0 ❤️

402861
2013-10-30 02:09:40 +0330 +0330

سلام به دختر ایرانی
ممنون دوست عزیز.راستش منم گاهی از سر دلتنگی واسه روزهای گذشته سایته که دست به زیاده گویی زدم.گرچه هیچوقت از وضعیت موجود تو بخش داستان شکایتی نکردم مبادا بچه ها فکر کنن حتما دارم سنگ خودم رو به سینه میزنم اما دلم میگیره وقتی میبینم چقدر بچه ها با هم صمیمی بودن طوریکه وقتی یه داستان از جمع بچه هایی که پای ثابت داستان بودن منتشر میشد و یک نفر از جمعشون کامنت نمیگذاشت ممکن نبود سراغش رو نگیرن.در اثر یه سری حرف و حدیثهای بچه گونه هر کدوم از ما یه گوشه افتادیم.یه سری بی انگیزه شدن و دیگه نمیان.یه عده به قول شما اسم کاربریشون رو عوض کردن و با اینکه خیلی وقتها شناختمشون اما دور از ادب دیدم بخوام پیگیر هویت قبلی طرف باشم.یه عده هم که با اینکه مثل خود من که دلم واسه دوسه تا از دوستان خیلی تنگ شده اونقدر درگیر منیت و غرور بودم که دیگه حالی نپرسیدم.در صورتیکه امروز میبینم تمام اختلافات یه مشت حرف بچه گونه بیشتر نبود.اما از همینجا به همه اونایی که میشناختمشون و دلخوری کوچیک و بزرگ بین من و اونها به وجود اومد میگم دلم واسه همشون تنگ شده و آرزو میکنم دوباره اون روزها برگرده.امیدوارم اگه خبط و خطایی هم از من دیدن به بزرگی خودشون ببخشن.چون انسان جایزالخطاست.همه ما رو به تکامل هستیم و اگر امروز پی به اشتباهمون نبریم امکان نداره که هیچوقت متوجه نشیم خطا کردیم حالا چه اشتباه کوچیک و ناخواسته و چه اشتباهات بزرگ و جبران نشدنی.اما میدونم هیچوقت واسه بخشیدن هم دیگه دیر نیست چرا که هروقت بخشیدم تازه احساس سبکی و نشاط کردم.هر چقدر کینه اون فرد بیشتر و عمیقتر تو دلم بود وقتی بخشیدم بیشتر احساس کردم باری از دوشم برداشته شده.شما هم تجربه کنید بد نیست.

0 ❤️

402862
2013-10-30 02:49:12 +0330 +0330

سلام علیرضا جان خوبی؟
چه خبر دادا؟! دیگه هم که نه سری به قسمت داستان میزنی و نه سراغ صفحه حباب و سوگند میایی؟!اتفاقا چند سری آخر منتظر شما و شیر جوان بودم.چون هرکس نمیومد تو پیج داستانهام شما دوتا بهم لطف خودتون رو داشتید.امیدوارم هرجا هستید خوش و خرم باشید.

0 ❤️

402863
2013-10-30 06:03:06 +0330 +0330

درود ناییریکای عزیز

ممنون که به یادم بودی دوست گرامی

متاسفانه کمتر میام سایت و به همین دلیل نتونستم به تاپیکهای خیلی از دوستانم و همچنین داستانهای زیبای شما سر بزنم

هرچند بودن یا نبودن ما زیاد به چشم نمیاد در حضور بزرگان

از داداشیر جوان هم خبری ندارم متاسفانه

شما نیز هرجا هستی موفق و سربلند باشی دوست عزیز

0 ❤️

402864
2013-10-30 19:01:09 +0330 +0330
NA

يه + به كاربر نايريكا هرچند ايشون بنده رو نميشناسن اما من چرا (و دختر ايرونى، یکی طلبت، دوست من. سه نقطه)

0 ❤️