تجاوز به مامور بهداشت

1399/11/26

وقتی جملات اول نگهبانی پالایشگاه رو می شنیدم ، چشمام داشت سیاهی میرفت ، گوش هام کم کم شنوایی شون رو از دست میدادن ، نگهبان دستاش رو روی شونه هام گذاشت و گفت آقا، اقا، حالت خوبه ، رفتم یه آب زدم سر و صورتم و برگشتم نگهبانی ، گفتم آقا یه زنگ به داخلی امور مالی بزنید . گوشی رو یکی برداشت و گفتم آقا من برای پالایشگاه مواد غذایی میفرستم ، الان با آقای صوفی نزدیک به پونصد میلیون مانده دارم ، همکارتون تو نگهبانی میگه دو هفته است پیمانکار کانتین عوض شده ، صوفی هم جواب نمیده ، شما با صوفی تسویه کردید ؟ ، یارو از پشت تلفن گفت ما حسابی نه با شما داریم نه با صوفی ، صوفی هم آدم مال مردم خوری نیست ، آدرس شرکتشون تو تهران رو بگیر ، حضوری برو باهات تسویه میکنن ، و بدون اینکه منتظر جواب من بمونه گوشی رو گذاشت .
نگهبان گفت به تمام کسانی که ازشون جنس خریده بدهکاره . معلوم نیست کی به پول میرسی ،اما تا جایی که میدونم شرکت پولداریه ،پیگیر باشی میگیری.
تو راه برگشت به شهر چند باری نزدیک بود تصادف کنم ، کل سرمایه و زندگی من تو سال ۹۳ صد میلیون نمی شد، اعتباری بار می خریدم و میفروختم ، طمع سود خوب بار دادن به صوفی، باعث شد هر روز مانده حسابش بیشتر بشه ، اگر نمی داد ، نمیدونستم جواب دو تا کارخونه ای چک داده بودم رو بدم ، فردا ۳۰ میلیون چک دارم و حسابم خالیه ، بار هم ندارم که نقد کنم ، لعنت به سیستم که پیمانکار شرکت همین طور راحت گذاشته رفته ، یکی هم به تخمش نیست .
مغزم کار نمی کرد داشتم دیوونه میشدم، زنگ زدم صابر و گفتم رفیق حالم خیلی کیریه، بیا دکون یکم درد و دل کنیم ، دارم سکته میکنم .
رسیدم انبار دیدم صابر با یه پلاستیک مشکی که مشخص بود توش یه بطریه و چیپس و ماست موسیر و دلستر تو یه پلاستیک دیگه وایساده جلو در ، گفتم صابر دهنت سرویس چجوری بساط رو به این سرعت جور کردی ، گفت خونه داشتم ، عرق سرگل گرفتم مخصوص داش سیاوش، غمت رو نبینم .
جریان رو براش تعریف کردم ، اونم حالش و اعصابش کیری شد . گفت بیا چن تا پیک بزنیم ، یکم حالت عوض بشه ، فردا باهم می ریم شرکت تو تهران ، پول ندن دفتر دستکشون رو تو سرشون خورد میکنیم .
در انبار رو قفل کردم و گفتم بریم دفتر بالا ، برای اینکه جواز نداشتم و دارایی و بهداشت نیان سراغم، تو کمربندی شهر پشت مغازه عمده فروشها یه انبار گرفته بودم که جای سوت و کوری بود ، تو دو سال هیچ کس نیامده بود ببینه چکار میکنم اونجا ، یک ماه اخیر هم حسابم با شرکتها زیاد شده و اونها هم به راحتی بار نمیدن ، نقد هم نداشتم که بار بخرم ، انبار دار رو اخراج کرده بودم و منشی نداشتم ، کثافت از در و دیوار انبار می بارید و هر گوشش پر مرجوعی تاریخ گذشته و خراب بود ، انتها انبار پله میخورد و میرفت تو یه اطاق ۳۰ متری که مثلا دفتر کار بود ، اونجا فقط شیک بود و مکان خوبی شده بود ، پشت دفتر بیابونی بود و مغازه های بقل انباری بودن که هیچ کس توشون نبود ،
صابر سریع بساط رو پهن کرد و پیک اول رو سریع رفتیم بالا هنوز اولی به معده نرسیده بود دومی و سومی رو هم رفتیم بالا ، گفتم صابر شاش داری ، چته خو وایس ، صابر گفت داداش دوست ندارم تنهات بزارم ، اما زنم پیام داده یه ساعت دیگه باید بریم دکتر حالش زیاد خوب نیست ، شرمنده ، گفتم دشمنت شرمنده داداش ، همین که سریع خودت رو رسوندی دنیا برام ارزش داره ، تا صابر بود دو تا پیک تنها رفتم بالا ، گفتم میخوام سگمست کنم ، همه غمهام یادم بره،
انگار یک دقیقه گذشت که صابر گفت داداش من باید برم باز هم شرمنده ، گفتم کلید روی در ورودیه ، باز کن برو، منم جمع کنم می رم خونه .
نمیدونم چقدر از رفتن صابر گذشت و من تو چرت بودم ، یهو صدای یه زن امد ، که داشت داد میزد ، کسی اینجا نیست ، آقا آقا…
از پله ها رفتم پایین دیدم یه زنی با دفتر دستک و لباس اداری جلو دره ، یه پیرمردی هم کنار یه ماشین وایساده ، داشتم فکر میکردم که این چقدر قیافش آشناست، که یادم افتاد این مامور بهداشته و چند بار تو مغازه عمده فروشها دیده بودمش ، با اینکه خیلی عرق خورده بودم ، سعی کردم عادی جلوه بدم و خیلی حرف نزنم که متوجه بشن ، گوشی زنه زنگ خورد و بعد اتمام مکالمه زنه به راننده گفت آقا راننده شما بفرمائید برید ، من کسی میاد دنبالم .
زنه که روی کارتش نوشته بود سمانه لک ، سریع وایساد به صورت جلسه کردن ، یه صفحه پر از مرجوعی ها و مقدار نوشت ، یه صفحه آچار هم از مشکلات مغازه نوشت ، گفت باید این لیست رو فردا تحویل بهداشت مرکز بدید ، تا اونجا معدوم کنن ، مشکلات مغازتون هم خیلی زیاده ، دفعه بعد درست نشه پلمپ میشه و جریمه سنگین داره براتون،
گفتم خانم لک ، این مرجوعی ها رو من باید تحویل کارخونه بدم تا از حسابم کم کنم ، بعد هم من دارم جمع میکنم که انبار به این روز افتاده ، شما یک هفته فرصت بده من اینجا رو جارو کش تحویل صاحب مغازه میدم ، به خدا میخوام جمع کنم
خانم لک که اصلا گوش نداد چی گفتم ، انگار که داره با نوکرش صحبت میکنه گفت ، اینها که گفتم رو انجام ندید ، براتون گرون تموم میشه ، دفعه بعد تمام اینکارهایی که نوشتم رو انجام میدی ، تمام بارها رو هم تحویل میدی .
من که از صبح حالم کیری بود ، کیر کلفتی هم از صوفی خوردم ، با این خانم هم کیرش چند برابر درازتر و کلفت تر شد .
تو فکر بدبختیم بودم که چه خاکی تو سرم کنم ، یهو خانم لک که داشت همه سوراخ سمبه ها رو وارسی میکرد ، رفت سمت پله ها و رفت بالا .
یهو مغزم یه تکون خورد و یادم آمد، اصلا بساط رو جمع نکردم و هر خری میفهمه اینجا چه خبر بوده .
خیلی نمی فهمیدم باید چکار کنم ، مغزم هنگ کرده بود ، یه آن گفتم این بره بالا دودمانمون رو به باد میده،
رفتم و در ورودی رو قفل کردم سریع رفتم بالا
افکار عمدتا منفی تو ذهنم می چرخید، دو همون چند ثانیه تا برسم بالا خیلی چیزا اومد تو ذهنم ، خانمه رو بکشمش و سر به نیستش کنم ، بگیرم به قصد کشت بزنمش و تهدیدش کنم ، چجوری بترسونمش .
یهو صدای خانم لک بلند شد ، اینا چیه ؟ از پله ها که بالا میرفتم ، به افکار پلیدم فکر میکردم و در آخر گفتم من مال این گوخوریا نیستم ، اما این قضیه قوز بالا قوزه و بد بگا رفتم .
چهره خانم لک سرخ شده بود و انگار قاتل بروسلی رو پیدا کرده ، هیجان و اضطراب و ذوق و شوق یه کشف مهم رو داشت و سر از پا نمی شناخت،
گوشیش دستش بود و آروم میگفت بیچارتون میکنم ، قباحت داره ، اینجا مثلا مکان عمومیه.
به سختی رو پام صاف وایساده بودم و مستی زیاد داشت زمینم میزد ، پیش خودم گفتم منکه برای بدهکاریام می رم زندان ، بزار دهن این زنیکه هم سرویس کنم ، مغزم فقط اولین حرکت رو دستور داد و باقی نقشه رو سپرد به سرنوشت .
یهو گوشی لک رو از دستش قاپیدم و با یه نگاه سریع دیدم که هنوز زنگ نزده و گوشی رو گذاشتم جیب عقبم .
لک چند ثانیه شکه شد و یهو وایساد جیغ و داد زدن که گوشیم رو بده بیشرف ، گوشیم رو بده مرتیکه الکلی .
چشماش رو بست و وایساد جیغ زدن .
چنان بهش چک زدم که دو سه متری پرت شد و خورد زمین ، سرش داد زدم کثافت خفه شو ، جنده خانم خفه شو ، زر زر زیادی کنی همینجا سرت رو میبرم و سر به نیستت میکنم .
لک که حسابی ترسیده بود ، عقب عقب رفت و چسبید به دیوار و زانو هاش رو بقل کرد و از ترس وایساد گریه .
خودم از کارم انقدر ترسیده بودم که قلبم داشت میومد تو دهنم، صدای ضربان قلبم رو می شنیدم ، گفتم چکاری بود آخه من کردم ، اینکه بدتر شد ، اما باید یه کاری میکردم و اوضاع رو درست میکردم .
لک گفت آقا ، من به خدا کارم رو انجام میدم ، با شما که دشمنی ندارم ، بزار من برم، قول میدم صورت جلسه ها رو پاره کنم و دیگه این طرف ها پیدام نشه ، به خدا قول میدم
گفتم فکر کردی من خرم ، بری از اینجا بیرون سه سوته من رو زندان میکنی ، راهی جز سر به نیست کردنت ندارم
لک شدت گریه هاش زیاد شد و چهار دست و پا امد سمتم و گفت تو رو خدا هر کاری تو بگی انجام میدم ، کار احمقانه نکن .
مثل خر مونده بودم تو گل ، خودم هم به گو خوردن افتاده بودم و نمیدونستم چکار کنم،
نشستم پشت میز و باطری گوشیش رو درآوردم،
تنها راه رو این دیدم که بهش مشروب بدم و حسابی مستش کنم ، بعد ازش فیلم بگیرم و فیلم رو بکنم آتو ، که نره شکایت کنه .
تو فکر بودم که دیدم لک داره از پله ها آروم میره پایین ، تا دید من دیدمش با سرعت دوید سمت درب خروجی ، پشت سرش دویدم و پشت در که قفل شده بود گرفتمش ، با جیغ و داد وایساد به زدن من ، مشت و لگدهاش جونی نداشت و اثری بهم ند‌اشت .
چرخوندمش و دست انداختم دور کمرش و بلندش کردم ببرمش سمت دفتر ، تو همون حین مقنعه اش افتاد و موهای بلندش اویزون شد ، یه دست انداختم تو موهاش و چرخوندم دور دستم و کمرش رو رها کردم ، مثل سگ کشیدمش تو دفتر ، گفتم ببین اینجا همه مغازه ها انباریه و تو این ساعت هیچکس نمیاد ، پشت هم بیابونیه، این دفعه صدات بلند بشه تو کشتنت شک نمیکنم ، پس خفه شو و بشین سر جات .
موهاش تو دستم بود و یه پیک سرپر از عرق صابر جلوم بود ، گفتم سمانه خانم باهام راه بیا ، تا ولت کنم بری،
با هق هق گفت چکار کنم ؟ گفتم برای شروع این مشروب رو بزن تا ببینم چی پیش میاد ، گفت من مشروب نمیخورم، اگر میخوای بکشی بکش .
انگار فهمیده بود من آدمکش نیستم و یه گوهی خوردم و موندم توش ، یه پیچ دیگه به موهاش دادم و پیک مشروب رو بردم سمت دهنش ، سرش رو به عقب خم کردم که زوری بدم بهش بخوره ، گفت وایس وایس ، ولم کن خودم میخورم ، آروم ولش کردم ، پیک سنگین بود و لک یکم بوش کرد و یه کم مزه کرد ، گفت این چه زهرماریه که میخوری ، گفتم بوش نکن و مزه نکن یهو بخور ، وایساد گریه و گفت میخوای چه بلایی سرم بیاری ، گفتم عیب نداره نخور ، بده پیک رو ، پیک رو گذاشتم رو میز یه چک بهش زدم ، گفتم عیب نداره نخور جاش کونت پارس گفت میخورم میخورم ببخشید
با اکراه برد بالا و یه نفس رفت بالا ، تموم شد چشماش داشت از حدقه بیرون میزد ، گفت معده ام سوخت ، آتیش گرفتم ، چن تا مزه زد تو ماست موسیر و تند تند خورد ، پیک بعدی رو پر کردم و دادم دستش ، گفت نمیتونم ، عمرا بخورم ، چونش رو گرفتم سمت خودم و با تشر گفتم اینجا من دستور میدم ، بخور ‌.
به سختی پیک رو رفت بالا ، تموم شد نزدیک بود بیاره بالا ،
گفتم بیاری بالا ننت گاییدس، چند دقیقه ای گذشت مست مست شد ، دیگه روی مبل نمی تونست بشینه و تلو تلو میخورد،

گوشیم رو در آوردم و از پیک سومش که سبک ریختم فیلم گرفتم ، لک دیگه حالیش نبود و رفت بالا و لم داد رو من ، منم صورتش رو گرفتم و از لپش یه ماچ کردم و گفتم ، سلامتی سمانه جون که همیشه پایه مشروب خوری ما هست ، سمانه جون میزونی؟ سمانه که مست و پاتیل شده بود ، انگشت شصتش رو به علامت اوکی نشون داد و افتاد دوباره تو بقلم.
یکبار فیلمی که گرفته بودم رو پلی کردم ، مطمئنا هرکس فیلم رو نگاه میکرد میگفت خانم لک پایه عرق خوری های منه و انقدر که تو فیلم راحتیم ، بعدش هم حتما سکس داریم .
شکم لک خالی خالی بود و حسابی عرقه داغونش کرده بود ، چشماش رو بسته بود و تو آسمون ها سیر میکرد ، بساط رو جمع کردم ، لک رو بلند کردم که ببرمش کاناپه روبرو یی که سفیدی گلوش و بالا سینه اش توجهم رو جلب کرد ، همزمان که میبردمش دو تا دکمه مانتوش رو باز کردم ، روی مبل که درازش کردم سرش رو از روی دسته کاناپه انداخت و من موندم سینه های خوشکل خانم لک ، از روی لباس سینه هاش رو گرفتم و یکم مالوندم ، لذت بخش بود و لک هم مانع نشد ، صورتش رو نگاه کردم ، لبای غنچه چشمای کشیده و موهای لخت .
یه آن به خودم آمدم و گفتم سیاوش تو چقدر آدم پستی هستی ، ناموس مردم رو زوری مست کردی ، حالا هم میخوای بهش تجاوز کنی، بسه خجالت بکش .
لباس لک رو مرتب کردم و اشغال ها رو از پنجره انداختم تو بیابونی و دفتر رو مرتب کردم ، وسیله هام رو ریختم تو کیف اما یه کس حرفه ای جلوم بود و شهوتیم کرده بود
قد بلند و هیکل ورزشکاریش رو داشتم برانداز میکردم
لک پاهاش رو گذاشت زمین و رو مبل نشست ، دستاش رو گرفت دو سمت سرش و گفت ، سرم داره میترکه من دارم میمیرم ،
پیش خودم گفتم ببرمش جلو سینک ، بگم دست بنداز حلقت بیار بالا ، بعد یه چایی داغ بهش بدم احتمالا یکم حالش درست میشه ، گفتم بلند شو بریم پایین ، رو پاش نمی تونست وایسه ، زیر بقلش رو گرفتم و سعی کردم ببرمش سمت پله ها ، دیدم خودم هم زوری راه میرم شاید نتونم نگهش دارم و از پله ها بیفته ، این تماسهای بدنی انگار یکم لک رو هم حشری کرده بود ، گذاشتمش رو مبل نزدیک به پله ها، فاصله ام با صورتش کم بود ، اونم چشاش رو بسته بود ، یه لحظه لب های خوشگل لک مغزم رو از کار انداخت ، لباش رو بین لب هام گرفتم و مکیدم، چند دقیقه لبهاش رو خوردم ، همزمان سینه هاش رو میمالیدم .
تو همون حین لک هم کیرم رو از رو شلوار می مالید، مانتو لک رو در اوردم و تیشرت و سوتینش رو دادم بالا ، افتادم به جوون سینه هاش ، یکی یکی لباس هام رو دراوردم و همزمان لک رو لخت میکردم ، یه تف به کیرم زدم و گذاشتم در کوس لک ، خیلی تنگ بود ، چند سانتی که کیرم داخل رفت انگار افتاد تو یه حلقه تنگ ، همزمان با فشار من آه و ناله لک هم زیاد شد و با جیغ اون تمام کیرم تو کسش جا شد ، همونطور که داخل نگه داشتم لب هاش رو میخوردم و سینه هاش رو میمالیدم، لک رو ابرها بود و من یکم ازش فیلم گرفتم از زوایای مختلف که شاید بعدا احتیاج بشه ، یه دو سه دقیقه ای تلمبه زدم لک ارضا شد و تمام عضلاتش منقبض شد ، منم یکم به کارم سرعت دادم و به لحظه ارضا رسیدم ، وقتی کیرم رو کشیدم بیرون که ابم رو بریزم رو دستمال ، یخ کردم ، ریدم به خودم ته کیرم خونی بود و این نشون میداد لک با کره بوده ،
زدم تو سر خودم و گفتم بدبخت بودم ، بدبختتر شدم
سطل زباله رو آوردم جلو لک ، خودم دست گذاشتم گلوش تا اورد بالا ، یکم که گذشت داشت حالش جا میومد ، سرش رو تکیه داده بود به مبل و با لحن آرومی گفت بیچارم کردی ، من جواب نامزدم رو چی بدم کثافت ، من دیدم اوضاع خیطه ، سعی کردم خودم رو آروم نشون بدم، یه آبجوش آوردم و یه چای لیپتون انداختم داخلش گفتم اینو بخور تا برسونمت
چای رو خورد حالش بهتر شد، نشستم کنارش فیلم مشروب خوردن رو پلی کردم و بعدش فیلم سکسمون رو ، گفتم نگاه کن سمانه خانم من ورشکست شدم به خاک سیاه نشستم ، امروز از شانس بدت خوردی به بدترین روز زندگی من ، من نمیخواستم اینجوری بشه ، اما بالاتر از سیاهی رنگی نیس ، الان هرجا خواستی میبرم پیادت میکنم ، شتر دیدی ندیدی
از گوشه چشم سمانه قطرات اشک میومد رو گونه هاش، حالم از خودم بهم میخورد و دلم برای سمانه می سوخت، اما اتفاقات جوری رقم خورد که این مدلی شد ، گفتم تو هم مقصری ، کمترین کاری واسه پس زدن من نکردی ، یه کلام میگفتی با کره ای ، من نمیکردم ، ی‌کم تلاش نکردی من نکنمت اخه به قیافت نمیخوره مجرد باشی ، ببین الان نیم ساعت از سکسمون گذشته بلند نمیشی لباس بپوشی ، انگار اصلا مهم نیست واست ،
یه نگاه کرد بهم یه نفس عمیق کشید
گفت مگه دیگه مهمه ، تو باکرگیم رو گرفتی ، نیم لیتر عرق دادی بهم خوردم ، توقع داشتی با این هیکل نحیف با تو قولتشن چکار کنم ، من اصلا به حال خودم نبودم ، میفهمیدم داری بهم تجاوز میکنی، اما مغزم دستور نمیداد که جلوش رو بگیرم ، هر چند هم نمیتونستم
گفتم بی خود تجاوز تجاوز نکن ، هر کی این فیلم ها رو ببینه میفهمه تو با میل خودت سکس کردی ، پس دیگه گوه اضافی نخور لباسهات رو بپوش که بریم
لک گفت نامزدم احتمالا الان همین دور و وره ، یجوری منو ببر که نبینتمون ، گفتم شانس بیاری به پلیس زنگ نزده باشه ، چون منکه ته خطم ، زندگی تو اما از هم میپاشه، گفت نترس خانواده هامون خبر ندارن ، ما واسه خودمون اسما نامزدیم ، زنگ نمیزنه پلیس چون قبلا هم پیش اومده گوشیم خاموش شده چون باتریش خرابه ، ماشین رو آوردم چسبوندم در ورودی ، لک خوابید صندلی عقب ، یسری کارتن خالی چیدم روش و حرکت کردم
داخل محوطه یه ماشین شاسی بود که مردی خیلی نگران دور و برش رو نگاه میکرد ، به لک گفتم فلانی این مدلیه ، گفت اره خودشه، تو راه، لک گوشیش رو گرفت و زنگ زد از پسره عذرخواهی کرد گفت بابام اتفاقی دیدیم ، بعدش گوشیم خاموش شد ببخشید و کلی دروغ دیگه ،
لک رو پیاده کردم ، سیم کارتم رو دراوردم، مستقیم رفتم سمت تهران ، چند روزی از صبح تا شب دم دفتر پیمانکار وایسادم تا تونستم ازشون چک بگیرم و خیالم راحت بشه که حداقل یه مدرک دارم ، چک ها سر موعد پاس شد و ترسم بی مورد بود ، چند ماهی نرفتم سمت شهرمون ، تو بابل یه رفیق فابریک از زمان خدمت داشتم که رفتم پیش اون ، یه کارگاه ام دی اف داشت ، کارگری پیشش موندم تو کارگاه یه اتاق خواب هم داشتن که شب ها اونجا میموندم
بعد چند ماه یبار برگشتم شهرمون دیدم زنه انگار کاری نکرده و شکایتی در کار نیست ‌‌‌

نوشته: سیاوش


👍 10
👎 29
74001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

791797
2021-02-14 01:08:16 +0330 +0330

پسر خوب بازرس بهداشت فقط به جاهایی سر میزنه که جواز کار داشته باشن یعنی لیست و آدرسشون مشخصه!! میگی یه انبار گرفته بودی پشت مغازه ها و دو سال کسی بهت سر نزده بود! این یعنی جواز نداشتی!! پلیس هم بدون مجوز وارد خونه مردم نمیشه زنه بی اجازه اومده تو؟ راستی جنسها رو هم یادت رفت ببری پس بدی از بدهیت کم کنن!! خیلی چرت بود!!


791798
2021-02-14 01:12:08 +0330 +0330

این داستان گوسفندان پرواز میکنند

5 ❤️

791801
2021-02-14 01:14:27 +0330 +0330

والا مردم چه راحت کوس جلو راشون سبز میشه ،بعد میشینن راحت مشروب میخورن کوس رو هم میدن بعدم انگار نه انگار.خوبه والا

4 ❤️

791802
2021-02-14 01:14:37 +0330 +0330

اگه راست بود که کیر تو دهن لاشیت
اگه دروغ بود هم که کیر تو مغز جقیت

5 ❤️

791833
2021-02-14 02:38:00 +0330 +0330

برو جقتو بزن گوزوی کونی
خیلی کسشعری که نوشتی تخمی تخیلی بود کیرم تو داستان مسخرت
نگارشت هم مزخرف بود تو دیگه ننویس مرتیکه

1 ❤️

791849
2021-02-14 04:42:19 +0330 +0330

ناموستو جلوت بکنن

0 ❤️

791857
2021-02-14 06:35:38 +0330 +0330

کاغذ آچار؟ نخیر کاغذ انبردست، بعد کدام مامور بهداشت خنگی تنها میره تو انبار پشتکوه اونم تنها؟ رد دادی.

0 ❤️

791862
2021-02-14 07:57:47 +0330 +0330

مامور بهداشت اونم از نوع زن؟ آخرشب؟ وسط بیابون؟ دم انبار بدون مجوز؟ تو دوزاری بیشتر از همه خودتو اسکل کردی. آخه تو که انگشتت کنن میرینی تو خودت قلبت از چشمت میزنه بیرون لال میشی دیگه این کسشر گفتنات واسه چیه وقتی مال این حرفا نیستی

0 ❤️

791872
2021-02-14 09:39:33 +0330 +0330

مامور بهداشت رو عرق خور كردي
پردشو زدي
خوارشو گاييدي
گذاشتيش صندلي عقب ديگه چرا كارتن روش ريختي؟؟؟😂😂😂😂

2 ❤️

791922
2021-02-14 16:43:42 +0330 +0330

خوب نوشتی

0 ❤️

791937
2021-02-14 18:47:57 +0330 +0330

پولت خوردن کونتم گذاشتن الان خیالات راحت شده

0 ❤️

791960
2021-02-14 23:57:51 +0330 +0330

سیا ریدی که حاجی عرق سگی و سگ دونی و مامور بهداشت زارت افتاد توش پسر جون کم جق بزن واست بده مشخصه تو سربازی خوب کار کردی راستی پانصد تومان چند تا صفر برمیداره اسگل خان

0 ❤️

792011
2021-02-15 08:35:32 +0330 +0330

ملت میگردن ببینن تو کدوم خاطراتشون کیرشون شق کرده همون خاطره رو میزنن جای داستان سکسی منتشر میکنن
تو که همه کاری کردی رو حساب مستی و آخر خطم حاملش میکردی رکورد زده بودی اسمت میرفت تو کتاب گینس اشتباه کردی

0 ❤️

793542
2021-02-24 17:04:44 +0330 +0330

این داستان کصکش برشکسته و لک باکره
😂لک آخه سمانه لک کیرت رفته تو بعد ب یه حلقه تنگ رسیده مگه مرحله ایه😂

0 ❤️

896151
2022-09-19 14:16:07 +0430 +0430

نامردیه

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها