تباهی (۱)

1396/05/05

این داستان بر مبنای واقعیت نوشته شده
تحریک جنسی نداره پس اگه دوست ندارید مطالعه نکنید

لب های قرمزمو به حالت غنچه در آوردم و فاصلمو باهاش کمتر کردم يادمه يه زمان حالت تهوع میگرفتم از این کارا اما حالا…
چشمهای مشکیش قرمز خون شده بود و نگاهش به لباس یقه بازم بود…دستمو روی صورت ته ریش دارش کشیدم و فکر کردم چقدر متنفرم از ته ریشش… دستهاي کثیفش دور کمرم حلقه شد و زمزمه کرد:هنوزم میخوامت مینا
پوزخندمو پنهون کردم و عشوه ی مسخره ای اومدم:منم میخوامت خیلی زیاد
لمس لب های تهوع آورش حالمو بد کرد لحظه به لحظه فشار لبهاش بیشتر شد و تنگی نفسه من زیادتر
لب هاش به سمت گوش و گردنم رفت و من فکر کردم چرا لذت نداره؟ فقط زجره؟
گردنم که مکیده شد دندون فشردم.مهسای احمق کجاست نکنه نياد اگه نياد…
بوسه هاش بیشتر شد وزبونش روی گردنم فشرده شد دستش به سمت زیپ پيراهنم رفت و من تو دلم فریاد زدم لعنتی بیا ديگه داره واقعا بدنمو به دست مياره
و صدایی تو ذهنم اومد اون يه بار ديگه هم اینکار رو کرده
لباسمو تا کمرم پایین کشید و لبش به سمت قفسه ی سینم رفت همزمان دستش واژنمو لمس کرد خودمو منقبض کردم با کشیده شدن بند سوتینم صدای باز شدن در اومد
آرامش به رگهام تزریق شد
و صورت مات و مبهوت کیوان رو دیدم از رو خودم کنارش زدم و جیغ و گریه مهسا بلند شد :اشغال عوضی چطور تونستي به من خیانت کنی؟چطور تونستي؟ بی لیاقت
با خشم نگاهم کرد و من لبخند زدم:مهسا جون مگه نمیدونستی کیوان چندین ساله عاشقمه؟
صدای هیس محکم کیوان با حمله کردن مهسا به طرفم یکی شد
و اگه کیوان نمیگرفتش معلوم نبود. چی ميشه مهسا به شدت دست و پا ميزد و کیوان و خودش رو ميزد مانتوم و پوشیدم و خارج شدم این اولین ضربه کیوان فعلا زنت و پولاش رو از دست دادی اما بازی به اینجا ختم نميشه همه چیزت رو از دست میدی به هر قیمتی…

هفت ماه قبل
امیرعلی :چشماتو ببند مینا
بی حوصله به چشمام چرخی دادم :منکه ميدونم میخوای چشم ببندم و تو اون حلقه ی ازدواج کوفتی رو که این همه در حسرتشم بهم بدی
صدای قهقه اش باعث شد چند نفر تو کافی شاپ به ما نگاه کنن بی خیال خندیدم:آخ من به فداي خنده هات آقامون بده من اون حلقه رو
امیرعلی:هیچ چيزيت مثه آدمها نیست مثلا خواستم سورپرايز شی
هیجان زده گفتم:مهم اينه خانومت میشم بعد هفت ماه چی مهم تر از این
خندید:بفرمایید
با لبخند و عشق زل زدم به حلقه کاش خونه بودیم و من محکم اون لباش رو میبوسیدم
حلقه رو بدستم نشوند و زمزمه کردم:مامانم با مامانت حرف زد خدا بخواد آخر هفته يه محرمیت میخونیم تا شش ماه ديگه که بابام از بندر بیاد عروسی رو راه بندازيم
نميدونم قیافم از ذوق چه شکلی شده بود که شلیک خندش بلند شد

با بوسه ی نرم بابا رو سرم خجالت زده نگام رو به زمین دوختم امیرعلی دستمو گرفت و زمزمه کرد حالا محرمم شدی با خياله راحت دستت رو میگیرم
چپ چپ نگاش کردم:والا شما همه جای منو دستت گرفتی قبله محرمیت ديگه اين حرفت چی بود؟
خندید:حالا باخیاله راحت
لبخند زدم:بریم پیتزا بخوریم؟
-نه خانومم میریم خونه ی من شما شام میپزی و بعد از خجالت هم در ميايم

حال
ستاره :مهسا ميخواد جدا شه
_امیدوارم پشيمون نشه این کیوان خیلی موذیه میترسم بازیش بده
_فکر نمیکنم با اون پیامهایی که تو دادی و اون صحنه ای که دید
رو به ستاره گفتم:باباش چی شد؟
ستاره:تو مطمئني؟داری با خودت چیکار میکنی؟
_ستاره به باباش گفتی؟
ستاره:باباش معمولا هر چند وقت یکبار خیلی بهش فشار بياره سینگلی مياد دنباله ج…نده
ولی تورو میشناسه ميدونه پسرش عاشقت بوده و هست
شونه انداختم بالا:تو بکشش تو خونه نگران اینکارا نباش
ستاره:خدا آخر و عاقبتت رو بخیر کنه
لبخند زدم:آخر و عاقبت من بخیر ميشه زمانی که کیوان از زندگی سیر شه

گذشته
بغض کرده روم رو ازش گرفتم تی شرتش رو پوشید و نشست کنارم خودمو جمع کردم موهامو ناز کرد زدم زیر گریه
چشم فشرد:منکه عذرخواهی کردم دسته خودم نبود
با صدای گرفته جیغ زدم:دوساله باهم دوستیم تونستي جلو خودت رو بگیری بیشتر از حد و مرزش نری همین امشب محرمیت یادت اومد دسته خودت نباشه؟ ميدوني مامانم بفهمه قبله ازدواج رابطه داشتیم اونم کامل منو چیکار میکنه؟
_نمیفهمه ميخواد از کجا بفهمه
اداش رو در آورم:نمیفهمه ميخواد از کجا بفهمه.
منو کشید تو بغلش:شیش ماه ديگه زنم میشی در ضمن الانش هم حلال بودی
باز اشکام ریخت، با لبش اشکم رو پاک کرد محکم بغلش کردم حرکات لبش رو گردنم سستم کرد با ضربه ای کوچک روی کاناپه پهن شدم و جسمش رو روی خودم حس کردم ضرباتش توی واژنم درد نداشت حس خوشایند بود و من عاشقه این زمان بودم که بخاطر من ضربان قلبش رو هزار ميرفت

حال
صدای ستاره توی گوشم زنگ زد: تا يه ساعت ديگه مياد یادت باشه هر چی شد پای خودت گردنه من نيفته اما يه نصیحت کیوان بخاطر طلاق و مهسا عصبيه با اینکارت روانی ميشه عواقب داره کارت
صدای باز شدن در اومد نفسم حبس شد پشتم بهش بود که صداش اومد:برگرد ببینم خوشگله
آخ اگه میفهمید این خوشگله کیه
موهای کوتاهمو تو دستش گرفت و زبونش رو پشت گردنم کشید نفسم رو فوت کردم و برگشتم سمتش
با ديدنم خشک شد در آن واحد رنگش مثه گچ شد.حق داشت يه زمانی به من ميگفت عروسم حالا…
فرصت عکس العمل رو ندادم و محکم لبمو فشرد به لب هاش بازم اون حالت تهوع دست داد بهم… میدونستم ميخواد مقاومت کنه پس آلتش رو میان دستم گرفتم و نذاشتم فاصله بگيره کمی طول کشید اما بالاخره تحریک شد و همراهی کرد نفس هاش ميون پاهام حس شد و من از ته قلب آرزوی مرگ کردم نميدونم چند دقیقه و چند ثانیه گذشت و حس جریان آبش روی پاهام منو از این جهنم نجات داد خودمو و فورا کشیدم کنار
_مینا؟
به سمت حموم دویدم:بعدا حرف ميزنيم
با باز شدن دوش گریه هام شروع شد
پایان قسمت اول

سلام دوستان عزیزم بابت داستان قبل بسیار خوشحال شدم از نظرهاي خوبتون
خواستم برای ازبين بردن ابهامات چند نکته بگم
_من به واسطه ی شغلم کیس هايي دارم که داستان هاشون رو براتون مینویسم
قضاوت شخصیت ها به پای خودتون هست
با داستان قبل چند نفر گفتن داستان با ابهام تموم شد خواستم توضیح بدم که من فقط يه روانپزشک هستم و اونا چند مدتی به من مراجعه میکنن و من از آخر و عاقبت بچه ها خبر ندارم اگه بدونم توی داستان حتما ذکر میکنم
اگه تو این محیط مینویسم چون ميشه بدون پرده هر حرفی رو زد پس تحریک جنسی نداره
در اخرهم هر سخنی که از شما شنیده ميشه نماینده شخصیت شماست پس توهین نکنید

نوشته: شنل آبی


👍 6
👎 0
1788 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

642194
2017-07-27 21:55:47 +0430 +0430

نوشتن داستان در زمان حال و در عین حال فلش بک زدن تبحر بالایی میخواد وگرنه تهش میشه یا سرگیجه بعد از خوندن داستان مثه الان!!!پس لطفا به این نکته توجه کن.باید جوری حال و گذشته رو ترکیب کنی که خوانندت رو گیج و اذیت نکنه لایک موفق باشی

0 ❤️

642212
2017-07-27 23:12:56 +0430 +0430

خب آخه کره خرمیگی فحش ندین
اولا توخودت ی روانی هستی ن روانپزشک چون ی روانپزشک واقعی اسرار(رازها)مردم روبه همه نمیگه
دوما کسخل خانوم هی ازحال میری گذشته بعدمیری هفت ماه پیش ی باره یکی میاد به نام امیرعلی بعدکیوان بعدش ستاره ومهسا
خب د گوساله ایناکین؟معرفیشون کن شتر

1 ❤️

642228
2017-07-28 03:29:44 +0430 +0430

خیلی ضعیف بود معرفی شخصیت هات
فلش بک هات هم به این گیجی و ابهام دامن میزد
ضمنن گرته برداری از پرونده مراجعین کار بدیه شاید شناخته نشن ولی قبحش میشکنه
من خودم دکترم ولی تا بحال نشده سواستفاده کنم از ابزارهای شغلیم
موفق باشی

0 ❤️

642237
2017-07-28 04:55:29 +0430 +0430

با وجود اينكه كمي گيج شدم ولي فهميدم چي به چيه
منتظر ادامه ش هستم

0 ❤️

642310
2017-07-28 19:29:19 +0430 +0430

من از دو چيز اين سايت خيلي بدم مياد

يكي فحاشي يه عده انگل ، كه خاصيتي به جز فحشهايي كه البته مفسر خودشونه ندارند و بدون در نظر كرفتن زحمتي كه نويسنده كشيده ، فقط لجن پراكني مي كنند

يكي هم اين نوع داستانها در بخش داستانهاي سكسي ، كه فقط به فقط يك معني داره و اون اينكه نويسنده داستان بشدت احتياج به جلب توجه داره ، به هر صورتي شده

اخه شما بگيد ، كذاشتن داستانهاي اجتماعي ، در بخشي كه عنوانش داستان سكسيه ، غير اينكه من كفتم چه معني ديكه ايي داره؟

0 ❤️

642412
2017-07-29 07:37:22 +0430 +0430

داستانتون یه رگه های خوب داشت ولی اینکه روان پزشک هستین و سرگذشت بیمارانتون رو مینویسین !! چندان دلچسب نبود
در کل داستانتون کمی آشفته بود حوادث و آدمها مسیر نامشخصی طی میکنن شاید بخش دوم بتونین جمعش کنین
اینکه میگین صحنه سکسی نداره تعجب آوره دیگه باید چی مینوشتین که پورن بشه !..لایک
بیشتر مطالعه کنین

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها