سلام خاطره ای که میخوام تعریف کنم واسه من و مامانم وخانومم اتفاق افتاده،من مهدی 20 ساله،خانومم مریم 17سالشه،قیافه اش خوبه اندامش لاغر ومانکنیه خیلی دختر شاد وباحالیه،خیلی خوش لباس وشیک میگرده،البته خیلی سکسی نمیپوشه،تواین یه سالی که عروسی کردیم هیچ چیزی ازش ندیدم،خیلی صادقه هرچی میشه بهم میگه،دوسه بار براش پیش اومده که پسرها گیر میدادن بهش مزاحمش میشدن که باهاش دوست شه،یا تو مترو مردا میمالیدن تو شلوغی بهش, بعد یه سال از عروسی تصمیم گرفتیم بریم سفر مامانم هم با ما اومد،مامانم 39 سالشه،ولی خیلی خوب مونده به خودش میرسه که چاق نشه،خوشگلم هست ،پدرم ده سال پیش فوت کرد،مامانم خیلی خواستگار داشت ولی ازدواج نکرد بخاطر منو دوتا خواهرام,اونا ازمن کوچیکترن که یکیشون ازدواج کرده اونیکی هم با همکارم نامزد کرده،تومحل خیلیا دنبال این بودن که یجوری مخ مامانمو بزنن،ولی پا نمیده،خانومم عاشق کویره واسه همین تصمیم گرفتیم بریم سمت کرمان،وسایلو بار ماشین کردیم وراه افتادیم،رفتیم کرمان کویر شهداد خیلی زیبا بود از اونور تصمیم گرفتیم بریم سیستان وبلوچستان و تا چابهار بریم,نزدیکای ایرانشهر وایسادیم که استراحت کنیم یه قهوه خونه بود چندتا تخت گذاشته بودن بالاشم با برگ وچوب سایه بون درست کرده بودن,مشتری نداشت,نشستیم رو یکی از تختا وچای وتنقلات گرفتیم و مشغول شدیم مرده انگار تاحالا زن ندیده بود همش چشش به مامانمو مریم بود.مامانم دکمه های مانتوشو باز کرده بود از گرما ساپورتی هم پاش بود خیلی چسبون بود باد گرمی میومد یه ماشین وایساد چندتا مرد بلوچ با لباس بلوچی پیاده شدن اومدن سمت قهوه خونه,باد از روبرو میوزید لباساشون چسبیده بود به بدنشون از کنار ما که رد شدن چشم افتاد به کیرشون که از رو.لباس نازکشون پیدا بود با اینکه خواب بودن ده دوازده سانت درازیش بود اگه راست میشد حتما سی سانت میشد,دیدم مامانم ومریمم چشمشون به اونجا بود مردا رفتن اونورتر نشستن,مامانم با مریم درگوشی پچ پچ میکردن ومیخندیدن,احتمالا راجع به کیر اونا بود,
دوربینو روشن کردم چندتا عکس بگیرم به یکی از اون مردا گفتم بی زحمت از ما عکس میندازی؟قبول کرد اومد چندتا عکس سه نفری گرفتیم,مامانم روسریشم در اورده بود با اون ساپپرت تنگ خیلی سکسی شده بود رومم نمیشد چیزی بهش بگم,مرده پرسید مسافرید؟گفتم اره از تهران اومدیم داریم میریم چابهار,گفت مواظب باشید تا اونج جاده یکم نا امنه,گیر اشرار وقاچاقچیا نیفتین,خواستین برین ما تا شهر بعدی میریم دنبال ما بیاین ما میدونیم از کجا بریم که خطر نداشته باشه,تشکر کردم بعد از ظهر راه افتادیم ما هم پشت ماشین اونا میرفتیم بعد چند کیلومتر پیچیدن تو یه فرعی دودل بودم برم یا نه,مامان
م گفت اگه ادمای ناجوری بودن که بهمون نمیگفتن مواظب باشیم,با ترس رفتم دنبالشون تقریبا بیست کیلومتر رفتیم پرنده پر نمیزد,دم یه کاروانسرا قدیمی وایسادن گفتم چرا وایسادین؟گفت عجله ای نیست الان جلوتر نا امنه چندساعت دیگه میریم,شماهم یکم استراحت کن, دیدم از تو دوتا مرد با کلاشینکف بیرون اومدن با اینا خوش وبش کردن,از ترس داشتم میمردم,اومدن سمت ما گفتم خیلی نامردید که به ما دروغ گفتید.یکیشون گفت نترسید نمیکشیمتون,مریم از ترس چسبیده بود بهم.گفتم از ما چی میخواید پول اگه میخواید هرچی دارم مال شما,فقط به ما کاری نداشته باشید,یکیشون که انگار رییس بود گفت یه کار کوچولو واسه ما انجام بدید,ماهم قول میدیم نکشیمتون,دوتا ساک داریم که باید تا شهر بعد ببرید ماهم پشت سرتون میاییم,چون شما خونواده اید کسی به شما کاری نداره,بعد پلیس راه دیگه با خیال راحت میتونید برید,دیدم چاره ای ندارم قبول کردم,گفتم خوب امانتی رو بدید راه بیفتیم شب شده,یارو گفت هنوز نرسیده قراره امشب برسه از پاکستان دونفر میارن,فعلا بیاین تو استراحت کنین به مامانم اشاره کرد معلومه خانوما خیلی خسته ان,گفتم ما تو ماشین میمونیم مرسی,مرده به اونیکی اشاره کرد,اونم با اسلحه اومد سمتمون گفت مث اینکه نمیدونی کجایی وبا کی داری حرف میزنی,یالا بیاید,باترس و لرز رفتیم دنبالشون تو,مث کاروانسرا بود چندتا اتاق دور ساختمون بود,مارو.بردن سمت یکی از اتاقا گفتن برید تو خواستم برم یکیشون از پشت دستمو گرفت گفت شما نه خانوما,گفتم دست بزنید بهشون میکشمتون,یارو.انگار تخمشم نبود یه پوزخند زد یهو یه درد شدید تو سرم حس کردم وافتادم زمین گیج ومنگ بودم بیهوش نشده بوده بودم ولی بزور میتونستم ببینیم که داره چی دوروبرم میگذره,مامانم با گریه میگفت به این دوتا کاری نداشته باشین,مرده رفت سمتش بادست سینه مامانمو لمس کرد گفت چشم,بعد دونفر رفتن سمت مریم بردنش داخل,مریم گریه میکردوخیلی ترسیده بود,مامانممو سه چهار نفر بردن تو اتاق بغلی,منم کشون کشون بردن انداختن تو اتاق دروهم قفل کردن نا نداشتم تکون بخورم فقط صدای مریم میومد که جیغ میزد ولم کنین,صدای آخ آخ مریم میومد,یعنی داشتن مریم منو با اون کیرای کلفت تجاوز میکردن,صدای مریم قطع شد شنیدم یکیشون گفت چی شد زود کارت تموم شد اومدی بیرون نوبت منه برم که کیرم داره منفجر میشه واسه این کوسای تهرونی,مرده گفت نه بابا از حال رفته دوتا فشار دادم تو کوسش از حال رفت خیلی تنگ وکوچیکه کیرمنم که دیدی چقدره؟برو یکم ابقندی چیزی بیار بخوره حاش جا بیاد,اونیکی خوب کوسیه,من میخوام اونو بکنم,صدای مامانمو نمیشنیدم یعنی الان چیکار میکنن باهاش, بعد شنیدم یکی میگفت حسن تو عمرم کوس به این باحالی نکرده بودم,فکر نمیکردم انقدر تنگ باشه,زنای اینجا یه شکم میزان کوسشون میشه غار,این انگار تاحالا کیر نرفته تو کوسش,زیاد مقاومتم نمیکنه راحت برو حالشو ببر امگار خودشم خوشش اومده اولش جیغ وداد میکرد اخراش اه و اوه میکرد,حشری شده.من برم یه چیزی بخورم جون بگیرم کونش مونده حیفه کونش نذارم خیلی سفید وسفته,مرده رفت تو یه ربع گذشت صدا نمیومد یهو صدای مامانم شنیدم میگفت نه از پشت نه خواهش میکنم,همینجوری که داشت میگفت که نه و نمیتونم و…صدای آخ بلندی گفت معلوم بود یارو کرده کونش,تا یه ربع صدای اخ اخ میومد,دوسه ساعتی گذشت فکرکنم پنچ شیش نفر شدن که مامانمو کردن,ازمریم بیخبر بودم یهو درواشد دیدم مریم اومد تو درو دوباره بستن,مریم بزور راه میرفت دستشم به شکمش بود معلوم بود ازدرد تجاوز نمیتونه راه بره,مریم مث بچه بود دربرابر اونا,طاقت کیرای به این کلفتی رو نداشت,پرید بغلم وگریه کرد,گفتم حالت خوبه اذیتت کردن بیشرفا,فقط گریه میکردخلاصه بالاخره صبح شد و اوردن مارو بیرون ومحموله رو.هم گذاشتن تو ماشینمون و همونطورکه گفته بودن عمل کردیم وشهر بعدی ساک هارو گرفتن وگفتن دیگه میتونید برید,رو به مامانم گفت ممنون واسه کوست,خیلی حال داد,کی بشه دوباره اون کوس تنگ وسفید رو یه حالی بهش بدم,
نوشته: مهدی
خخخخ منم بلوچم هرکی کیر بلوچ خاس درخدمتم راحت۲۳سانت وکلفت
این داستان که کوسشعری بیش نبود
اما من اگه به شخصه تو همچین موقعیتی که این عوضی به این راحتی توصیف کرد گیر کنم،بی شک اگه دستم به جایی بند نباشه حتما هم مادرمو میکشم هم زنمو هم خودمو!
اونوقت ایت میگه:در باز شد مریم اومد تو زیر دلش از تجاوز درد میکرد،بغلش کردم گفتم بی شرفا اذیتت کردن؟!
اذیت؟!!!بابا کردنش !!!انگار بهش تیکه تنداختن که اینجوری دلداریش داده !!!
عصبی شدم این داستانو خوندم
تفنگ گذاشتن رو کله ی پوچش گفتن بیا بالا آقا فرموده نه مرسی
.
مقداری خندیدیم :)
تو هم برو جقتو بزن. به مریم جونم بگو دیگه کویر رودوست نداشته باشه. کیر اعضای شهوانی تو کونت کسمخ مشنک
آخه حرومزاده لاشی من خودم اصالتا جیرفتی هستم و زیاد با بلوچا (اعم از بلوچای سیستان بلوچستان، و اعم از بلوچای خود جنوب استان کرمان) سر و کله زدیم، اصلا تو مرام و شرافت بلوچ جماعت لاشی بازی و … نیست که تو اومدی گوه زیادی میخوردی !!!
اگر یک کلمش راست بود که نبود جلوی پلیس راه نگه می داشتی ساکها رو تحویل میدادی میگفتی مال اون مشاین پشتیه ادرس کاروانسرا رو هم میدادی میگفتی محموله اصلی اونجاست میرفتن خارشون رو میگاییدن تابلوئه زر زدی و فانتزی خودته منو یاد جریان اون 2تا برادر افغانی انداخت که قاچاقی اومده بودن ایران یکی از گشت های مرزی گرفته بودنشون تا صبح کونشون گذاشته بودن ولشون کرده بودن برگشته بودن افغانستان بعد تو مصاحبه جریان رو تعریف کرده بودن (فیلمش رو یوتوب است ) اخرشم گفته بودن ما امده بودیم ایران دختر پیدا کنیم نیامده بودیم که شما ما بکنید!!!
در پاسخ به جناب Jaghnavard باید عرض کنم: پسرجان خریت باعث افتخار کسی نیست که تو ازش دم میزنی، جان سه نفر انسان!!! ( البته اگر خودت هم انسان بحساب بیاریم ) برای چی؟؟ چون ناخواسته گیر عده ای حیوان افتادن و اون بلا سرشون اومده، حالا باید خودکشی دسته جمعی کنند یه بار دیگه بشین به حرفی که زدی درست حسابی فکر کن
ای دیوث.حالا میای آمار مارو می دی؟
دفعه بعد که اومدی حتما کون خودت هم میزاریم.
يعني يه سري چرت و پرت درمورد بلوچ ها نوشتي اومدي زر زديا! كوني تَر از تو خودتي
معلوم میشه که تو بچه همان شهر هایی که گفتی هستی و خیلی دلت پر است از بچه های تهران که تا این اندازه خالی بستی و تابلو بود که دوست داری مامانت و زن آینده ات و بکنن تا دسته توش که لذت ببری اما خبر نداری که کون خودت هم بد نیست و اگر ابنبار بنویسی برات حسابی با کیر شانزده سانتی خودم بازش میکنم که غلاف کیر بشه برای همیشه . بچه کونی دیگه ننویس وقتی نمیتونی درست بنویسی
تا دلت بخواد قاچاقچی دیدم…ولی هیچوقت انقد کرسی شعر ندیدم.
خدایی قاچاقچی جماعت وحشی و دیوونه هست…از محمولش و کار و بارش مث چی دفاع میکنه…ولی هیچوقت همچی غلطی نمیکنه…در تایید دوستانم بگم که بله اکثر قاچاقچی ها اصلا فارسی حرف نمیزنن…همشون یا بلوچ حرف میزنن یا عربی یا یجوری با لهجه صحبت میکنن که منو شما اصلا سر در نمیاریم…دیالوگای اصلا کاراگاه بازی هم لازم نداشت…دیالوگا به قدری مزخرف بودن که معلوم بود الکیه
جنابarasyarگرامی:من اول نظر شخصیمو نوشتم،اما محض اطلاع بگم که همچین اتفاقی واسه یکی از اطرافیانمون افتاد و زنشو توی جاده رباط کریم خفت کرده بودن و جلوش کرده بودن،مرده یک ماه افسردگی گرفت،بعد زنش خودشو با قرص کشت،مرد بدبخت هم هنوز که هنوز کنج اسایشگاه کهریزک افتاده،چون اقدام به خودکشی کرد اما قطع نخاع شد و از گردن به پایین فلج شد
اصلا لحظه ی قابل وصف و آسونی نیس عزیز
ادم اگه بدونه خودشم میمیره باید تا پای جون دفاع کنه از ناموسش که میخوان تجاوز کنن بهش
نه اینکه مثل بزدل ها بگه باشه بیاین بکنین ولی کاری بهم نداشته باشین
زنده بودن به چه قیمیتی؟
یعنی انقدر زندگی ارزش داره؟
یه لحظه همزاد پنداری کن با شخصیت اصلی داستان و فکر کن مادر و عشقت رو بخوان جلوت بکنن و توام یه چک بخوری و بیخیال بشی و بگی عب نداره چون جونمون عزیزه بذار بکننشون!
بلوچ ها شاید هر خلافی بکنن شاید قاچاق کنن شاید با مامورها درگیر بشین. ولی به جرات حاضرم قسم بخورم .از این کارهای بی ناموسی نمیکنن.اون کسانی که با بلوچ ها رفاقت داشتن .میدونن من چی میگم
دروغ بود اول اينكه قاچاقچى جماعت أصلا ريسك نميكنه براى جابجايى موادش يعنى ازاول تااخربرنامه ريزى كردن دوم بلوچ ها اكثراازاهل سنت هستند كه اين تجاوزرازناميشمارن اونم بازن شوهرداركه اصلا زناى محصنه وگناه كبيره محسوب ميشه اونها شايدباهمه حتى حكومت وپليس مشكل داشته باشن اما پاى ناموس خيلى سفت ومحكم هستن البته خوب وبد همه جا هست اما اكثريت شامل حرف من است
چرا دروغ میگی بی ناموس ،الکی اسم بلوچها را میبری ، بلوچها هر کاری بکنند ، بی ناموس و ضعیف کش نیستند ، احمق بیغرت توخودت حال میکنی کسی زنتو بکنه ،چرا اسم بلوچها را قاطی میکنی ،خاک توسرت
داستانت جدید بود،ولی اشکال هم داشت،سعی کن ذهن مخاطب رو هم در نظر بگیری،به فحش هایی که میدن توجه نکن،تمام این داستان ها ساختگیه نمیدونم چرا بعضیا بلدن فقط فحش به نویسنده بدن،
یکم باور اینکه بلوچ این کارو کرده برام سخته
من دوران آموزشی سربازیم ۰۸ خاش دو ماه بودم و اونجا با خیلی از بچه های خراسانی و بلوچی آشنا شدم و از رفتار اونا که یاد دارم بهشون نمیخوره ذاتا اهل تجاوز باشن
منطقه جنوب که زیاد میرم بلوچ خیلی میبینم و باهاشون در محیط کاریم در ارتباطم و از شناخت چندین ساله که از این قوم با اصالت دارم بهشون تحمت تجاوز زدن کار بسیار نا درستی هستش
انشالله که پایه و اساس این داستان کلا بر تخیلی بیش بوده باشه و دیگر به هموطنهای خود در قومهای مختلف چیزی رو نسبت ندیم الهی آمین
برو کثافت بی عرضه گذاشتی بذارن کس زن و مادرت کونی خودت هم لذت بردی حتما کون خودت هم گذاشتن خجالت بکش از این نوشته هات
این داستان تخمی دروغ محض من خودم دوست بلوچ زیاددارم این تهمته بلوچها ناموس پرستن هرگز چنین چیزی امکان نداره
دم مامانت گرم جور همه ماجرا رو کشید، تازه اندازه کل دورانی که بابات مرده بوده تلافی کرده
مشخصه که توی بیست سالگی تمام دغدغه فکری که داشتی زدن پشمای فرخورده کونت بوده
بیست سالگی وازدواج؟؟؟؟؟؟؟
این کسشعر چی تحویل مردم میدهی من بلوچ می دونم بلوچ ها به ناموس مردم کاری ندارند خودت بیغرتی به بلوچ ها توهین می کنی قاچاقچی هم خودتی بی شور
حاجی ننه زنت کونی هسن هیچ چرا کص میگی کدوم قاچاق چی جنسش تو ساک میزاره فیلم خارجیه مگه
چرا چرت تحویل میدی خجالت نمیکشی ما بلوچا خیلی هم رو ناموس مردم غیرتی هستیم و اصلا تجاوز تو خون ما نیست حاضریم برای ایران و ایرانی جونمون رو هم بدیم اون عزیزای ک اومدن منطقه بلوچستان خوب میدونن چجوری هستیم از نقاط کشور طرف ما ساکنن تابحال همچین خبری شنیدن دیدن از بلوچا؟
وااااااااااااای
چرت نوشتنم حدی داره بخدا