سلام به همه شهوانیهای عزیز
اولین داستانیه که میخام بنویسم امیدوارم به مذاقتون خوش بیاد
این داستان نیست کاملا واقعیه و خدایی اتفاق افتاده
و یکی از سختترین اتفاقای زندگی منه اما دوست دارم به اشتراکش بزارم
خواهشا حرفای زشت نزنید چون باعث میشه دیگه نتونم داستان بنویسم
من اسمم امیره و توی ی شهر کوچیک زندگی میکنم که بیشتر مردمش همو میشناسن ولی متاسفانه تعداد گی های واقعیش خیلی کمه و بیشترش همجنسبازن و دنبال سواستفاده
قطعا پیدا کردن ی کیس واقعی توی این شهر کار خیلی سخته
الان که دارم این داستان رو مینویسم 23 سالمه ولی این خاطره برمیگرده به سال 96، ی مدتی بود که دنبال بی اف میگشتم و همش توی تلگرام و اینستا و هورنت دنبال کیس میگشتم تا اینکه ی پسره پیدا شد فیتنس بود 25 سالش بود و ب نظر پسر خوبی میومد ی مدتی با هم حرف زدیم چند وقتی هم قرار گذاشتیم و حتی کافه هم رفتیم
دوماهی گذشته بود خیلی ابراز علاقه میکرد و منم کاملا بهش اعتماد کرده بودم و توی دلم خداروشکر میگفتم که بالاخره بی افم پیدا شد که خیلی هوامو داشت و ی پشتوانه شده بود واسم
تا اینکه روز موعود فرارسید و قرار گذاشتیم که سکس کنیم و با ماشین اومد دنبالم دانشگاه تو مسیر همش دستمو میگرفت و بی تابی میکرد که منو ببوسه و منم خیلی خوشحال بودم که همچنین مردی تو زندگیمه
تا اینکه رفتیم به خونش یه خونه کوچیک تو حومه شهر بود رفتیم داخل
رفت آبمیوه و میوه آورد گفت از خودت پذیرایی کن
خلاصه بعد پذیرایی اومد سمتم و نشستم رو تختی که توی اتاق بود منو هول داد و افتاد روم و شروع کرد وحشیانه لبمو بوس کردن و کم کم لباسامو دراورد گردنمو میخورد سینههامو میخورد و قربون صدقم میرفت
بعد کم کم اومد روی رونم و شروع کرد بوس کردن و منو میبوسید و منم عشوه میومدم و منو برگردوند و شروع کرد ماساژ دادنم
و یواش با دندونش شورتمو دراورد
یهو صدای در اومد
و استرسم زیاد شد
دیدم دوتا پسر دیگه اومدن داخل
و من ترسیدم و خودمو جمع کردم
انتظار داشتم وحید الان بیرونشون کنه و عصبانی بشه
تا اینکه دیدم وحید از روم بلند شد و رفت به دوستاش دست داد و گفت بیاید داخل که ی هلویی آوردم خونه
اونا هم لبخند زدن و به من نگاه میکردن و میگفتن جوووون
درو قفل کردن و کلیدشو برداشتن
منم از استرس لال شده بودم نتونستم چیزی بگم
تا اینکه اومدن داخل اتاق و شروع کردن به لخت شدن
من اونجا بود که شروع کردم به گریه و التماس که بهم خندیدن و گفتن هی داد بزن اینجا کسی نیس
منم همش التماس میکردم و دستاشونو گرفتم و قسمشون دادم که یکیشون ی سیلی محکم بهم زد و گفت کونی این کونتو باید بکنیم وگرنه نمیزاریم از اینجا بری
بعدش اون یکی شروع کرد به لگد زدن به من و خیلی منو زدن
کم کم داشتن لخت میشدن منم مجبور به اطاعت شدم
همش گریه میکردم
منو مجبور کردن که براشون ساک بزنم
کیر دوتاشون خیلی بزرگ بود و خفه میشدم اما سیلی بهم میزدن و مجبورم کردن تخماشونم بخورم
اونی که کیرش کوچیک بود رفت سمت کونم و گفت به به بدون اینکه حتی لیزش کنه با فشار کیرشو گذاشت رو سوراخم و من همش گریه میکردم و ی کیر دهنم بود و نمیتونستم چیزی بگم و اون یکی هم منو گرفته بود ک رفیقش کیرشو بکنه داخل وقتی کیرش رفت داخل خیلی درد کشیدم و تکون میدادم خودمو ک نکنه منو ک یکیشون ی سیلی بهم زد
کیر کوچیکه چندتا تلمبه زد و خیلی زود ارضا شد و رفت کنار سیگار کشید
اما فک کردم کار دیگه تمومه ک دیدم دوتا کیر بزرگ اماده هستن منو بکنن باز شروع کردم التماس و گریه زاری
اما التماس کارساز نبود و ب زور افتادن روم یکیشون کیرشو گذاشت تو دهنم و اون یکی رفت وازلین اورد و سوراخمو پر از وازلین کرد و کیرشو فشار داد ک نرفت
بعد منو بلند کرد بالشت گذاشت زیر کونم و پاهامو داد بالا یهو فرستادش داخل یادمه ک اینقد درد کشیدم ک کیر اون یکی رفیقش رو گاز گرفتم و اونا شروع کردن ب سیلی زدن بهم کیرشو دراورد و دیدم خون بود رو کیرش و ی سوزشی توی کونم احساس کردم نامردا اینقد کیرشون کلفت بود که لبههای سوراخ کونم زخم و خونی شده بود اونقدری کرد که تو مونم ارضا شده بود
و اونم رفت گفت من دوش میگیرم
من موندم و اونی ک گفته بود ک میخاد بی افش بشم
من دیگه حال نداشتم بدنم از درد میلرزید
بهش گفتم خیلی نامردی بهم میگفتی عشقم اما الان منو دادی به دوستات ک گفت من بهشون بدهی داشتم مجبور شدم تو رو بهشون بدم
و اعصابش خراب بود و هی میگفت ببخشید ولی من گوش بهش ندادم ک دوستش گفت سریع کیرشو بخور کارضا شه کونی تو بدرد بی افی برا رفیقمون نمیخوری فقط باید گروپی بهمون کون بدی ک منم مجبور شم کیرشو بخورم و تو دهنم ارضا شد و من هی گریه میکردم
بعدش گفتن لباس بپوش و گم شو
منم با درد بلند شدم در حالیکه بدنم و کونم پر از آب کیر بود حتی میترسیدم برم دسشویی و بدنمو بشورم سریع لباس پوشیدم و خارج شدم
توی مسیر همش ب این فکر میکردم که برم شکایتشون کنم اما اینقدری شهرمون کوچیک بود که اگه شکایتشون میکردم کل شهر میفهمیدن و آبروم میرفت و تنها کاری ک کردم گریه بود و گریه
منتظر کامنتهاتون هستم؛ لطفا مودب باشید
نوشته: پسر تنها
همون اول گفتی فش ندید که بتونم داستانای دیگرو بنویسم دیگه نخوندم.شهوانی پر شده از بچه کونی.جمع کنید.کونتونو میدید افتخارممیکنید
خودت انتخاب کردی بدی پس چس ناله نکن فقط امیدوار باشه آخرین دفعه باشه
واقعا خیلی وحشتناکه
تو شهرتون به هیچکس اعتماد نکن
همجنسگرایی تو کشور ما به معنی کونی شدنه که واقعا باعث تاسفه
امیدوارم که به عشق برسی😊😊😊😊🙏🙏🙏🙏🙏👏👏👏
چرا تو مملکت پر شده از گی واقعا خسته شدیم از داستانای همجنس بازا همه داستانا گی گی گی ول کنین یکم مثل آدم باشید هر چند مخالف همجنسا نیستما موسی به کیش خود عیسی به کیش خود ولی همه ی داستانای شهوانی شده گی
واقعا خیلی وحشتناک و ناراحت کننده بود ، امیدوارم بتونی دوباره به کسی اعتماد کنی ، و بتونی یه آدم درست پیدا کنی و بهش تکیه کنی، واقعا قلبم از ناراحتی فشرده شد ، لعنت به جامعه ای که اینقدر نگاهش به ما همنجسگراها تحقیر آمیزه و قانونی که نه تنها از ما حمایت نمیکنه بلکه شدیدا ما رو محکوم میکنه
چرا کسانی که مورد تجاوز واقع میشن، فکر میکنن با شکایت آبروشون میره؟
چرا نمیفهمید تجاوز یعنی شما اختیاری از خودتون نداشتید؟
نگران چی هستید؟ برید بگید، اتفاقا چوب تو کون متجاوز هم میکنن
😑🤦🏻♂️
چرا داستان تکراری میذاری الدنگ