تجاوز وحشتناک ناپدریم به من

1393/07/27

سلام این یه داستان نیست یه واقعیت وحشتناکه اگه دوست داشتی بخون اگرم نه وقت خودت و هدر نده
این یه واقعیته از زندگی من نه یه داستان سکسی از اینکه میخونیش متشکرم… اسمم رویاست ۲۸ سالمه این کابوس مال وقتیکه که ۱۳ سالم بود و همه ی آدما واسم خوب بودن ،دو سال قبلش یعنی وقتی ۱۱ سالم بود پدر مادرم بعد از سال ها جنگ وجدل از هم طلاق گرفتن و چون موقعیت کاری بابام جوری نبود که بتونه به ما برسه با مامانم توافق کردن که بچه ها پیش مامان بمونه بابا هر وقت خواست بیاد ما رو ببینه و ما بریم پیشش

مامانم ۶ماه بعد از طلاق با برادر دوستش ازدواج کرد مرد به ظاهر خوبی بود اروم و اهل نماز خدا وکلا از خونواده کاملا دینی من که تا اون موقع جلو محرم ونا محرم روسری سر نمیکردم به خودم اومدم دیدم نه تنها باید دامن بلند می‌پوشیدم که خدایی نکرده با شلوار باعث گناه نشم(بقیه چشم چرونی میکردن گناهش پای من بود) بلکه روسری و روی اون چادرم باید میپوشیدم. مامانم که تو جو هرچی خواهر شوهر متدینش میگفت همون بود ناپدریم اسمش جعفر بود خیلی با ما مهربون بود یه جاهایی بیشتر از بابامون واسمون میزاشت خوبی کرد و خوبی کرد خوبی کرد…

صبحا وقتی میخواست بهر سر کار قبلش میومد با موهای من بازی میکرد وبا بوسه از خواب بیدارم میکرد بعدم داداشم با بوس به پیشونیش بیدار میکرد تابستون بود که فهمیدیم مامانم ۳ قلو حاملست خیلی خوشحال بودم (مثل اسکولا) ناپدریم هر روز مثل معمول میومد سراغ من وهر دفعه بیشتر از پیش نوازشی میکرد مثلا از روی لباس شونده هامو ماساژ میداد یا بازوهامو یا ساق پا مو (به خدا من اصلا به ذهنم نمیرسید که همه اینا نقشه باشه بیشتر دهه ۶۰ میدونه من چی میگم اونا میدونن سادگی و زودباوری یعنی چی) بعضی وقتا دستشو میبرد زیر لباسم وکمرمو از زیر ماشاژ بده که من نمیزاشتم اونم از رو خجالت نمیزاشتم بعد میدید خودمو جمع وجور میکنم دستشو میکشید میگفت بابایی خجالت کشیدی باشه دیگه نمیکنم

اون موقع انقدر خوابم سنگین بود یا بهتر بگم مثل همه بچه ها راحت 'خونمونم یه خونه دربست قدیمی از اینا که دوتا اطاق و حمام ودسشویی پایین بود و حال و آشپزخونه و یه اطاق دیگه هم بالا مامانمم که سنگین شده بود فقط واسه دسشویی میومد پایین گذشت و گذشت تا شب اخر شهریور ماه که مهمون داشتیم من طبق معمول باید دامن بلند گشاد می‌پوشیدم شب مهمونی که تمومش انقدر خسته بودم که دیگه داممنو با شلوار عوض نکردم وخوابیدم انقدر جنازه بودم که نفهمیدم چه طور خوابم برد

دمدمای صبح بود که احساس کردم یه چیزی بین پام داره تکون میخوره فکر کردم خوابم اما صدای نفس نفس زدنا وگرمی نفسا رو گوشم بهم فهموند که خواب نیستم نمیدونم چه طوری ولی جعفر خودشو از بغل چسبونده بود بهم ودستشو از پشت گذاشته بود لای ک…س من و داشت با هاش بازی میکرد تنم یخ کرد قلبم تند تند میزد بدنم لمس شده بود ودهنم خشک شده بود نمیتونستم باور کنم همینطور که با من ور میرفت با اون صدای حشریش میگفت چه ک…سی خدایا شرکت خدایا شکر قربون این ک’'س برم باور کنید مثل مرده بودم فقط کسی که این بلا سرش اومده میتونه حال اون لحظه منو درک کنه بعد بلند شد و رفت تو حموم 'انقدر شوکه بودم که حتی نمیتونستم گریه کنم بعد از نیم ساعت اومد دم اطاق ایستاده وابر خلاف روزای دیگه با لحن خشن گفت سامان رویا پاشید دیگه باید برید مدرسه و رفت م ن کم کم داشت بدنم داغ میشد داداشمم کلا خوابش سنکین بود الانم همینه یه دفعه ای دوباره اومد تو با عربده گفت مگه با شما نیستم حمالا پاشید دیگه گورستونتون دیر میشه داداشم با چشمای قرمز وشوکه از خواب پرید منم با لرزشی که به کل بدنم افتاده بود بلند شدم حتی صورتمم نشستم بالا هم نرفتم که صبحونه بخورم لباسامو پوشیدم پایین منتظر داداشم شدم تا اومد بهم رفتیم مدرسه راه مدرسمون با هم یکی بود تو تموم راه وبستر بگم تو تموم مدتی که مدرسه بودم به این فکر میکردم که چیکار کنم به کی بگم صورتم مثل این جنزده ها بود اول فکر کردم به مامانم بگم دیدم حاملست اونم نه حاملگی عادی با فشار خون بالا 'گفتم برام به بابام بگم از دعوای بین بابا و مامانم ترسیدم از اینکه دیگه نمیتونستم تو صورت بابام نگاه کنم میترسیدم واز همه مهمتر بابام میرفت شکایت میکرد وان خواسته اسمم همه جا میپیچید ودلیل بعدی همه توف مینداختن تو صورت مامانم 'گفتم خودم جلوش وایمیسم نمیزارم دیگه باهام کاری داشته باشه یه هفته گذشت و هیچ خبری نشد حتی دیگه تو اطاقم نمیومد تو این مدتم من سعی میکردم باهاش چشم تو چشم نشم شرایط خونمون هم خیلی به این موضوع کمک میکرد واینم بگم من از اون شب به بعد دیگه نمیتونستم بخوابم چشمام که گرم میشد می‌پریدم

یه روز جمعه ساعت ۶:۳۰ ‘۷ بود اومد تو اطاق فهمیدم تنم دوباره لمس شد ودهنم خشک ‘رفت داداشمو بیدار کرد واسه اینکه خیر سرش داداشم زود از خواب بیدار کنه با دست خیس شده کشید رو صورت طفلی داداشمم از جاش پرید به داداشم گفت ساکت بابایی نترس مامانت دیشب گفت هوس حلیم کردم برو حلیم بگیر منم مریم نون میگیرم بعدشم رفت بالا من احمقم خیالم راحت شد که خوب جعفرم داره میبره بیرون یه نفس راحت کشیدم داداشم که رفت جعفر اومد تو اطاق من از ترس از جام بلند شدم گفت بشین کارت دارم گفتم کارت و بگو من اینجوری راحتم خودش نشست رو تخت شروع کرد به گریه که من نمیخواستم این کارو کنم من خیلی بیشرمم خدا از من نگذره و خلاصه از این جور حرفا که قول میدم دیگه گول شیطونو نخورم وبعد از کلی حرف زدن گفت میدونم باهام قهری بیا اشتی کنیم تو خواهر سه تا بچه منی منو ببخش و فراموش کن که چی شده بیا دست بده که بدونم به من یه فرصت دیگه میدی من گاااااااااااااااااااااو رفتم که دست بدم دست دادن همانا و پهن تخت شدن همان منو انداخت رو تخت دستشو گذاشت رو دهنم کل تنشو انداخت روم بقل گوشم میگفت سسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسی اروم دانزن من که کاریت ندارم چرا میخوای داد بزنی اگه مامانت صدای دادت و بشنوه حول میکنه از پله ها بیاد پایین بیوفته هم خودش میمیره هم بچه ها (راست میگفت مامانم خیلی حالش بد بود توماه حداقل دو هفته بیمارستان بود)گفت اروم باش بابایی اروم من گریم گرفته بود گریه میکردم دستش رو دهانم بود احساس خفگی بهم دست داده بود اشکال از دو طرف صورتم میچکید بهش میگفتم توروخدا ولم کن با اون دستش از روی شلوار با ک’’‘سم بازی میکرد با زبونش اشکامو لیس میزد میگفت سسسسسسسسس گریه نکن من که کاری باهات ندارم حیف این ک’’’‘س تپل نیست نمیزاری باهاش بازی کنم میدونی چند وقته دارم حسرتشو میکشم میدونیچقدر با شورتات اب کیرمو اوردم نترس اسیبی بهت نمیزنم دستشو برد تو شورتمو با چوچو’’’’’’‘لم ور میرفت و من فقط گریه میکردم انقدر زورش زیاد بود که نمیتونستم حرکت کنم گفت همه دخترای هم سن تو ارزو دارن یکی باهاشون بازی کنه پاشو انداخته بود وسط پاهاش و کی’’'روش میمانند به درونم سفت سفت شده بود کاملا وحشتناک بود (حتی الانم نوشتنشان زجر اوره واسم ولی می‌نویسم تا راحت بشم )با صدای زنگ در به خودش اومد خودشو جمع و جور کرد رفت در و واسه داداشم باز کرد خودشم رفت بیرون خیر سرش قرار بود نون و اون بگیره من کل بتو رو پیچونده بودم دور خودم وفقط حق حق میکردم خیلی وحشتناک بود باورتون میشه اگه بگم کل این اتفاق شاید تو یه ربع پیش اومد داداشم قابلمه حلیم و گذاشته بود بالا واب جوشم گذاشته بود اومد تو اطاق تا لباساشو ببره اطاق بقلی عوض کنه (راستی من از داداشم سه سال بزرگترم وسامان بهترین داداش دنیاست)گفت رویا پاشو من اب جوش گذاشتم پاشو الان اب جوش میاد برو چایی بزار مامانم بیدار شده پاشو کمکش کن میخواد بره دسشویی با صدای خفه گفتم باشه گفت چته ?نمیتونستم حرف بزنم فقط حق حق میکردم و بدنم میلرزید پتو رو زد کنار از دیدنم وحشت کرد 'گفت رویا چیشده تو چشماش نگاه کردم وفقط اشک می‌ریختیم تو دلم میگفتم به سامان میگم بعد با هم فرار میکنیم چه طوری وکجاشو نمیدونستم سامانو بقل کردم و گریه میکردم طفلی سامانم گریه میکرد بریده بریده گفتم س. ا. ا. م. ا. ن که صدای باز شدن در اومد سامان دوید طرف جعفر که دوتا نون بربری دستش بود گفت بابا رویا داره گریه میکنه 'جعفرم خیلی خونسرد اومد تو اطاق نونارو گذاشت رو بخاری نشست پیشم منو محححححکم بغل کرد وگفت اخیییی دخمل بابا هنوز داره گریه میکنه وتو گوشم گفت سسسسسسسس گریه نکن الان مامان تورو با این صورت وچشمای روم کرده ببینه چی میگه گفتم که همش خواب بود 'سامانم گفت ابجی خواب بد دیدی ?ومن فقط گریه میکردم 'جعفر گفت اره سامانی آبجی خواب دیده خدایی نکرده مامان مرده 'بعد سر منو بوس کرد گفت دخترم پاشو برو صورتت و بشور من وداداشم میریم بالا تو هم بیا 'میخواستم با دستام خفش کنم …

دیگه سعی میکردم بهش فرصت ندم اصلن شبا نمیتونستم بخوابم اگرم یه وقت خوابم میبرد دیگه ساعت ۴ یا ۵ بیدار بودم خودم قبل از اونکه اون دیوس نامرد بیاد به هوای بیدار کردن تو اطاقم داداشمو بیدار میکردم از جنبنده نر رو زمین میترسیدم چه برسه به مرد اونم از نوع جعفر گذشت و گذشت تا اینکه دوماه بعد یعنی وقتی مامانم ۷ ماه بود حالش بد شد وباید میرفت بیمارستان تو این دوماهم جعفر تا تونست منو اذیت کرد وجوری جلوه میداد که تقصیرا گردن من بیوفته من به مامان گفتم این دو هفته که تو نیستی جعفرم که تا ۱۰ ‘۱۱ شب سر کاره ما بریم پیش بابامون بمونیم مامانم قبول کرد اینم بگم تو این دوران بابام با عموم زندگی میکرد مامانم به بابام زتگ زد واز شانس به قول اقایون ک. ی. ری ما بابام باید میرفت ماموریت ‘چون از ریسمون سیاه سفیدم ترسیده بودم قبول نکردم که برم پیش عموم ‘این وسطم جعفر اصرررررررار که چه کاریه خوب من زودتر میام خونه خلاصه پیشنهاد بعدیم این بود که بمونیم پیش خواهر جعفر جعفرم دیگه هیچ حرفی نمیتونست بزنه ولی با نگاهاش بهم فهموند که چقدر خورده تو حالش تو خونه خواهرش باید یه شلوار استرج پام میکردم یه دامن گشاد هندی روش زیر پیراهن استین بلندم باید یه تاپ یا یه چیزی میپوشیدم که بندای سوتینم معلوم نشه وروسری دوصد البته چادر این قانون اون خونه بود دختر خونه هم فقط جلو داداش من چون ازش کوچیکتر بود میتونست چادر سور نکنه(بماند که همین خانم کوچولو وقتی بزرگتر شد به چه دافی تبدیل شد )این شرایط خیلی بهتر از بودن با جعفر بود یه وقت فکر نکنید ما تو داهات ماهات زندگی میکردیما نه عزیزای من ما تو مرکز شهر تهران بودیم ودر خانواده ای وارد شده بودیم که نمایان شدن قوس کمر بانوان گنااااه منظور میشد ولی شخصی مثل جفری بعد از تجاوز وجلق زدن غسل میکرد ونماز میخوند خلاصه ما رفتیم خونه عمه ناتنیه و شبا هم پیش عمه ودخترش میخوابیدم اخه اون پیش شوهرش نمیخوابید یه چند روزی گذشت تا ۵ شنبه شد سور شام عمه گفت فردا میخوان برون باغشون جعفر گفت من واسه جمعه کار گرفتم نمیتونم بیام بچه ها هم امانتن اوناهم با من میان خون من مثل ادمای روانی که جنون میگیرتشون دستم میلرزید و گفتم امانت یعنی چی؟ تو که فردا نیستی ما بمونیم خونه چیکار ما هم میخوایم بریم مگه ما زندانی هستیم اصلا مگه ما بچه ایم نمیدونستم چی دارم میگم فقط میگفتم جعفر گفت نه خیر همین که من میگم عمه جانم فتوا دادن ادم رو حرف بزرگش حرف نمیزنه و’’’’’ رسیدیم خونه از ترس نمیدونستم چیکار کنم هوا هم بارونی بود ورعد وبرقای خیلی بدی میزد از رعدوبرقم اندازه جعفر میترسیدم داداشم گفت من میترسم میرم بالا بخوابم من گفتم نه من پایین میمونم در اطاق با زور بستم چون در چوبی قدیمی بود خودشو انداخته بود کامل بسته نمیشد ولی چفت میشد چراغ اطاقم روشن گذاشتم بالشمو تکیه دادم بدیوار تکیه زدم بهش تا جایی که تونستم بیدار موندم هر از گاهیم رعد وبرق وحشتناکی میزد یه لحظه چشمام رفت رو هم که با صدای مهیبی از خواب بیدار شدم دیدم اطاق تاریکه پریز برق بالا سرم بود روشن خاموشش کردم ولی فایده نداشت برقا کلا رفته بود تو همین بین صدای کشیده شدن دمپایی به پله ها رو شنیدم سرم سنگین شده بود تو گوشم صدا میداد جعفر با فشار در اطاق و باز کرد گفت به خیال خودت دروبستی اره فورا از جام بلند شدم گفتم به خدا بیای جلو جیغ میکشم خم شد یه لنگه از دمپایشو ورداشت پرت کرد طرف من گفت حالا جیغ بکش دمپایی خورد تو بازوم از درد دلم ضعف کرد اومد سمتم فشارم داد به دیوار زانوشو گذاشت به دلم موهامو دور دستش پیچید و همینتور که میکشید گفت زرنگ شدی الان یه رات واسه فرارت پیدا کن همش خدا رو صدا میکردم ولی نمیدونم چرا اون لحضه صدام نمیشنید همونطوری که موهام دور دستش بود منو کشوند رو تخت گفت برا بار اخر بهت میگم تو نمیتونی از دست من فرار کنی من که باهات کاری ندارم فقط باهات بازی میکنم پس بهتره جای ادا اومدن لذت ببری و صورتشو نزدیک صورتم کرد من چشمامو بسته بودم و گریه میکردم بهش میگفتم تورو خدا دستشو گذاشته بود رو سینم و میگفت تورو خدا چیییییی توروخدا بکنمت ?نهههههه تو دخترمی بابا که دخترش و نمیکنه ولی ازش لذت میبره دهنشو نزدیک دهنم کرد وزبونشو دور لبم میچرخاند لبامو کردم تو دهنم لجش گرفت یه دستشو گذاشت رو سرم یه دستشم زیر چونم هم زمان دستاشو به جهت مخالف هم فشار داد لبام لای دندونام فشرده میشد تو گوشم میگفت ببین اگه لجبازی کنی با یه انگشت کارتو تموم میکنم اونموقع هیچکی حرفتو باور نمیکنه همه فکر میکنن خودت با انگشت بلا سر خودت اوردی باشه دوست نداری لب بدی نده بعد رهنمون زد بالا وبادستاش سینه هامون فشار میداد ومیگفت چه سینه های درشتی حیف که برق نیست تا بتون ببینمشون هی زبون میکشید به سینه هام خیلی بد بود البته واسه من که بهم تجاوز میشد بد بود شاید اگه با رضایت اینکار واسم انجام میشد مثلا با دوستم خوب خیلی کار لذت بخشی بود ولی تو شرایط تجاوز نه ‘بلکه زجر اور میشه اونایی که حال منو داشتن میفهمن نوک سینه هامون میخورد دستشونه؟ کرد تو شرتم گفت وایییییییییییی ببین چه خیس کرده پدرسوخته اب کس دختر خوردن داره دستشونه؟ تو کسم میچرخوند هوی چوچولمو فشار میداد خودمو از ترس سفت کرده بودم و پاهامو به هم فشار میدادم انگشتشو بدر پایین وگفت تو که نمیییییخواااای ???پس پاتو شل کن انقدر ابغوره نگیر خدا خدا هم نکن تو که نماز نمیخونی پس خدا هم کمکت نمیکنه ولی من بازم تو دلم خدامو صدا میزدم از ذهنم رد میشد کا کاش به مامانم میگفتم کاش بچه های مامانم میمرد ومامان طلاق میگرفت باز بابام عروسی میکرد کاش اینا همش خواب بود تو همین فکر بودم که دیدم شلوارش شورتمو دراورد پاهامو جمع کردم گفتم جعفر تورو قران نکن پاهامو محکم کشید خودشو انداخت روم کیرشو بهم فشار میداد و در گوشممیگفت سسسسسسسسسس نترس باهات کاری ندارم ببین شورتمم درنیاوردم بعد رفت پایین پام کسمو بوس کرد گفت ناقلا تو که خیس خیسی وزبونشو انداخت به چوچولم شروع کرد به خوردن کسم انقدر سر بود بدنم که هیچ چی نمیفهمیدم پاهایم? داد بالا و کل کسمو خورد از شرم دستم گذاشته بودم رو صورتم و گریه میکردم به خدا میگفتم خدایا من که روم نمیشه به مامانم بگم خودت یه کاری کن بفهمه دیگه واسم فرق نمیکنه چی بشه جعفر داشت کس لیسیشو میکرد که برق اومد یه چراق دم خونمون بود از اون فهمید که برق اومده گفت جووووووون بزار برقرار روشن کنم تو روشنایی کس تپلتو به دندون بگیرم بهم گفت چراغ روشن کن من نکردم چوچولمو با دندوناش فشار داد گفت روشنش میکنی یا بکنمش برات چراغ و روشن کردم دیدم مکث کرد لای کسمو باز کرد بعد با دست کوبید رو شکمم و گفت اشغال عوضی حیوون کثیف پریود بودی ان خانم باورم نمیشد من ۶ روز از پاک شدنم گذشته بود خودش گذاشت از اطاق رفت بیرون رفت صورتشو شست و چند بار اب کرد تو دهنش ریخت بیرون بعد رفت بالا من چون تازه پاک شده بودم فکر کردم چون تنم لمس بوده نفهمیدم و جعفر با انگشت پردمو زده دست زدم به کسم دیدم لبه هاش خیلی ورم کرده دیگه مطمئن شدم پردم رفته از ترس ادرار داشتم و به مثانم فشار میاورد بی جون بی جون بودم گفتم خودکشی میکنم پزشکی قانونی متوجه میشه بهم تجاوز شده اینطوری هم خودم راحت میشم هم انتقام از جعفر میگیرم رفتم دسشویی هی به سنگ توالت نگاه میکردم منتظر بودم الان یک عالمه خون ازم بهر دیدم خونش دقیقا مثل پریوده بلند شدم رفتم تو اطاق تو صورتمون نگاه کردم دیدم اون تو هم خ?ن بود از ترس واسترس زیاد دوباره پریود شده بودم تصمیم گرفتم برام تو اطاق بقلی شبا بخوابم اون درش سالم بود و قفل داشت ولی مشکل اینجا بود که هیچ مسایلی توش نبود خالی خالی بود شنبه بعد از مدرسه به ساماندگفتم بریم باز خونه عمه سامان گفت ولی بابا گفتم اون فقط واسه جمعه که کار داشت قرار شد میبریم خونه دیگه جعفر از ضدحالی که خورده بود خیلی شاکی بود مامانم از بیمارستان مرخص شد و دکتر گفته بود که کمترین تحرک رو باید داشته باشه چون وضع جنین ها پایدار نیست این شد که تصمیم گرفتن خونه رو عوضکنن مشکل اطاق هم خود به خود حل میشد منم به هوای مراقبت از مامانم پیشش میخوابیدم جعفر پایین جای من میخوابید یه شب امتحان داشتم مامانم گفت تو برو تو اطاق خودت جعفر میاد پیشم تو برو درس بخون گفتم خوب همینجا میخونم گفت نور چراغ اذیتم میکنه دم دمای صبح بود که فهمیدم جعفر تو اطاقه انگشت شمارشو گذاشت روی بینشی به علامت سکوت وبه داداشم اشاره کرد و با انگشت فاک یه دست دیگرش به بین پام اشاره کردو بروشور داد بالا و انگشتشو تکون داد بعد از پایین پام رفت زیر لحاف واز روی شلوار شروع کرد به گاز گرفتن کسم یه دفعه اومد توسری که با لغت پرستش کنم کنار اونطوری میخورد به بخاری واز صداش سامانم بیدار میشد پامو جمع کردم ومحکم کوبیدم به نشونش پرت شد خورد به بخاری ولی سامان بیدار نشد اما… در اطاق باز شد و مامانم اومد تو انگار که کل دنیا رو به من داده بودن جالب اینجا بود که مامانم بدون دمپایی با ان وضعیتش اومده بوده پایین و من که اصلا وجعفرم که حشری بوده اصلا متوجه نشده بود که مامانم بیدار بوده شک کرده بوده مامانم یه نگاه به من کرد یه نگاه به جعفر واز همون دم اطاق برگشت جعفر زود رفت بیرون واگفت عزیزم اشتباه میکنی بزارتوضیح بدم که مامانم زد درگوشش و گفت چیزی که من ۵ دیقست دارم میبینم توضیح نمیخواد من داشتم از پنجره نگاه میکردم جعفر از خونه زد بیرون منم خوشحال از اینکه مامانم همه چیزو دیده با خیال راحت دراز کشیدم و تو دلم به جعفر میگفتم دیدی بالاخره مامانم فهمید واز اونطرلم روم نمیشد به مامانم نگاه کنم بعد از یه ساعت تقریبا ساعت ۸ بود رفتم بالا که به مامانم همه چیزو بگم دیدم مامانم دارت گریه میکنه بهش سلام کردم در جواب اینو شنیدم نا امید بشی که نا امیدم کردی گفتم مامان من گفت درد جنده خانم اسم شوهر واسه منه میلش واسه تو معلوم نیست چند وقته داری به من خیانت میکنی بد بخت من مادرتم گفتم ولی من کاری نکردم من پرستش کردم گفت اره وقتی دیدی دارم نگات میکنم پرتش کردی اون‌موقع که داشت کستو میلیسید پرستش میکردی اصلا باورم نمیشود که من محکوم شده باشم اونم به خیانت به مادرم کسی که به خاطرش دهانم وبسته بودم اون شب جعفر نیومد خونه منم نرفتم امتحان بدم مامانم همش نفرینم میکرد همش مشت تو شکم خودش میزد خیلی بد بود خدا واسه هیچکس نخواد درد اینکه تجاوز بهم شده بود محکوم شده بودم یه طرف دیدن این صحنه ها و شنیدن نفیریناش یه طرف داداشم از مامانم میپرسید که دلیل کاراش و بپرسه مامانم بهش میگفت هیچی عزیزم خدا داغشون کنه که داغم کردن از من می‌پرسید میگفتم نمیدونم چی میگفتم میگفتم چند ماه بهم تجاوز شد الان محکوم شدم به خیانت مامانم فرداش رفت پیش دکترش گفت بچه هارو نمیخوام الکیم گفته بود زمین خوردم واسه مشتهایی که به خودش زده بود دخترم گفته بود مگه الکیه داری میری تو ۸ماه یه سونوگرافی ازش گرفت واسه اون به اصطلاح ضربه خوردنش که همه چیز خوب بوده بعد که اینارو واسه جفری تعریف کرد من فهمیدم مامان از راه دکتر رفته بوده پیش شوهر جونش تقریبا هوا تاریک شده بود که از تو کوچه صدای خنده اشنا شنیدم از بالا نگاه کردم دیدم زن شوهر دست تو دست هم در حال خوردن پفک دارن میان سمت خونه به خدا الانم که دارم اینو می‌نویسم حال اون لحظه رو دارم از دیدن این صحنه دیوونه شده بودم خیلی عادی انگار نه انگار که اتفاقی افتاده اومدن خونه سلام واحوالپرسیو خیلی عادی همه چیز تموم شد تا چند روز شاکی بودم تا اینکه یه روز اتفاقی حرفای مامان و جفری رو شنیدم که مامان به خاطر بچه ها لطف کردن و همه چیزو بخشدن تو اون شرایط بهش حق دادم ولی اینو بگم که مامانم دیگه به من نخندید دیگه بوسم نکرد انگار مجبور بود تحملم کنه حتی بعضی وقتا که حرفمون میشد میگفت کسی که به مادر خود زنا کند با دیگران چه ها کند? اگه تقصیر از من بود دلم نمیسوخت ولی خودم یه قربانی بودم گذشت تا چند وقت بعدش که خونمونم عوض کرده بودیم عمه خانم ما رو دعوت کردن باغ مامانم شده بود یه زن ۱۰۵کیلویی با سه تا جنین دختر وقتی میخواست بلند بشه باید سه نفر کمکش میکردن ولی حوصلش خیلی سر رفته بود قبول کرد که بریم جعفرم دیگه با من کاری نداشت ولی هر از گاهی میگفت دیدی کسی تو رو باور نداره اگه میخواستم میتونستم کسوت وپاره کنم پس رحم کردم بهت رفتیم باغ بعد از چند وقت واقعا داشتم لذت میبردم از وقتی که رسیدیم وسطی بازی کردیم تا شب دیگه نا نداشتم شام بخورم موقع خواب من و جعفری و مامان و دختر عموم و یه اطاق خوابیدیم دختر عموم پایین به عرض اطاق مامان و جفریم به طول کنار هم منم به عرض بالا سرشون چند وقتمذبود که خبری از اذیتای جفری نبود منم خسته خیالمم راحت که بالا سر مامانمم نصفه های شب تو خواب احساس کردم یه چیزی رو تنمه شده مثلا دارید خواب میبینید بعد یه اتفاقی شبیه خوابیدن داره تو اون لحظه که خوابید واسه بدنتون میوفته منم دقیقا همین شکلیشدم حس کردم یکی داره بهم دست میزنه چشمامو به زور باز کردم تو سیاهی کسی رو دیدم که چمباتمه بین سر مامانم و بدن من نشسته از اونجاها خیلی خسته بودم خیالیم راحت بود که مامانم پیشمه دوباره خوابم برد این صحنه رم یه چیزی مثل خواب وبیداری دیدم صبح بلند شدیم خوشحال و خندان صبحونه خوردم مامانم از بیرون ساختمون صدام کرد رفتم پیشش گفت هی مامان مامان نمیکنی دقیق بهم جواب میدی دیشب جعفر بالا سر من کنارت چیکار میکرد باهات نمیدونم توی عزیزی که الان داری اینو میخونی میتونی حرفمون بفهمی یا نه ? تازه اونجا فهمیدم که نه خیر نه تنها من دیشب خواب ندیدم بلکه مامانمم بیدار بوده واهمه چیزو دیده ولی اون لحظه به بابای بچه هاش چیزی نگفته بود واگذاشته بود صبح به من بگه منم که چیزی یادم نمیومد گفتم به خدا هیچی یه کشیده خواباند زیر گوشم منم دیگه واقعا کم اورده بودم واسه کارای ناکرده باید تحقیر میشدم بهش گفتم تو که بیدار بودی چرا همون موقع صدات در نیومد یکی دیگه هم خوردم گفت اگه چیزی میگرفتم که بدبخت ابروی تو بیشتر میریخت مطمئنا گروه کاری از تو بوده که اون اینکارها رو میکنه باید حتما اونجا جیغ و داد میکردم که اقدس خانم (خواهر جعفر) بگه والله پاشو خودت و این جهنده خانومت از اینجا بردی بیرون من سه تا پسر دارم شما هم ربط ای حرفا و کارای مامانم رو به من نمیفهمید??? تازه الان شما دارید میخونید فکر میکنید من که یه بچه ۱۳ ساله بودم اونم از نوع دهه ۶۰ اونم از نوع سادش اگه عقل و زبون الانم وداشتم تو رو مامانم وای ایستادم تو چشاش ذل میزدم میگرفتم من به خاطر شرف و ابروی تو زجر کشیدم و دم نزدم که کسی توفتو صورت تو نندازه که بهت بگه زندگیتو به خاطر چی به هم زدی مامانم به جفریم گفت اونم به مامان گفت که تو توهم زدی واسه بارداریته واسه اینه که با ذهن مشغول خوابیدی موقع برگشتن همش دعواشون بود چند وقت بعدش مامان موقع زایمانش رسیده بود ما هم خونمون دیگه نزدیک اقدس بود می‌رفتیم اونجا فکر کنید بچه های همسن من تازه دو فکر دوست شدن با جنس مخالف بودن و تازه به خودارضایی رسیده بودن با فشار بالش و دست و فشار اب و’’’’’’'منم که از کره ماه نیومده بودم ولی تا حرف سکسی میشد مثل یه معتاد که می‌کشه میکشه یه دفعه ای همش میپره تو خوش خودشان حرفا با دوستام یه دفعه ای مثل ادمی که برق میگیرتش میشدم تمام اون صحنه ها میومد جلو چشمام حالم بد میشد به دوستام میگفتم خفه شید خفه شید مامانم رفت خوابید واسه سزارین قرار شد ما عصرها با دختر عموم برایم برنامه فردامون برداریم برایم خونمون یعنی در اصل ما خونه اقدس اینا بودیم یه روز دختر عموم مریض شد منم خودم تنها رفتم خونه سامانم رفته بود کلاس تکواندو رفتم خونه داشتم برنامه و جمع میکردم که صدای در اومد کل بدنم دوباره منجمد شد برگشتم دیدم دیوس ببزرگ اومد تو تا دیدمش کیرمو برداشتم رفتم سمت در گفت به به کس کوچولو کجا گفتم گمشو کنار میخوام ببیرون برم کیرمو کوبیدم به سینش گفت یواش بابا نکشی منو گفتم میروی کنار یا جیغ بزنم گفت اههههههههههههههه این حرف چقدر به نظرم اشناست دستشونه؟ گذاشت جلو دهانم منو کوشند طرف اطاق گفت ششششششششششششششش دختر خوب اروم باش هیچکی نیست به دادت برسه اگرم داد بزنی همسایه ها چه فکری میکنن مامانت که باورت نداشت همسایه ها باورت کنن پس من دستم از رو دهنت بر میدارم تو هم جیغ وداد نمیکنی به پهنای صورت گریه میکردم دستشو که برداشت سریع رفتم کنار دراور که با دیوار یه کنج درست کرده بود نشستم اومد بالا سرم دستشو انداخت زیر جونم سروم بلند کرد نوچ نوچ کرد وگفت اخیر خسته نشدی انقدر گریه میکنی اگه میترسی پرده و بزنم واسه این گریه میکنی نترس دختر خوبی باشی این اتفاق نمیوفته نشست کنارم دستشونه؟ گذاشت رو سینه هام دستشونه؟ پس زدم گفت ببین الان هیچکی نیست به دادت برسه پس بچه نشو بلند شد دوباره رو بروم ایستاد شلوارش دراورد سروم گرفته بودم بین دوتا دوستام و هر چی امام وپیغمبر میشناختم صدا کردم دوستامون گرفت دستامو کشیدم سروم چسبونده بودم به دیوار گریه میکردم مقنعمو از بالا کشید وکشیم که موهام بسته بودم با کشیدن زیاد باز کرد موهاشو ریخت دورم گفت جووووووون اینطوری دوست دارم گفت رویا جونم کس من به من نگاه کن منمدچون میدونستم لخته چشمامو محکم بسته بودم سرمم به دیوار فشار میدادم چند با گفت به من نگاه کن نکردم یه دفعه کشیده خواباند تو گوشم از بالا موهاموکشید گفت میگم نگاه کن چشا مو باز کردم تنم می‌لرزید کیرش سیخ شده بود جلوم همونجور که موهایم تو دستش بود بلندم کرد گفت درد داره خودت خواستی خودت دوستداری مثل حیوون باهات رفتار بشه من موها تو ول میکنم به شرطی که هر چی میگم گوش کنی باشه??? باشهههه? دوباره سیلی زد بهم و گفت نشنیدم بگی چشم به خدا یا به هر کی که واستون مقدسه و میپرستیدش نمیدونید چه حالی داشتم همونطوری که موهایم تو دستش بود سروم به علامت باشه تکون دادم رفت نشست لبه تخت گفت لخت شو گریه میکردم اشک کل صورتمو گرفته بود گفت تو که نمیخوای دوباره کتک بخوری ایندفعه بیام هم خودتو میزنم هم اون پردتو با دستهای لرزان وحق حق کنون مانتو مو وشلوار در میووردم وتو دلم به هر چی که میتونستم توسل میکردم ولی توسل هیچ فایده ای نداشت حالشو پرت کرد طرفم گفت جهنده خانوم زیاد وقت ندارما زووووووووووووووووووود هرزه کوچیک منلباسم دراوردم گفت شورت وکرستت و در نیار منم یه شورت گلگلی پام بود با یه سوتین معمولی کرم لخت شدم سروم انداخته بودم پایین خودمو جمع کرده بودم گفت درست وایسادم صااااف میدونستم اگه نمیکردم یا کتک میخوردم یا تهدید میشدم گفت راه برو جلوم اگه کارایی که میگم ونکنی خودت میدونی چی میشه دیگه داری صبرمو تموم میکنی منم اروم ارومه با صورت خیس با اشکایی که روی سینم می‌چکید جلوش راه رفتم دستش به کیرش بود ومیگفت اینه این هیکلیه که من دوست دارم گفت برو جلو دراور رژیم لب وردار بزن پشتت به من باشه کونتو سمت من بده قنبل کن کووونتو رفتم جلو دراور ایستادم دوستامون گذاشتم لبه دراور سروم انداختم پایین زار میزدم نمیخوام با گفتن اینا حس ترحم بهم پیدا کنید نه من دیگه به این حس احتیاج ندارم میخوام بفهمید وردک کنید من اون لحظه چی کشیدم بل پشه کش زد به پشتم گفت نشنیدی چی گفتم منم خم شدم رو دراور ولی خودمو نمیتونستم نگه دارم سروم گذاشتم رو دستم وگریه میکردم بلند شد اومد از پشت دستشونه؟ گذاشت رو کسم وبالای کسمو تو دستاش فشار میداد گفت شششششششششششششششش جنده من قنببببببل کن کوووونتو واقعا دیگه چاره ای جز گوش دادن به حرفاش نداشتم کونمو دادم عقب گفت بیشتر تا جایی که میتونستم کونمو دادم عقب رفت نشست سر جاش گفت از رژیم بلا پررنگ ترینشونو بردار از اینه به من نگاه کن بزن رو لبت به جایی رسیده بودم که فقط میخواستم کارا رو زودتر انجام بدم که تموم شه که از دست این حیوون خلاص بشم ولی گریم دیگه دست من نبود از رو میز یه رژ البالویی برداشتم همینطور که از تو اینه به صورت کریحش نگاه میکردم روژ مالیدم به لبم گفت بر گرد سمتم موهاتو با دستات بگیر بالا از پشت خودتو بمال به لبه دراور منم همینکار کردم گفت دیدی چه خوبه وقتی به حرفای گوش میدی حالا شرت و کرست و درار اون طور که من میگم منم دیگه هیچی واسم مهم نبود هر کاری میگفت و میکردم گفت باز پشتت راه کن و تورنتو در بیار تو دراوردندولا شو منم همینکار کردم وقتی دولا شدم با شصت پاش میکشید با کسم گفت روتو به من کن پرستو دربیار منم کردم گفت حالا بیا بشین لای پام گفتم تو گفتی با پدرم کاری نداری گفت ندارم رفتم نشستم لای پاش جوری که کیرش لای کسم بود سینه هامون فشار میداد گردنمو گوشمو میخورد وهمش در گوشم میگفت جوون الان کسوت و میخورم گفت بشین رو تخت نشستم کیرشو اورد نزدیک گفت بخور گفتم نمیخورم بلد نیستم حالم بد میشه گفت دهنت و باز کن من یادت میدم گفتم نه صورتمو کشیدم کنار دودستی سرمو کشید جلو کیرشو کرد تو دهنم داشتم بالا میووردم دوبار عق زدم گفت چیزی نیست لباتو ببند با اکراه لبامو بستم هی سروم عقب جلو میکرد میگفت دهنتو گاییییییییییدم یه بار کلا بالا اوردم ریخت رو فرش زد توگوشم گفت زنیکه جنده دیدی چیکار کردی بدم لیسش بزنی گمشو مانتوتو بیار تمیزش کن مانتویی اوردم آمیزش کنم صدای خوندن زیارت عاشورا از یکی از همسایه ها میومد نظر داشت هر سه شنبه و ۵شنبه روزه زیارت عاشورا میگرفت مداحشم رفیق ۶ جعفر بود داشتمکثافت ا رو جمع میکردم گفتم من خواهر بچه هاتم من نماز نمیخونم ولی به خدا اعتقاد دارم تو که نماز میخونی به همه چیزم اعتقاد داری به حرمت امام حسینولم کن با لقد زد با پهلوی گفت خفه شو جهنده خانم تو نمیخواد منو نصیحت کنی بیا بخور کیرمو خوابید دوباره کیرمو گذاشت تو دهانم و هی عقب جلو میکرد وسطش گفت تو چرا ساکتی چرا مثل جنازه میمونی بگو هاااااااااااااااام هووووووووم بگو کیرشو تا ته میکرد تو حلقم منم چاره ای نداشتم میگفتم هام بعد گفت بخواب رو تخت لنگاتم میدی هوا منم خوابیدم پامو بالا گرفتم شروع کرد به خوردن کسم خودمو سفت کردم شصسشو گذاشت در واژنم گفت تو که دوست نداری بهر تو منم خودمو شل کردم گفت صدا نمیشنوم ازت بگو جوووووووون اه اووه کن دید خبری نیستدندوناشو گذاشت رو کسم گفتم اه گفت اره بگو منم الکی اه اه میکردم وسطشم گریه خودش پاهاشو بلند کردو زبون چرخوند دم معقدم با شصتش فشار میداد به سوراخ کونم ولی نه طوری که بهر تو بازبونشم باکسم بازی میکرد انگشت اشارشو اورد دم دهن من گفت بخور بعد تف کرد تو کونم انگشتشو اروم کرد تو میگفتم درد داره درد داره تورو خدا ولم کن گفت ولت میکنم به موقع هی انگشتشو عقب جلو میکرد مثل اینکه اره عقب جلو میکردن گفت پاشو دمر بخواب موقع خوابیدن دوتا بالش گذاشت زیر شکمم پاهامو باز کرد زبونشو میکرد تو کونم یا انگشتشو میکرد بعد دوتا انگشتشو کرد داشتم از درد به خودم میپیچیدم گریه میکردم گفت اگه حلقه کونتو بازو بسته کنی اروم میشی همکاری کن انگشتاشو تو کونم میچرخوند تندتند عقب جلو میکرد یه دفعه ای میکشید بیردن زبونشو میزاشت باز دوتا انگشت فرو میکرد تند تند عقب جلو میکرد میکشید بیرون به هرچی میشناختم و نمیشناختم لعنت میفرستاده گفت دردش دیگه کمتر شده دیگه گشاد شدی سرشو گذاشت دم کونم سوراخ کونمو میک میزد با یه دستشم با چوچولم بازی میکرد با یه دست دیگش جق میزد بلند شد هی تف کرد به کنون من و کیر خودش گفت تکون نخور گفتم نه درد داره من نمیزارم گفت اگه تکون بخوری کیرم لیز میخوره میره تو کستا پس اروم باش سر کیرمو اروم گذاشت در کونمو یه کم فشار خداداد زدم دستشو انداخت تو موهام کشید گفت جنده خانوم اروم الان میرهتو داشتم میمردم نفسم بالا نمیومد با یه فشار کیرشو تا ته کرد تو زیر دلم تیر کشید دوبار عقب جلو کرد کیرشو کشید بیرون ابشو ریخت رو کمرم بعدم بلند شد رفت حموم غسل کنه گفت پاشو زود اینجاها رو جمع کن قیافتم از این جنده بودن درار میرم غسل میکنم میام زود بریم نا نداشتم بلند بشم خودمو رسوندم به دسشویی تمام کونم می‌سوخت و ازش. خون میومد تو دسشویی با شلنگ کمرمو شستم تو اطاق همونجوری لخت لخت دستمو بردم بالا سمت اسمون گفتم خدایا من فقط تو رو میشناسم امیدوارم به حق بزرگی خودت درد بی درمون بگیره ۷ ماه بعد از ماجرا کل زندگیمو از دست داد وبیماری گرفت که تو ایران فقط سه نفر داشتن جعفر نفر چهارم شد دوتاشون مردن یکیشون فلج شد جعفر قیافش کریح شد موهای دست وپاش ریخت واولین جاش که از کار افتاد کیرش بود سه ماه بعد از این ۷ ماه بابای خودمون یه خونه بزرگ گرفت با کل وسایل کارشو اورد تهران من و سامان رفتیم پیشش شبا در اطاقم و قفل میکردم میخوابیدم به خاطر ترسی که از مردا داشتم با هیچ پسری دوست نشدم واسه همین تمام ذهنم رو درس بود ما هنوزم جعفر میبینیم چون من ۳ نا خواهر از اون دارم ولی جعفر خودشو کلا زده به فراموشی من تو سن ۱۸ با اصرار یکی از دوستام با اشنای پسر داییش دوست شدم بعد از دوسال که من دوره درمان پزشکیمو واسه ترسی که از مردا داشتم به پایان رسوندم باهاش عروسی کردمو واقعا بعد از اون رنجی که کشیدم خدا یه معجزه بهم داد سر این سایتم واسه تاپیک بهرامو پسر ایرانی اومدم دوست داشتم این واقعیت تلخ و با شما دوستای جدیدم در میون بزارم من رویا ۲۸ ساله این نوشته یه داستان نیست یه واقعیته

نوشته: رویا


👍 5
👎 1
197926 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

441218
2014-10-19 16:54:06 +0330 +0330
NA

به نطر من باید رسواش میکردی میرفتی ازش به پلیس شکایت میکردی . قانون بهت حق میداد

0 ❤️

441219
2014-10-19 16:58:42 +0330 +0330

رویا خانوم واقعا دردو زجری که کشیدی قابل درکه ایشالا برای هیشکی پیش نیاد هر چند که توقع بیجایی هستش اونم توی اجتماع ما که بعضی ها در پس قیافه و ظاهر متدین خودشون هزار کثافت کاری انجام می دن !! من خودم یه فامیل دارم که یاد نمیدم نمازش قضا شده باشه و همیشه هم نماز جماعت میره ولی نه به کوچک رحم میکنه نه به بزرگ ! نه جنده ونه زن شوهر دار نه دختر ونه پیره زن حتی از خر نر هم نمیگذره !! تاکسی داره و حداقل بقول خودش روزی یه کس یا کون میکنه و زود هم غسل میکنه و نمازشو میخونه و میگه این جای خودش اونم جای خودش !!! و اونایی که از کاراش خبر ندارن میگن چه ادم با خداییه !!

1 ❤️

441220
2014-10-19 17:09:28 +0330 +0330
NA

همشو خوندم.لعنت ب همچین مادری لعنت ب این مردای مثلا با خدا لعنت ب این روزگار گرگومیشی

1 ❤️

441221
2014-10-19 17:11:27 +0330 +0330
NA

چقدر غلط داشت
اما خودتم بی میل نبودی

0 ❤️

441222
2014-10-19 17:20:16 +0330 +0330
NA

کامل خوندم. خوشحالم که سالمی

0 ❤️

441223
2014-10-19 17:40:09 +0330 +0330
NA

من به هیچ عنوان اعتقادی یه دین و مذهب ندارم ولی…
نویسنده ی محترم داستان خیلی خیلی بلندت رو دو بار خوندم! یعنی دقیقا دو بار!! تنها چیزی که از داستانت فهمیدم اینه که فقط و فقط هدفت زیر سوال بودن اشخاص مذهبی بود و کاملا مغذضانه اینکارو کردی! جالبه که تو 28 سالته و داستانی که گفتی برمیگرده به 13 سالگیت!!! ولی خیلی ریز و جمله به جمله مثلا خاطره ی واقعیتو بیان کردی ک خیلی جاها گاف گنده داده بودی!! مثل اون سری که داداشت که برقا رفته بود رفت بالا بخوابه!!! یا خیلی سوتیای دیگه! در کل این داستان نه واقعیه و نه تجاوزی بوده! فقط ساخته ی ذهن خودته! برای خراب کردن افراد مذهبی
ننویس لطفا و گورتو گم کن! با ادمای مذهبی به شدت مشکل دارم! ولی با افرادی مثل تو بیشتر!!! چون راه و رسم زیر سوال بردن مذهب رو بلد نیستین و بدتر شاید حتی افراد احمق و نفهمی مثل تو باعث سوق دادن دیگران به سمت مذهب بشن
ننویس حالمون به هم خورد

2 ❤️

441224
2014-10-19 17:40:42 +0330 +0330

بیتاجون خودتو ناراحت نکن اینجور ادما زیاد پیدا میشن

0 ❤️

441225
2014-10-19 18:04:03 +0330 +0330
NA

عزيزم واقعا واسط متاسم .واين حرف رو به کسايي ميزنم اکه فقط ميخوان يه حرفي بزنند اکه شما اين مشکل براتو پيش بيا چيکار ميکنيد .لطفا الکل نظر نديد

0 ❤️

441226
2014-10-19 18:09:14 +0330 +0330

هرچند ممکنه این داستان واقعیت کامل یا کلا واقعیت نداشته باشه و شاید اینطور فکر بشه که چرا پیش مادرت نمیخوابیدی،یاچرابه کسی نمیگفتی و چرا و چرا . . . اماتا کسی تو سن نوجوانی و کودکی گیر یه حیونی مثل جعفر نیوفته،اونهم تو شرایطی که نون خور اون و تو خونه ی اون بودند،وتو شرایط مسخره ی جامعه ی ما که،کسی که بهش تجاوز شده اگه بخواد متجاوز رو رسوا کنه آبروی خودش اول میره ،نمیشه از یه دختر توقع درست فکر کردن و تصمیم گرفتن داشت ،فقط این رو بگم برای دختر و پسر هایی که بهشون تجاوز شده و میشه متاسفم وکاش اونها هم مثل تیمورلنگ که یه مرد رو که میخواست تو نوجوانی بهش تجاوز کنه کشت و تمام کون کنها رو سرجاشون نشوند میشد اون وحشی ها رو بکشند ،اما این رو بدانند خدا حتما انتقام اونهارو خواهد گرفت و دست طبیعت هم ایضا،وقتی کسی به بچه شون تجاوز کنه میفهمند که این کار چقدر ناراحت کننده و کثیفه

0 ❤️

441227
2014-10-19 18:09:52 +0330 +0330
NA

bita ezati خفه شو لطفا
تو نظر نده

0 ❤️

441228
2014-10-19 18:12:13 +0330 +0330
NA

نقریبا داشت اشکم در میومد که آخراش آبم در اومد
یهو فاز سکسیش کردی که
پر از غلط بود

0 ❤️

441229
2014-10-19 19:12:45 +0330 +0330
NA

اومدم باهات هم دردی کنم دیدم گفتی تو این سایت واسه بهرام و پسر ایرونی اومدی .تا تهش خوندم
برو این دام بر مرغ دگر نه بانو. شما که الان ابت به راه.نونت به راه. دیگه واسه ۲ مرد دیگه واسه چی اومدی تو این سایت؟از کجا پیداشون کردی؟دوست دخترشونی؟علم غیب داشتی ۲ تا جنتلمن تو این سایت هستند گفتی تو هم جا نمونی؟ جریان چیه؟والا تا اونجایی من می دونم یکی از این جنتلمن ها شدیدا علاقه به سکس گروهی داره.
کاری ب این ۲ تا کاربر ندارم. کار به تو دارم که چرت و پرت به خورد ملت ندی.ما اینجا مو رو از ماست می کشیم بیرون . چه فکر کردی پیش خودت؟

3 ❤️

441230
2014-10-19 23:23:16 +0330 +0330
NA

باسلام دوستان عزیزچرااتفاقی که خداراشکربرای شمانیفتاده است وقوعش رابرای کسی که افتاده انکارمیکنیدیک لحظه به شعرسعدی فکرکنیددقیقا بیان کرده این موجود دوپا می توانداز ملایک برترویا ازحیوان پست تربشه به تمام مقدسات قسم که من بنا به عللی به پرونده های دادگستری دسترسی دارم اگربگم درشهرمذهبی مشهد پدری به دخترخودش تجاوز میکرده ودختربیچاره خیال میکرده تمام پدرها اینکار را می کنند بعدازتعریف برای دوستانش درمدرسه به گوش مدیرمیرسدوقضیه لومیره ازوادار ومجبورکردن زنها ودختران توسط همسروپدرشان که فراوان است من استرس وناراحتی این خانم رادقیقا ازنوشته اش حس کردم که باگذشت این همه سال بازهم ازفرط ناراحتی نتوانسته درست بیان کند

0 ❤️

441231
2014-10-20 02:27:03 +0330 +0330

هم داستان طووووووووووولانی…
هم کامنت ها طووووووووووولانی…
ولی لعنت به هر مردی که به زور یا کلک تجاوز کنه…

0 ❤️

441232
2014-10-20 02:46:50 +0330 +0330

diyannaaaa’’’’’’’’'که می گی قصد نویسنده زیر سوال بردن ادمای نماز خونه ،،،،،،،، هیچم همچه چیزی نیست . من کار به راست و دروغی داستان ندارم و اینم میدونم که ادمای با شرف و نماز خون زیادن که بعضی از فرشته هم پاکترن ولی اینم قبول کن بعضی هم در پس قیافه و اعمال بظاهر درستشون دست به اعمال کثیفی مثل همین جعفر داستان ،،،،،،

0 ❤️

441233
2014-10-20 02:47:27 +0330 +0330

یعنی رمان 300 صفحه ای بخونی از این کمتره نصفش را خودنم دیدم داره میگه من بدبختم بیچارم بابا این چرتا و پرتارو تلویزیون خودمون هم میذارم اگه میخواستیم اون را میدیدم چرا بیایم این چرندیات را گوش کنیم

0 ❤️

441234
2014-10-20 03:21:07 +0330 +0330
NA

فکر کنم بالاخره یه داستان واقعی خوندم 90درصد آدمای مذهبی حوقه بازن واقعا متاسفم

0 ❤️

441235
2014-10-20 05:49:41 +0330 +0330
NA

هی خدا

0 ❤️

441236
2014-10-20 06:59:40 +0330 +0330

واقعا که جای تاسف داره و من که به شدت ناراحت شدم
نمی دونم چرا بعضیها عاطفه انسانی ندارن

0 ❤️

441237
2014-10-20 07:09:36 +0330 +0330
NA

یعنی تو این همه داستانو خوندی؟؟؟؟؟؟

0 ❤️

441238
2014-10-20 07:26:19 +0330 +0330
NA

من همه ی داستانتو خوندم و خیلی بابت این قضیه ناراحت شدم
امید وارم از این به بعد زندگی بهتری داشته باشی.
من از این کسایی دو رو وا در ضاهر مومن خیلی نفرت دارم امید وارم همه ی این نا مردا به سزای اعمالشان برسند.

0 ❤️

441239
2014-10-20 07:45:05 +0330 +0330
NA

کسم دهن ناپدریت

2 ❤️

441240
2014-10-20 08:01:53 +0330 +0330

بیتا میترسم به بچه های سایت تجاوز کنی…

0 ❤️

441241
2014-10-20 08:09:46 +0330 +0330

برای نویسنده پیامی دارم.
هیچ خدایی وجود نداره
هیچ امامی وجود نداره
هیچ…

همه چی دروغه
خود امام ها لواط میکردن تجاوز میکردن
کتاب قانون قوه ی باه رو بخونید متوجه خواهید شد.

درضمن تو خودت میخواستی.وگرنه پدرت که کل عمرش رو ماموریت نبوده
راستی ریدم تو سن و سالت
ریدم تو سوادت

0 ❤️

441242
2014-10-20 08:48:29 +0330 +0330

کجای کاری.اینا به من که صدجای سایت نوشتم پسرم هم رحم نمیکنن…اینجا همه الت بدستن… یه عده فقط تو کافه شهوانی پست های جالب میذارن

0 ❤️

441244
2014-10-20 09:30:43 +0330 +0330
NA

تو از کجا میدونی که همه اینا دروغه خاک بر سر

0 ❤️

441246
2014-10-20 10:10:17 +0330 +0330
NA

in shala faramosh koni vo az zendgit lezat bebari

0 ❤️

441247
2014-10-20 13:44:10 +0330 +0330
NA

به نظر منم فقط ی داستان برا خراب کردن ادمای مذهبی
تنفر از ادمای مذهبی کامل مشخص
بیتا خانوم هر کس میاد شهوانی از شهوت نمرده

0 ❤️

441248
2014-10-20 14:27:18 +0330 +0330

اصن حوصله ی داستان خوندن نداشتم ولی کامنت هارو دیدم تصمیم گرفتم بخونم
اگه واقعا چنین اتفاقی واست افتاده خیلی جای تاسف داره
امیدوارم بتونی فراموش کنی و مطمعنا اگه اون آشغال رو تو ذهنت بی ارزش جلوه بدی میتونی از پس این مهم بر بیای
اینطور آدما واقعا انسانیت رو به لجن کشیدن
کیر خرو کفتارو سگس قانقاریا گرفته تو روح مرده و زندش
باید اینطور آدمارو زنو بچشونو به فاک عظما کشید
باید مردشونو از تو گور دراورد با گوه سگ آتیش زد
باید خانوادشو به صف کنی و به نوبت جرواجر کنی
باید رید تو روح پدر دیوثش
باید وقتی مرد بری لوله ی ماشین تخلیه چاه رو بکنی تو قبرش
شاش بزغاله و گوساله تو دهن کثافتش
کسکش پدر… لاشی صفت… هردم یه وریه… زن جنده ی… کونی بچه ی …دختر خراب
مرگ بر لاشیان اسلام
مرگ بر زن کونی های اسلام
سگ رید به نماز خون های کونی
سلام بر کونیان زن جنده
درود بر کسکشان اسلام
مرگ بر دیووووووووووووووووووووووث

تا حالا به خانواده ی کسی فحش ندادم ولی این اعصابمو بهم ریخت

0 ❤️

441249
2014-10-21 17:48:13 +0330 +0330
NA

همون جور که بقیه گفتن داسسسسسسستتتتتتتانننننننن بدی نبود
در حد یه داستان یک کیرم بلند شد
به زودی همتون منو میشناسین biggrin

1 ❤️

441250
2014-10-22 15:54:09 +0330 +0330
NA

کلشو خوندم کاری به این ندارم که دروغه یا واقعیت
خدا کنه که دروغ باشه
ولی کیرم تو دهن اون کسی که بخواد به زور سکس و به کسی تجاوز کنه…

0 ❤️

441251
2014-10-25 22:01:39 +0330 +0330
NA

اگه اين جعفر گير من بيوفته ، خودم حاملش ميكنم ، كل وسايل خونرو از پهنا ميكنم تو كونش ، كير ، نخند

0 ❤️

441252
2014-11-06 13:35:07 +0330 +0330
NA

salam hamsho ljondam vaghean jaleb bod va malome ke vaghee bod kheyli mamnon
enshala ke az alan zenegi khobi dashe bahi va az sex ba shohatet vaghean lezat bebariii

0 ❤️

441253
2014-11-08 08:45:01 +0330 +0330
NA

کاملا حساب شده و دقیق
خیلی غلط و غلوط نوشتی که کسی نفهمه حرفه ای هستی
وسط این کار افکار لبیراستی و کمونیستی
خدا لعنتت کنه این دروغا که کاملا هدف دار هستن را نبافین خواهشا

0 ❤️

441254
2014-11-08 14:27:15 +0330 +0330
NA

کاملا معلوم بود که واقعی هست

حالا چون حرف از متدین بودن طرف به میون آوردی خیلیا قبول ندارن
شمایی که میگید داروغه میخواد حمله به دین کنه تا حالا نشنیدین کسی که دورو داره
یا شایدم شما تو این مملکت زندگی نمیکنید
اگه میگفت یه بی خدای بی دین اونوقت واقعی بود?
مگه از مریخ اومدین
اصلا جاهایی که گفته طرف دیندار شدید بود فاکور بگیرید
بازم نیست تو کشور از این چیزا

خواهر گلم از اینکه الان پاک زندگی میکنی خیلی خوشحالم
مطمئنم که داستانت کاملا واقعیه

0 ❤️

441255
2014-11-22 16:25:02 +0330 +0330
NA

فراموشش کنن.بچسب
به زندگیت.

0 ❤️

441256
2014-11-26 04:36:21 +0330 +0330
NA

نتونستم همشو کامل بخونم ولی اگه خودت نمیخواستی نمیتونست به تو دست بزنه اون دیوس مملکت قانون داره دختر

0 ❤️

441257
2014-12-07 16:40:15 +0330 +0330
NA

ایقه تخمی و تخیلی بود ک اگه خر بخونه میفهمه تو دو هدف داشتی یکی میخاستی اینجا پا بدی ب دونفر و دومیش اینکه میخاستی مذهبو خراب کنی.بشوت بابا

0 ❤️

441258
2015-03-04 02:13:22 +0330 +0330
NA

بابا بس کنید این کارآگاه بازی ها رو

اولا که فرض کنید واقعی نبوده باشه، آیا از اینجور آدما تو جامعه ما وجود نداره؟
ثانیا فرض کنید هیچ حرفی از مذهبی بودن اون ناپدری به میون نیومده باشه، مگه هر آدم مذهبی با اخلاق هم هست؟
کم اند آدمهای مذهبی دورو که به هر نحوی از ظاهرشون دارن سواستفاده میکنن؟

0 ❤️

441259
2015-03-04 02:32:42 +0330 +0330
NA

چند تا چیزو دلم میخاد بگم :
(امیدوارم بعضی از حرفام نویسنده این داستان رو ناراحت نکنه)
اول اینو بگم که از خوندن حرفات بشدت متاثر شدم و حالم دوباره از این دنیای کثیف بهم خورد
وقتی ده سالم بود تا مرز تجاوز رفتم اما خداروشکر اتفاقی برام نیفتاد واسه همین خیلی از جاها میتونستم حست رو درک کنم
متاسفم برای اون پدری که با وجود اینکه خودش مرده و ذات مرد رو میشناخته اجازه میده دختر جوونش با شوهر مادرش تو یه خونه زندگی کنه
متاسفم برای مادری که به جای مراقبت از دخترش به فکر اینه که کسی شوهرش رو ازش ندزده، آخه حسادت تا کجا؟؟؟ به نظرم کار همچین مادری حتی از کار اون متجاوز هم بدتره

متاسفم برای همه مردای آشغال و کثیفی که تا اون کیر ساطور خورده شون راست میشه فققط دنبال یه سوراخ میگردن
لعنت به این مملکتی که پرده بکارت یه دختر دستمایه تهدیدش میشه و قبل از اینکه نگران باشه که چه اتفاقی براش افتاده، باید عزادار آینده ی بی بکارتش باشه!!!
بدتر از همه ادبیات این حیوونی که تعریفش کردی حالمو بهم زد
خدمت همه کسایی که میگن اگه خودت میخواستی نمیشد بگم که اولا یه دختر 10 ساله چه دفاعی در مقابل یه مرد بالغ داره؟ ثانیا وقتی بدونی هیچ حامی ای نداری و باید زیپ دهنت رو بکشی و سکوت کنی، چه کاری از دستت برمیاد؟
ماشالا خوب عادت کردین واسه همه نسخه بپیچین و هر بلایی سر یه دختر اومد بگین اگه خودت خواستی نمیشد!

1 ❤️

441260
2015-03-04 03:43:32 +0330 +0330
NA

تو ابن مملکت حرومزاده زیاده. نگاه نکنید اسمش اسلامیه و مردمش مسلمون. هر چی کثافت بازیه از این ادما بلند میشه. من خودمم متدین هستم اما نه دیگه بخوام دست به چنین کارایی بزنم. حرف دیگه اینکه مسلمون و مذهبی بودن دلیلی بر سالم بودن نیست. اعتقادی که الان در جامعه ما شکل گرفته این هست که: “هر کاری در جای خودش” صورت بگیره. یعنی طرف نماز و روزه شو ادا میکنه فقط به اسم اینکه این مسائل مثلا مرتبط با دین هست و هر غلطی هم که دلش بخواد می کنه و پیش خودش میگه دین چه ربطی به مادیات داره؟ من مثلا نمازمو خوندم و از سر وا کردم دیگه به خدا بدهکار نیستم. دیگه نمی دونه که اگرچه بخدا بدهکار نیست به ینده خدا بدهکار و مدیون شده و این عزابش سخت تر از مدیون بودن به خدا هست.
ایرانی ها متاسفانه چنین طرز تفکری دارن.
من نوعی چه لعنت بفرستم به اون شخص چه فحش بدم و چه هر چیز دیگه… دردی رو دوا نمی کنه. رویا جان این تو بودی که باید از اون خونه می زدی بیرون که اشتباه کردی و نرفتی. خاله که داشتی عمه که داشتی همسایه که داشتی! نداشتی؟ به مادرتم می گفتی شوهرت منو اذیت می کنه نیازی نبود بگی لختم کرده که (مثلاً) خدای نکرده ابروت بره…
در هر صورت این موضوع چه داستان باشه چه واقعیت و چه مغرضانه نوشته شده باشه چنین آدمای کثیفی توی جامعه ما هستن…
این رو هم بگم هیچوقت نماز روزه و دین و ایمان و این چیزا رو دلیل بر خوب بودن انسانها ندونید. خوب بودن به خود ادم برمیگرده نه به دین و ایمانش.

0 ❤️

441261
2015-05-02 08:31:51 +0430 +0430

من آخر نفهمیدم تو اگه ترسیده بودی و نفرت داشتی پس چرا کست از حشر خیس میشد؟!

0 ❤️

441262
2015-05-02 16:07:46 +0430 +0430
NA

Motasefam azizam bad jori halama gereft . :((

0 ❤️

441263
2015-05-02 16:12:01 +0430 +0430
NA

Beband fazelaba amante

0 ❤️

441264
2015-05-14 02:16:55 +0430 +0430
NA

بچه تهرانی؟

1 ❤️

441265
2015-05-19 18:42:30 +0430 +0430

خیلی متاسف شدم دوست عزیز,اما خدارو شکر میکنم که الآن دیگه راحتی,اون نامرد به حقش رسید… مرسی از داستان… و اما یه کلمه برای تو : تا شقایق هست زندگی باید کرد

0 ❤️

441266
2015-08-14 18:32:12 +0430 +0430

‘گفت باز پشتت راه کن و تورنتو در بیار تو دراوردندولا شو’ scratch_one-s_head

0 ❤️

544288
2016-06-09 20:22:58 +0430 +0430

چی شدبالاخره پرده زدند؟

0 ❤️

578372
2017-02-09 16:46:38 +0330 +0330

احتمالا امتحان املا داشتی نرفتی بدی (dash)
یکم دیکتتو قوی کن گاییده شدیم بسکه متنش سخت بود 🤮

0 ❤️

655356
2017-10-01 04:58:12 +0330 +0330
NA

ینی من عاششششقققققق جعفر شدم ? جعفر کجایی دقیقا کجایی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!! ? ? ? ?

0 ❤️

733480
2018-12-02 21:54:45 +0330 +0330

اونجایی ک گفتی ب پهنای صورت گریه کردم!!یاد اون اهنگ افتادم ک میگفت ب پهنای صورت براش گریه کردم غمو هدیه کردم ب قلبش ??

0 ❤️

803142
2021-04-11 01:58:46 +0430 +0430

اجازه میدی داستانتو بنویسم

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها