تازه ازدواج کرده بودم ،با فرد مورد علاقه ام ،با کسی که همیشه آرزویش را داشتم. همه چی خوب بود . تازه تصمیم داشتیم که بچه دار هم بشیم .سرمون تو کار خودمون بود .با کسی هم کاری نداشتیم .در طبقه چهارم یک آپارتمان توی یک ساختمان 4طبقه دو واحده در گیشا زندگی میکردیم من و امیر از همون اول زندگی قرار رو براین گذاشته بودیم ،که با اولین موقعیت مناسب ،که فرصتش بدست بیاد برای خرید خانه اقدام کنیم.که جدا هم خودمون هم نمیدونستیم که به این سریعی بعد گذشت 1سال این شانس به ما رو بیاره وموقعیتش برای ما بابت خرید فراهم بشه و اول زندگی، زیر اجاره های سنگین ،کمر مون خم نشه.امیر شوهرم 30 ساله ،که شوهری بغایت با کفایت ، فارغ التحصیل امور بازرگانی ودر یکی از شرکتهای خصوصی وابسته به دولت کارمیکنه وبنا به اقتضای شغلی که داره ،هر سه ماه یکبار باید 20 روز بره به کره جنوبی واین ماموریت خارج از کشور برای ما غنیمتی بود که هم قسط وام وهم قسطهای دیگر را بدون فشار چه کنم چه کنم ،پرداخت کنیم.ناگفته نماند که منهم با 24 سال سن درهمان شرکت که امیر رییس سفارشات خارجی بود با سمت مترجمی زبان انگلیسی کار میکردم وطبیعتا به لحاظ کاری،ورود من به دفعات در طول روز به اتاق امیر بیش از حد بود که همین رفت وآمدن ها موجب ایجاد علاقه بین من وامیر شد ودیری نپائید که با مرد ارزوهام سر سفره عقد نشستم… وبه پیشنهاد امیر دیگر سر کار نرفتم وبه کار خانه داری مشغول شدم.امیر خیلی مهربانه، با گذشت وبا درکی بالا از مسائل اجتماعی ،همینطور در زندگی زناشویی . به برابری زن ومرد اعتقاد قاطع ، ویک فمنیسم دوآتشه است.هیچ وقت مشاهده نکردم که از مرد بودن خودش در کشوری که زنهارو ناقص العقل میدونن سواستفاده کنه،برعکس همیشه نظر منو در کارها میپرسید،ودر مسائل خانوادگی هم بی مشورت من کاری انجام نمیداد.عاشق هم بودیم همدیگرو میپرستیدیم.حتی در لحظات سکس عاشقانه این کارو میکردیم .آنقدر همدیگرو میبوسیدیم وبا مالش بدنهای همدیگرخودمونو به مرز امادگی برای سکس میرساندیم وبعد لذت بردن اصلی از سکس شروع میشد.خودمونو خوشبخت ترین زوج دنیا میدونستیم… روزگار تف برتو که این خوشبختی را در ما زیاد دیدی . در این لحظه که خانه وکاشانه ام ،خوشبختی وامیدم،را نابود شده میدانم.و بر این فکرم که بر اساس کدامین گناه باید چنین تاوانی ناجوانمردانه پرداخت کنم.واین روزگار کثیف وآشغال که ذره ای عدالت در آن وجود نداره ،ومن درآن موقع به آن احمقانه ایمان داشتم،برچه اساسی وچه ادله ای ادرس کاشانه خوشبختی مارو به اهریمن سیاه دادودستور کون فی یکون کردن وتخطئه این زندگی رو داد. شاید خیلی ها بگن که حتما در زندگی گناهی بدتر انجام دادین که این بلا سرتان امد .باید بگم گوشم از این حرفها وتوجیه های آزار دهنده پرولبریزه.واینقدر جامعه ما کثیف ومسائل ضد هنجار های اجتماعی درآن بیداد میکنه !که این حرفها دیگه قدیمی شده، وباید بدست فراموشی سپرده بشه تا حال که این هنجارهارو سرکوب ودر شرف نابودی قرار داره ومنبعدش هم داریم میبینیم دست رو صفات خوب ادمها گذاشته شده .مثل محبت وخوبی اعتماد وصداقت، بشدت رو به اضمحلال میره.این مقدمه طولانی شد واز کاربران عزیز ومدیر محترم سایت از این بابت عذر خواهی میکنم.ولی احساس کردم لازم بود که بگم.
ساختمان ما برحسب تازه ساخت بودنش هنوز کارهای جزیی ان تکمیل نشده بود وبر اثر فشار مالکین ، سازنده مجبور شد که زودتر آپارتمانهارو تحویل بده باشرط به اینکه خرده کاری های باقی مانده را خود مالکین انجام بدهند.وهمه هم چون چیزی از کارها نمانده بود قبول کردیم . چیزی که بیشتر اعصاب منو خرد میکنه! اینه که، کسانی که به سازنده فشار وارد کردند خودشون هنوز نیامده اند و کلا ،سه خانوار به این ساختمان آمده بودیم.طبقه چهارم بدری خانم وما که روبرویش بودیم ویک آقایی بازنشسته تنها اقای مینایی.باقی همه خالی بود . وبالطبع خودایشون عهده دارکارهای جزئی ساختمان از جمله نصب انتن مرکزی شدند.وتلفن میزنن و3نفر از شرکت میان برای نصب دستگاه مربوطه. حرفی که اقای مینایی زدند. ساعت 10صبح بود که بدری خانم که همزمان با هم به اینجا امدیم زنگ در مارو زد وخواست در رابطه با دانشگاه ومترجمی زبان و…اطلاعاتی بگیره.سرگرم صحبت بودیم که من از راه پله صدای پا بنظرم آمد که انگار کسی داره بالا میادو بدری خانم را دستشو گرفتم کشیدم سمت خودم تا اگه کسی بود بیارمش تو که دیگه صدایی نیومد وبدری هم از نرده ها دولاشد که ببینه کسی هست یا نه!گفت کسی نبود. شروع کرد به صحبت که تا 10 شب دیگه باید تنها باشه دخترش تا بره ثبت نام کنه بیاد و… بعد ازم پرسیدکه اقاتون گرفتاری شغلیش زیاده نه ؟.منم گفتم بهش سپردم که بعضی کارهارو بیاره خونه با هم انجام بدیم که مجبور نشه تا دیر وقت بمونه تازه امشب هم ازش قول گرفتم که 9 خونه باشه که خونه مادرم شام دعوت داریم.دوباره صدای پا امد واینباراین صدا به سمت پائین گم میشد.قبلا هم که از تعمیرگاه امده بودند ودر پشت بام مشغول نصب دستگاه بودند .ناگهان مثل جن آقایی که لباس مخصوص پوشیده بودکه واقعا بی سر وصدا چنان بالا امده بود ،که اصلا متوجه هیچ صدایی نشدیم وتقریبا نصف بیشتر پلکان مارارد کرده بود ،و قبل اینکه ما او را ببینیم او تقریبا هردوی مارا برانداز کرده بود. وچون بدری خان مانتو داشت وگفته بود که باید بره خانه مادرش ،نگاهش طبیعتا معطوف شده بود به من که با اینکه چادر همه جامو پوشونده بود اما از کمر به بالا بی حجاب بودم .واز ترس سریع دست بدری خانم رو گرفتم کشیدم تو که شروع کرد به غر غر کردن ،که مردک این چه طرز رفت وامد در ساختمان مردمه خجالت داره .وهمینطور با نگاه برقه میکرد و میگفت… تا طرف رسید به پشت بام.من گفتم 5دقیقه قبل صدای پا آمد مال این پسره بود …
دراین حین بدری گفت قربونت یه چایی بده سرپا بخوریم وبریم که کشیدمش رو صندلی بشینه وچایی که اوردم بخوره که یهو زنگ درخونه را زدند. رفتم از پشت چشمی در نگاه کردم وفقط تنی را دیدم که فقط تا سینه هاش معلوم بود یعنی باید قد طرف بالای 2متر باشه وعرض بدنش هم خیلی بیشتر از یک ادم معمولی بود… گفتم بله که آنطرف یکی گفت میبخشی ما نصاب دستگاه هستیم لطفا تی وی رو روشن کنید وببینید تصویر نویز داره یا نه؟ که سریع زنجیر درب را انداختم وتی وی روروشن کردم ودیدم که بله اصلا کیفیت خوبی نداره وبه بدری گفتم به طرف بگه ! بعد چند دقیقه که بدری بلند شد بره ، وتا گفت خداحافظ دوباره زنگ خورد واینبار اقاهه بلند گفت ببخشید !یه اب یخ به ما میدین ،ممنون میشیم اخر های کارمان است من رفتم اب یخ درست کردم وبه بدری اشاره زدم درو بازکن که در باز نشده زنجیر قفلش کرد وامد قفل را برداره !چنان ضربه ای از بیرون به در واردشد که زنجیر نگه دار از جاش کنده شد ودر آستانه در 2نفر رو درحال حمله به سمت خودمون دیدیم که هر دو از ترس زهر ترک شدیم.ویکی دستش پیچ گوشتی واون یکی چاقو وهردو ازپشت مارا گرفته واون الات روهم زیر گلویمان گرفته بودند .همه این اتفاقها در عرض 10 ثانیه میشه گفت انجام شد وچنان شوکه، ونفسمان از تر س بند امده بود که با ترس ولرز التماس که این کار یعنی چی ولمون کنید هرچه پول بخواهین میدم ولمون کنید… اصلا مگه حرف تودهنم ماند! وزدم زیر گریه که اون تن لش گفت ما فقط این تن وبدن را میخواهیم که وحشت ومرگ وجودم رو گرفت وبیچاره بدری هم انگار دیگه لحظات اخرش باشه.رو میگذروند .من یکدفعه شروع کردم به دادوهوار وبدری هم همینطور.در این لحظه یک ضربه به گیج گاهم وارد شد که بشدت گیجو منگم کرد وکشون کشون مارو بردن تو اتاق.بدری جیغی کشید که بلا فاصله با دست خفه اش کردند. ودیدم اون مرتیکه حرومزاده با یک دستش چطوری داشت لباسهای بدری بیچاره رو از تنش چه جوری جر میدادو پاره میکرد.ولی این نامرد که من را گرفته بود جوری گلویم رو در مثلثی ارنجش نگه داشته بود وفشار میدادواز پشت هم زانویش را کرده بود تو پشتم منو روبروی بدری نگه داشته بود وهی چپ وراست بازی میدادومیگفت نگاه کن وبعد خودش منو نگاه میکرد .واگر چشممو بسته بودم ارنجشو بیشتر فشار میداد وحالت خفه گی من بیشتر میشد وصورتم رنگش کبود تر .این کثافت به نامردتر روبرویش میگفت: مثل من بگیر که زودتر به نتیجه میرسیم واون آشغال هم عمل کرد .و صدای بدری دیگه داشت واقعا از خفگی خاموش میشد. که شلش کرد .لباسهاش پاره شده بودو تقریبا فقط شلوارش مونده بود .اسم اینی که من رو محکم گرفته بود.سلمان بود واویکی هم زائر بود ولی افغانی نبود؟(اسمهای واقعی این آشغالها)از هم میپیرسیدن پس ذالک کجاست ؟چرا نمیاد؟ یهو حالا این یکی شروع کرد به همین روش وحشیانه لباسهای منو پاره کردن.هیچ فریادی توانایی خارج شدن از گلویم را نداشت وفقط درحال خفگی شاهد کنده شدن وجرخوردن لباسهام حتی دامن راحتیم .که تو خونه میپوشیدم .شاید الان اصلا جای مناسبی برای این حرف من نباشه.اما باید بگم که وقتی این بی شرف لختم می کرد .اون کثافتی که بدری رو گرفته بود با یه حالت بهت نگاهم میکرد که انگار تا بحال ندیده .خب منم تقریبا قدم 170 وزنم65 و سفید وبور واز شانس بدم خوشگل …همین .که این بی شرف فقط مونده بود شورتمو پاره کنه با بدری کشون کشون اومد سمت ما وگفت اینو بگیر فعلا اون جنده رو بده بیاد .از شدت ناراحتی ونمیدونم چی بگم !وفقط تفی به صورتش انداختم .واین حیوان که نشون داد حیوان از این با فهم تر ه !با یک مشت که پای چشم چپم انداخت باز هم به حالت گیجی رفتم که نیم ساعتی منگ بودم. حالا در آن حالت گیجی احساس میکردم که سلمان ازاین کار طفره میره وزائر هم داره یکه بدو میکنه وداره شلوار وشورت بدری رو باهم میاری پائین به ران های پایش که رسید با یک حرکتی که از حیوان صفتها برمیاد با کف پایش که بلند کرده بود شلوار بدری رو با ضربه ای که به کمرگاه شلوار میزنه کاملا رو به پائین میندازه وتو حالت منگیم میشنیدم که میگفت ببین چه کسی داره ودست انداخت به کس بدری که من بد جوری چندشم شد .ونگو که شورت منم این بی شرف پاره کنان ازتنم کنده بود .وحالا دیگه هردو مون را لخت مادر زاد کرده بودن.این چه سرنوشت شومی بود که به زندگیم حمله ور شد اون هم بدست چنین وحشیانی.همش خدا خدا میکردم امیر نرسه چون این کثافتهایی که من دیدم نامرد تر از اونی بودن که بگذارند امیر تکون بخوره .خدایا یعنی کسی صدای جیغ مارو نشنیده ای لعنت به تو مینایی! که این بی غیرت های بی شرف را از کجا پیدا کردی. تو همین حال وبا احساس خفگی که در نتیجه فشار ارنجش بودمتوجه شدم که راضی به عوض کردن شده اما در این میان چیزی شنیدم که تازه متوجه شدم اون نفر سوم رئیس هست حرامزادگی این اشخاص در اینجا بیشتر عینیت پیدا میکرد که اول رییس باید گوشت قربانی رو بخوره وبعد دیگران این حرامزاده درحموم منه بدبخت مشغول دوش گرفتنه!!
تازه تونسته بودم که از شدت درد ورنج گریه کنم واین نامرد سلمان مرتب باسیلی های زجر آورش بیشتر عذابم میداد.صدایی که ازم خارج نمیشد، ولی بازهم میگفت اشک بی اشک !!ولی باز هم سرازیر بود وایندفعه با کف دست کسم را گرفت وبه داخل گوشتشو فشار داد واز درد به خودم پیچیدم .ولی یکچیز متعجبم کرد!چرا گوشت کسم ورم ویا باد کرده بود. که بعد متوجه شدم از فشار دادن گلوی ما به کسم فشار وارد شده بود.چشمان بدری اشک الود وناتوان از گفتار که چه جوری بهم نگاه میکرد! که انگار مثل من از خدا مرگ میخواست.خیلی سریع پاسکاری رو انجام دادن ودر عرض یک چشم برهم زدن این بی شرف شلوارشو کشید پائین ومنو از رو شکم چسباند به دیوار وصدای تف زدنش را که چه جوری چون وحشیان انجام میداد و مشمئز کننده وچندش اور بود میشنیدم .وخدا خدا میکردم که بمیرم این اتفاق نیفته ودر آن لحظه بی شرف مادر هرزه کمی کونم را به عقب کشیدواز پشت گذاشت داخل کسم وچنان وحشیانه فشار دادکه رفتن کیری تو کسم که به ان بزرگی و کلفتی بود وتا نافم ردش را احساس کردم باعث جر خوردن وخونریزی ام شد وبدری بعد از جیغ کشیدن من از دیدن این صحنه بیهوش میشه واین نامرد زائر که یه حیوان تمام عیار بود بدون اینکه لحظه ای درنگ کنه ومتوجه عواقب این خونریزی در من بشه شروع کرد به تلمبه زدن وبا اون یکی دست چلاق شده اش هردو سینه هایم را با ان دستهاس کثیف وسمباته مانندش چنان میمالید که انگار از ادمخواران آمازونه نامرد پس فطرت.خدا میدونه که چه حالی بودم .دنیایی از کینه وتنفر دروجودم داشت منفجر میشداون چیزی که در من فرو کرد . وبا ان بی رحمی فشار !وشروع به تلمبه زدن درکسم کرد ببینید در هنگامه تو کون رفتنم چکار میکرد.بعدمنو برگردوند به سمت بدری که شل شده در بغل ان یکی هرزه یعنی بیهوش شده بود باضربات سیلی ان نامرد با بهوش امد وسرپانگهش داشت.چرا این نامردها سرپانگه داشته بودن مارا؟ نمیدانستم.دراین حین این کثافت خودش از کون به دیوار چسبوند وپاهای خودشو روی پای من از ساق نگه داشت وبه عقب جلو کردن اون زهر ماریش که حتما دوبرابرش به کس مادر هرزه اش رفته بودادامه میدادوسوزش ودرد شدیدش وخونریزی که قطرات ان به زمین ریخته بود بشدت من ودیوانه کرده بود.هرچی التماس هم کرده بودم فایده ای نداشت.بعد دیدم که اون سلمان بی شرف هم مانند این جنده مادر از دیدن صحنه تجاوز وحشیانه به من دچار حشر شدید شده وناگاه ارنجش را از زیر گلوی بدری بیچاره برداشت وبا ان یکی دستش برشگرداند ورو کمر هولش دادرو تخت !وقبل ازاون هم کثافت ،مثل این یکی حرفه ای وار شلوارشو سریع در میاره وچشمانم که به کیر این مادر جنده بیشرف میفته فاتحه بدری رو چون خودم خواندم.این وحشی ها عجیب که بیک شکل عمل میکنن واینچنین مالیخولیایی وارلذت میبرند .دوباره بغضی که در گلو گیر افتاده واشکی گه سرازیر میشه. داشتم به بدری که رو تخت من انداختن ودرعین اینکه خودم به فجیع ترین وجه ممکن گائیده میشدم،حالا باید شاهد گائیده شدن بدری ،انهم باآن کیر که نمیشد باور کرد که به اینها هم میشه گفت کیر که حدود 30 سانت اما به کلفتیه مچ دستبود،میشدم.مطمئنا مثل من بدبخت که از درد خون گریه میکردم شاهد پاره شدن از اول کسش تا درون ان تا نافش میشدم .که ان کثافت هم با صدای مشمئز کننده اخ تف که راه انداخته بود کیرش راخیس ولیز کرد وبدری بیچاره که تاب هرنوع مقاومتی را چون من ازدست داده بود ولو شده بود وان نامردهم هر دوپای بدری را گرفت وانرا به لب تخت سمت خودش کشید وبرخلاف انتظار که منتطر یک صحنه فجیع دیگه بودم نامرد به صدا درامد وبه آشغال پشت سرمن که مشغول تفی کردن گردنه من بود ومثل خوک از حشری بودن ناله میکرد گفت ببینی مادر جنده بیکلاس زن مردم و باید اینجوری گائید سر کیر اشغالشو گذاشت دم کس باد شده بدری که دراین حال فهمیدم که چرا اینچنین با فشار دادن گلویمان با چنین دردی خفه کننده به این میخواستن برسند که با باد کردن کس ،راه رو برای دخول کیرهای خر مانند شان اسان تر کنند.با اولین فشار جیغ بدری به هوارفت واین بی شرف با کف دست دهنش را گرفت وبی معطلی تا ته ته فشار داد ومن شاهد چشمان از حدقه در امده بدری بودم .ودراین حال این یکی نامرد یهو با سوزش شدییکه احساس کردم کیر شوکشید بیرون ومنو با با یک دست که از موهام گرفته بود برگردوند وبا سیلی که بهم زد محکم نشوند به زمین واب لجنش را کثافت، با کردن کیرش تو دهن من خالی کردوانجا کیر خونی دیدم که دیگه از شدت ضعف پس رفتم وهنگامیکه سست داشتم به زمین سقوط میکردم موهایم را کشید وبلند کرد وسیلی مجددی به صورتم زدومنو برگرداند وگفت ببین جنده !رفیق جنده تو رو،این مادر جنده چه جوری سوسولی میکنه !!چشمام از درد دیگه نای باز موندن نداشت وخدا خدامیکردم که جانمرا بگیرد واز این ننگ که در اتاق من وامیر که حرمتش اینچنین وحشی بار شکسته شده بود واتاقی که عاشقانه ترین سکس رو با شوهر نازنینم داشتم ،خلوتگاهی مقدس برای منوامیر که عاشقانه ترنم هارا انجا زمزمه میکردیم.مورد یورش خوک های کثیف نامحرم ودزدهای ناموس قرارگرفته بود.دیگر از زندگی نکبت چه میخواستم .همانجا به بیعدالتی خدا ایمان اوردم به جای رحمت خدا!به رحیمی خدا واصلا به خودش به وجودش شک کردم ومنکر شدم چنین خدایی که این سرنوشت مرا رقم زد واشیانه کوچک اما گرم منو بیخیالانه که به نامرد ی شاهد لگد کوب کردنش بود، وجود داره واگر هم داشت با نفرت کامل از او نفرینش کردم .گناه این زن بیچاره چه بود که جلو چشمان من ان کیر به ان بزرگی را چنان تا ته ته با فشاری وحشتناک تو کس بدری بیچاره میکوباندطوری که با هر دفعه بیرون کشیدن خونی ازان بیرون میریخت.ناگهان در با لگد باز شد ویک حیوانی دیدم که بالای 2متر قدش بود !وهمانی که از چشمی ،کل هیکلش دیده نمیشد بود وحرامزاده بی حیا بی شرف لخت مادر زاد بعد اینکه حمام مرا نجس وکثیف وباجسم پلیدش حرمت انجا را هم شکسته بود خیره به کس من همانجا ایستاده بود وغضب از سروریخت نحسش میریخت وچیزیبکه منو وحشت زده کرد.بزرگی کیر خر این از انهای دگر بود که با غیض وناراحتی دلم میخواست دق مرگ بشم که چه جوری منو این بدبخت باید تحمل این نابدتر از خر را داشته باشیم وکریه تر از کیرش قیافه اش بود که بسیار بزرگتر از صورتهای معمولی بود من دران لحظه سر به پائین افتاده وگریه کنان شاهد ریخته شدن خون از داخل کسم وجاری شدن آن از رانهایم به پائین بود .ان اشغال روبروی که حتا با شنیدن لگد خوردن درب هیچ واکنشی از خود نشان نداده بود همچنان به عمل کثیف خودش با شدت ادامه میداد.ناله های بدری دیگه به اسمان بلند شده بود وعجیب که جلوی این صدارو که تا همین چند لحظه پیش با سیلی ومشت جلو ش گرفته میشد ،دیگر کاری نداشتند در لحظه ارضا شدن این از خوک کمتر ! زوزه مانند، چنان صدایی از خود شروع کرد به درآوردن، که این یکی که اسمش ذالک بود وانگاری رییس این نانجیبها بود !چنان با لگد به کمر ان پست فطرت زد که صدای شکستن استخوان کمرش را به واضح شنیدم .ووای برخودمان که باید منتظر چنین حرکتی رادر اخر ویا حین عمل کثیف این خوکها باشیم .من که دیگر از حرکات غافلگیر کننده این نامردها وخونریزی ودرد حاصل ان دیگر نای ایستادن نداشتم واگر بیشتر خودمو ول میکردم ،زیر ارنج این قحبه زاده به خفگی با زجر میفتادم.اما مرا همچنان ایستاده نگهداشته بود با دیدن صحنه شکستن کمر وبرگشتن سریع گردنبه عقب در اثر ضربه به کمر که به جلو پرتاب شد گردنش هم شکست وبه درک واصل شد که بدری از وحشت جیغی دیگر کشید اما انگار از ته چاه در میاید.ان کثافت که خود باعث ازبین رفتن کثافتی مانند خودش وپشت سری من شده بود رفت جلو بدری که از ترس خودشو جمع کرده بودبا دیدن اون زهر ماری ازحال رفت .اینها چه فرقه ای بودند که اینطوری بودن تو این خراب شده چه خبره . واینکه این مینایی احمق بیشعور به کجا زنگ زده که اینها بعنوان شرکت معتبر امدند برای این کار ؟اینها مگه میدونستن که اینجا چه خبره؟اون اشغالی که مرد اون پائین پله ها که بالا میومد صدای مارو که میشنوه ارام جایی می ایسته وانجا میفهمه که ما تنها هستیم !ویک چیز دیگه این حرومزاده ها چرا همشون خر الت بودن واز این نمیترسیدن که از یک شرکت امدند وبراحتی قابل شناسایند ؟چی زندگی منو به سیاهی کشید که متاسفانه در قسمت بعدی بگم که این مینایی مثلا با تجربه به جای یک شرکت معتبر فقط به یک شماره همراه زنگ میزنه. که اینها امدندو … ناتمام
نوشته: پروانه
بیعدالتی خدا ایمان اوردم به جای رحمت خدا!به رحیمی خدا واصلا به خودش به وجودش شک کردم ومنکر شدم چنین خدایی که این سرنوشت مرا رقم زد واشیانه کوچک اما گرم منو بیخیالانه که به نامرد ی شاهد لگد کوب کردنش بود، وجود داره واگر هم داشت با نفرت …
فکر نکنم خدا هم به شما نیازی داشته باشه…
خوب ادم ناراحت میشه این چیزا رو میخونه .فقط بهت میگم که من این چیزا رو زیاد دیدم اینو بدون که این اتفاق واسه خیلیاا تکرار میکنم خیلیاااا افتاده. لازم نیست خودتو یا دیگرانو سرزنش کنی. فقط قسمت بعدیو زودتر بذار ببینیم گرفتینشون یا نه
عدالت خدا رو دیدی اول لطف میکنه که فکر میکنی تو بهشتی بعد چنان بلایی سرت میاره که هزار بار آرزوی مرگ میکنی
من اگه جای شوهرت امیر بودم کیر این کس کشارو
جلوی چششون با اَره میبریدم میزاشتم جلوشون و چنان کونشونو
جر میدادم که با زن مردم از این کارا نکنن
نمیدونم واقعیه یا نه ولی من باورم شد که واقعیه
و با این داستانت فکرمو خراب کردی
واقعا متاسفم این سگای کثیفو فقط باید جر داد
ببخشید اینقدر صریح صحبت کردم اخه اعصابم خورد شد
منتظر بقیش هستم با اینکه فکرم خراب میشه
ولی منتظر ادامشم
در ضمن اینقدر خدا رو ماخزه نکن بعضی وقتا ادما
اشتباه میکنن میندازن گردن خدا
قسمت بعدیشو زود بنویسا نذاری یه ماه بعد که یادمون میره
حمید لولو حالا هست یا نیست چیزیه که ادما از درون میخوان همچین چیزی باشه. حالا اگه انکارش کنی یه چیز دیگست.
واقعا نمیدونم چی بگم اعصابم به کلی بهم ریخت فکر نمیکنم بتونم قسمت دومشو بخونم ضعف اعصاب گرفتم
اینطوری نگو خدا وجود داره… تقصیر خودت هم هست… هیچوقت نباید در را برای کسی باز کنیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
خیلی دردناک بود.آدم باید چه مرزی رو رد بکنه که لایق اسم انسان باشه.امیدوارم شاهد زجر کشیدنشون باشی تا تنفر و کینه تو وجودت سبک بشه.واقعا چه مجازاتی از سوی سیستم قضایی برای اینها باید بریده بشه.
واقعا نتونستم بیشتر از نیمه بخونم…برای اولین بار از اینکه این داستان دروغ باشه خوشحال میشم…یعنی ارزومه که همه این داستان،نوشته یه خانوم که قدرت نویسندگی و فضاسازی فوق العاده ای داره باشه و کاملا تخیلی باشه…
ولی خودمون خوب میدونیم که هر روز داره از این اتفاقات کثیف میفته…
بدتر از همه اینه که بعضی از زنها از ترس از دست ندادن زندیگیشون مجبورن که این اتفاقات رو جایی بازگو نکنن و تو خودشون بریزن…
من یکی از این زنها رو دیدم…واقعا داغون شده بود…ولی با مشاوره وروانکاوی تونست به زندگی برگرده…اون نامردی هم که باهاش این کار رو کرد هیچوقت پیدا نشد…
نمیدونم چی باید به شما بگم!!!ولی ساده ترین وشاید دم دسترین جمله اینه که واقعااااا براتون متاسفم،
با اونکه سخته ولی ارزو دارم که فراموشش کنین و زندگیتون برسین…
از این ادمها کم تو جامعه نیستن،کمی تو همین سایت بگردین میتونین حیوونهایی رو ببینین که به این کارشون هم افتخار میکنن و حتی داستانش رو هم میزارن…یا اینکه میان نظر میدن
منتظر بقیش هستم،راستی قلم خوبی داری،ولی حیف که مجبور شدید باهاش این داستان رو بنویسید
فکر اندیشه کنان می نگرد
تن این شیشه ی خیس
تن این ابر سیاه
سایه ی فکر در این لحظه ی خیس
می گردد پی یک جو خرد
پی یک گندم از خوشه ی عقل
سبدی از لبخند
آبشاری از مهر
و نهایت دل خورشیدی پاک
واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم.به راحتی میشد از نوشتنت حس کرد که چقدر عذاب میکشی حتی وقتی داری مینویسی.بعد از خوندن داستانت چند دقیقه ای به مانیتور خیره شده بودم واز مرد بودنم خجالت میکشیدم.خیلی دلم میخود باهات همدردی کنم یا آخر داستانت بگی فقط داستانه…
طبعات این ماجرا خیلی سنگینه مخصوصا واسه کسی که عاشق زندگی قشنگشه.شوکی به شخص وارد میشه اینقدر عمیقه که اگه سالها هم بگذره از شنیدن کلمه سکس شخص وحشت کنه.به هر حال قلم گیرایی داری وبخوبی تونستی با مخاطبت ارتباط برقرار کنی.منتظر قسمت بعدی هستم اما خدا شاهده دلم نمیخواد اون لحظات سخت رو واسه ما بیاد بیاری.راستی به خدا شک نکن چون خدا قادر مطلقه وهرماجرایی به اراده اون انجام میشه بجز مواردی که انسان افسار خودشو میده دست شیطان واونجاست که خدا به حال بنده هاش گریه میکنه.توقربانی نفس عماره اون کثافت ها بودی نه خواست خدای بزرگ.اینم بدون خدا عاشق بندهاشه وهیچوقت تنهاشون نمیذاره همین که الان زنده ای حالا به هرنحو خواست خدابوده ولا غیر.میدونم زنده بودن واست سخته بعد از اون ماجرا اما بشین به دلیل زنده موندنت فکر کن شاید آروم بشی
خیلی بد بود خودمو قشنگ گذاشتم جات. اصلا ناراحت نباش. اونا ولدزنا بودن
اونا آدم نبودن حیوون بودن
ممکنه اتفاقی اینچنینی ( تجاوز ) بیفته ولی من فکر میکنم این داستان زائیده یه ذهن داغونه!
من باورش نمیکنم.
نمیدونم چی بگم !!! :(
یا داستانت واقعیه که خیلی برات متاسفم … :S
یا اینکه فقط یه داستانه و قدرت تخیل و قلم خوبی داری !!! :?
اه اه اه اه اه اه نشد ما یه بار اول بشیم؟؟؟؟؟
:((
:((
کیرم دهنتون یه بار وایسین ما بیایم اول بشیم دیه :D یه عمر شهوانی بودی نمیتونستیم ثبت نام کنیم یعنی بچه بودیم نمیدونستیم ایمیلا میره تو پوشه اسپم هییییییییییییی
یادش بخیر
وقتی هم که ثبت نام کردیم کون خودمونو جر میدادیم نمیشد اول بشیم
حالا هم که داریم ترک شهوانی میکنیم و امر به معروف و داستان شدیم :(
هیییییییییی روزگار
من كه فكر كنم تو بدري كير زده شديد كاش شما دوتا رو ميگاييدم به نظرم كسهاي خوبي باشيد :loll: نه نميخوام يه مشت ايدزي شمارو گاييدن
SALAM PARVANEH JAN VAGHAN VASE ETEFAGHE OFTADE MOTASEFAM .AMA AGE MAN JAIE SHOHARET BODAM JOFTE UNARO ATISH MIZADAM INE KHIALAMAM NABOD IN JOR AVAZIA HAGHESHON MORDANE .EY KASH KARI AZ DASTAM VASAT BAR MIAMAD
راستش اصلا خوشم نیومد مثلا که چی الان این چه داستانی بود ؟؟؟آموزنده بود ؟؟؟ نه سکسی بود ؟؟؟ نه اصلا به چه دردی میخورد ؟؟؟؟؟؟
اصلا نوع بیانتم مزخرف بود چرا یه کلمه عامیانه و یه کلمه کتابی نوشته بودی؟؟؟؟؟
چند جا هم تناقض داشت که باعث شد مثل بعضی از رمانای ایرانی دوخط دوخط بخونم و با علاقه و با دقت نخونمش
تو این مورد هم گیج شدم (از فشار دادن گلوی ما به کسم فشار وارد شده بود ) تو چی فکر کردی که این حرفو میزنی مثلا احساس کردی بادکنکه که از یه طرف فشار بدی یه طرف دیگه باد کنه ؟؟؟؟ =)) =)) =)) =)) =)) =)) =)) =)) =)) =)) =)) =))
با ان یکی دستش برشگرداند ورو کمر هولش دادرو تخت / کی رفتین تو اتاق خواب ؟؟؟ یا آن رو بگو اون یا به رو بگو را
کير منم تو کون دوتاتون. هههههههههههههههههű. خيلي تحت تاثير قرار گرفتم هههههههههههه. خودت يه بار بخون اگه يه درصدشو باور کردي منم باور ميکنم
واقعا متاسفم،
اين ايران بعضي آدمهارو سگ ميسازه،
شايد نتونم بيام شهواني،خواهشا به ايميلم بفرست
نویسنده محترم همونطور که گفتم این ادمها زیادن و لازم نیست جای دوری دنبالش بگردی…تو همین سایت پره و اگه یکم به نظرها نگاه کنی چند تاشو میبینی…واقعاااا نقادان سایت رو ببین،انگار ارزوشونه که این داستان واقعی باشه بعد هم افتخار نقد کردن بهش بدن…گیر دادن به یه سری اشتباهات دستوری بی انکه به خود داستان توجه کنن…
گیرم که این داستان غیر واقعی،شما نظرت رو در مورد نگارش و کششی که ایجاد کردهخ بنویس…انگار نه انگار که تو این دنیا دارن زندگی میکنن…
برین صفحه حوادث روزنامه ها رو بخونین پره از این اتفاقات…
حتما باید تو داستانها از سایز کیر ونحوه کردن یا اخ اوف کردن بگن که شماها بهش بگین داستان سکسی؟فقط یه مشت ادم مدعی و افاده ای بیشتر نیستین همین!!!
داستانت خوب بود
من آیدی مدیر سایتو می خام کسی داره بهم بده دم همه بچه های شهوانی با مدیر عزیزش گرم
سبک نگارشت که به درد نمی خورد ولی حداقل نشون میداد خودت نوشتی از صفحه حوادث کپی نکردی ، انتظاری هم ازت نمیره چون ادعای نویسندگی نداری مثل بقیه ! داستانتم به نظرواقعی میومد که امیدوارم نباشه به هر حال خوب با اعصاب ما بازی کردی
ولی واقعا جای داستان تو این سایت بود ؟ هدفت چی بود ؟ عبرت ما ؟ ما که از این چرت و پرتای اعصاب خرد کن زیاد اینجا خوندیم ادامشو نذاری بهتره وقت ما رو نگیر لطفا
با ساینا جونم موافقم، با اون لحن خدایا من ر.اعتمادی ام کمتر سوتی بده
جدا از هرچی تو رو خدا قسمت دومش رو روان تر بنویس دو جمله اول رو که دیدم هنگ کردم دیگه ادامه ندادم
من معمولاً علاقهای ندارم که به مسئلۀ راست یا دروغ بودن داستان بپردازم و معتقدم که محتوا و ساختار داستان، فارغ از خیالی یا واقعی بودنش، باید نقد بشه. اما چون این ماجرا را به اسم واقعیت به «خورد» مخاطبان دادی و حس همدردی اغلب دوستان رو برانگیختی، و بعد هم گیر دادی به کائنات و بیعدالتی آفریدگار، مجبورم چند نکتهای رو دربارۀ غیرواقعی بودن روایتات یادآور بشم؛ گرچه میدونم که از این اتفاقها در همهجای دنیا میافته و آخرین نمونۀ معروفش هم حادثۀ خمینی شهره:
1 ـ زنی که عاشق زندگیشه و این طوری بیرحمانه مورد تجاوز قرار گرفته، نمیتونه برای تحریک کردن حس جنسی مخاطبان، با لذت به توصیف آلت تناسلی متجاوزان بپردازه و مدام از جر خوردن، بزرگ بودن آلتها و فرو رفتن آنها تا «ته ته» فرجش بنویسه (باز همون خدایی که میگی عدالت نداره، رحم کرد که توی چشمت نرفت)!! گرچه سعی کردی در هر چندتا کلمه و عبارت، با حیوون و کثافت خوندن متجاوزان، به ما نشون بدی که چقدر از این جنایت آزردهای، اما «دم خروس» از گوشه و کنار داستانت پیدا بود.
2ـ ظاهراً هنوز از نزدیک با زنی که مورد تجاوز قرار گرفته، صحبت نکردی. یک زن واقعی و قربانی تجاوز، حتی شرم داره که در خلوت خودش این چنین صحنهها رو توصیف کنه، چه برسه به اینکه اونها رو در قالب داستان بیان کنه. یادآوری این ماجرا برای کسی که به او تجاوز شده دردناکه و آرزو میکنه که بتونه در زندگیاش از این کابوس رها بشه. اون وقت تو نشستی سر حوصله خاطرۀ شیرینات!! رو برای ما نوشتی و منتظری که کامنت بگیری. عجب!!
3 ـ زنی که مورد تجاوز بیرحمانه قرار گرفته، اگر هم بخواهد حادثه را بازگویی کند، به سراغ یک سایت سکسی نمیآد. چنین زنی از سایتهای سکسی و یادآوری سکس با بیگانه، به قدری متنفره که حتی احتمالاً بسیاری از آدمهایی روکه به این سایتها میآیند و کامنت میگذارند، انسانهای کثیفی از جنس همون متجاوزان میداند. بنابراین، قربانی تجاوز برای بازگو کردن خاطرۀ وحشتناکش (اگر اصولاً بخواد چنین کاری بکنه)، به سراغ سایتهای اجتماعی، مددکاران، روانشناسان و مشاوران میره.
4 ـ به جز اینها، دلایل منطقی دیگهای هم هست که نشون میده داستانت غیرواقعیه (ممکنه سعی کنی در قسمت بعدی اینها رو مالهکشی کنی):
ـ سه نفر برای نصب یه آتن اومدند؟ زیاد نیست؟ همه هم هیکلی؟ درسته که شرکت نبودند، ولی شمارۀ تلفن و آگهی که داشتند؟ اینجای داستان رو نتونستی خوب جور کنی، خواهر محترم.
ـ آقای مینایی که به اینها زنگ زده بود، کدوم گوری رفته بود؟ مگه خودش نباید میموند تا نتیجۀ کار اونها رو چک کنه و ضمناً پولشون رو بپردازه؟ مگه این آقای بازنشستۀ بیکار، نباید همراه اینها میموند تا کارشون تموم بشه؟ نکنه بعداً میخوای بگی مینایی نصابها رو دعوت کرد و خودش گذاشت رفت شاهعبدالعظیم؟! و کار رو سپرد به دست شما؟!
ـ چنین حادثۀ وحشتناکی که به تجاوز به دو زن و قتل یک متجاوز ختم شده، در کدوم کلانتری ثبت شده و خبرش در کدوم روزنامه یا سایت خبری اومده؟ (اگه نشونیهاش رو به طور شخصی به من بدی، میام اینجا و جلوی همه از تو عذرخواهی میکنم).
با این حساب، من حتی تردید دارم که نویسندۀ این داستان زن باشه، چه برسه زنی که قربانی تجاوز باشه. اینها رو گفتم که نشینی پشت کامپیوترت و به ریش ما بخندی!
اما در مورد ساختار و محتوای داستانت:
1 ـ از نظر محتوایی، یک داستان خطی معمولی به سیاق حوادث مندج در روزنامهها بود، به همراه کمی پیاز داغ اضافه و کلمات سکسی.
2 ـ تنها چیزی که شاید راست گفته باشی، اینه که مترجمی. جملههای طولانی داغون که بین فعل و فاعل فاصلۀ زیادی وجود داره، مخصوص ساختار زبان انگلیسیه و نه فارسی. متن تو پر از این نوع جملات نامناسبه که نشون میده نثرت تحت تأثیر زبان انگلیسیه (راستی نکنه داستانت ترجمۀ ضعیفی از یک متن انگلیسیه؟!). مثلاً برای نمونه:
حالا باید «شاهد» گائیده شدن بدری، ان هم با آن کیر که نمیشد باور کرد که به اینها هم میشه گفت کیر که حدود 30 سانت اما به کلفتیه مچ دست بود، «میشدم» . . . . بین «شاهد» و «میشدم» به قدری فاصله است که یک تریلی میتونه دور بزنه!
یا در این جملۀ عجیب و غریب تعداد «و» ها رو خودت بشمار:
کیرش راخیس و لیز کرد (1) و بدری بیچاره که تاب هرنوع مقاومتی را چون من ازدست داده بود ولو شده بود (2) و ان نامرد هم هر دوپای بدری را گرفت و انرا به لب تخت سمت خودش کشید (3) و برخلاف انتظار که منتطر یک صحنه فجیع دیگه بودم نامرد به صدا درامد (4) و به آشغال پشت سرمن که مشغول تفی کردن گردنه من بود (5) و مثل خوک از حشری بودن ناله میکرد.
3 ـ نثرت خیلی ضعیفه و فعل و فاعلها افتضاحاند! هر چی متن جلوتر میره، بدتر هم میشه:
به برابری زن ومرد اعتقاد قاطع ، ویک فمنیسم دوآتشه است . . . اعتقاد قاطع داشت یا نداشت؟ همشیره فعلات کو؟
با یک دستش چطوری داشت لباسهای بدری بیچاره رو از تنش چه جوری جر میداد و پاره میکرد . . . عزیزم، هم چطوری هم چه جوری؟!!!
خب منم تقریبا قدم 170 وزنم 65 و سفید و بور و از شانس بدم خوشگل . . . خب؟ خوشگل هستی یا نیستی؟ فعل نمیخواد؟ ضمناً، خواستی با این توصیف ما رو حشری کنی؟!
این نامرد که من را گرفته بود جوری گلویم رو در مثلثی ارنجش نگه داشته بود وفشار میدادواز پشت هم زانویش را کرده بود تو پشتم منو روبروی بدری نگه داشته بود . . . خودت یه بار دیگه جمله رو بخون! اولش گفتی: این نامرد که من را گرفته بود جوری گلویم رو در مثلثی ارنجش نگه داشته بود . . . آدم انتظار داره در ادامه مثلاً بگی: . . . که نمیتونستم نفس بکشم. جملهبندیات افتضاحه.
فقط درحال خفگی شاهد کنده شدن وجرخوردن لباسهام حتی دامن راحتیم .که تو خونه میپوشیدم . . . اصلاً میدونی جمله فعل میخواد؟ شاهد بودی یا نبودی؟
همش خدا خدا میکردم امیر نرسه . . . مگه نگفته بودی حادثه 10 – 11 صبح اتفاق افتاد؟ امیر کجا میخواست بیاد اون وقت صبح؟
گوشت کسم ورم ویا باد کرده بود. که بعد متوجه شدم از فشار دادن گلوی ما به کسم فشار وارد شده بود . . . این رو بانوان محترم باید نظر بدهند؛ ولی من هر چی گلوم رو فشاردادم، جاییام باد نکرد!!
با ضربات سیلی ان نامرد با بهوش امد وسرپا نگهش داشت . . . جمله رو حال کردی؟! ضمناً، کی به هوش اومد؟ بدری؟ کی سر پا نگه داشت؟ متجاوز؟ به نظرت فاعل دو جمله نباید یکی باشه؟!
دنیایی از کینه وتنفر در وجودم داشت منفجر میشد. اون چیزی که در من فرو کرد. و با ان بی رحمی فشار! و شروع به تلمبه زدن درکسم کرد ببینید در هنگامه تو کون رفتنم چکار میکرد . . . خودت ببین چه کردی؟ «هنگامه»؟!!! ضمناً، خواستی دهن ما رو آب بنداری؟!
برو خودت رو رنگ کن! بیشتر از این حوصله ندارم توضیح بدم. داستان آبکی و ساختگی درست کردی که حس همدردی خوانندگان رو تحریک کنی و بگی عدالتی در جهان نیست؟ خودتی . . .
طرز بیانت خوب بود ولی میتونستی از کلمات ملموس تری استفاده کنی
هیچ نیازی نبود که به جای واژه ی (رو به نابودی) بگی (اضمحلال) این فقط حس خود بزرگ بینی نویسنده رو به خواننده انتقال میده.(شایدم به گفته ی دوستمون sinaoo7 در خصوص مترجم بودنت؛واژه ی اضمحلال رو از دیکشنری بیرون کشیده باشی)
بیماران روانی زیادی در جامعه وجود دارند و این مختص کشور ما نیست
کسانی که از طریق سکس خشن ارضا میشن و از درد کشیدن طرف مقابل به اوج لذت میرسن.
ولی ربط دادن اون به کائنات و خداوند عین بی عدالتیه.
<<انا هدیناه السبیل؛اما شاکرا و اما کفورا>>
ما راه را به او نشان دادیم؛خواه شکر کند؛و خواه کفر ورزد
خراب کردن اذهان کار درستی نیست
به هر حال منتظر ادامه ی داستان هستم تا ببینم آخرش به کجا ختم میشه.
پیروز سربلند باشید
اگه داستانت واقعی بود بایدبگم از ایرانی ها توقعی جز این نیست.اگه یه کاباره توایران بود اینقدر عغده ای نبودتو کشورمون.بیشتر به نظر دروغ میاد کسی تجتوز کنه دوست خودشو بکشه مطمعن باش توروهم میکشت.ازهمه مهمتر اگه نمیکشت خودت خودکشی میکردی.درمورد خداهم که گفتی نیسته انکارش کردی پس کافری.کافرهم یکی از11چیزیه که تو اسلام نجسه.یعنی همردیف خوک باسگی.باادرارومدفوع ومرده.توکه ادعا کردی بنده خدایی.اگه خدا بنده داره شیطان هم بنده داره.که شیطان به عزت خدا قسم خورده که همه انسان ها رو گمراه میکنه مگر مخلصین رو.برو تو قران ایه اش هست بخونش.تو رشته ادبیات تحصیل کردی پس باید نویسنده خوبی باشی.که به این قشنگی نوشتی که باور کنیم و موفق هم شدی اما سوتی دادی که بخاطرگردنم به کوسم فشار اومده باد کرده.اونوقت اسم ایرانی به نام ذآلک اولین باره میشنوم با زاعر.اینم سوتی دومت بود.تو اون لحظه کی به فکر حمام رفتن بود کا نفرسومشون رفته بود حموم اصولا توچنین موقعیتی زود تجاوزشون میکنن تا کسی سر نرسه.چرا وایستاده گاییدنت? هرجور هم باشه میخابونن تا راحت بکنن اونا دگ قد بلند هم بودن وایستاده عمرا بتونن بکنن.اول داستانت ایجاد انگیزه کردی تا مخاطب بخونش.بعد هم تحریک احساس کردی تا تاثیربذآره بهت تبریک میگم.خوب بود.امیدوارم این اشتباهاتت. در ادامه داستان برطرف بشه.ساینا برو بوق بزن با این نقدکردنت ادعات هم که کون خر پاره میکنه. هنوز باید بوق بزنی ساینا خانم.او کی?
جالب اینجاس که طرف یه داستان میزاره اینجا با عقل هم جور در میاد همه میگن خالی بندی بود و همه کس یارو رو میارن جلو چشم هاش
این داستان که من خوندم یه اسم بازیگر کارگردان اخرش کم داشت
همه چی توش بود عشق ، سکس ، تجاوز ، از همه باحالتر قتل و تازه ادامه هم داره
من که بی صبرانه منتظر قسمت دومش هستم ( خدا کنه بازیگر معروف وارد سریال بشه =)) )
انصافا با نظر mamad98 و پندار و این دو نظر بالا خیلی حال کردم! داستان که واقعا سردرد آور بود! از جمله بندی و تشبیهات گرفته تا مضمون مزخرفش! در ایران کسانی تجاوز نمیکنه مگر حرومزاده ها که اونا هم ایرانی حساب نمیشن! لطفا حرمت ایران و ایرانی رو الکی نشکنید! بعضیا فقط زادگاهشون ایرانه…
خطاب به نویسنده و اونایی که میگن خدا نیست: میشه به من بگین اگه خدا نیست شما موقع بدبختی و درماندگی چی میگین؟
در پایان یادآوری می شود سایت شهوانی سایت داستان و خاطرات سکسی است نه خاطرات غم انگیز! اینجا همه به اندازه کافی غم دارند! میان که دو دقیقه ذهنشون راحت بشه پس لطفا دیگه ننویس!
دوستان عزيز اين داستان به صراحت و قاطعيت ميگم واقعي نيست…اگر واقعي بود كه نيازي نبود نحوه تجاوزش رو بيان كنه…خودتون كمي تفكر كنين.
راستي يك داستان رمانتيك نوشتم اميدوارم مورد پسندتون واقع بشه.منو با نظراتتون راهنمايي كنين براي داستان بعدي…البته اگر لياقت داستان سرايي براتون داشتم
http://shahvani.com/content/اسمان-سرخداستان-سكس-رمانتيك-1
با نظرت كاملا موفق هستم. و منهم همين نطر رو دارم .
ولي در كل و بدون اينكه نگاه به راست و دروغ بودن داستان بكنيم.
ميبينيم كه از اين حوادث كم در اين جامع اتفاق نميافته.
من فقط 1% احتمال راست بودن دادم . ولي باز نظرم هموني هست كه بود.
عدالتي تو اين جامعه نيست.
اگر بخواييم ببينيم داستاني كه نوشته راسته يا دروغ.
ميشه بگي راسته ولي براي كشوري ديگه كه ايشون ترجمش كرده.
اما به وسيله نرم افزار كه اينطوري كتابي ترجمه ميكنه.
اما باز من 1% احتمال ميدم راست باشه ولي با پياز داغ خيلي خيلي بيشتر.
و با اين حرفت موفق نيستم كه نوشتي
زنی که مورد تجاوز بیرحمانه قرار گرفته، اگر هم بخواهد حادثه را بازگویی کند، به سراغ یک سایت سکسی نمیآد. چنین زنی از سایتهای سکسی و یادآوری سکس با بیگانه، به قدری متنفره …
اين حرفت رو قبول دارم كه ادم هاي كه اينجا هستن رو كثيف بدونه ولي اينكه نياد و حوادث كه براش اتفاق افتاده ننويسه رو نه.
چون كسي رو ميشناسم يك شوهري داشته از اين افراد كثيف كه زناشونو عوض ميكردن با دوستانشون.
و من كاملا ميشناسمش اين واقعيت تلخ زندگيشو تو يك سايت سكسي نوشته. خيلي سال پيش نوشته نميدونم الا اون سايت هست يا نه.
و من كاملا طرف رو ميشناسم و از تمام زندگيش در جريان بودم.
پس اين كه نيان ننويسن اشتباه ميان براي اينكه افرادي كه عشق سكس دارن ببينن بعضي ها چقدر كثيف هستن.
ولي در كل دوست دارم اين پروانه خانوم اخر داستانش بنويسه كه ترجمه
كتاب …
منتظر قسمت دوم داستان هستم.
من اصلا براي داستان سكسي خوندم نيومده بودم. براي خوندن حوادث تو گوگل سرچ كردم. كه اين سايت رو باز كرد گفتم سري بزنم كه اين داستان تاسف بار رو ديدم و خوندم.
انقدر اعصابم خورد شده بود كه عضو سايت شدم تا نظرم رو بدم.
اين داستان به احتمال خيلي زياد ترجمه كتابي يا چيزي هستش.
اما در كل م درصد كمي ميدم واقعي باشه
دركل
من خيلي متاسفم.
مردهاي كثيف خيلي تو اين دنياي كثيف زيادهستن
پروانه خانوم چه زماني كه خوش بخت بودي چه الا كه ميگي اين بلا سرت اومده ربطي به خدا نداره.
اصلا خدايي وجود نداره كه ربط داشته باشه.
همش تخيلات. اگر خدايي كه اينا ميگن وجود داشت اينقدر بي عدالتي نبود.
اميدوارم قسمت دوم رو كه مينويسي اخر داستان نوشته باشي داستان ترجمه كتاب…
بدرود
اقاي Xerxes18 حرف از خوب بودن ايراني و حرمت نزن. ايراني جماعت تشنه سكس هستش.
همه مرد ها چه پير مرد چه جووون چون محدود هستن.
پس مثل اين وطن دوست ها سخن راني نكن.
ايراني جماعت ادمي هست ميره كشورهاي اطراف به قول خودش براي تفريح. ولي دليل اصليش اينه كه 4 تا كس بكنه . اينو ديگه همه ميدونيم.
خواهشا مي خواي چيزي بنويسه فكر كن.
به راست و دروغش کاری ندارم
گرچه دوستانی که نقد کرده بودن و می گفتن داستانه و راست نیست به نکات خیلی جالبی اشاره کرده بودن که راستش من نویسنده ی آماتور متوجهشون نشده بودم
اما چند تا نکته:
اول از همه اگه این داستان راسته من واقعا برات متاسفم، ای کاش می تونستم کاری بکنم
من تو رو نمی شناسم،هیچ تعلق خاطری هم ندارم بهت اما حاظر بودم برای نجاتت از اون شرایط جونمو به خطر بندازم…و این حرفم از روی احساس ترحم نیست!
حقیقت اینه که از این دست اتفاقات زیاد توی جامعه ی ما میفته؛تفاوت مسئله فقط تو 1 مورد قربانی کم تر و بیش تره
ای کاش بساط این کسافت کاری ها برداشته شه!
ای کاش یا ماها آدم شیم یا منقرض!!!
نکته ی دیگه اینه ایرانی اصیل رو به عنوان یک نوع خلوص و پاکی مطلق نبینین
واقعیت اینه که ایرانی به شخصی می گن که توی یه منطقه ی خاص به دنیا اومده باشه و اجدادی از این منطقه داشته باشه،یه زمانی افغانستان هم جزیی از ایران بود، حالا ما به یه مرد کابلی می گیم ایرانی یا افغانی؟؟؟؟
مسئله ی دیگه اینه که واقعا مردم این کشور تا حدود زیادی نیازهاشون سرکوب شده، و نه تنها به این نیاز ها پاسخ داده نشده بلکه آموزش مناسبی هم داده نشده؛خروجی این وضعیت هم می شه یه متجاوز وحشی
یا موارد دیگه
یکی از مسائلی که توی این صحبت ها خیلی برای من حساسیت برانگیز بود بحث وجود یا نبود خداست، واین که “خدا” گناهی داره توی این داستان
بحث وجودی رو که بی خیال جواب پر واضحه
اما این که بگیم خدا مقصره یا نه…خب می تونم فرض کنیم یک خدای مقصر وجود داره
منظورم اینه که فقط یه گوسفند همیچین موجودات وحشی رو خلق می کنه، بعدم می شینه به خودش تبریک می فرسته !!!
از اون گناهکار تر ما انسان هاییم که همیشه انتظار یک نیروی بی نهایت، یک امداد غیبی رو داریم که بیاد و ما رو از توی این منجلاب بیرون بیاره
همیشه یکی رو تصور می کنیم که وقت سختی بهش فحش بدیم و وقت شادی شاکرش باشیم
شاید اگه زود تر می فهمیدیم که جز خودمون کسی نیست که بهش تکیه کنیم وضعمون از این بهتر بود
جالبه که هشتاد درصد افراد داستان رو باور کردن که حقیقته!اخه ادم عقل و منطق داره سه تا نفرهر سه تا هم غول با کیرهای ۳۰سانتی!!راحت میان تو خونه مردم دوش هم میگیرن کس هم جر میخوره و خون میاد اون هم مال زن شوهر دار و هرسه نفر هم بر سر اینجوری کس کردن توافق دارند.از همه غیر واقعی تر مردن یه غول با تنها یه لگد !! اون هم بدون دلیل اخه مگه پشه میخواسته بکشه!نمیگم تجاوز زوری در ایران کم اتفاق میافته ولی چنین خشونت داستانی قابل قبول نیست.بدبختی ماها اینه که هرچیزیو میشنویم بدون فکر و منطق قبول میکنیم.
خيلي متاسف شدم و حالت انزجارپيدا كردم و از مرد بودنه خودم شرمنده شدم كه همجنس اين هيولاهاي نجس هستم…اما جون مادرتون.جون هركي دوست دارين ديگه ازين چيزا اينجا ننويسين.ما ميايم اينجا عشقي كنيم و سروگوشي بجنبانيم نه اينكه دچار عذاب مرگ بشيم و حال كه نكرديم هيچي…اخته هم بشيم.منو همدرد خودت بدون اما مرگ من بيخيال…خدا دقمرگ شدم ازين سرگذشت
عزيز:اگه فقط يك درصد احتمال داشته باشه كه واقعي باشه تحملش غيرممكنه.حتي اگه تخيل باشه ولي قبول كنيم در ايران ازين موارد كم نيست.مگه فيلمهاي درام واقعيه؟اما تاثيرخودشو روي ذهن بيننده ميذاره با علم به اينكه همه ميدونن ساختگيه.ماها منظورمون اين بوده كه اين موارد تنفرآوره واثرمنفيشو ميذاره.حالا راست يا دروغ!براي همين من خواهش كردم بروبچس ديگه بيخيال اين روايتها بشن.حتي تخيلي و ساختگي.مخلصات
به عدالت خدا شک نکن.
مگه تو تاوانه اونارو میبینی که داری این جوری میگی؟
من متمان هستم که خدا تو همون روزا تاوانی از اینا گرفته و اگه تو دنیا چیزی نشه تو آخرت ننشون گاییدس:D
ببخشید انقد رکما آخه این کونیا اعصاب نمیزارن که…
بعدشم به حرف اون 2 3تا کس خل گوش نکن اونا چون دوست دارن گناه کنن به خدشون القا میکنن که خدایی نیس که لااقل تو این دنیا عذاب وجدانی چیزی نداشته باشن کی میدونه همون حمید لولو چند تا کس کرده؟:-؟
Ba salam.Man Sattar Hastam az shahriyar khodam khalaf karam.
karam kharido furushe aslahe hastesh . Tu zendegi ziayd kesafat kari kardam ama in jurish ro na . Agar komaki chizi khasti bem begu ta madareshuno begaham.
اصلا من نمیدونم این مدیرای شهوانی واسه چی ای سایتو زدن؟؟؟یه چیز دیگه خدا چیزی به انسان داده به اسمه اراده و قدرت تصمیم گیری و اگه خوب به اطرافت نگاه کنی میبینی که انسان باعث این رنج و عذاب هاست…
خیلی متاسفم برات خیلی نامرد تو این دنیا هست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!
درمورداينكه خداوجودداره يانه مانمي تونيم بگيم چون هوش مون رفته به سكس بادختران عزيز
iهمه چيزهايي گفته اند كه كاري ندارم ببين در دنيا چي كار كرده اي كه مستحق …اما در كيرها اغراق كرده اي خلاصه زني هر طور باشه تحملش ميكني باي
وای من یکی که عاشق تجاوزم میمیرم واسه تجاوز. دوست دارم به همه تجاوز کنم : همین دیشب رفتم اشغالارو بزارم دمه در به یه گربه هم تجاوز کردم همین روزاس که گربهه بیاد تو سایت داستان تجاوز وحشیانه منو براتون تعریف کنه. خلاصه که من عاشق تجاوزم اصلا از فردا میخوام هرکی بهم سلام کرد بهش تجاوز کنم…یکی داره زنگ میزنه من برم بش تجاوز کنم بیام.
داستانت دروغ بود تو یا پسری هستی که دوست داری یه بار به زور به زن همسایتون تجاوز کنی یا یه دختر هستی که عشق آدمای هیکل گنده با کیر کلفت و وحشی سکس کنی و یه همدستم جور کردی و گفتی که زورکی بوده که بچه ها بهت فحش ندن منم بهت فحش نمیدم ولی خواهشن دیگه اینجا همچین داستانایی نذار این داستانا مربوط به سایتای جنایی میشه نه سکسی ممنون میشم ازت ولی اگه یبار دیگه بذاری فحش پایین کمر نثار خودتو خاندانو همه کست میکنم
چرت و پرتی بیش نبود.بطور کلی بگم داستان نویسیت خوبه اما نه خیلی تضاد داره در کل ذهن و تخیل خوبی داری برای کسشعر تحویل دادن
فکر کنم سادیسم سکس داری و دوست داری این چنین بکننت ما هستیم
هیچ کس نمی خواد جای تو باشه ولی قرار نیست ناشکری کنی اتفاقات ازاین بترام افتاده فرض کن یه بچه شیر خواره گرسنه است و می خواهند بکشنش شمشیر رو می زارن دم دهنش که فرو کنن تو بچه بی اختیار فکر می کونه پستانه و شروع به مکیدن می کنه ولی دل بازم به رحم نمی اد فرو می کنه تو و بچه ی شیر خار رو می کشن این اتفاقی که مغلا رقم زدن
یکی دیگه اشتباه کرده اونارو اورده می نویسی به حساب خدا
خودت داری می گی تو همون لحظه یکی شون دردم جان می ده
اگه همه خوب بودن معنی خوب بودن می رفت و دیگه قیامتی لازم نبود
به عزیزترین کسم قسم که وقتی خوندم داستانتو اشک از چشمام سرازیر شد!بعید نیست واقعی باشه! متاسفانه ما خانوما همیشه همه جا باید بترسیم و مواظب باشیم که بلایی سرمون نیاد!خیلی نگران سلامتیت شدم و امیدوارم اون خوکهای کثیف هم در این دنیا هم آخرت اگه وجود داشته باشه البته سرشون بیاد و جلو خانوادشون(البته اگه مادر جنده و پدر دیوسی داشته باشن) به کونشون گذاشته شه!
حکم تجاوز به عنف اعدامه.همین چند روز پیش بود که دوتا ازین کثافتارو تو شهر ما اعدام کردن.
شبیه فیلمهای ترسناک هالیوودی بود
ولی دروغ میگی مثل…
مجبوری کس و شعر بنویسی که بهت فهش بدن
“متاسفانه خوشگل”
ارزو به دلم موند یکی بیاد داستان بنویسه بگه من قیافم متوسطه یا زشته.لامصب همه ی اونایی که اینجان خوشگلن!!!
اول سلام
خیلی دردناک بودواقعا اذیت شدم
من که خوندمش واقعا حس انزجار نویسنده بهم منتقل شد
کاری ندارم راسته یا دروغ که البته دوست دارم همش زاییده ذهن نویسنده باشه ولی حتما از این دست اتفاقات پلید تو کشور ما زیاد افتاده و می افته که البته امیدوارم یا نباشه یا کم بشه
افسوس و صد افسوس
ولی نظرتو در مورد اون بالا سری عوض کن
قبول دارم حتی تعریف کردن این ماجرا خیلی برای مفعول سخته
ولی خدا همیشه خوبی و سعادت همه بنده هاشو میخواد
علی رغم اینکه بعضی ها فقط از ادمیت لباسشو یدک میکشن
ولی در اصل حیوان اند
راه کار من نه فقط این خانوم بلکه همه خانوم هایی که به طریقی بدست این حیوان ها افتادن:
1)رجوع به خدا و دوست شدن با خدا (اون به ما نیاز نداره ما هستیم که برای آرامشمون بهش نیاز داریم)
2)علی رغم سختی ماجرا فراموشی تا جایی که امکانش باشه
3)همیشه به خودت بگو میشد که بدتر هم بشه(شوهرت سرمیرسیدو حتی کشته میشد به دست اون جانی ها
4)سرگرمی های متنوع
5)توکل به خالقمون و کمک از اون
6)سعی در برگشت به روال عادی زندگی
اگه برای نوشتن ادامه داستان اذیت میشی ننویس
چون حتما همه بچه هایی که تو این سایت باهات همدردی کردیم راضی نیستیم برای نوشتن به اون خاطرات تلخ رجوع کنی
مراقب خودت باش…
چرا هیچ کاری نکردی؟
میتونستی بپری پشت کاناپه و یه زنگ به شوهرت یا 110 بزنی حتی اگه اون نامردا میفهمیدن و حرفت ناقص میموند بازم به نفعت بود
همین شماهایین که باعث میشین به زن جماعت بگن ضعیفه…
باسلام برهمه دوستان وضمن تشکر از نقدوبررسی داستان توسط
دوستان محترم به نظر بنده نقد آقای سیناخیلی عالی بود
من هم برهمین باورم که این داستان ساختگی هست ولیکن چیزی که هست درجامعه اینگونه تجاوزات اتفاق افتاده وباز شاهدآن خواهیم بودولیکن خیلی از این تجاوزات بخاطر عدم آبروریزی ویا پاشیده شدن زندگی ویا ازروی ترس هیچ گاه برملانمیشودودرسینه هامدفون می گردد
بعید میدونم برای نویسنده این اتفاق افتاده باشه . اما در این که حرامزادگانی هستند که این کارها رو بکنند شکی نیست .
درباره عدالت خدا هم باید بگم خدایی وجود نداره و فقط زاییده ذهن آدم ها برای راحت تر مردن و گول زدن خودشون است . البته این که خدایی وجود نداره دلیل به بدی کردن ما نسبت به دیگران نباید باشد .
از چند پاراگراف اول نوشته خیلی خوشمان آمد . قلمت در نوشتن داستان عاشقانه و رمانتیک خیلی بهتر از داستان خشن هست.
روزگار به کام.
دردناک و ناراحت کننده والبته سراسر غلو و بزرگنمایی
ی دوس دختر داشتم عاشق این بود بهش تجاوز بشه
من هیچ وقت برای ارضای نیاز جنسیم به شهوانی نیومدم
فقط اومدم تا درد و دل کنم
من یه پسرم و مجرد
به خدا ایمان دارم ولی …
خدایی که من میشناسم بی معرفته و وقتی بهش نیاز داری کمکت نمیکنه
ولی وجود داره
نمیدونم این داستان واقعیه یا نه که احتمالا واقعی باشه
متاسفم براتون دوست عزیز :-(
معمولا فقط میخونم و نظر نمیدم ولی این داستان انقد چرت بود نتونستم چیزی نگم همه ی این کس شعرا رو سر هم کردی بندازی گردن خدا که بی عدالته اخه احمق دور از جون بعضی مارو مثه خودت دراز گوش فرض کردی توهم زدی اومدی اینجا شرو ور بالا اوردی برو کونتو بده
کوس گفتی آی کوس گفتی
مث یه جنده گفتی
داستان خالی گفتی
کونی بودی شکافتی
هرروز خودتی
سلام دوستان من 01 برون مرزی خاش ایرانشهر خدمت
کردم تو بیابون تو پاسگاه مرز ایران و پاکستان چه روزایی
بود شانسی زنده برگشتم مبارزه با مواد بودیم هم مرزبانی
نمیدونم طالع ما چی بود کی و کجا ما رو انداخت اینجا بالاترین درجه بعد ستوان من بودم سر گروبان تو ارتش مدالاش مثل سپاه کیلویی نیست چون برون مرزی بودم 18 ماه خدمت کارت میگرفتیم بماند تو 15 مرداد سال 78 بود
تریاک کیلو 300 تومان جلوش گرفته شدو. شد 2/500 هزار تومان بدجوری مرزو بسته بودن شهرهای مرزیم درامدی جز خلاف ندارن اینها از ما کینه گرفته بودن پاسگاهم همش 16 نفر بودیم خیلی داستانا شد بماند خدمت من واقعا طریفش ی سریال مثل لاسته چند سیزن میشه یکی از رفیقام متهم از دستش در رفته بود 2 ماه بود امده بود و من 14 ماهه بودم
رفتم پیش تو میدون شهر ایرانشهر نشسته بود طرفو میشناختم یبارم از دست یکی از بچها فرار کرده بود و رفیقمونم بد زده بود جلو خوته خالش کمین کردم تو شهرم اگه غریب بره گاو پیشونی سفیده همه شهر بهم کمک میکنن و زندگی طایفه ای دارن لباسامونو تکاوری بود عوض کردیمو لباس بلوچی پوشیدیم ی کمک دیگه خواستم امد گفتم هر 50 متر یکی وایسه هم کلت هم کلاش داشتیم البته کلاشامونو تو رده جا میزاشتیم یعنی جاساز تو 5 متریمون سیگاری روشن کردم مثلا امدم جنس بگیرم امد بیرون بی پدر فهمید خبریه یهو با موتور اونجا بیشتر موتورا یا تریله یا موتور روسی
با ی تریل با سرعت امد رد شد سر کوچه گفتم تو میدون تیر نزنی شلوغ بود گذاشتیم رد شد خودمونم 2 تا موتور داشتیم
حدس زدم کجا میره گفتم شاید بره کاروانسرا جلوتر گازشو گرفتیم تو ی محله منتظرش شدیم امد باز فهمید 9 شب بود دید ضعیف رفت تو ی خونه تو ی کوچه شمردیم 9 تا هم خونه هم آپارتمانی ولی 3 طبقه همم بهم از بالا پشت بوم بهم وصل میشد نشستیم ساعت 11 شب ی ماشین امد عجیب بود سر و وضع نشون میداد تهرونی بودن ما هم انگار معتادیم
هر کدوم ی گوشه فقط کلت همرامون بودو بیسیم کوتاه ی بیسیم زدم بچها رفتن کلاشارو برداشتن و 4 نفرم تو 1 کیلومتری کاروانسرا شارجب کمین بودن گفتم نزدیک شد وانستاد بزنید ساعت 2 شب بود همه چراغا خاموش بود فقط خونه وسطی که زن تهرونیا بودن روشن گفتم زنای تهرونی وقتی جونم باشن و شنگول سر و صدا دارن چرا سرو صدایی نیست شک کردم با یکی از بچها که بزن تر بود از دیوار رفتیم با وارد خونه شدیم یواش یواش پا برهنه رفتیم وارد خونه شدیم ط پایین لامپا خاموش بود ط بالا گفتم رسول وایسا برگشتیم امدیم حیاط بیسیم زدم به رفیق سر کوچه بود گفتم بیا زنگ ی خونه ای رو بزن ی دعوایی راه بیانداز ترسیده بودم خونه مشکوک ولی خیلی ساکت بود اون رفیقامم که تو راه کاروانسرا بودن گفتم بیایید پشتیبانی ما 10 دقیقه نشد امدن
این رفیقمونم ی دعوایی درست کرده بود کوچه رو سرش بود دیدم از خونه صدا میاد حالت گریه رسول از بغل دیوار بالکنو گرفت حالت بار فیکس ی 10 ثانیه ای تو اتاقو دید دستشو ول کرد با صدا افتاد تو حیاط با ضرب بدو رفت طبقه دوم دیدم حالت گلاویزن رفتم بالا دیدم رسول با چاقو دستشو زده گرفتش اشو لاشش کرده بمن گفت دومی برو برو حدس زدم بالا پشت بوم رفته سریع مثل باد رفتم یهو دیدم لخت فقط اسلحه رو ولور دستشه داره میره تو خونه بغلی بدون ایست پاشو زدم افتاد تو پاگرد و راه پله خونه بغلی رفتم بتلا سرش با پوتین پامو گذاشتم تو گلوش گشافتا رفته بودن خونه به خونه اینجا خونه رفیقش بوده با اون گفته بریم زن تهرونیا رو بکنیم امدن بالا سرشون دهنشونو بستن زده بودنشون کرده بودن یکیشون دختر 12 ساله بود ما راند دوم امده بودیم صدا که نمیومده از تو یخچال خونه مشروب خورده بودن به زنا هم داده بودن با زور یربع یا نیم ساعتی خوابشون برده بود با صدای دعوا بیدار شدن بردمش پیش اون رفیقش رسولم دمش گرم دست زنا رو باز کرده بود گفته بود بزنید زنا هم بقصد کوش با چوب و هر چیزی بدحوری زده بودن که گفتم شاید بمیره که زنه گفت پول دیش هست بزار 2 تاشوتو بکشیم هر چیم بخوای بهتون میدم ایناهم تحت تعقیب بودن
کشته شدن راست میگفت تحت تعقیبا کشته میشدن جون
مصلح بودن تو راه گریز کشته شده گیری رو ما نداشتن
که گفتم نه بزار این یکی این دفعه اعدامش درامده بزار با زجر بمیره این یکیم اینقدر کتک خورده مرد که هیچ اگه نمرد
از ما نخواه ی تیر بزنیم بهش بردیمشون پاسگاه فردا هم تحویل دادسرا رفتن نقطه تو کتاب فقط از اون دختره دلم سوخت که این کثافتا بی سیرتش کرده بودن
روزگار بدیه ببخشید طولانی شد حالم گرفته شد اگه اینا به
پست ما میخوردن از اون کیر 30 سانتیشون دارشون میزدم
خرومزادها♧
حقت بود . ایکاش بد تر از این سرت بیاد . حالا شانس اووردی که دونفر بودن اگه بیشتر بود که فکر کنم میمردی
اهان راستی یادم رفت بگم اون حایی که گفتی کست ورم کرده بود .پس کست حسابی ابلمبو شده بود خخخخخخخخ
یعنی خاک بر سر من که میام اینجا فک میکنم یکیو میشه پیدا کنم بکنمش
با این داستان و نظراتش فهمیدم واقعا فقط یه مشت بچه اینجان که چه دختر چه پسر فقط خود ارزایی میکنن و خیالبافی
نویسنده که مثلا داستانش واقعیه نه تا حالا کیر واقعی دیده نه از اناتومی بدن خبر داره واقعافکر میکنی اگه کیر بزرگ باشه کس جر میخوره؟اونم تا ناف اگرم جر بخوره چه ربطی به شکم داره.
بعدم کی بهت گفته که با یه لگد کمر میشکنه حالا این هیچی با لگد به کمر گردن یارو شکست و مرد…
واقعا فکر میکنی با دسته کورا طرفی؟
که البته دوستان زیادی با همدردیشون زیر این داستان نشون دادن که واقعا طرفی تازه بهترین نظر که مخالفم هست نوشته نثرت ضعیفه نمیدونم چرا کلانتریا ثبت نکردن ینی کلیت داستانو باور کرده
بازم واسه خودم متاسفم با سی واندی سن کسشعرای شما رو دنبال میکنم حقمه واقعا
8} 8} 8} 8}